#کارگاه_طنزنویسی_شهرونگ
با حضور افتخاری عزیز!
#زهرا_جمالی
هیچ وقت آن اتفاق را فراموش نمیکنم. هنوز هم صدای زنگ تلفن تو گوشم است. گوشی را که برداشتم زنعموبدری بعد از احوالپرسیها و تعارفات همیشگی؛ چون مادرم منزل نبود با من صحبت کرد و دعوتمان کرد به مراسم شیرینیخوری پسرش در شب جمعه. آخر سر هم اضافه کرد که چون محرم نزدیک است قرار است خطبه عقد هم همان شب خوانده شود.
بالاخره شب جمعه رسید. همه دسته به دسته و نظم و ترتیب با لباسهای مجلسیمان که سنگینی هر کدامشان کمتر از سنگینی زره های جنگی نبود آماده ی رفتن بودیم که آیفون به صدا درآمد. مادربزرگمان که عزیز صدا می زنیم به همراه دایی و زندایی و دخترهای کوچکشان پریسا و نازنین پشت در بودند. با همراهی دایی اینا به عنوان مهمان لژینور عازم مجلس شدیم. در آنجا بود که ناگهان یاد حرف زن عمو در مورد میکس مجلس شیرینی خوران با عقد افتادم.
در همین حین متوجه شدم مادرم با حالت حرص و فریادهای نیمه خفه پشت تلفن برای پدرم خط و نشان میکشد. بله پدرم هم فهمیده بود که گویا مجلس چیزی فراتر از یک شیرینی خوران ساده است و برای گرفتن پول شاباش در قسمت مردانه با مادرم تماس گرفته بود. قضیه را با عزیز و زندایی در میان گذاشتیم. در این لحظه زندائی چشمکی به مادر زد و به سمت آَشپزخانه رفت. لحظاتی بعد یکمرتبه زن عمو بدری از آشپزخانه خطاب به همه گفت: چرا ساکت اید؟ دور از جان مگر ختم است؟
با بلند شدن صدای موزیک زندائی پری و نازی را انداخت وسط. لحظاتی بعد هم عزیز با یک حرکت دقیق و حساب شده با درآوردن اسکناسهای دوهزاری کهنه اش از داخل کیف و شاباش دادن به پری و نازی و زندایی، شروع به نقطه زنی مواضع فامیل زن عمو اینها را کرد.
از آن طرف مادر زن عمو بدری هم که بدجور فشنگ های اسکناس کهنه های عزیز به مواضعش برخورد کرده بود با سه تا پنج هزارتومانی نو وسط مجلس آمد. به دنبالش خود زن عمو هم با سه تا ده هزارتومانی که خوب در هوا چرخاندشان و پس از ثبت این لحظه ی شکوهمند توسط دوربین آنها را به دست بچه داد.
در همین گیرو دار عزیز با دیدن من و خواهرم که ساکت گوشه ی مجلس نشسته بودیم به سمتمان آمد و با نهیب زدن ما را وسط مجلس انداخت.
فامیل های زن عمو با دیدن شور و حال و انرژی عجیب ما که نمی دانم با آن وضعیت گرسنگی و شکم های خالیمان از کجا می آمد حسابی جوگیر شده و سالن را به غوغاکده ای تبدیل کرده بودند.
بعد از دقایقی زندائی پولها را شمرد. تا حل شدن مشکلمان ده هزار تومن فاصله داشتیم. یک مرتبه عزیز از جایش بلند شد و با حالت کِل کِشان وسط جمعیت رفت! روحیه تیمی بدجور در ما اوج گرفته بود. چند دقیقه ای نگذشت که دیدیم عزیز با دست پر بیرون آمد. همهمه ای در مجلس پیچید. عروس و داماد جلوی در بودند. گوشی ام را درآوردم تا از لحظه ی ورودشان فیلم بگیرم. پیامکی برایم آمده بود. تور ارزان و لحظه ی آخری رفت و برگشت به آنتالیا. فقط دویست هزار تومن! چقدر ارزان! به اندازه ی یک مجلس گرم کردن یک خانواده ی پنج نفری وسط یک مجلس شیرینی خوران با همراهی مهمان های لژیونر و البته حضور افتخاری عزیز!
🔸 صفحه #شهرونگ ● سه شنبه 30 مهر 1398
👉 @shahrvang
با حضور افتخاری عزیز!
#زهرا_جمالی
هیچ وقت آن اتفاق را فراموش نمیکنم. هنوز هم صدای زنگ تلفن تو گوشم است. گوشی را که برداشتم زنعموبدری بعد از احوالپرسیها و تعارفات همیشگی؛ چون مادرم منزل نبود با من صحبت کرد و دعوتمان کرد به مراسم شیرینیخوری پسرش در شب جمعه. آخر سر هم اضافه کرد که چون محرم نزدیک است قرار است خطبه عقد هم همان شب خوانده شود.
بالاخره شب جمعه رسید. همه دسته به دسته و نظم و ترتیب با لباسهای مجلسیمان که سنگینی هر کدامشان کمتر از سنگینی زره های جنگی نبود آماده ی رفتن بودیم که آیفون به صدا درآمد. مادربزرگمان که عزیز صدا می زنیم به همراه دایی و زندایی و دخترهای کوچکشان پریسا و نازنین پشت در بودند. با همراهی دایی اینا به عنوان مهمان لژینور عازم مجلس شدیم. در آنجا بود که ناگهان یاد حرف زن عمو در مورد میکس مجلس شیرینی خوران با عقد افتادم.
در همین حین متوجه شدم مادرم با حالت حرص و فریادهای نیمه خفه پشت تلفن برای پدرم خط و نشان میکشد. بله پدرم هم فهمیده بود که گویا مجلس چیزی فراتر از یک شیرینی خوران ساده است و برای گرفتن پول شاباش در قسمت مردانه با مادرم تماس گرفته بود. قضیه را با عزیز و زندایی در میان گذاشتیم. در این لحظه زندائی چشمکی به مادر زد و به سمت آَشپزخانه رفت. لحظاتی بعد یکمرتبه زن عمو بدری از آشپزخانه خطاب به همه گفت: چرا ساکت اید؟ دور از جان مگر ختم است؟
با بلند شدن صدای موزیک زندائی پری و نازی را انداخت وسط. لحظاتی بعد هم عزیز با یک حرکت دقیق و حساب شده با درآوردن اسکناسهای دوهزاری کهنه اش از داخل کیف و شاباش دادن به پری و نازی و زندایی، شروع به نقطه زنی مواضع فامیل زن عمو اینها را کرد.
از آن طرف مادر زن عمو بدری هم که بدجور فشنگ های اسکناس کهنه های عزیز به مواضعش برخورد کرده بود با سه تا پنج هزارتومانی نو وسط مجلس آمد. به دنبالش خود زن عمو هم با سه تا ده هزارتومانی که خوب در هوا چرخاندشان و پس از ثبت این لحظه ی شکوهمند توسط دوربین آنها را به دست بچه داد.
در همین گیرو دار عزیز با دیدن من و خواهرم که ساکت گوشه ی مجلس نشسته بودیم به سمتمان آمد و با نهیب زدن ما را وسط مجلس انداخت.
فامیل های زن عمو با دیدن شور و حال و انرژی عجیب ما که نمی دانم با آن وضعیت گرسنگی و شکم های خالیمان از کجا می آمد حسابی جوگیر شده و سالن را به غوغاکده ای تبدیل کرده بودند.
بعد از دقایقی زندائی پولها را شمرد. تا حل شدن مشکلمان ده هزار تومن فاصله داشتیم. یک مرتبه عزیز از جایش بلند شد و با حالت کِل کِشان وسط جمعیت رفت! روحیه تیمی بدجور در ما اوج گرفته بود. چند دقیقه ای نگذشت که دیدیم عزیز با دست پر بیرون آمد. همهمه ای در مجلس پیچید. عروس و داماد جلوی در بودند. گوشی ام را درآوردم تا از لحظه ی ورودشان فیلم بگیرم. پیامکی برایم آمده بود. تور ارزان و لحظه ی آخری رفت و برگشت به آنتالیا. فقط دویست هزار تومن! چقدر ارزان! به اندازه ی یک مجلس گرم کردن یک خانواده ی پنج نفری وسط یک مجلس شیرینی خوران با همراهی مهمان های لژیونر و البته حضور افتخاری عزیز!
🔸 صفحه #شهرونگ ● سه شنبه 30 مهر 1398
👉 @shahrvang
#کارگاه_طنزنویسی_شهرونگ
یک موز هم به خودمان برسد!
#زهرا_جمالی
آقای اردوغان عزیز! اجازه بده یک موز هم به خودمان برسد. کشور دوست و همسایه ترکیه در سایه غفلت ایرانیها بعد از مولانا، شمس و ابنسینا کمر همت را تا آخرین سوراخش بسته و فارابی فیلسوف ایرانی را هم به عنوان گنجینه فرهنگی خودشان ثبت کرده است. نمیدانم این مولانا چه فکری کرده این آخر عمری خوشان خوشان برای خودش رفته ترکیه؟ احتمالا تور لحظه آخری قونیه و کوش آداسی بهش خورده. پشت بندش هم بوعلی یک سر رفته و چرخی در استانبول زده اما خداروشکر برگشته. حرف اینست هر کسی از خاک کشوری رد شد باید طرف را قلفتی با سوابق و رزومهاش سند بزنی به نام خودت؟ اینجوری اگر باشد که تاجر و جهانگرد بزرگ مارکوپلو به بهانه مکمل و فلافل سر و ته اش را میزدی همش کوچه مروی بوده. پس بزنیمش به نام خودمان؟ سریالت را بساز بابا!
🔸صفحه #شهرونگ ● سه شنبه 5 آذر 1398
یک موز هم به خودمان برسد!
#زهرا_جمالی
آقای اردوغان عزیز! اجازه بده یک موز هم به خودمان برسد. کشور دوست و همسایه ترکیه در سایه غفلت ایرانیها بعد از مولانا، شمس و ابنسینا کمر همت را تا آخرین سوراخش بسته و فارابی فیلسوف ایرانی را هم به عنوان گنجینه فرهنگی خودشان ثبت کرده است. نمیدانم این مولانا چه فکری کرده این آخر عمری خوشان خوشان برای خودش رفته ترکیه؟ احتمالا تور لحظه آخری قونیه و کوش آداسی بهش خورده. پشت بندش هم بوعلی یک سر رفته و چرخی در استانبول زده اما خداروشکر برگشته. حرف اینست هر کسی از خاک کشوری رد شد باید طرف را قلفتی با سوابق و رزومهاش سند بزنی به نام خودت؟ اینجوری اگر باشد که تاجر و جهانگرد بزرگ مارکوپلو به بهانه مکمل و فلافل سر و ته اش را میزدی همش کوچه مروی بوده. پس بزنیمش به نام خودمان؟ سریالت را بساز بابا!
🔸صفحه #شهرونگ ● سه شنبه 5 آذر 1398
قلب های شکسته
#زهرا_جمالی
داشتم از سر بیکاری مثل یک مرفه بی درد بیخیال از قیمت نت در اینستاگرام می چرخیدم که موزه ی قلب های شکسته را دیدم. جائی که زوجها وسائل خاطره انگیزشان بعد از جدایی را به آن می بخشند. یکی از آنها شیشه مرباست. احتمالا زن از شوهرش خواسته در شیشه را باز کند مرد هم نتوانسته. زنش هم گفته: حاجی! تو نمی تونی در یه شیشه رو باز کنی، چه جوری می خوای زندگی رو بگردونی؟ یا مثلا یک تبری در موزه هست که حتما طرف رفته خواستگاری از مرحله ی خانه و مهریه گذشته، به مرحله ی ژستهای آتلیه که رسیده قاطی کرده فامیل عروس رو با تبر آبگوشتی خورشتی کرده گذاشته کنار. یاد طفلک خاشقچی افتادم. پارسال برای امر خیر رفته بود سفارت که اَرّه اش کردن و به عشقش نرسید. جای تندیس بن سلمان با اّرّه برقی اش در این موزه خالی است.
🔸صفحه #شهرونگ ● چهارشنبه 20 آذر 1398
👉 @shahrvang
#زهرا_جمالی
داشتم از سر بیکاری مثل یک مرفه بی درد بیخیال از قیمت نت در اینستاگرام می چرخیدم که موزه ی قلب های شکسته را دیدم. جائی که زوجها وسائل خاطره انگیزشان بعد از جدایی را به آن می بخشند. یکی از آنها شیشه مرباست. احتمالا زن از شوهرش خواسته در شیشه را باز کند مرد هم نتوانسته. زنش هم گفته: حاجی! تو نمی تونی در یه شیشه رو باز کنی، چه جوری می خوای زندگی رو بگردونی؟ یا مثلا یک تبری در موزه هست که حتما طرف رفته خواستگاری از مرحله ی خانه و مهریه گذشته، به مرحله ی ژستهای آتلیه که رسیده قاطی کرده فامیل عروس رو با تبر آبگوشتی خورشتی کرده گذاشته کنار. یاد طفلک خاشقچی افتادم. پارسال برای امر خیر رفته بود سفارت که اَرّه اش کردن و به عشقش نرسید. جای تندیس بن سلمان با اّرّه برقی اش در این موزه خالی است.
🔸صفحه #شهرونگ ● چهارشنبه 20 آذر 1398
👉 @shahrvang
ماراتن رمز عبور
#زهرا_جمالی
در حالی که عدهای از مردم سراسر دنیا مشغول جام باشگاههای جهان و عدهای دیگر مشغول سال نو میلادی هستند، ما نیز در ایران سخت مشغول ماراتن نفسگیر رمز عبور یک بار مصرف هستیم!
راستش من همان رمزهای قبلی را هم با کلی بدبختی به ذهن سپرده بودم. حالا من هیچی، الان جواب پدرم را چه کسی میدهد که برای رمز کارتهایش تکرار وزن خودش 200200 را گذاشته تا جلوی چشمش باشد و برای ورزش کردن انگیزه بگیرد! یا رمز عبور برادرم که چهارتا 1 بود. انصافا پولهایش را زیر فرش خانه میگذاشت امنتر بود تا حسابش! طفلک مادرم را بگو که رمزش را روی برگه آ پنج کپی کرده، زده بود روی دیوار آشپزخانه.
حیف! تازه داشتم رمز دوم کارتش را حفظ میشدم!
🔸صفحه #شهرونگ ● پنجشنبه 12 دی 1398
👉 @shahrvang
#زهرا_جمالی
در حالی که عدهای از مردم سراسر دنیا مشغول جام باشگاههای جهان و عدهای دیگر مشغول سال نو میلادی هستند، ما نیز در ایران سخت مشغول ماراتن نفسگیر رمز عبور یک بار مصرف هستیم!
راستش من همان رمزهای قبلی را هم با کلی بدبختی به ذهن سپرده بودم. حالا من هیچی، الان جواب پدرم را چه کسی میدهد که برای رمز کارتهایش تکرار وزن خودش 200200 را گذاشته تا جلوی چشمش باشد و برای ورزش کردن انگیزه بگیرد! یا رمز عبور برادرم که چهارتا 1 بود. انصافا پولهایش را زیر فرش خانه میگذاشت امنتر بود تا حسابش! طفلک مادرم را بگو که رمزش را روی برگه آ پنج کپی کرده، زده بود روی دیوار آشپزخانه.
حیف! تازه داشتم رمز دوم کارتش را حفظ میشدم!
🔸صفحه #شهرونگ ● پنجشنبه 12 دی 1398
👉 @shahrvang
از فارسی سنگلجی تا هند و اوراسیایی
#زهرا_جمالی
پنجشنبه را در حالی آغاز کرده که مقامات بلند پایه سیاسی جهان حسابی دستشان در توئیت فارسی زدن راه افتاده. طرف طوری پیام به فارسی میدهد، هر کی نداند تصور میکند یا بچه غرب تهران است یا اینکه دوست داشته بچه غرب باشد و عین ما قسمتش نشده!
از توئیت فارسی ترامپ تا پیام تسلیت شهردار کانادا و آخری هم ویدئو فارسی ترور نوآ کمدین سیاهپوستی که قصد تقلید لهجه تهرانی سنگلجی را داشت اما چیزی که تحویل داد به شاخه هند و اوراسیائی میخورد.
حالا اگر انگلیسیها هم یک توئیت یا ویدئو فارسی بفرستند دیگر خیالمان راحت میشود حسابی دلخوریشان بابت سیدیهای آموزش زبان نصرت برطرف شده و زین پس میتوانیم فصل نویی را در تبادلات زبانی و فرهنگی آغاز کنیم!
🔸 صفحه #شهرونگ ● پنجشنبه 26 دی 1398
👉 @shahrvang
#زهرا_جمالی
پنجشنبه را در حالی آغاز کرده که مقامات بلند پایه سیاسی جهان حسابی دستشان در توئیت فارسی زدن راه افتاده. طرف طوری پیام به فارسی میدهد، هر کی نداند تصور میکند یا بچه غرب تهران است یا اینکه دوست داشته بچه غرب باشد و عین ما قسمتش نشده!
از توئیت فارسی ترامپ تا پیام تسلیت شهردار کانادا و آخری هم ویدئو فارسی ترور نوآ کمدین سیاهپوستی که قصد تقلید لهجه تهرانی سنگلجی را داشت اما چیزی که تحویل داد به شاخه هند و اوراسیائی میخورد.
حالا اگر انگلیسیها هم یک توئیت یا ویدئو فارسی بفرستند دیگر خیالمان راحت میشود حسابی دلخوریشان بابت سیدیهای آموزش زبان نصرت برطرف شده و زین پس میتوانیم فصل نویی را در تبادلات زبانی و فرهنگی آغاز کنیم!
🔸 صفحه #شهرونگ ● پنجشنبه 26 دی 1398
👉 @shahrvang
میراث رومانفها!
#زهرا_جمالی
معمولا کلاس زبان باعث میشود افراد بعد از حدود دو ترم فشرده کار کردن در حالی که زبانشان در حد خریدن ماست از بقالی سر کوچه در یکی از بخشهای بیست و دو گانه لندن هم نیست، به یک باره تغییر لهجه بدهند و با بست نشستن در کافه و سفارش اسپرسو حس خود نِیتیو پنداری پیدا کنند!
اگر بعد از گذراندن یکی دو دوره فشرده زبان و یاد گرفتن کاربرد افعال توبی و آی.ان.جی در جمله، این حس کاذب بهتان دست داد، به او دست ندهید و در عوض سری به روستای زرگر در چند کیلومتری تهران بزنید.
شاید برایتان جالب باشد که مردم این روستا به لاتین مینویسند و به رومانیایی صحبت میکنند و برعکسِ یک عده که هنوز فصل اول کتاب اینترچنج زرده را تمام نکرده، وقت سفارت میگیرند و اپلای میکنند، آرام و ساکت گوشهای نشستهاند و یک تنه و بدون شوآف، شاخص سهام خارجی حرف زدن مردم ایران را کوبیدهاند به سقف!
جامعه شناسان معتقدند زبان این روستا علاوه بر رومانیایی، ریشه ایتالیایی و فرانسوی هم دارد و مردمش جوری به لاتین حرف میزنند که ندانی فکر میکنی همگی بچه کف بازارِ رُم و ایتالیا اند!
خلاصه که اگر گذرتان به این روستا افتاد، قبل از هر چیز ادا اصولهای خارجکی خودتان و اکی اکی گفتنتان را غلاف کنید و بعدش هم چندتا فرهنگ لغت همراه خودتان ببرید شاید لازمتان شود!
🔸صفحه #شهرونگ ● یکشنبه 29 دی 1398
👉 @shahrvang
#زهرا_جمالی
معمولا کلاس زبان باعث میشود افراد بعد از حدود دو ترم فشرده کار کردن در حالی که زبانشان در حد خریدن ماست از بقالی سر کوچه در یکی از بخشهای بیست و دو گانه لندن هم نیست، به یک باره تغییر لهجه بدهند و با بست نشستن در کافه و سفارش اسپرسو حس خود نِیتیو پنداری پیدا کنند!
اگر بعد از گذراندن یکی دو دوره فشرده زبان و یاد گرفتن کاربرد افعال توبی و آی.ان.جی در جمله، این حس کاذب بهتان دست داد، به او دست ندهید و در عوض سری به روستای زرگر در چند کیلومتری تهران بزنید.
شاید برایتان جالب باشد که مردم این روستا به لاتین مینویسند و به رومانیایی صحبت میکنند و برعکسِ یک عده که هنوز فصل اول کتاب اینترچنج زرده را تمام نکرده، وقت سفارت میگیرند و اپلای میکنند، آرام و ساکت گوشهای نشستهاند و یک تنه و بدون شوآف، شاخص سهام خارجی حرف زدن مردم ایران را کوبیدهاند به سقف!
جامعه شناسان معتقدند زبان این روستا علاوه بر رومانیایی، ریشه ایتالیایی و فرانسوی هم دارد و مردمش جوری به لاتین حرف میزنند که ندانی فکر میکنی همگی بچه کف بازارِ رُم و ایتالیا اند!
خلاصه که اگر گذرتان به این روستا افتاد، قبل از هر چیز ادا اصولهای خارجکی خودتان و اکی اکی گفتنتان را غلاف کنید و بعدش هم چندتا فرهنگ لغت همراه خودتان ببرید شاید لازمتان شود!
🔸صفحه #شهرونگ ● یکشنبه 29 دی 1398
👉 @shahrvang
عباس سلمانی و تَن تَن
#زهرا_جمالی
یادش بخیر قدیمها عباس آقا سلمانی، موهای همه ی اهالی را با گذاشتن کاسه روی سرشان کوتاه می کرد و ریش و سیبیلشان را هم دستی می کشید و مثل کمونیستها یک شکل تحویل می داد. البته هرازگاهی برای تنوع مدل «تن تن» را هم چاشنی کارش می کرد! خدابیامرز اوقات فراغتش دندان می کشید، گوش سوراخ می کرد و جراحی های زیبایی مردانه را هم می پذیرفت.
امروزه سلمانی های مردانه دایره ی خدماتشان پیچیده تر شده. طرف زنگ می زند برای کوتاهی، آرایشگر می گوید: امروز ریشه گیری دارم گلم! نمیرسم برای دو هفته دیگه وقت می ذارم! یا می رود دستی به ریش و سیبیلش بکشد برای هفته ی اول اوت یک وقت پاکسازی برایش می گذارد تا بعد! خلاصه که آپشنهای سلمانی مردانه امروزه فقط به سر یا صورت خلاصه نمیشود و کم کم دارد تعدادشان از آپشن های چک لیست جهاز عروس هم بالاتر می رود!
🔸صفحه #شهرونگ ● چهارشنبه 16 بهمن 1398
👉 @shahrvang
#زهرا_جمالی
یادش بخیر قدیمها عباس آقا سلمانی، موهای همه ی اهالی را با گذاشتن کاسه روی سرشان کوتاه می کرد و ریش و سیبیلشان را هم دستی می کشید و مثل کمونیستها یک شکل تحویل می داد. البته هرازگاهی برای تنوع مدل «تن تن» را هم چاشنی کارش می کرد! خدابیامرز اوقات فراغتش دندان می کشید، گوش سوراخ می کرد و جراحی های زیبایی مردانه را هم می پذیرفت.
امروزه سلمانی های مردانه دایره ی خدماتشان پیچیده تر شده. طرف زنگ می زند برای کوتاهی، آرایشگر می گوید: امروز ریشه گیری دارم گلم! نمیرسم برای دو هفته دیگه وقت می ذارم! یا می رود دستی به ریش و سیبیلش بکشد برای هفته ی اول اوت یک وقت پاکسازی برایش می گذارد تا بعد! خلاصه که آپشنهای سلمانی مردانه امروزه فقط به سر یا صورت خلاصه نمیشود و کم کم دارد تعدادشان از آپشن های چک لیست جهاز عروس هم بالاتر می رود!
🔸صفحه #شهرونگ ● چهارشنبه 16 بهمن 1398
👉 @shahrvang
فیلیپینیها نان و ماستشان را میخورند!
#زهرا_جمالی
خوب ما خواستیم کمی از چین بگوییم دیدیم کرونا آمده نمیشود رفت سمتشان. رفتیم ترکیه دیدیم آنجا آقا داوود مراسم عروسیش بهم خورده نمیشود فعلا رفت طرفشان! خواستیم از کانادا یک سراغی بگیریم دیدیم آنجا هم قدرتی خدا همه خودی و آشنا هستند پس گفتیم سری به فیلیپینیهای عزیز بزنیم که یک گوشه نشستهاند نان و ماستشان را میخورند. فیلیپینیها برای مقابله با جنگلزدایی طرح جالبی ارائه دادند. کاشت ده درخت بعنوان پیششرط برای فارغ التحصیلی! احسنت! درست عین ما. تنها فرقی که دارند اینها ده تا درخت میکارند برای پایاننامه، ما به همان اندازه ده درخت قطع میکنیم برای نوشتن پایان نامه! بعد دوباره در مقطع بالاتر همان اندازه درخت قطع میکنیم برای نوشتن و رد کردن پایاننامه قبلی و همینطور این چرخه ادامه دارد تا خودمان هم به آن بپیوندیم!
🔸صفحه #شهرونگ ● چهارشنبه 23 بهمن 1398
👉 @shahrvang
#زهرا_جمالی
خوب ما خواستیم کمی از چین بگوییم دیدیم کرونا آمده نمیشود رفت سمتشان. رفتیم ترکیه دیدیم آنجا آقا داوود مراسم عروسیش بهم خورده نمیشود فعلا رفت طرفشان! خواستیم از کانادا یک سراغی بگیریم دیدیم آنجا هم قدرتی خدا همه خودی و آشنا هستند پس گفتیم سری به فیلیپینیهای عزیز بزنیم که یک گوشه نشستهاند نان و ماستشان را میخورند. فیلیپینیها برای مقابله با جنگلزدایی طرح جالبی ارائه دادند. کاشت ده درخت بعنوان پیششرط برای فارغ التحصیلی! احسنت! درست عین ما. تنها فرقی که دارند اینها ده تا درخت میکارند برای پایاننامه، ما به همان اندازه ده درخت قطع میکنیم برای نوشتن پایان نامه! بعد دوباره در مقطع بالاتر همان اندازه درخت قطع میکنیم برای نوشتن و رد کردن پایاننامه قبلی و همینطور این چرخه ادامه دارد تا خودمان هم به آن بپیوندیم!
🔸صفحه #شهرونگ ● چهارشنبه 23 بهمن 1398
👉 @shahrvang
از پاریس تا پاریس!
#زهرا_جمالی
در بعضی از مدارس لاکچری تهران با رضایت والدین اردوهایی میگذارند بیا و ببین. از پاریس تا پاریس! زمان ما والدین میفهمیدند میخواهیم اردو برویم به بهانه امضا کردن رضایتنامه یک هفته تمام ازمان بیگاری میکشیدند. از صف نان و شیر بگیر تا نفت و بنزین!
تازه بعد از اینها میرفتیم میدیدیم بجای اردو آوردنمان پیادهروی سندیکای تشتکسازان کله رودک! یا مثلا بابای یکی از بچهها ریش گرو میگذاشت، میبردنمان بازدید از کارخانه ادوات لیفتراکسازی دورقوزآباد. از این در میرفتیم از آن یکی میآمدیم بیرون بعدش هم باید یادداشت از اردو تحویل معلم میدادیم. اما از حق نگذریم یکبار هم مدیر و ناظممان یک توکپا تا باغ وحش بردنمان اما آنجا هم همش تهدیدمان میکردند دست از پا خطا کنید میاندازیمتان تو قفس شیر و گرگ تکه تکهتان کنند.
🔸 صفحه #شهرونگ ● چهارشنبه 30 بهمن 1398
👉 @shahrvang
#زهرا_جمالی
در بعضی از مدارس لاکچری تهران با رضایت والدین اردوهایی میگذارند بیا و ببین. از پاریس تا پاریس! زمان ما والدین میفهمیدند میخواهیم اردو برویم به بهانه امضا کردن رضایتنامه یک هفته تمام ازمان بیگاری میکشیدند. از صف نان و شیر بگیر تا نفت و بنزین!
تازه بعد از اینها میرفتیم میدیدیم بجای اردو آوردنمان پیادهروی سندیکای تشتکسازان کله رودک! یا مثلا بابای یکی از بچهها ریش گرو میگذاشت، میبردنمان بازدید از کارخانه ادوات لیفتراکسازی دورقوزآباد. از این در میرفتیم از آن یکی میآمدیم بیرون بعدش هم باید یادداشت از اردو تحویل معلم میدادیم. اما از حق نگذریم یکبار هم مدیر و ناظممان یک توکپا تا باغ وحش بردنمان اما آنجا هم همش تهدیدمان میکردند دست از پا خطا کنید میاندازیمتان تو قفس شیر و گرگ تکه تکهتان کنند.
🔸 صفحه #شهرونگ ● چهارشنبه 30 بهمن 1398
👉 @shahrvang
🔸اعترافات قطره چکانی این قسمت: گرگ منوچهری
#زهرا_جمالی
_ خوب اعتراف کن!
_ اعتراف میکنم به تکرار بیپایان شکستها!
_ ببین اینجا توییتر و اینستاگرام نیست، عین بچه آدم اعترافتو بکن! بقیه تو صفن.
_ راستش من از اول میخواستم قهرمان دوی صدمتر بشم. میخواستم برم باشگاه تمرین کنم گفتم چرا بیخودی هزینه بدم. با این سرعت صعودی قیمت سکه و دلار که هیچکسم بهشون نمیرسه، یکیشون رو انتخاب کنم و دنبالش بدوم! حقیقت اینه که من با دلار و ارز از زمینای خاکی منوچهری شروع کردم.
_ منوچهری که آسفالته!
_ آره لامصب الان آسفالت شده. برای همین وقتی زمین خوردم دیگه نتونستم از اول شروع کنم!
_ چرا؟ زمین خاکی گیر نیاوردی؟
_ نه. عادتمون دادن به چمن مصنوعی. تند و تند مثل مجتبی جباری ربات صلیبی پاره میکردیم. بعدشم که گفتن نون تو بورسه، ما هم رفتیم سمت بورس.
_ حالا واقعا نون تو بورسه؟
_ نون که تو همون جانونیه! شاید آب تو بورس باشه.
_ راست میگن بورس تخصص میخواد؟
_ نه بابا اینارو میگن دست زیاد نشه. وگرنه من خودم اولش با شیر یا خط رفتم جلو، الان به جایی رسیدم که دیگه با قطب نما هم نمیتونم راهمو پیدا کنم!
_ حالا وقتی خودت چیزی بلد نبودی چرا به بقیه مشاوره میدادی؟
_ تقصیر خودشون بود. هر چی میگفتم گوش میکردن. مثلا میگفتم اینهاگ سرخسه! سرعت سوددهیش رکورد اوسین بولتو زده. اونام باور میکردن سهامش رو میخریدن.
_ حالا اگه یه روز سهام چه فروشنده چه خریدار همه مثبت بخوره چی؟؟
_ اون روز دیگه روز پیوند عاطفههاست، بین خریدار و فروشنده!
_ الان به چی میخوای اعتراف کنی؟
_ من اشتباه میکردم. من اشتباه میکردم که به بقیه میگفتم نون تو بورسه.
_ مگه نیست؟
_ نه نیست. من با صدای بلند اعتراف میکنم نیست. به جان خودم که نون تو بورس نیست. باور کنید نون تو بورس نیست. نون الان تو وام گرفتن و پس ندادنه. آشنا برای وام سراغ نداری؟!
🔸 صفحه #شهرونگ ● پنجشنبه یکم خرداد ۱۳۹۹
👉 @shahrvang
#زهرا_جمالی
_ خوب اعتراف کن!
_ اعتراف میکنم به تکرار بیپایان شکستها!
_ ببین اینجا توییتر و اینستاگرام نیست، عین بچه آدم اعترافتو بکن! بقیه تو صفن.
_ راستش من از اول میخواستم قهرمان دوی صدمتر بشم. میخواستم برم باشگاه تمرین کنم گفتم چرا بیخودی هزینه بدم. با این سرعت صعودی قیمت سکه و دلار که هیچکسم بهشون نمیرسه، یکیشون رو انتخاب کنم و دنبالش بدوم! حقیقت اینه که من با دلار و ارز از زمینای خاکی منوچهری شروع کردم.
_ منوچهری که آسفالته!
_ آره لامصب الان آسفالت شده. برای همین وقتی زمین خوردم دیگه نتونستم از اول شروع کنم!
_ چرا؟ زمین خاکی گیر نیاوردی؟
_ نه. عادتمون دادن به چمن مصنوعی. تند و تند مثل مجتبی جباری ربات صلیبی پاره میکردیم. بعدشم که گفتن نون تو بورسه، ما هم رفتیم سمت بورس.
_ حالا واقعا نون تو بورسه؟
_ نون که تو همون جانونیه! شاید آب تو بورس باشه.
_ راست میگن بورس تخصص میخواد؟
_ نه بابا اینارو میگن دست زیاد نشه. وگرنه من خودم اولش با شیر یا خط رفتم جلو، الان به جایی رسیدم که دیگه با قطب نما هم نمیتونم راهمو پیدا کنم!
_ حالا وقتی خودت چیزی بلد نبودی چرا به بقیه مشاوره میدادی؟
_ تقصیر خودشون بود. هر چی میگفتم گوش میکردن. مثلا میگفتم اینهاگ سرخسه! سرعت سوددهیش رکورد اوسین بولتو زده. اونام باور میکردن سهامش رو میخریدن.
_ حالا اگه یه روز سهام چه فروشنده چه خریدار همه مثبت بخوره چی؟؟
_ اون روز دیگه روز پیوند عاطفههاست، بین خریدار و فروشنده!
_ الان به چی میخوای اعتراف کنی؟
_ من اشتباه میکردم. من اشتباه میکردم که به بقیه میگفتم نون تو بورسه.
_ مگه نیست؟
_ نه نیست. من با صدای بلند اعتراف میکنم نیست. به جان خودم که نون تو بورس نیست. باور کنید نون تو بورس نیست. نون الان تو وام گرفتن و پس ندادنه. آشنا برای وام سراغ نداری؟!
🔸 صفحه #شهرونگ ● پنجشنبه یکم خرداد ۱۳۹۹
👉 @shahrvang
🔸اعترافات قطره چکانی | این قسمت: کارمندا نمیگیرن!
#زهرا_جمالی
_ اعتراف کن!
_ سیستم قطعه... فردا بیا!
_ چی؟!
_ حالا وایسا یه چند دقیقه من اَتَکامو بزنم.
_ همیشه سرت اینقدر شلوغه؟!
_ آره. از صبح که میام، اولش مثل شازده کوچولو که بائوبابها رو هَرَس میکرد، شروع میکنم به تمیزکاری پیامهای گوشیم. بعد تا کانالهای تلگرام رو یه بالا پایین کنم، دیگه وقت صبحانه است.
_ حتما بعد از صبحانه کارت رو شروع میکنی؟
_ نه بلافاصله، به خاطر کرونا و مسائل بهداشتی یه کم طول میکشه. تا بیام نون بربری دو متری رو تیکهتیکه و داغ کنم، شیر رو با دمای صد درجه بجوشونم و دور کاغذ کره و قوطی پنیر رو ضدعفونی کنم، کلی از وقتم میره. ولی خب، آخر سر بهجای سفره صبحانه یه روزنامه باطله پهن میکنم تا کرونا بفهمه رئیس کیه! به نظرم همه چیز باید منظم و روی روال باشه. من که نمیتونم صبحانه رو اسکیپ کنم. اونوقت چهجوری با شکم خالی برم دو ساعت بخوابم؟ اینجوری اصلا نمیتونم!
_ واقعا شرایط سختی داری!
_ آره. تازه تو این شرایط، بخشنامه هم میدن «به ارباب رجوع لبخند بزنید!» بابا! من کلا تا ١١ صبح از همه متنفرم؛ چه جوری لبخند بزنم؟! یه مدت اونقدر فشار آوردن، رفتم یه آینه بزرگ خریدم و صبح به صبح مثل ملکه برفی میرفتم جلوش و از خودم میپرسیدم: ای آینه! کی از همه خوشلبخندتره؟
_ جواب چی میداد؟
_ داداش! آینه خریده بودم؛ کاسکوی سخنگو نبود که جواب بده. نکنه انتظار داشتی بعدش پیانو و ویولن هم بزنه؟
_ اوه! حواسم نبود!
_ حالا کاری ندارم، اما واقعیت اینه که لبخند زدن مثل همین کرونا مُسریه. کارمندا نمیگیرن!
_ حالا وضع بقیه همکارات چطوریه؟
_ تا حالا کلمه تیموُرک به گوشت خورده؟ فکر کردی به این راحتیها میشه رکورد ١٥ دقیقه کار مفید از هشت ساعت رو تو دنیا حفظ کرد؟
_ عجب! این راز موفقیتت رو با منم در میون بذار فرزندم؟
_ باشه، ولی اگه میخوای، باید بری فردا بیای.
_ چرا؟
_ چون به هر حال امروز سیستم قطعه!
🔸 صفحه #شهرونگ ● پنجشنبه هشتم خرداد ۱۳۹۹
👉 @shahrvang
#زهرا_جمالی
_ اعتراف کن!
_ سیستم قطعه... فردا بیا!
_ چی؟!
_ حالا وایسا یه چند دقیقه من اَتَکامو بزنم.
_ همیشه سرت اینقدر شلوغه؟!
_ آره. از صبح که میام، اولش مثل شازده کوچولو که بائوبابها رو هَرَس میکرد، شروع میکنم به تمیزکاری پیامهای گوشیم. بعد تا کانالهای تلگرام رو یه بالا پایین کنم، دیگه وقت صبحانه است.
_ حتما بعد از صبحانه کارت رو شروع میکنی؟
_ نه بلافاصله، به خاطر کرونا و مسائل بهداشتی یه کم طول میکشه. تا بیام نون بربری دو متری رو تیکهتیکه و داغ کنم، شیر رو با دمای صد درجه بجوشونم و دور کاغذ کره و قوطی پنیر رو ضدعفونی کنم، کلی از وقتم میره. ولی خب، آخر سر بهجای سفره صبحانه یه روزنامه باطله پهن میکنم تا کرونا بفهمه رئیس کیه! به نظرم همه چیز باید منظم و روی روال باشه. من که نمیتونم صبحانه رو اسکیپ کنم. اونوقت چهجوری با شکم خالی برم دو ساعت بخوابم؟ اینجوری اصلا نمیتونم!
_ واقعا شرایط سختی داری!
_ آره. تازه تو این شرایط، بخشنامه هم میدن «به ارباب رجوع لبخند بزنید!» بابا! من کلا تا ١١ صبح از همه متنفرم؛ چه جوری لبخند بزنم؟! یه مدت اونقدر فشار آوردن، رفتم یه آینه بزرگ خریدم و صبح به صبح مثل ملکه برفی میرفتم جلوش و از خودم میپرسیدم: ای آینه! کی از همه خوشلبخندتره؟
_ جواب چی میداد؟
_ داداش! آینه خریده بودم؛ کاسکوی سخنگو نبود که جواب بده. نکنه انتظار داشتی بعدش پیانو و ویولن هم بزنه؟
_ اوه! حواسم نبود!
_ حالا کاری ندارم، اما واقعیت اینه که لبخند زدن مثل همین کرونا مُسریه. کارمندا نمیگیرن!
_ حالا وضع بقیه همکارات چطوریه؟
_ تا حالا کلمه تیموُرک به گوشت خورده؟ فکر کردی به این راحتیها میشه رکورد ١٥ دقیقه کار مفید از هشت ساعت رو تو دنیا حفظ کرد؟
_ عجب! این راز موفقیتت رو با منم در میون بذار فرزندم؟
_ باشه، ولی اگه میخوای، باید بری فردا بیای.
_ چرا؟
_ چون به هر حال امروز سیستم قطعه!
🔸 صفحه #شهرونگ ● پنجشنبه هشتم خرداد ۱۳۹۹
👉 @shahrvang
🔸اعترافات قطره چکانی (این قسمت: معافیت با ضربات پنالتی!)
#زهرا_جمالی
_ چرا میزنی؟؟
_ من که میدونم برای چی میزنم. خودتم میدونی برای چی میخوری! پس اعتراف کن! چرا مجردی؟
_ آخه نمیتونم ازدواج کنم!
_ چرا؟
_ راستش من ترایپوفوبیا دارم. هرجا میرم خواستگاری جواب رد میدن. آخریشم همین هفته پیش بود. رفتم خواستگاری وقتی فهمیدن گفتن دخترمون قصد ازدواج نداره. موز نداشتن، یه شکلات برداشتم زدم بیرون.
- ترایپوفوبیا دیگه چیه؟
- من از بچگی این مرض رو داشتم. از سوراخهای ریز و دون دون میترسم. بهخاطر همین مادرم هیچوقت برای برنج درست کردن آبکش استفاده نمیکرد. یه برنامه کودکم بود به اسم دون دون و نادون. هر وقت اونو میداد من وحشت میکردم. سریع ردش میکردن میزدن به خانه برمیگردیم، نگاه میکردم. بعدا هم که بزرگتر شدم از مدرسه و دانشگاه و محل کار، صاف برمیگشتم خونه. برای همین خیلی فرصت نداشتم دنبال نیمه گمشدهام بگردم.
_ نیمه گمشده کدومه؟ مالیات باید بدی!
- مالیات؟ آقا این کف دست. بکن وقتی صافه! اصلا من اگه پول داشتم مالیات بدم که کارم به ضربات پنالتی بعد از بیستوهشت سالگی نمیرسید!
_ خب الان برنامهای برای ازدواجت داری؟
_ من حتی یه برَ هم ندارم چه برسه به نامه! ازدواجم کجا بود؟
_ خودت که هیچ بَری نداری اما کانون برات نامه داره. مأمور جلوی در منتظره!
_ نه نه...الان که فکرش رو میکنم میبینم یه برنامههایی دارم.
_ مثلا؟
_ بابا این ازدواج خودش بد نیست بهخدا. این دورو بَریاش هستن که بَدَن.
_ دوروبریاش؟؟
_ آره دیگه. همون پول و خونه و ماشین و...برای همین تصمیم گرفتم برم با یه دختر روسی ازدواج کنم. نودوپنجدرصد شرایط رو هم که همون قصد ازدواج باشه به شدت دارم.
_ حالا اون پنجدرصد بقیهاش چیه؟
_ یه پوتین که باید تهیه کنم تا روسیه برم.
_ ببین حالا که فکرش رو میکنم ازدواج اجباری شامل حالت نمیشه
_ چطور؟
_ چون با ضربات پنالتی که هیچی، با قانون گُل طلایی هم نمیتونی صعود کنی مرحله بعد
🔸 صفحه #شهرونگ ● پنجشنبه بیستم و دوم خرداد ۱۳۹۹
👉 @shahrvang
#زهرا_جمالی
_ چرا میزنی؟؟
_ من که میدونم برای چی میزنم. خودتم میدونی برای چی میخوری! پس اعتراف کن! چرا مجردی؟
_ آخه نمیتونم ازدواج کنم!
_ چرا؟
_ راستش من ترایپوفوبیا دارم. هرجا میرم خواستگاری جواب رد میدن. آخریشم همین هفته پیش بود. رفتم خواستگاری وقتی فهمیدن گفتن دخترمون قصد ازدواج نداره. موز نداشتن، یه شکلات برداشتم زدم بیرون.
- ترایپوفوبیا دیگه چیه؟
- من از بچگی این مرض رو داشتم. از سوراخهای ریز و دون دون میترسم. بهخاطر همین مادرم هیچوقت برای برنج درست کردن آبکش استفاده نمیکرد. یه برنامه کودکم بود به اسم دون دون و نادون. هر وقت اونو میداد من وحشت میکردم. سریع ردش میکردن میزدن به خانه برمیگردیم، نگاه میکردم. بعدا هم که بزرگتر شدم از مدرسه و دانشگاه و محل کار، صاف برمیگشتم خونه. برای همین خیلی فرصت نداشتم دنبال نیمه گمشدهام بگردم.
_ نیمه گمشده کدومه؟ مالیات باید بدی!
- مالیات؟ آقا این کف دست. بکن وقتی صافه! اصلا من اگه پول داشتم مالیات بدم که کارم به ضربات پنالتی بعد از بیستوهشت سالگی نمیرسید!
_ خب الان برنامهای برای ازدواجت داری؟
_ من حتی یه برَ هم ندارم چه برسه به نامه! ازدواجم کجا بود؟
_ خودت که هیچ بَری نداری اما کانون برات نامه داره. مأمور جلوی در منتظره!
_ نه نه...الان که فکرش رو میکنم میبینم یه برنامههایی دارم.
_ مثلا؟
_ بابا این ازدواج خودش بد نیست بهخدا. این دورو بَریاش هستن که بَدَن.
_ دوروبریاش؟؟
_ آره دیگه. همون پول و خونه و ماشین و...برای همین تصمیم گرفتم برم با یه دختر روسی ازدواج کنم. نودوپنجدرصد شرایط رو هم که همون قصد ازدواج باشه به شدت دارم.
_ حالا اون پنجدرصد بقیهاش چیه؟
_ یه پوتین که باید تهیه کنم تا روسیه برم.
_ ببین حالا که فکرش رو میکنم ازدواج اجباری شامل حالت نمیشه
_ چطور؟
_ چون با ضربات پنالتی که هیچی، با قانون گُل طلایی هم نمیتونی صعود کنی مرحله بعد
🔸 صفحه #شهرونگ ● پنجشنبه بیستم و دوم خرداد ۱۳۹۹
👉 @shahrvang
🔸اعترافات قطرهچکانی (این قسمت: جمعه به مکتبآوری...! )
#زهرا_جمالی
چرا ساکتی؟ اعتراف کن!
- داشتم تینک میکردم.
ولی به نظر میرسه بیشتر ریدینگ کردی که الان اینجایی!
- میدونی ما آموزشگاه زبان داریم. همیشه اولین بودیم تو منطقه ... آموزش زبان فقط در دوماه! انگلیسی را با ما مثل یک نیتیو که حالا نه، اما با لهجه در و داهاتهای اطراف لندن صحبت کنید!
چه جوری آخه تو دوماه؟؟ مگه ماکرووِیوه؟
- ببین! شما تو این دوماه همین که تو چت به جای سلام خوبی؟ بنویسی؛ های! یو اُکی؟ بعد برداری یه جمله مردافکن هم با ترجمه خطای گوگل به انگلیسی تو بیو اینستاگرامت بزنی، راحت تا دم در کمبریج رفتی. اما خب از اونور بهخاطر نداشتن آیلتس و تافل باز باید سرته کنی سمت خودمون!
حالا راست میگن ثبتنام میکردین ظرف دو سه ترم به زبانآموز کتاب میدادین ترجمه کنه؟
- آره بابا اون که خوراکمون بود. بالاخره همه باید از یه جایی شروع کنن دیگه. ولی بعضی وقتها انصافا یه جوری برگریزون ترجمه میکنن مخاطب از خنده روده بر میشه! البته یه خوبی هم که داره اینجوری وسط کار ترجمه، طرف به استعدادهای نهفته دیگهاش هم پی میبره. مثلا میفهمه استعداد طنزنویسی هم داره! بابا تو فکر میکنی خود نجف دریابندری و ذبیح الله منصوری مگه چه جوری شروع کردن؟ از همین زمینای خاکی دورههای ترجمه آنلاین آموزشگاهها دیگه! اصلا چشمانداز ما اینه که تا هزار و چهارصدوچهار هر ایرانی یک ترجمه جیبی شازده کوچولو البته بههمراه یک دوغ و نوشابه اضافی رایگان تحویل بگیره!
حالا میخوای به چی اعتراف کنی؟
- میخوام اعتراف و همزمان خواهش کنم از همه زبان آموزا، بابا اون تایم هشت صبح جمعهای که لالوهای بقیه تایما بهتون پیشنهاد میدیم تزیینیه! بهش دست نزنید! انصافا چه فعل و انفعالات شیمیایی تومغزتون رخ میده هشت صبح جمعه میخوایید بیایید گرامر آینده کامل استمراری بخونید؟! لااقل برید سراغ گرامر زمانهای گذشته، بلکهام اونطوری از تو گذشته بتونید یکی از اعضای خانوادهتون رو ترنسفر کنید اروپایی، جایی، لااقل آیندهتون تأمین بشه اینطوری!
🔸 صفحه #شهرونگ ● پنجشنبه پنجم تیر ۱۳۹۹
👉 @shahrvang
#زهرا_جمالی
چرا ساکتی؟ اعتراف کن!
- داشتم تینک میکردم.
ولی به نظر میرسه بیشتر ریدینگ کردی که الان اینجایی!
- میدونی ما آموزشگاه زبان داریم. همیشه اولین بودیم تو منطقه ... آموزش زبان فقط در دوماه! انگلیسی را با ما مثل یک نیتیو که حالا نه، اما با لهجه در و داهاتهای اطراف لندن صحبت کنید!
چه جوری آخه تو دوماه؟؟ مگه ماکرووِیوه؟
- ببین! شما تو این دوماه همین که تو چت به جای سلام خوبی؟ بنویسی؛ های! یو اُکی؟ بعد برداری یه جمله مردافکن هم با ترجمه خطای گوگل به انگلیسی تو بیو اینستاگرامت بزنی، راحت تا دم در کمبریج رفتی. اما خب از اونور بهخاطر نداشتن آیلتس و تافل باز باید سرته کنی سمت خودمون!
حالا راست میگن ثبتنام میکردین ظرف دو سه ترم به زبانآموز کتاب میدادین ترجمه کنه؟
- آره بابا اون که خوراکمون بود. بالاخره همه باید از یه جایی شروع کنن دیگه. ولی بعضی وقتها انصافا یه جوری برگریزون ترجمه میکنن مخاطب از خنده روده بر میشه! البته یه خوبی هم که داره اینجوری وسط کار ترجمه، طرف به استعدادهای نهفته دیگهاش هم پی میبره. مثلا میفهمه استعداد طنزنویسی هم داره! بابا تو فکر میکنی خود نجف دریابندری و ذبیح الله منصوری مگه چه جوری شروع کردن؟ از همین زمینای خاکی دورههای ترجمه آنلاین آموزشگاهها دیگه! اصلا چشمانداز ما اینه که تا هزار و چهارصدوچهار هر ایرانی یک ترجمه جیبی شازده کوچولو البته بههمراه یک دوغ و نوشابه اضافی رایگان تحویل بگیره!
حالا میخوای به چی اعتراف کنی؟
- میخوام اعتراف و همزمان خواهش کنم از همه زبان آموزا، بابا اون تایم هشت صبح جمعهای که لالوهای بقیه تایما بهتون پیشنهاد میدیم تزیینیه! بهش دست نزنید! انصافا چه فعل و انفعالات شیمیایی تومغزتون رخ میده هشت صبح جمعه میخوایید بیایید گرامر آینده کامل استمراری بخونید؟! لااقل برید سراغ گرامر زمانهای گذشته، بلکهام اونطوری از تو گذشته بتونید یکی از اعضای خانوادهتون رو ترنسفر کنید اروپایی، جایی، لااقل آیندهتون تأمین بشه اینطوری!
🔸 صفحه #شهرونگ ● پنجشنبه پنجم تیر ۱۳۹۹
👉 @shahrvang
🔸اعترافات قطرهچکانی (این قسمت: تاکسی باز)
#زهرا_جمالی
_ خوب اعتراف کن!
_ من آدم تاکسی بازی هستم. یعنی اگه بیشتر از دو روز بگذره سوار تاکسی نشم، بدن درد می گیرم. تو همچین شرایطی باید خودم رو به یه راننده تاکسی برسونم تا با یه تحلیل جامع حالم رو جا بیاره. بعد اینکه تو این همه سال خیلی خوب دستم اومده چه جوری مسافرای دیگه رو بپیچونم تا تو صندلی عقب تاکسی نیفتم وسط. اما یه بار کلا قضیه از دستم در رفت.
_ بیشتر توضیح بده!
_هوا گرم بود. کنار خیابون تاکسی جلو پام نگه داشت. یه مسافر صندلی جلو بود. صندلی عقب هم یه خانم وآقای کهنسال که عمرشون به دوره ی سنوزوئیک زمین شناسی می رسید نشسته بودن. می خواستم سوار بشم که خانم کهنسال از ماشین پیاده شد. فکر کردم می خواد پیاده بشه اما با کمال تعجب دیدم خانم کهنسال بعد از من سوار تاکسی شد و گفت: " ببخشید پسرم من اونجوری نمی تونم " و اینطوری بدون هیچ مقاومتی در تله ی افسایدگیری صندلی وسط تاکسی افتادم! بمحض سوار شدن، پیرمرد ژله ای سمت راستم با دستش پام رو فشار داد و گفت: تو هم عین اولاد خودمی و بعد خودش رو زد به خواب و غش کرد رو من! تاکسی حرکت کرد. تو مسیر احساس همبرگری رو داشتم که دوتا نون ساندویچ ضخیم از دو طرف دارن بهش فشار میارن. البته هرازگاهی احساسم بخاطر هُرم گرمای بدن پیرمرد ژله ای از همبرگر به زاپاتای ویژه با پنیر شیفت می کرد. هوا سنگین شده بود. صدای خرناس مسافرای بانشاط چپ و راستم تو فضای گرفته ی تاکسی طنین انداز شده بود. سعی می کردم نفس کشیدنم رو با خرناسای اونا سینک کنم. پنجره ها بالا بود. دستم رو بردم یکیشون رو باز کنم. با صحنه ی وحشتناکی مواجه شدم. دستگیره روی در نبود! معلوم بود راننده اومده بود مسافرکُشی بجای مسافرکِشی! خون جلوی چشام رو گرفت!
_ احتمالا انتقامت رو از پیرزن و پیرمرد بانشاط گرفتی؟
_ یه کیسه پلاستیکی از کیفم درآوردم. الکی شروع کردم به عُق زدن. مسافرا با دیدن این صحنه از ترس چنان خودشون رو چسبوندن به در تاکسی، گوسفند که هیچی، کرگدن آفریقایی هم دیگه راحت از بینمون رد می شد.
_ حالا می خوای بگی از کارت پشیمونی؟
_ نه. میخوام اعتراض کنم آخه چه وضعشه؟ انصافا مسافر صندلی وسط، سختی کار بهش تعلق می گیره. باید کرایه اش کمتر از بقیه باشه! لطفا مسئولین رسیدگی کنن!
🔸 صفحه #شهرونگ ● پنجشنبه دوازدهم تیر ۱۳۹۹
👉 @shahrvang
#زهرا_جمالی
_ خوب اعتراف کن!
_ من آدم تاکسی بازی هستم. یعنی اگه بیشتر از دو روز بگذره سوار تاکسی نشم، بدن درد می گیرم. تو همچین شرایطی باید خودم رو به یه راننده تاکسی برسونم تا با یه تحلیل جامع حالم رو جا بیاره. بعد اینکه تو این همه سال خیلی خوب دستم اومده چه جوری مسافرای دیگه رو بپیچونم تا تو صندلی عقب تاکسی نیفتم وسط. اما یه بار کلا قضیه از دستم در رفت.
_ بیشتر توضیح بده!
_هوا گرم بود. کنار خیابون تاکسی جلو پام نگه داشت. یه مسافر صندلی جلو بود. صندلی عقب هم یه خانم وآقای کهنسال که عمرشون به دوره ی سنوزوئیک زمین شناسی می رسید نشسته بودن. می خواستم سوار بشم که خانم کهنسال از ماشین پیاده شد. فکر کردم می خواد پیاده بشه اما با کمال تعجب دیدم خانم کهنسال بعد از من سوار تاکسی شد و گفت: " ببخشید پسرم من اونجوری نمی تونم " و اینطوری بدون هیچ مقاومتی در تله ی افسایدگیری صندلی وسط تاکسی افتادم! بمحض سوار شدن، پیرمرد ژله ای سمت راستم با دستش پام رو فشار داد و گفت: تو هم عین اولاد خودمی و بعد خودش رو زد به خواب و غش کرد رو من! تاکسی حرکت کرد. تو مسیر احساس همبرگری رو داشتم که دوتا نون ساندویچ ضخیم از دو طرف دارن بهش فشار میارن. البته هرازگاهی احساسم بخاطر هُرم گرمای بدن پیرمرد ژله ای از همبرگر به زاپاتای ویژه با پنیر شیفت می کرد. هوا سنگین شده بود. صدای خرناس مسافرای بانشاط چپ و راستم تو فضای گرفته ی تاکسی طنین انداز شده بود. سعی می کردم نفس کشیدنم رو با خرناسای اونا سینک کنم. پنجره ها بالا بود. دستم رو بردم یکیشون رو باز کنم. با صحنه ی وحشتناکی مواجه شدم. دستگیره روی در نبود! معلوم بود راننده اومده بود مسافرکُشی بجای مسافرکِشی! خون جلوی چشام رو گرفت!
_ احتمالا انتقامت رو از پیرزن و پیرمرد بانشاط گرفتی؟
_ یه کیسه پلاستیکی از کیفم درآوردم. الکی شروع کردم به عُق زدن. مسافرا با دیدن این صحنه از ترس چنان خودشون رو چسبوندن به در تاکسی، گوسفند که هیچی، کرگدن آفریقایی هم دیگه راحت از بینمون رد می شد.
_ حالا می خوای بگی از کارت پشیمونی؟
_ نه. میخوام اعتراض کنم آخه چه وضعشه؟ انصافا مسافر صندلی وسط، سختی کار بهش تعلق می گیره. باید کرایه اش کمتر از بقیه باشه! لطفا مسئولین رسیدگی کنن!
🔸 صفحه #شهرونگ ● پنجشنبه دوازدهم تیر ۱۳۹۹
👉 @shahrvang
🔸️مادرشوهران روغننباتی!
#زهرا_جمالی
- بفرمایید...
- از همینجا از سحرجان، عروس گلم عذرخواهی میکنم، چون میخوام واقعیت رو بگم. من یک مادرشوهر دلسوخته و سولاریوم رفتهام که چندسال است در حسرت آغوش گرفتن نوهام همینجور دارم میسوزم.
- ای بابا... چرا آخه؟ احتمالا درجه سولار رو دادید بالا ته گرفته، بچه میترسه
بیاد بغلتون!
- بچه کجا بود بابا؟! عروسم نمیخواد بچه بیاره. نمیدونم چه جوری بهش بگم دلم نوه میخواد. البته من همینطوری دست روی دست نمیذارمها! خب منم روشهای خودم رو دارم.
- چطور؟ می شه توضیح بدید؟
- مثلا هر وقت عروسم رو میبینم براش دعا میکنم و میگم: «دخترم، امیدوارم هر چه زودتر دامنت سبز بشه.» اونم پُررو پُررو زل میزنه تو چشمای من میگه: «مادر جون، من نمیخوام دامنم سبز بشه. دوست دارم فعلا آبی باشه. از سبز خوشم نمیاد.» بعدم به پسرم میگه مامانت مثل مادرشوهر اوشین داره برای من
مادرشوهربازی درمیاره!
- حالا به نظر خودتون مادرشوهربازی درمیارید؟
- ای بابا، مادرشوهرم مادرشوهرای قدیم. مادرشوهرای الان همه روغننباتیان! به نظر من مادرشوهر باید هر جا احساس کرد زندگی پسر و عروسش در خطره یه شیرجه مایکل فلپسی بزنه و بپره وسط و زندگی بچهاش رو نجات بده. بعد برای هیجان هم که شده یه دور بفرستشون یه جای گرم، تا سردیهای روابط و زندگیشون رو
از بین ببره.
- به نظرتون زندگی عروس و پسرتون دچار سردی شده؟
- آره بابا، هر وقت میرم خونهشون این سردی رو کاملا احساس میکنم. هر چی هم میگم درجه شوفاژ و بخاری رو یه کم بکشید بالاتر، گوش نمیکنن!
- خب، حالا چه حرفی دارید؟
- از صداوسیما خواهش میکنم اینقدر با پخش فیلم و سریال با تم مادرشوهر خبیث و عروس بدبخت، اشاعه فرهنگ غلط نکنه. بابا اینجور فیلما دیگه تو بالیوود و سینمای هندم قفله! بهتره الان برن به سمت فیلمهایی که مثلا عروسای خانواده و جاریها به صورت سلسلهوار و چشم و همچشمی بچهدار میشن. یا اصلا الان که فصل کرونا هم هست و همه زن و شوهرا سرشون تو شبکههای اجتماعی گرمه، برن به سمت شیوههای فرزندآوری از طریق دورکاری. والا...
🔸صفحه #شهرونگ ● پنجشنبه نوزدهم تیر ۱۳۹۹
👉 @shahrvang
#زهرا_جمالی
- بفرمایید...
- از همینجا از سحرجان، عروس گلم عذرخواهی میکنم، چون میخوام واقعیت رو بگم. من یک مادرشوهر دلسوخته و سولاریوم رفتهام که چندسال است در حسرت آغوش گرفتن نوهام همینجور دارم میسوزم.
- ای بابا... چرا آخه؟ احتمالا درجه سولار رو دادید بالا ته گرفته، بچه میترسه
بیاد بغلتون!
- بچه کجا بود بابا؟! عروسم نمیخواد بچه بیاره. نمیدونم چه جوری بهش بگم دلم نوه میخواد. البته من همینطوری دست روی دست نمیذارمها! خب منم روشهای خودم رو دارم.
- چطور؟ می شه توضیح بدید؟
- مثلا هر وقت عروسم رو میبینم براش دعا میکنم و میگم: «دخترم، امیدوارم هر چه زودتر دامنت سبز بشه.» اونم پُررو پُررو زل میزنه تو چشمای من میگه: «مادر جون، من نمیخوام دامنم سبز بشه. دوست دارم فعلا آبی باشه. از سبز خوشم نمیاد.» بعدم به پسرم میگه مامانت مثل مادرشوهر اوشین داره برای من
مادرشوهربازی درمیاره!
- حالا به نظر خودتون مادرشوهربازی درمیارید؟
- ای بابا، مادرشوهرم مادرشوهرای قدیم. مادرشوهرای الان همه روغننباتیان! به نظر من مادرشوهر باید هر جا احساس کرد زندگی پسر و عروسش در خطره یه شیرجه مایکل فلپسی بزنه و بپره وسط و زندگی بچهاش رو نجات بده. بعد برای هیجان هم که شده یه دور بفرستشون یه جای گرم، تا سردیهای روابط و زندگیشون رو
از بین ببره.
- به نظرتون زندگی عروس و پسرتون دچار سردی شده؟
- آره بابا، هر وقت میرم خونهشون این سردی رو کاملا احساس میکنم. هر چی هم میگم درجه شوفاژ و بخاری رو یه کم بکشید بالاتر، گوش نمیکنن!
- خب، حالا چه حرفی دارید؟
- از صداوسیما خواهش میکنم اینقدر با پخش فیلم و سریال با تم مادرشوهر خبیث و عروس بدبخت، اشاعه فرهنگ غلط نکنه. بابا اینجور فیلما دیگه تو بالیوود و سینمای هندم قفله! بهتره الان برن به سمت فیلمهایی که مثلا عروسای خانواده و جاریها به صورت سلسلهوار و چشم و همچشمی بچهدار میشن. یا اصلا الان که فصل کرونا هم هست و همه زن و شوهرا سرشون تو شبکههای اجتماعی گرمه، برن به سمت شیوههای فرزندآوری از طریق دورکاری. والا...
🔸صفحه #شهرونگ ● پنجشنبه نوزدهم تیر ۱۳۹۹
👉 @shahrvang
🔸کاستومر آلویز ایز رانگ!
#زهرا_جمالی
-اعتراف کن!
-اقرار میکنم واسه خونه خودمونم از همینا بردم. بدم؟
- حالا من برم یه دور بزنم بعد بیام!
- ضربهای که الان این جملهات به صنف فروشندهها و صنعت مد و لباس زد، کرونا به چین نزده بود! مگه چالش مانکنه؟ بیست مدل جلوت باز کردم فقط نیگا نیگا کنی؟
- سعی کن مشتری مدار باشی نه مشتری نواز!
- شما مشتری باش، من مدار بسته و الکترونیکی که هیچ، مدار مخابراتی میشم برات! چی فکر کردی ما از دم اتاق پرو همراه مشتری هستیم و خدمات پس از فروش داریم. اصلا برای این کار نرمافزار سخنگو رو خودمون وصل میکنیم. جملات پیش فرضمونم اینه. «برای داداش خودمم از همین بردم»، «الان سه ساله تن خودمه»، «بپوشی جا باز میکنه»، «بشوری تنگ میشه» یا بهعنوان تیر آخر که انصافا میشه بهخاطرش از اینجا تا پایتخت مد و لباس جهان گوله گوله اشک ریخت و تو سر زد: «مدل انتخابی بهاره رهنما بوده!»
-عجب!! انصافا چیه این فروشندگی؟!
حالا اینکه چیزی نیست. الان یه آپدیت جدیدم اومده که باهات تا خونه میاد تن میزنی، یه اسفندم دود میکنه دورت میچرخونه! ما از دم اتاق پرو تا بعد از خرید و ارسال اینترنتی و پستی هم با مشتری هستیم ولی خب شعارمون تو اون بخش اینه: «نات اونلی کاستومر آلویز ایز رانگ بات آلسو همینی که هست.» تازه بهغیر از خدمات پس از فروش، خدمات در حین فروشم داریم.
- چی هست حالا؟
برای هر مشتری سه تا فروشنده در جهات و زاویههای مختلف در نظر میگیریم. یه فروشنده هم میذاریم لا به لای رگالا، مثل این جوجه کُرکی رنگیا میفته دنبال مشتری و هر دو ثانیه یکبار میگه: بفرمایید! دست آخرم از چند طرف ساندویچش میکنیم و هدایتش میکنیم تو اتاق پرو!
-بهعنوان سوال آخر، احساس خوشبختی میکنی؟
-خودم حالا نه خیلی، ولی اون مشتری که بهش میگم سایز شما رو باید از تن مانکن دربیارم، اون قطعا با ضریبهزار احساس خوشبختی میکنه.
🔸صفحه #شهرونگ ● پنجشنبه بیستوششم تیر ۱۳۹۹
👉 @shahrvang
#زهرا_جمالی
-اعتراف کن!
-اقرار میکنم واسه خونه خودمونم از همینا بردم. بدم؟
- حالا من برم یه دور بزنم بعد بیام!
- ضربهای که الان این جملهات به صنف فروشندهها و صنعت مد و لباس زد، کرونا به چین نزده بود! مگه چالش مانکنه؟ بیست مدل جلوت باز کردم فقط نیگا نیگا کنی؟
- سعی کن مشتری مدار باشی نه مشتری نواز!
- شما مشتری باش، من مدار بسته و الکترونیکی که هیچ، مدار مخابراتی میشم برات! چی فکر کردی ما از دم اتاق پرو همراه مشتری هستیم و خدمات پس از فروش داریم. اصلا برای این کار نرمافزار سخنگو رو خودمون وصل میکنیم. جملات پیش فرضمونم اینه. «برای داداش خودمم از همین بردم»، «الان سه ساله تن خودمه»، «بپوشی جا باز میکنه»، «بشوری تنگ میشه» یا بهعنوان تیر آخر که انصافا میشه بهخاطرش از اینجا تا پایتخت مد و لباس جهان گوله گوله اشک ریخت و تو سر زد: «مدل انتخابی بهاره رهنما بوده!»
-عجب!! انصافا چیه این فروشندگی؟!
حالا اینکه چیزی نیست. الان یه آپدیت جدیدم اومده که باهات تا خونه میاد تن میزنی، یه اسفندم دود میکنه دورت میچرخونه! ما از دم اتاق پرو تا بعد از خرید و ارسال اینترنتی و پستی هم با مشتری هستیم ولی خب شعارمون تو اون بخش اینه: «نات اونلی کاستومر آلویز ایز رانگ بات آلسو همینی که هست.» تازه بهغیر از خدمات پس از فروش، خدمات در حین فروشم داریم.
- چی هست حالا؟
برای هر مشتری سه تا فروشنده در جهات و زاویههای مختلف در نظر میگیریم. یه فروشنده هم میذاریم لا به لای رگالا، مثل این جوجه کُرکی رنگیا میفته دنبال مشتری و هر دو ثانیه یکبار میگه: بفرمایید! دست آخرم از چند طرف ساندویچش میکنیم و هدایتش میکنیم تو اتاق پرو!
-بهعنوان سوال آخر، احساس خوشبختی میکنی؟
-خودم حالا نه خیلی، ولی اون مشتری که بهش میگم سایز شما رو باید از تن مانکن دربیارم، اون قطعا با ضریبهزار احساس خوشبختی میکنه.
🔸صفحه #شهرونگ ● پنجشنبه بیستوششم تیر ۱۳۹۹
👉 @shahrvang
🔸با رنگ ابروهات شَرَق شَرَق نزنی تو گوشم!
#زهرا_جمالی
- اعتراف کنید!
- من فقط نوکشو گرفتم!
- نوک چی رو؟
- نوک اِتودو... نوک موهای مشتری رو دیگه! یعنی اولش میخواستم نوکشو بگیرم، نمیدونم چرا یهو بی اختیاری دست گرفتم، رفتم تا بالا!
- پشیمونی؟
- نه اصلا! دختره خودش تو اینستاگرام پست گذاشته «ای درخت عشق! چرا میوههای تو آنقدر دورتر از دستان من بود...» خب عزیزم! تقصیر درخت عشق چیه؟ شاید اشکال از خودته؟ راپونزل که نیستی، بزن اون کمند رو، بزار یه کم کلسیم به قدت برسه، بلند بشه، بتونی میوه عشق بچینی! دیگه در به درم تو اینستاگرام دنبال دمپایی و هندزفیری افزایشدهنده قد نگردی! برگشته به من میگه کلهمو شبیه فرچه دستشویی کردی! آخه فرچه دستشویی، بیسلیقه؟! حالا فوقش شبیه این کارتون آجیلیا شده باشی!
- ببینم! درسته میگن خانما به جای باشگاه تو آرایشگاه اشتباه میزنن؟
- آره دیگه. الان همین مشتری قبلی من. معلوم نبود سری پیش کجا رفته بود، کلا اشتباه زده بودن رو سرش! یعنی آرایشگر کیم جون اونگ هم عمرا گردن میگرفت اینو. حالا بعضی مشتریا هم هستن همش وسط کار فرمون میدن به آدم! برو بالا، بیا پایین، گوشههاشو بگیر. آخرشم ناراحته چرا ابروهاش شبیه کایرا نایتلی درنیومده. رشته سوپ داده میخواد کتلت تحویل بگیره. بابا اونارو دیگه باید بری با کاشت سلولهای بنیادی تغییر بدی!
- حالا چرا اینقدر سخت نوبت میدید به مشتریا؟ دیگه دکترام بین مریض وقت میدن.
- خب اینطوری روشون زیاد میشه. دو دفعه که بمونن تو لیست انتظار و پنج صبح نوبت بگیرن، حساب کار دستشون میاد.
- پنج صبح؟ بابا واسه کنکور و آزمون آیلتس هم دیگه ملت پنج صبح بلند نمیشن!
- خب همینه دیگه، عجله میکنن، اونوقت پایه رنگشون درنمیاد، به جای بلوند استخونی، زرد زرافهای تحویل میگیرن که با لنز یخی، قشنگ یه ترکیب سمی درمیاد!
- بهعنوان حرف آخر؟
- روی سخنم با اون دسته از مشتریای گُلمونه که شکایت دارن همسرشون متوجه تغییراتشون بعد از سلمونی و آرایشگاه نمیشه. عزیزم با باب راس که ازدواج نکردی توقع رنگشناسی داری ازش. خود مرحوم راس هم سر تشخیص واریانس نقرهای و دودی و عسلی که میرسید قفل بود!
🔸صفحه #شهرونگ ● پنجشنبه دوم مرداد ۱۳۹۹
👉 @shahrvang
#زهرا_جمالی
- اعتراف کنید!
- من فقط نوکشو گرفتم!
- نوک چی رو؟
- نوک اِتودو... نوک موهای مشتری رو دیگه! یعنی اولش میخواستم نوکشو بگیرم، نمیدونم چرا یهو بی اختیاری دست گرفتم، رفتم تا بالا!
- پشیمونی؟
- نه اصلا! دختره خودش تو اینستاگرام پست گذاشته «ای درخت عشق! چرا میوههای تو آنقدر دورتر از دستان من بود...» خب عزیزم! تقصیر درخت عشق چیه؟ شاید اشکال از خودته؟ راپونزل که نیستی، بزن اون کمند رو، بزار یه کم کلسیم به قدت برسه، بلند بشه، بتونی میوه عشق بچینی! دیگه در به درم تو اینستاگرام دنبال دمپایی و هندزفیری افزایشدهنده قد نگردی! برگشته به من میگه کلهمو شبیه فرچه دستشویی کردی! آخه فرچه دستشویی، بیسلیقه؟! حالا فوقش شبیه این کارتون آجیلیا شده باشی!
- ببینم! درسته میگن خانما به جای باشگاه تو آرایشگاه اشتباه میزنن؟
- آره دیگه. الان همین مشتری قبلی من. معلوم نبود سری پیش کجا رفته بود، کلا اشتباه زده بودن رو سرش! یعنی آرایشگر کیم جون اونگ هم عمرا گردن میگرفت اینو. حالا بعضی مشتریا هم هستن همش وسط کار فرمون میدن به آدم! برو بالا، بیا پایین، گوشههاشو بگیر. آخرشم ناراحته چرا ابروهاش شبیه کایرا نایتلی درنیومده. رشته سوپ داده میخواد کتلت تحویل بگیره. بابا اونارو دیگه باید بری با کاشت سلولهای بنیادی تغییر بدی!
- حالا چرا اینقدر سخت نوبت میدید به مشتریا؟ دیگه دکترام بین مریض وقت میدن.
- خب اینطوری روشون زیاد میشه. دو دفعه که بمونن تو لیست انتظار و پنج صبح نوبت بگیرن، حساب کار دستشون میاد.
- پنج صبح؟ بابا واسه کنکور و آزمون آیلتس هم دیگه ملت پنج صبح بلند نمیشن!
- خب همینه دیگه، عجله میکنن، اونوقت پایه رنگشون درنمیاد، به جای بلوند استخونی، زرد زرافهای تحویل میگیرن که با لنز یخی، قشنگ یه ترکیب سمی درمیاد!
- بهعنوان حرف آخر؟
- روی سخنم با اون دسته از مشتریای گُلمونه که شکایت دارن همسرشون متوجه تغییراتشون بعد از سلمونی و آرایشگاه نمیشه. عزیزم با باب راس که ازدواج نکردی توقع رنگشناسی داری ازش. خود مرحوم راس هم سر تشخیص واریانس نقرهای و دودی و عسلی که میرسید قفل بود!
🔸صفحه #شهرونگ ● پنجشنبه دوم مرداد ۱۳۹۹
👉 @shahrvang
🔸️آلمانی با سیخ و سنگ و پیکنیک!
#زهرا_جمالی
پژوهشگران بعد از تحقیقات مفصل در مورد اینکه سوپ غذا نیست و اینکه مجبورکردن افراد به کار کردن قبل از ساعت ١٠ صبح از کارایی آنها میکاهد، داشتند به جاهای خوبی میرسیدند که متاسفانه با این پژوهش جدید دوباره افتادند روی دور باطل: آنها به تازگی دریافتهاند مصرف نوشیدنیهای الکلی در یادگیری زبان به افراد کمک میکند و روند آن را تسریع میبخشد. واقعا با خودشان چه فکری کردهاند؟ تسریع روند یادگیری؟ پژوهشگران اگر راست میگویند برای زبان هر کشوری یک قرصی کپسولی کشف کنند بشود با خوردنش زبان موردنظر را فوتآب شد. اینطوری خدمت بهتری به بشریت کردهاند وگرنه بشینند همان واکسن را کشف کنند که دیگر نگهداشتن ملت با این حجم از گرمی خوردن و استفاده همزمان از صد گیگ اینترنت رایگان، انصافا کار سختی است و از کنترل خارج. البته در همین راستا ما نیز تحقیقاتی را انجام دادهایم که مثلا اگر زبانآموزی بخواهد به سراغ یادگیری زبانی برود، با چه مخدر صنعتی یا سنتی کارش بهتر راه میافتد!
زبان اسپانیایی: از آنجا که گرامر و دستور زبان خیلی سختی ندارد، قبل از رفتن به سراغ آن ابتدا یه درود و گراسیوس جانانه نثار روح فردوسیشان کنید که بسی رنج برده در آن سال سی و ماتادورها را زنده کرده بدین اسپانیایی! بعد از استعمال ماریجوانا میتوانید به سراغ یادگیری این زبان بروید. البته به علت روانبودن دستور زبان اسپانیایی گلگاو زبان هم کفایت میکند.
زبان فرانسه: هر چند که دستور زبان و گرامرش کمی سخت است، اما با یاد گرفتن این زبان دری از هنر به رویتان باز میشود. اگر درهای بیشتری میخواهید کافی است یک کوک اسپرسو نوش جان کنید، کارتان راه میافتد. حتی در مواردی مگنوم اسپرسو و شکلات تلخ نیز جوابگو بوده.
زبان چینی: کل گرامر و قواعد زبانشان اندازه یک فصل از دستور زبان ما که شامل علایم نگارشی و هکسره هست هم نمیشود. یک سیگار آتش کنید و به سراغ یادگیری این زبان بروید.
انگلیسی: در یادگیری قواعد و دستور این زبان دشواری زیادی ندارید. سختی کارتان تا همان اینترچنج زرده است. مانند ٩٠درصد مردم احتمالا مشکلتان مکالمه خواهد بود که توصیهمیکنیم قبل از رفتن به سراغ یادگیری این زبان یک دوسیب شلیل اصل بزنید، سپس سیدی آموزشی نصرت را پلیکنید.
زبان روسی: رفتید دورهایتان را زدهاید، تازه یاد این زبان افتادهاید؟! از روی آقای تولستوی و جنگ و صلحش خجالتبکشید. حالا که آمدهاید برای یادگیری باید بگویم بعد از زبانهای ماندرین، زبان روسی به لحاظ سختی به همان چغری و بد بدنی کشتیگیران روسی است. برای تسهیل در روند یادگیری کمی گراس را که در قوری ریخته، دم کنید و به صورت دمنوش استفاده کنید.
آلمانی: من که اگر آلمانی تنها زبان زنده دنیا هم بود هم ترجیحمیدادم لال بمانم تا این زبان را یاد بگیرم. هر جور حسابمیکنم با همان سیخ و سنگ و پیکنیک باید به سراغش بروید و سر کلاس حاضر شوید.
حالا اصلا تهش اینهمه میخواهید زبان خارجی یاد بگیرید که چه؟! یک هندزفری چند زبانه بگیرید، راحت به صدوبیستوهفت زبان زنده دنیا برای خودتان ترجمه و مکالمه کنید!
🔸صفحه #شهرونگ ● دوشنبه بیستم مرداد ۱۳۹۹
👉 @shahrvang
#زهرا_جمالی
پژوهشگران بعد از تحقیقات مفصل در مورد اینکه سوپ غذا نیست و اینکه مجبورکردن افراد به کار کردن قبل از ساعت ١٠ صبح از کارایی آنها میکاهد، داشتند به جاهای خوبی میرسیدند که متاسفانه با این پژوهش جدید دوباره افتادند روی دور باطل: آنها به تازگی دریافتهاند مصرف نوشیدنیهای الکلی در یادگیری زبان به افراد کمک میکند و روند آن را تسریع میبخشد. واقعا با خودشان چه فکری کردهاند؟ تسریع روند یادگیری؟ پژوهشگران اگر راست میگویند برای زبان هر کشوری یک قرصی کپسولی کشف کنند بشود با خوردنش زبان موردنظر را فوتآب شد. اینطوری خدمت بهتری به بشریت کردهاند وگرنه بشینند همان واکسن را کشف کنند که دیگر نگهداشتن ملت با این حجم از گرمی خوردن و استفاده همزمان از صد گیگ اینترنت رایگان، انصافا کار سختی است و از کنترل خارج. البته در همین راستا ما نیز تحقیقاتی را انجام دادهایم که مثلا اگر زبانآموزی بخواهد به سراغ یادگیری زبانی برود، با چه مخدر صنعتی یا سنتی کارش بهتر راه میافتد!
زبان اسپانیایی: از آنجا که گرامر و دستور زبان خیلی سختی ندارد، قبل از رفتن به سراغ آن ابتدا یه درود و گراسیوس جانانه نثار روح فردوسیشان کنید که بسی رنج برده در آن سال سی و ماتادورها را زنده کرده بدین اسپانیایی! بعد از استعمال ماریجوانا میتوانید به سراغ یادگیری این زبان بروید. البته به علت روانبودن دستور زبان اسپانیایی گلگاو زبان هم کفایت میکند.
زبان فرانسه: هر چند که دستور زبان و گرامرش کمی سخت است، اما با یاد گرفتن این زبان دری از هنر به رویتان باز میشود. اگر درهای بیشتری میخواهید کافی است یک کوک اسپرسو نوش جان کنید، کارتان راه میافتد. حتی در مواردی مگنوم اسپرسو و شکلات تلخ نیز جوابگو بوده.
زبان چینی: کل گرامر و قواعد زبانشان اندازه یک فصل از دستور زبان ما که شامل علایم نگارشی و هکسره هست هم نمیشود. یک سیگار آتش کنید و به سراغ یادگیری این زبان بروید.
انگلیسی: در یادگیری قواعد و دستور این زبان دشواری زیادی ندارید. سختی کارتان تا همان اینترچنج زرده است. مانند ٩٠درصد مردم احتمالا مشکلتان مکالمه خواهد بود که توصیهمیکنیم قبل از رفتن به سراغ یادگیری این زبان یک دوسیب شلیل اصل بزنید، سپس سیدی آموزشی نصرت را پلیکنید.
زبان روسی: رفتید دورهایتان را زدهاید، تازه یاد این زبان افتادهاید؟! از روی آقای تولستوی و جنگ و صلحش خجالتبکشید. حالا که آمدهاید برای یادگیری باید بگویم بعد از زبانهای ماندرین، زبان روسی به لحاظ سختی به همان چغری و بد بدنی کشتیگیران روسی است. برای تسهیل در روند یادگیری کمی گراس را که در قوری ریخته، دم کنید و به صورت دمنوش استفاده کنید.
آلمانی: من که اگر آلمانی تنها زبان زنده دنیا هم بود هم ترجیحمیدادم لال بمانم تا این زبان را یاد بگیرم. هر جور حسابمیکنم با همان سیخ و سنگ و پیکنیک باید به سراغش بروید و سر کلاس حاضر شوید.
حالا اصلا تهش اینهمه میخواهید زبان خارجی یاد بگیرید که چه؟! یک هندزفری چند زبانه بگیرید، راحت به صدوبیستوهفت زبان زنده دنیا برای خودتان ترجمه و مکالمه کنید!
🔸صفحه #شهرونگ ● دوشنبه بیستم مرداد ۱۳۹۹
👉 @shahrvang
🔸 بچههای آسو پاسمان!
#زهرا_جمالی
سینا و نوشین خواهر و برادرند. آنها دانشآموز پایه نهم هستند. سینا و نوشین هر دو بچههای پرانرژی و فجیعی هستند، آنقدر که ژاپنیها میتوانند از میزان جنبوجوششان برق تولید و برای چند نسل بعدشان ذخیره کنند و بقیهاش را به خودمان بفروشند.
سینا و نوشین از شنبه به صورت آنلاین سر کلاسهای مدرسه حاضر شدهاند. مادر آنها از اینکه کلاسها به صورت آنلاین در خانه برگزار میشود، ناراحت است، چون در طی این چندماه تعطیلی حسابی کلهاش از دست آنها کتیرایی شده و درحال حاضر هم حکم بوفه مدرسه را در بین ساعات درسی بچهها پیدا کرده است. امروز و فرداست که فرمول واکسن کووید-۱۹ را زودتر از آکسفورد کشف کند و در اختیار سازمان بهداشت جهانی بگذارد و بگوید: «بیا ایناهاش، تو کشو اولی بود.»
سینا و نوشین تمام فعالیتهای شاد مدرسه مثل مراسم صبحگاه، از جلو نظام، سرود و گوشدادن به سخنان گهربار ناظم را با اپلیکیشن شاد در خانه برگزار میکنند، سپس با له و لورده کردن دست و پای والدینشان و پریدن از روی آنها سر کلاس آنلاین حاضر میشوند. تنها برنامه شاد و مفرحی که جا میماند قلیانکشی سینا و دوستانش در راه مدرسه است که آنهم به لطف دورهمیهای آنلاین واتسآپی پوشش داده میشود. سینا و نوشین یک مشکل دارند، آنها نمیتوانند سر کلاسهای ساعت اولشان با صدای بلند صحبت کنند، چون پدرشان که از شروع دوره کرونا قرعه فال تعدیل نیرو را به نامش زدند، در خانه و در این ساعت خواب است و امکان دارد بلند شده و آنها را سیاه و کبود کند.
بچهها به فکر میافتند که برای حل مشکلشان هندزفری تهیهکنند. سراغ پدرشان که از قضا او هم کلهاش کتیرایی است، میروند، ولی او تنها به نشان دادن یک لایک خارجی به بچهها اکتفا میکند. سینا مشغول گشتزنی در اینستاگرام میشود. او با پیج باقرزاده بیوتی آشنا میشود. قرعهکشی دهها جایزه نقدی که چند هندزفیری هم شاملش میشود. سینا برای برندهشدن هندزفیری در قرعهکشی عمو، دایی، عمه و حتی شوهرعمه و دوست اجتماعیاش neginjoojoo٢٠٠٥ را زیر پست مسابقه منشن میکند.
همه فامیل برنده جایزه میشوند، حتی شوهرعمه سینا هم یکسری خدمات و ژلیش ناخن میبرد، اما خود سینا حتی یک هل پوک هم برنده نمیشود. چند روز بعد بسته جایزهای که شامل یک عدد هندزفری جایزه پیج باقرزاده بیوتی است، به در خانهشان میآید. سینا متعجب شده، اما بعد متوجهمیشود که اکانت neginjoo٢٠٠٥ که برنده جایزه شده، درواقع همان اکانت دوم پدرش است که طی این مدت در اینستاگرام جملات عاشقانه و سوزناک برایش میفرستاده. سینا در اینجا حسی شبیه به حس سعید عبدولی نسبت به مسابقههای اینستاگرامی، کلاسهای آنلاین، سوشال فرندز و هر چی که هست، پیدامیکند. سینا دیاکتیو کرده و گوشهای کنج عزلت برمیگزیند. نوشین هم با خیال راحت هندزفری را برمیدارد و در کلاسهای آنلاینش از آن استفاده میکند.
🔸صفحه #شهرونگ ● دوشنبه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۹
👉 @shahrvang
#زهرا_جمالی
سینا و نوشین خواهر و برادرند. آنها دانشآموز پایه نهم هستند. سینا و نوشین هر دو بچههای پرانرژی و فجیعی هستند، آنقدر که ژاپنیها میتوانند از میزان جنبوجوششان برق تولید و برای چند نسل بعدشان ذخیره کنند و بقیهاش را به خودمان بفروشند.
سینا و نوشین از شنبه به صورت آنلاین سر کلاسهای مدرسه حاضر شدهاند. مادر آنها از اینکه کلاسها به صورت آنلاین در خانه برگزار میشود، ناراحت است، چون در طی این چندماه تعطیلی حسابی کلهاش از دست آنها کتیرایی شده و درحال حاضر هم حکم بوفه مدرسه را در بین ساعات درسی بچهها پیدا کرده است. امروز و فرداست که فرمول واکسن کووید-۱۹ را زودتر از آکسفورد کشف کند و در اختیار سازمان بهداشت جهانی بگذارد و بگوید: «بیا ایناهاش، تو کشو اولی بود.»
سینا و نوشین تمام فعالیتهای شاد مدرسه مثل مراسم صبحگاه، از جلو نظام، سرود و گوشدادن به سخنان گهربار ناظم را با اپلیکیشن شاد در خانه برگزار میکنند، سپس با له و لورده کردن دست و پای والدینشان و پریدن از روی آنها سر کلاس آنلاین حاضر میشوند. تنها برنامه شاد و مفرحی که جا میماند قلیانکشی سینا و دوستانش در راه مدرسه است که آنهم به لطف دورهمیهای آنلاین واتسآپی پوشش داده میشود. سینا و نوشین یک مشکل دارند، آنها نمیتوانند سر کلاسهای ساعت اولشان با صدای بلند صحبت کنند، چون پدرشان که از شروع دوره کرونا قرعه فال تعدیل نیرو را به نامش زدند، در خانه و در این ساعت خواب است و امکان دارد بلند شده و آنها را سیاه و کبود کند.
بچهها به فکر میافتند که برای حل مشکلشان هندزفری تهیهکنند. سراغ پدرشان که از قضا او هم کلهاش کتیرایی است، میروند، ولی او تنها به نشان دادن یک لایک خارجی به بچهها اکتفا میکند. سینا مشغول گشتزنی در اینستاگرام میشود. او با پیج باقرزاده بیوتی آشنا میشود. قرعهکشی دهها جایزه نقدی که چند هندزفیری هم شاملش میشود. سینا برای برندهشدن هندزفیری در قرعهکشی عمو، دایی، عمه و حتی شوهرعمه و دوست اجتماعیاش neginjoojoo٢٠٠٥ را زیر پست مسابقه منشن میکند.
همه فامیل برنده جایزه میشوند، حتی شوهرعمه سینا هم یکسری خدمات و ژلیش ناخن میبرد، اما خود سینا حتی یک هل پوک هم برنده نمیشود. چند روز بعد بسته جایزهای که شامل یک عدد هندزفری جایزه پیج باقرزاده بیوتی است، به در خانهشان میآید. سینا متعجب شده، اما بعد متوجهمیشود که اکانت neginjoo٢٠٠٥ که برنده جایزه شده، درواقع همان اکانت دوم پدرش است که طی این مدت در اینستاگرام جملات عاشقانه و سوزناک برایش میفرستاده. سینا در اینجا حسی شبیه به حس سعید عبدولی نسبت به مسابقههای اینستاگرامی، کلاسهای آنلاین، سوشال فرندز و هر چی که هست، پیدامیکند. سینا دیاکتیو کرده و گوشهای کنج عزلت برمیگزیند. نوشین هم با خیال راحت هندزفری را برمیدارد و در کلاسهای آنلاینش از آن استفاده میکند.
🔸صفحه #شهرونگ ● دوشنبه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۹
👉 @shahrvang
🔸سنت جاهلنشون!
#زهرا_جمالی
در تمام اعصار تاریخ بشر مراسم خواستگاری و ازدواج همواره حواشی و پکیج خاص خودش را داشته. در یونان باستان پرتابکردن سیب به سمت دختر موردعلاقه نشانه خواستگاری از او و گرفتن یا نگرفتن سیب هم نشانه پذیرفتن یا نپذیرفتن خواستگاری بوده. البته با توجه به ضرب دست مردان یونان باستان هیچ دختری جرأت ریسک نگرفتن سیب و تبعاتش را نداشته.حالا این یونان باستان بود، در ایران نهچندان باستان، در دوره قاجار مراسم قهوه قجری اجرا میشده که اگر داماد بعد از این مرحله جان سالم به در میبرده، تازه به مرحله بعدی؛ امتحان و تست خورشت بامیه میرسیده. رسم دیگری در رابطه با ازدواج در آفریقا بوده که کماکان هنوز هم برقرار است، به این صورت که وقتی کسی به خواستگاری دختری میرفته، افراد قبیله با تیر و کمان دنبالش میافتادند و طی سه مرحله مابین پایش را نشانه میرفتند. اگر داماد میتوانست تحمل کند، دست دختر را در دستش میگذاشتند. البته آمار نشان داده درصد موفقشدن به ازدواج و فرزندآوریه بعد از آن، در این قبیلههای آفریقایی بسیار ناچیز بوده.اتفاقا در بین رسمها و سنتهای بومی ازدواج، در بین اجداد پدری من هم تا همین عصر حاضر سنت جالبی وجود داشته و هنوز دارد با نام «جاهل نشون»! اینطوری که بعد از خواستگاری، با حضور تنی چند از مجردان فامیل و جاهلان و جوانان، از جاهل اصلی رونمایی میشود. حتما میپرسید جاهل اصلی کیست؟ خب معلوم است. از خود داماد که با این شرایط اقتصادی و دلار و تورم تن به ازدواج میدهد مگر جاهلتر هم هست؟؟ جوانان و مجردان فامیل قبل از عروسی شبی را در کنار یکدیگر با نام شب جاهلنشون تا صبح حسابی خوش میگذرانند. حتما الان ذهنتان میرود سمت مراسم مشابه بچلرپارتی آنوریها که باید بگویم برایتان متاسفم. تا کی میخواهید نگاهتان به غرب باشد؟ در مورد این مراسم جاهلنشون باید بگویم که متاسفانه در طول سالها به علت کملطفی و کمتوجهی به رسم و رسومات بومی و محلی و با وارد کردن پیرمرد و پیرزن چینی از خارج، حسابی دستخوش تحریف شده. به این ترتیب که در حال حاضر شما اگر به یک میهمانی جاهلنشون دعوت شوی، برخلاف آنچه انتظار داری بعد از ورود با دستهدسته جوانان و جاهلان تَرگل وَرگل روبهرو شوی، در عوض تیپ به تیپ با پیرمردها و پیرزنها و کهنسالانی که عمرشان به دوره اول سنوزوئیک زمینشناسی میرسد، مواجه میشوی! پیرمردها و پیرزنهایی که سخت مشغول غُر زدن هستند و با آب و تاب فراوان شرح حال رماتیسم و واریس و دردهای عضلانیشان را برای یکدیگر میدهند. طوری که اگر تو هم بینشان بشینی ناخودآگاه حس عود کردن رماتیسم بهت دست میدهد.در بین اقوام ایرانی مراسم دیگری نیز در رابطه با ازدواج وجود دارد به نام پاتختی! حضور رسانی در چنین مراسمی در بین بانوان بالای ٦٠سال همراه با یک کله قند از دیرباز از اهمیت ویژهای برخوردار بوده. از این مراسم با عنوان مراسم چکاپ هم یاد میشود. نمایندگانی از هر دو طرف انتخاب شده تا با دقت و وسواس، یک کارشناسی و ارزشگذاری چشمی از جهیزیه عروس و خود عروس در فردای بعد از عروسی برای سایرین به عمل بیاورند.
🔸صفحه #شهرونگ ● یکشنبه سی شهریور ۱۳۹۹
👉 @shahrvang
#زهرا_جمالی
در تمام اعصار تاریخ بشر مراسم خواستگاری و ازدواج همواره حواشی و پکیج خاص خودش را داشته. در یونان باستان پرتابکردن سیب به سمت دختر موردعلاقه نشانه خواستگاری از او و گرفتن یا نگرفتن سیب هم نشانه پذیرفتن یا نپذیرفتن خواستگاری بوده. البته با توجه به ضرب دست مردان یونان باستان هیچ دختری جرأت ریسک نگرفتن سیب و تبعاتش را نداشته.حالا این یونان باستان بود، در ایران نهچندان باستان، در دوره قاجار مراسم قهوه قجری اجرا میشده که اگر داماد بعد از این مرحله جان سالم به در میبرده، تازه به مرحله بعدی؛ امتحان و تست خورشت بامیه میرسیده. رسم دیگری در رابطه با ازدواج در آفریقا بوده که کماکان هنوز هم برقرار است، به این صورت که وقتی کسی به خواستگاری دختری میرفته، افراد قبیله با تیر و کمان دنبالش میافتادند و طی سه مرحله مابین پایش را نشانه میرفتند. اگر داماد میتوانست تحمل کند، دست دختر را در دستش میگذاشتند. البته آمار نشان داده درصد موفقشدن به ازدواج و فرزندآوریه بعد از آن، در این قبیلههای آفریقایی بسیار ناچیز بوده.اتفاقا در بین رسمها و سنتهای بومی ازدواج، در بین اجداد پدری من هم تا همین عصر حاضر سنت جالبی وجود داشته و هنوز دارد با نام «جاهل نشون»! اینطوری که بعد از خواستگاری، با حضور تنی چند از مجردان فامیل و جاهلان و جوانان، از جاهل اصلی رونمایی میشود. حتما میپرسید جاهل اصلی کیست؟ خب معلوم است. از خود داماد که با این شرایط اقتصادی و دلار و تورم تن به ازدواج میدهد مگر جاهلتر هم هست؟؟ جوانان و مجردان فامیل قبل از عروسی شبی را در کنار یکدیگر با نام شب جاهلنشون تا صبح حسابی خوش میگذرانند. حتما الان ذهنتان میرود سمت مراسم مشابه بچلرپارتی آنوریها که باید بگویم برایتان متاسفم. تا کی میخواهید نگاهتان به غرب باشد؟ در مورد این مراسم جاهلنشون باید بگویم که متاسفانه در طول سالها به علت کملطفی و کمتوجهی به رسم و رسومات بومی و محلی و با وارد کردن پیرمرد و پیرزن چینی از خارج، حسابی دستخوش تحریف شده. به این ترتیب که در حال حاضر شما اگر به یک میهمانی جاهلنشون دعوت شوی، برخلاف آنچه انتظار داری بعد از ورود با دستهدسته جوانان و جاهلان تَرگل وَرگل روبهرو شوی، در عوض تیپ به تیپ با پیرمردها و پیرزنها و کهنسالانی که عمرشان به دوره اول سنوزوئیک زمینشناسی میرسد، مواجه میشوی! پیرمردها و پیرزنهایی که سخت مشغول غُر زدن هستند و با آب و تاب فراوان شرح حال رماتیسم و واریس و دردهای عضلانیشان را برای یکدیگر میدهند. طوری که اگر تو هم بینشان بشینی ناخودآگاه حس عود کردن رماتیسم بهت دست میدهد.در بین اقوام ایرانی مراسم دیگری نیز در رابطه با ازدواج وجود دارد به نام پاتختی! حضور رسانی در چنین مراسمی در بین بانوان بالای ٦٠سال همراه با یک کله قند از دیرباز از اهمیت ویژهای برخوردار بوده. از این مراسم با عنوان مراسم چکاپ هم یاد میشود. نمایندگانی از هر دو طرف انتخاب شده تا با دقت و وسواس، یک کارشناسی و ارزشگذاری چشمی از جهیزیه عروس و خود عروس در فردای بعد از عروسی برای سایرین به عمل بیاورند.
🔸صفحه #شهرونگ ● یکشنبه سی شهریور ۱۳۹۹
👉 @shahrvang