شهرونگ
1.09K subscribers
4.86K photos
95 videos
690 files
787 links
کانال صفحه روزانه طنز و کارتون روزنامه شهروند
با شهرونگ @tanzshahrvang در ارتباط باشید و سوالات و نظرات خود را راجع به موضوعات روز و مطالب به ما منعکس کنید. پیغام بیجا مانع کسب است!
Download Telegram
🔸سفر، عامل افزایش بیماری کرونا! ● #مهدی_عزیزی ● صفحه #شهرونگ ( #روزنامه_شهروند ) ● سه‌شنبه ششم خرداد نود و نه

👉 @shahrvang
🔸دموکراسی یعنی آزادی اعمال‌نظر!

#شهرام_شهیدی

تصمیم‌گیری در این کشور از یک پروسه منحصر‌به‌فردی برخوردار است. در واقع نحوه تصمیم‌گیری در ایران با همه دنیا فرق دارد و ما برای خودمان صاحب سبک و الگوی خاصی هستیم. شاید بتوان گفت که اگر دم از آزادی می‌زنیم و به‌ویژه مدعی آزادی بیان هستیم، بیشتر آن را در پروسه تصمیم‌گیری اعمال کرده‌ایم تا اگر خوب جواب داد در دیگر حوزه‌ها هم عملیاتی‌اش کنیم. چرا این حرف را می‌زنم؟ چون همین الان هم با اینکه در مسیر رسیدن به محل کارم هستم، هنوز نمی‌دانم بالاخره طرح ترافیک امروز اجرا می‌شود یا خیر؟ چه ربطی به طرح ترافیک دارد؟ خب اثبات می‌کنم.
پیرو عرایض بالا باید ادامه بدهم خوبی این مملکت در این است که اگر قرار است مثلا درخصوص آلودگی هوا و لزوم رعایت طرح ترافیک یا فاصله‌گذاری اجتماعی و موارد مشابه تصمیم‌گیری شود، کسی به تنهایی مسئولیت ندارد و همه حق دارند در این خصوص نه‌تنها فکر، که تصمیم‌گیری کنند. در برخی کشورها صدنفر کارشناس و مشاور فکر می‌کنند و پس از گزارش به گروه جمع و جورتری آنها نظرات را مطالعه و چکیده آنها را به همراه نظر مشورتی خودشان به یک‌نفر تحویل می‌دهند و او تصمیم می‌گیرد که مثلا طرح ترافیک اجرا بشود یا خیر. اما به نظر می‌رسد این روش در تضاد کامل با دموکراسی است.
درستش و البته روش دموکراتیکش همین است که در ایران اتفاق می‌افتد. مثلا درخصوص همین موضوع اجراشدن یا نشدن طرح ترافیک، هم رئیس ستاد ملی مبارزه با کرونا حق دارد در این‌باره تصمیم‌گیری و اعلام‌نظر کند، هم رئیس شورای شهر، هم معاون حمل‌ونقل و ترافیک، هم رئیس اتحادیه تاکسیداران، هم نایب‌رئیس صنف آرایشگران، هم مسئول امور اداری اتحادیه آب‌میوه‌فروشان و هم هرکس دیگری که شما فکرش را هم نمی‌کنید.
همین موضوع طرح ترافیک تهران و نحوه ورود دوستان را با هم مرور کنیم. ساعت چهار بعدازظهر از قول معاونت ترافیک شهرداری اعلام می‌شد طرح ترافیک به‌شدت هرچه تمام‌تر از صبح فردا اعمال می‌شود. ساعت پنج بعدازظهر یکی از مسئولان وزارت بهداشت می‌گفت مگر از روی جنازه من رد شوند که طرح اجرا شود. اجرای طرح باعث ازدیاد کرونا می‌شود. نیم‌ساعت بعد یکی از مقام‌های راهنمایی و رانندگی می‌گفت بیایید دعوا نکنید و با هم دوست باشید. هیچ طرحی آن‌قدر ارزش ندارد که آدم دوستی‌هایش را زیرپا بگذارد. پس از نظر ما برای حفظ دوستی‌ها، طرح اجرا می‌شود اما ما متخلفانی را که به محدوده طرح وارد می‌شوند، جریمه نمی‌کنیم و فقط تذکر می‌دهیم. یک‌ساعت بعد یک مقام در وزارت ارشاد اعلام می‌کرد طرح اجرا می‌شود اما به صورت کله‌گنجشکی. یعنی از صبح تا ظهر و ٤٠دقیقه بعد یک‌نفر از اعضای کانون وکلا می‌گفت هرکس را که به‌طور غیرقانونی وارد محدوده طرح می‌شود باید به توپ بست!

🔸 صفحه #شهرونگ ● سه‌شنبه ششم خرداد ۱۳۹۹

👉 @shahrvang
🔸لغتنامه | باب شبکه‌های اجتماعی

#امیرمسعود_فلاح

فیس‌بوک: بهشت گمشده. گذشته باشکوه. خاطره فراموش.
توییتر: جایی که در آن برای دیگران آبرو و حیثیت نگذارند. ورود ممنوعِ آزاد. من میرم تو نیا. محل تبلیغات انتخاباتی با نامه‌نگاری‌های اداری. صحن علنی مجلس در دنیای موازی که در آن نطق‌ کنند.
اینستاگرام: جایی که در آن برای خود هم آبرو و حیثیت نگذارند. جایی که در آن جامه از تن به در کنند. هر چه جامه‌های از تن به در شده بیشتر، فالوور بیشتر.
فالوور: خریدنی. کالایی که نوع کامنت‌گذار آن قیمت بیشتر دارد. نشان شخصیت. هر که بیشتر داشته باشد، خوشبخت‌تر است.
کا (k): واحد فالوور که اگر ٣ صفرِ آن حذف شود، ارزشش واقعی می‌شود.
فرند: آنچه واقعی‌اش هم مجازیست.
پُست/ کپشن: آنچه کس نخواند. آنچه از جایی کپی کنند و به قید قرعه به یک شخصیت معروف نسبت دهند. هر چه غلط‌های نگارشی بیشتر و ارتباط با تصویر کمتر، لایک و کامنت بیشتر.
لایک: آنچه برایش له له زنند و التماس کنند. برای رفقا ناچار ندیده و نخوانده پسندیدن و موافقت‌کردن.
کامنت: محل دعوا.
استوری: ندیده را دیده گرفتن. آنچه به‌عنوان رفع تکلیف باز کنند و زود و ندیده و نخوانده رد کنند.
دایرکت: هدف و غایت حضور در فضای مجازی. جایی که در آن گوسفندها پیانو می‌زنند و همه چیز شگفت‌انگیز است.
ریکوئست: فریب عکس پروفایل کاربری را خوردن.
اکسپت: فریب عکس پروفایل آن کاربرِ فریب‌خورده را خوردن.
بلاک: کاری که کاربران بعد از دیدن عکس واقعی یکدیگر کنند.
دی‌اکتیو: قهرکردن به امیدِ کشیده‌شدنِ منّت. التماس توجه.
اکانتِ فیک: کارسازِ درماندگان. آنچه با آن صفحاتی را که با اکانت واقعی رویشان نمی‌شود فالو کنند، فالو کنند.
عکس پروفایل: چهره شخص آن‌طور که دلش می‌خواسته باشد.
بیو: هویت کاربر در دنیای موازی. آنچه ربطش به کاربر را کس نفهمد. اصطلاحات عجیب‌ و حروف یونانی و علایم ریاضی که معنی‌شان را خود کاربر هم نداند.
کلوزفرند: سبزکردن کادر استوری برای همه فالوورها برای جلب توجه بیشتر. کادر سبزرنگی که با دیدنش فالوورها ذوق کنند و به فکر فرو بروند که یعنی قرار است چه ببینیم و بعدش معلوم شود سرابی بیش نبوده.
مَریِد (married): هشدار جدّی، دورباش-کورباشِ بی‌شوخی.
این رل ویت (in rel with): هشدار ملایم، دورباش-کورباشِ شوخی‌بردار.

🔸 صفحه #شهرونگ ● سه‌شنبه ششم خرداد ۱۳۹۹

👉 @shahrvang
🔸پادشاهی که اعتقاد داشت، زمین مربع است... ● بازنشر کارتونی از #علی_درخشی ● صفحه #شهرونگ ( #روزنامه_شهروند ) ● سه‌شنبه ششم خرداد نود و نه

👉 @shahrvang
🔸روی کاناپه‌ یک زوج هنرمند، چه می‌گذرد؟

#آرزو_درزی

مرد درحالی ‌که بی‌حوصله روی کاناپه نشسته و به تلویزیون خیره شده و بی‌حوصله کانال‌ها را بالا و پایین می‌کند، خطاب به همسرش می‌گوید: «ببین امیدوارم از حرفم ناراحت نشی. ولی به نظرت زندگی‌مون یکم کسل‌کننده نشده؟ نه تغییری نه پیشرفتی، نه موفقیتی که روحیه‌ هنری‌مون رو راضی بکنه.»
زن درحالی ‌که دستش را زیر چانه‌اش زده و توی موبایلش می‌چرخد، می‌گوید: «اوهوم. منم خیلی افسرده‌ا‌م این روزها. احساس می‌کنم هیچ هدفی واسه زندگی ندارم و هیچ پیشرفتی نکردم این اواخر. هیچ‌کس به ما توجه نمی‌کنه و هنرمون اصلا دیده نمیشه. حتی اون عکسی که گذاشتم و ازدواجمون رو اعلام کردم، هم دیگه لایک نمی‌خوره.»
مرد با تعجب و عصبانیت سرش را به سمت زن برمی‌گرداند: «اینو الان باید بگی؟! من الان باید بفهمم؟ چقد خوش‌خیال بودم! فکر می‌کردم همه چی سرجاشه... . دیگه چی رو داری ازم پنهان می‌کنی؟ وایسا ببینم، نکنه فالوورهاتم سیر صعودی نداره دیگه؟»
زن سرش را با خجالت پایین می‌اندازد. درحالی ‌که کمی ترسیده و مضطرب است، می‌گوید: «به خدا من همه تلاشمو کردم، حتی...»
مرد با فریاد حرفش را قطع می‌کند: «هیچی نمی‌خوام بشنوم دیگه! اصلا همون روزی که بهت اجازه دادم اینستاگرام داشته باشی، اشتباه کردم.»
زن همچنان سرش پایین است و احساس شرمندگی دارد. زیر لب می‌گوید: «قول میدم جبران کنم، بهم یه فرصت دیگه بده.» سرش را بالا می‌آورد، در چشم‌های مرد نگاه می‌کند و می‌گوید: «یه ایده خوب به ذهنم رسیده. مطمئنم دوباره به روزهای اوجمون برمی‌گردیم. می‌گن یه شبکه اجتماعی دیگه هست که آدم خیلی خوب می‌تونه توش نظر بده و دعوا راه بیفته. الانم یه موضوع توش داغه که خوراک خودمونه.»
چشم‌های مرد برق می‌زند. توجهش جلب می‌شود و می‌گوید: «خب تو این شبکه اجتماعی که میگی چه جوری باید چیزمیز نوشت؟ کسی رو می‌شناسی بلد باشه؟»
زن هیجان‌زده می‌شود. صاف‌تر می‌نشیند و می‌گوید: «یه دوستی دارم که اونجا چندتا اکانت با اسم مستعار داره و نوشته‌هاش هم خیلی زیاد دیده میشه. فکر کنم بهش میگن اکانت ناامن یا یه همچین چیزایی. اون حتما میتونه کمکمون کنه.»
سراغ موبایلش می‌رود. برای دوستش یک پیام می‌فرستد و بلافاصله پاسخش را دریافت می‌کند. لبخندی روی لب‌هایش می‌نشیند، گوشی را سمت مرد می‌گیرد. مرد هم لبخندی از رضایت زده و می‌گوید: «این عالیه. تا دو سه هفته کارمون رو راه می‌ندازه. کلی سرش دعوا میشه و همه میان در موردمون حرف میزنن و بهمون فحش میدن. بعدشم که دوباره آب‌ها از آسیاب افتاد، من یه ویدیو از خودم می‌گیرم در تأیید حرفای تو. این یکی فکر کنم تا یه ماه هم جواب بده. از دوستت بپرس ببین تو اون ویدیوئه چی بگم بهتره؟ یه چیزی که قشنگ وایرال بشه‌ها. خودمم البته یه ایده‌هایی دارم، شاید هم اسم چند نفر رو آوردم بهشون فحش دادم. فحش همیشه جواب میده.»
زن با هیجان دست‌هایش را به هم می‌مالد. هر دو خیلی خوشحال و ذوق‌زده هستند و افسردگی‌شان دیگر رخت بر بسته. احساس می‌کنند بیش از پیش عاشق هم هستند. توی چشم‌های هم نگاه می‌کنند و از اینکه این‌قدر با هم تفاهم دارند، سراپا غرق در لذت می‌شوند.

🔸 صفحه #شهرونگ ● سه‌شنبه ششم خرداد ۱۳۹۹

👉 @shahrvang
Shahrvang-1068-1399-03-06.pdf
1.3 MB
🔸 پی دی اف با کیفیت صفحه #شهرونگ ● سه‌شنبه ششم خرداد نود و نه

👉 @shahrvang
🔸مردم: آثار تصمیمات مسئولین هم هر روزه نمایان می شود! ● تیتر یک صفحه #شهرونگ ● چهارشنبه هفتم خرداد نود و نه

👉 @shahrvang
🔸انسداد ● #سلمان_طاهری ● صفحه #شهرونگ ( #روزنامه_شهروند ) ● چهارشنبه هفتم خرداد نود و نه

👉 @shahrvang
🔸فرار نکردن ١٢‌میلیون مغز

#شهرام_شهیدی

یک. حتما شما هم خسته شده‌اید که همه‌اش در مورد کرونا بنویسیم. شما هم خسته نشده باشید، من خودم دیگر بریده‌ام. کشور هم که با سرعت نور به سمت عادی‌سازی شرایط به دوران قبل از کرونا می‌رود و من می‌ترسم با این شتابی که جریان عادی‌سازی گرفته است، فاصله اجتماعی نه‌تنها به دوران پیش از کرونا برگردد که جوری هم از آن عبور کند که مجبور شوند پلیس‌ها را مأمورکنند که دوباره مثل دهه‌های گذشته در این کشور سر چهارراه‌ها فاصله اجتماعی افراد را بسنجند. برای همین چون نمی‌خواهم یادآور خاطره بد برای شما باشم، امروز را بی‌خیال کرونا می‌شوم و در مورد بحث شیرین ازدواج حرف‌می‌زنم.
دو. امروز با خودم فکر می‌کردم ماه‌هاست ماشین عروس در خیابان ندیده‌ام. بعد گفتم وقتی قرارشده سینماها با حفظ فاصله اجتماعی باز شوند، چرا عروسی‌ها از سر گرفته نشود؟ اما خب حفظ فاصله اجتماعی بین عروس و داماد واقعا کار سختی است. مراسم عروسی هم دستخوش تغییر خواهد شد. مثلا وقتی برای بار اول و دوم از عروس بپرسند «آیا وکیلم؟» همراه عروس باید بگوید «عروس با حفظ فاصله اجتماعی و البته رعایت شئونات رفته گل بچینه».
سه. و قبلا خیلی چیزها در عروسی‌ها جرم بود. مثلا ساز و آواز در تالارها. البته بعید می‌دانم با رفع محدودیت برگزاری مراسم عروسی موضوع ساز و آواز حل شده باشد، اما خیلی چیزهای دیگر احتمالا حل خواهد شد. مثلا میهمانان ممکن است الکل همراه داشته باشند. چپ‌چپ نگاهم نکنید. لازم است آن را همراه داشته باشند تا پس از دست‌دادن با خاندان عروس و داماد دست‌شان را ضدعفونی‌کنند. اگر بگویید چرا مواد ضدعفونی‌کننده دست همراه نداشته باشند، باید بگویم آن هم می‌شود.
چهار. باید عرض کنم آن وقت‌ها که عروس و داماد فاصله اجتماعی را رعایت‌نمی‌کردند و با هم در یک ظرف غذا می‌خوردند و انگشت عسل در دهان هم می‌گذاشتند، آمار طلاق آن بود. حالا که از اولش با پدیده عروس جدا داماد جدا مواجه هستیم، آمار طلاق چقدر می‌شود با خداست.
پنج . و مسئولان در مصاحبه‌هایشان اعلام کردند حدود ١٢ تا ١٣میلیون نفر از جوانان ایرانی مجرد هستند. بنده با افتخار در جواب آن کسانی که مدعی بودند فرار مغزها به‌شدت رونق گرفته است و بسیاری از مغزها درحال مهاجرت از کشور هستند، عرض می‌کنم من به همه شما نگفتم هنوز همه مغزها از کشور فرار نکرده‌اند؟ بفرمایید حالا با آمار به شما ثابت شد؟ حداقل ١٢‌میلیون مغز از کشور نگریخته!
شش. حالا به نظر شما اگر این جوان مجرد ایرانی ازدواج‌کند با گرفتن وام ازدواج خرید خانه که هیچ اما آیا می‌تواند با آن پول به ماه عسل برود؟ دوستی می‌گفت ماه عسل که بعید می‌دانم، اما شاید اگر پولی روی مبلغ وام ازدواج دریافتی بگذارند، شاید بتواند یک شیشه عسل مقوی بخرند. که البته خودش نشان می‌دهد چقدر خوش‌بینی در این کشور موج می‌زند.

🔸 صفحه #شهرونگ ● چهارشنبه هفتم خرداد ۱۳۹۹

👉 @shahrvang
🔸آن دوربین را خاموش کن (نقدی بر فیلم «روزی روزگاری در هالیوود»)

#محمدعلی_محمدپور

به‌تازگی فیلم این پسره‌ نابلد را دیدم. اسمش را یادم نیست کوئینِ تاران چی‌چی. در یک کلام فیلم یک خودشیفتگی است. فیلمساز رسما خودشیفتگی می‌کند. این پسره اصلا کارگردان نیست، سینه فیل شاید. نه آن هم نیست. بگویم هست پررو می‌شود فیلم بعدی‌اش را ٥ ساعتی می‌سازد. حداکثر سینه مرغ است. کاش حداقل کتف بود، پاچین درست می‌کردیم باهاش. (از خنده می‌ترکد!) حالا او فیلمی دیگر ساخته. عنوانش هست روزی روزگاری در کجا؟ بالیوود؟‌ هالیوود؟ ‌هالیدی؟ هونولولو؟ نمی‌دانیم. فرقی هم می‌کند؟ اصلا‌ هالیوود چی هست که تو روزی روزگاری‌اش را بسازی.
تهیه‌کننده به خیال خودش برای کستینگ فیلم دو تا بالا، دو تا پایین، چپ راست چپ راست ضربدر دایره زده که همزمان آل‌پاچینو، دی کاپریو، برد پیت و مارگو رابی را در فیلمش یک‌جا جمع کرده. اشتباهش همین جاست. همه نهایتا یک لوله مقوایند. همین آل پاچینو را الکی گنده کرده‌اند. بارها به کاربران مجازی گفته‌ام این‌قدر سلبریتی‌ها را گنده نکنید، نتیجه‌اش می‌شود همین. آل پاچینو کلا ٠,٧٥ فیلم خوب بازی کرده که آن هم اگر بالشت جایش می‌گذاشتی با این همه فیلم بالاخره چیزی می‌شد. فیلم در یک نگاه کلی درباره هیچ است. ظاهرا فیلمساز بهشان گفته برای خودتان ول بچرخید، حالا آن وسط یک مشت و لگدی به آن پسره بروسلی هم خواستید بزنید. بروسلیِ فیلم به کل ماقبل غوداست. حتی در فیلم تا قبل از صحنه نهایی از خون خبری نیست. مرد حسابی مگر فیلم تارانتینویی بی‌خون می‌شود؟ مثل این است که املت درست کنید، گوجه یا رب داخلش نریزید. بدون خون و خونریزی که منوچهر ‌هادی هم فیلم می‌سازد. صحنه‌ای در فیلم هست که مارگو رابی می‌رود توی سینما پا روی پا می‌اندازد و می‌نشیند. اینجای فیلم کارگردان و فیلمبردار برای خودشان می‌روند یک چرتی می‌زنند و تا برگردند ما ٢٠ دقیقه فقط پای رابی را می‌بینیم.
باز خدا را شکر در انتهای فیلم بالاخره گروه تدارکات بعد از جست‌وجوی فروشگاه به فروشگاه، یه‌کم سس قرمز گیر می‌آورند و وارد فیلم می‌کنند تا درنهایت کمی خون و خونریزی ببینیم و هواداران فیلمساز یک خرده جگرشان حال بیاید.
به نظرم فیلمساز در طول فیلمبرداری فیلم کلا دو بار صدایش درآمده. یک بار در آغاز گفته «اون دوربین رو روشن کن» و پروژه کلید خورده، آخرش هم گفته «عزیزم اون دوربین رو خاموش کن!» ‌ای کاش زودتر خاموش می‌کردی. ما شنیدیم فیلم یک نسخه چهار ساعته هم داشته. باز همین که این رئیس‌ها رضایت داده‌اند ١,٥ ساعت از فیلم دربیاورند بیندازند جلوی سگ پیت ما ازشان تشکر می‌کنیم.

🔸 صفحه #شهرونگ ● چهارشنبه هفتم خرداد ۱۳۹۹

👉 @shahrvang
🔸#رومینا ، قربانی تعصب کور ● بازنشر کارتونی از #فیروزه_مظفری ● صفحه #شهرونگ ( #روزنامه_شهروند ) ● چهارشنبه هفتم خرداد نود و نه

👉 @shahrvang
🔸اعترافات تاریخی

#علی_اکبر_محمدخانی

همه فامیل آدم‌خوارم نشسته بودند که جهانگیرخورخان گفت: «همه‌تون می‌دونید که ‏من حرف مفت بزنم، از روی احساسات حرفی نمی‌زنم، هر چیزی می‌گم براساس ‏عقله.» خاربهرام که در عوالم خودش بود و خیاری را پوست می‌کند، گفت: «خیاریه ‏خیاااار، خیار تازه دارم، خیاااار.» جهانگیرخورخان بدون اینکه توجهی کند، ادامه داد: ‌‏«بعد این همه عمر بابرکتی که داشتم می‌خوام بدونید که بین همه آدما فقط ما ‏آدم‌خورا خوبیم و بدون ذره‌ای اغراق می‌گم که بین ما هم فقط من خوبم.» ‏جهانگیرخورخان وقتی داشت این حرف‌ها را می‌زد، اشک در چشمانش جمع شده بود؛ ‏خاربهرام کمی به خیار نمک پاشید و جلوی خان گرفت و گفت: «بفرما خان خیار.» ‏جهانگیرخورخان هیچ محلش نگذاشت، دست خاربهرام روی هوا مانده بود که یک ‏مگس آمد ابتدا روی خیار و سپس روی سبیل‌های جهانگیرخورخان نشست، خانومم به ‏من اشاره کرد که خودی نشان بدهم؛ بنده هم سریع با یک حرکت دست، بدون ‏کوچک‌ترین تماس با دماغ خان، مگس را از روی سبیلش گرفتم و تحویل خان دادم، ‏جهانگیرخورخان که لبخند رضایت‌بخشی بر لبش نشسته بود، رو به من گفت: «شازده، ‏حالا می‌خوام یه اعتراف مهم و تاریخی بکنم.» بنده از اینکه توانسته بودم با نشان دادن ‏مهارتم در گرفتن مگس، شانس این را به دست بیاورم که شاهد چنین واقعه مهمی ‏باشم به خودم می‌بالیدم و احساس غرور می‌کردم؛ عمه گلی با خنده گفت: «آقاجونم ‏یه جور شازده، شازده می‌بنده به خیک یارو، هر کی ندونه فکر می‌کنه طرف جناب ‏سرهنگه.» جناب سرهنگ -شوهر عمه‌گلی- که خیلی از حرف زنش خوشش آمده بود ‏خواست همانجا یک دل سیر از او تشکر کند که دید جلوی جمع نمی‌شود، به همین ‏خاطر بچه‌اش را گرفت و آن‌قدر چلاند و فشارش داد که صداهای ناجوری از بچه بلند ‏شد؛ مادربزرگ خانومم که داشت با قاشق پوست هندوانه را می‌کلاشید، از شنیدن سر ‏و صدای بچه به خنده افتاد و از شدت خنده ناگهان غش کرد و چون کف اتاق شیب ‏داشت قِل خورد، رفت وسط اتاق و شروع کرد به لرزیدن؛ بچه عمه گلی گفت: «مامان ‏بزرگ دوباره مُرد.» عمه گلی خندید و گفت: «نه پسرم، مامان‌بزرگ که نمرده، می‌خواد ‏جلب توجه کنه.» همه باز خندیدند؛ مادربزرگ همان‌طور که غش کرده بود گفت: «لال ‏بشی بچه، ایشالا اون یکی مامان بزرگ بمیره که مثل مشک آب می‌مونه.» عمه گلی ‏گفت: «وا، چه کار به مادرشوهرم داری؟» جناب‌سرهنگ بلند شد پیرزن را کتک بزند ‏که جهانگیرخورخان چنان نعره‌ای کشید که شیشه‌های خانه لرزید و چند صدای ناجور ‏دیگر در اتاق شنیده شد؛ بچه عمه گلی که دید کسی مسئولیت صداها را به عهده ‏نمی‌گیرد، گفت: «من نبودما.» عمه گلی گفت: «بله که شما که نبودی، اصلا عمو ‏اکبرت بود.» سکوت عجیبی بر خانه حکمفرما شده بود؛ نعمت‌خان گفت: «خان ‏بفرمایید، گوشمون با شماست.» جهانگیرخورخان گفت: «دامادا برن تو حیاط بازی ‏کنن، تا من اعترافمو بکنم.» عمه گلی گفت: «اکبرآقا، آقاجونم با شمان، وگرنه ‏جناب‌سرهنگ که مثل پسرش می‌مونه؟ مگه نه آقاجون؟» خان گفت: «وقتی می‌گم ‏دامادا، یعنی همه، سگ و گربه‌شم فرقی نمی‌کنه.» بنده با جناب‌سرهنگ به حیاط ‏رفتیم تا بازی کنیم، خاربهرام هم که در عوالم خودش بود با خیار پلاسیده‌اش ‏همراه‌ ما آمد و خودش را به درون حوض انداخت؛ آن‌روز جهانگیرخورخان اعترافات ‏تکان‌دهنده‌ای را بر زبان جاری کرد، طوری که شیشه‌های خانه می‌لرزید و حتی سقف ‏مستراح گوشه حیاط ریخت.‏

🔸 صفحه #شهرونگ ● چهارشنبه هفتم خرداد ۱۳۹۹

👉 @shahrvang
Shahrvang-1069-1399-03-07.pdf
2.3 MB
🔸 پی دی اف با کیفیت صفحه #شهرونگ ● چهارشنبه هفتم خرداد نود و نه

👉 @shahrvang
🔸زلزله: دفعه سوم، دیگه این‌جوری بهتون حال نمی‌دما! ● تیتر یک صفحه #شهرونگ ● پنجشنبه هشتم خرداد نود و نه

👉 @shahrvang
🔸داس! ● برای #رومینا که قربانی جهل شد ● #احسان_گنجی ● صفحه #شهرونگ ( #روزنامه_شهروند ) ● پنجشنبه هشتم خرداد نود و نه

👉 @shahrvang
شهرونگ
🔸اعترافات تاریخی #علی_اکبر_محمدخانی همه فامیل آدم‌خوارم نشسته بودند که جهانگیرخورخان گفت: «همه‌تون می‌دونید که ‏من حرف مفت بزنم، از روی احساسات حرفی نمی‌زنم، هر چیزی می‌گم براساس ‏عقله.» خاربهرام که در عوالم خودش بود و خیاری را پوست می‌کند، گفت: «خیاریه…
🔸چرا من اصلا این‌جوری نمی‌تونم؟!

#شهاب_نبوی

امروز به بررسی این موضوع می‌پردازیم که چرا برخی از افراد، مثل خود من کاسب‌بشو نیستند.

یک: از کاسب‌های خوب و کار درست که مثل دایناسورها نسل‌شان در حال انقراض است که بگذریم، شما برای کاسبی کردن باید صاف زل بزنی توی چشم طرف و بگویی «به جان بچه‌ام این چیزی که من دادم دستت بهترین بازاره.» البته تا زمانی که شما زندگی زناشویی تشکیل نداده‌ و بچه‌دار نشده‌ای زیاد این موضوع را درک نمی‌کنی. اما از روزی که بچه‌دار شدی، می‌فهمی این بچه مهم‌ترین عنصر در رونق کسب‌ و کارت است. در این میان، عده‌ای از کسبه- و باز هم تأکید می‌کنیم عده‌ای از آنها- برای اینکه صداقت‌شان را نشان دهند، اگر بچه نداشته باشند در حالی ‌که اشک توی چشم‌هایشان جمع شده جان مادرشان را به جایش قسم می‌خورند.

دو: شما باید کاملا به اصول «جنسی که من می‌فروشم هلوئه و جنسی که می‌خرم عنبرنساراست.» مسلط باشی. جدیدا گفته می‌شود که این اصل در چند دانشگاه معتبر اقتصادی دنیا مثل دانشگاه «انتهای اتوبان یادگار، نرسیده به سفره‌خانه‌های درکه» هم تدریس می‌شود. در این روش، شما غرور فروشنده جنس را جوری زیر پایش خُرد می‌کنی که فقط چند ماه طول بکشد طرف تکه‌هایش را با خاک‌انداز از کف زمین جمع کند. بعد موقع فروش، همان جنس را جوری معرفی می‌کنید که طرف انگار قرار است تیتاپ بخرد و همه‌اش توی دلش می‌گوید این جنس به‌قدری خوب است که من لیاقتش را ندارم.

سه: موقع فروش باید توانایی بالایی برای ارایه اصل مهم «ربط دادن عرق شرم ببر در حال زایمان سیبری، به قیمت نفت برنت دریای شمال» داشته باشید. ما نمی‌دانیم این دو چه ربطی به هم دارند، اما مطمئن باشید اگر از یک کاسب ناجور بپرسید که کُره‌خَرم را بفروشم یا بگذارم بزرگ شود بعد بفروشمش، این دو را به هم ربط می‌دهد و می‌گوید که الان وقت فروش است و کُره‌خر را از چنگ شما درمی‌آورد. اگر هم قصد خرید داشته باشید باز همان فرمول را برعکس روی‌ خرتان اجرا می‌کند.

چهار: اگر کاسب کار درستی نباشید، باید با آخرین فنون مربوط به احتکار که در دانشکده‌های سوله‌مانند اطراف تهران به‌شدت تدریس می‌شود، آشنایی داشته باشید. با توجه به اینکه کلا اقتصاد کشور ما نمی‌داند ثبات چیست و اگر به او بگویید ثبات را تعریف کن، کف و خون قاتی می‌کند، شما هر جنسی را که می‌خرید اول باید چند روزی احتکار کنید. فرقی هم نمی‌کند که چه جنسی باشد. اینجا کُرک و پشم کلاغ را هم بعد از چند روز احتکار می‌شود چندبرابر قیمت فروخت. البته من قصد داشتم این متدهای روز را با اسم‌های قلمبه‌سلمبه در یک همایش خدمت‌تان معرفی کنم؛ مثلا به محتکر بگویم: «عقابی که بیش از حد می‌بیند.»ارایه بدهم که متأسفانه مجوز همایشم صادر نشد و مجبور شدم اینجا بگویم.

🔸 صفحه #شهرونگ ● پنجشنبه هشتم خرداد ۱۳۹۹

👉 @shahrvang
🔸اعترافات قطره چکانی | این قسمت: کارمندا نمی‌گیرن!

#زهرا_جمالی

_ اعتراف کن!
_ سیستم قطعه... فردا بیا!
_ چی؟!
_ حالا وایسا یه چند دقیقه من اَتَکامو بزنم.
_ همیشه سرت این‌قدر شلوغه؟!
_ آره.‌ از صبح که میام، اولش مثل شازده کوچولو که بائوباب‌ها رو هَرَس می‌کرد، شروع می‌کنم به تمیزکاری پیام‌های گوشیم. بعد تا کانال‌های تلگرام رو یه بالا پایین کنم، دیگه وقت صبحانه است.
_ حتما بعد از صبحانه کارت رو شروع می‌کنی؟
_ نه بلافاصله، به‌ خاطر کرونا و مسائل بهداشتی یه کم طول می‌کشه. تا بیام نون بربری دو متری رو تیکه‌تیکه و داغ کنم، شیر رو با دمای صد درجه بجوشونم و دور کاغذ کره و‌ قوطی پنیر رو ضدعفونی کنم، کلی از وقتم می‌ره. ولی خب، آخر سر به‌جای سفره صبحانه یه روزنامه باطله پهن می‌کنم تا کرونا بفهمه رئیس کیه! به ‌نظرم همه چیز باید منظم و روی روال باشه. من که نمی‌تونم صبحانه رو اسکیپ کنم. اون‌وقت چه‌جوری با شکم خالی برم دو ساعت بخوابم؟ این‌جوری اصلا نمی‌تونم!
_ واقعا شرایط سختی داری!
_ آره. تازه تو این شرایط، بخشنامه هم می‌دن «به ارباب رجوع لبخند بزنید!» بابا! من کلا تا ١١ صبح از همه متنفرم؛ چه جوری لبخند بزنم؟! یه مدت اونقدر فشار آوردن، رفتم یه آینه بزرگ خریدم و صبح به صبح مثل ملکه برفی می‌رفتم جلوش و از خودم می‌پرسیدم: ‌ای آینه! کی از همه خوش‌لبخندتره؟
_ جواب چی می‌داد؟
_ داداش! آینه خریده بودم؛ کاسکوی سخنگو نبود که جواب بده. نکنه انتظار داشتی بعدش پیانو و ویولن هم بزنه؟
_ اوه! حواسم نبود!
_ حالا کاری ندارم، اما واقعیت اینه که لبخند زدن مثل همین کرونا مُسریه. کارمندا نمی‌گیرن!
_ حالا وضع بقیه همکارات چطوریه؟
_ تا حالا کلمه تیم‌وُرک به گوشت خورده؟ فکر کردی به این راحتی‌ها می‌شه رکورد ١٥ دقیقه کار مفید از هشت ساعت رو تو‌ دنیا حفظ کرد؟
_ عجب! این راز موفقیتت رو با منم در میون بذار فرزندم؟
_ باشه، ولی اگه می‌خوای، باید بری فردا بیای.
_ چرا؟
_ چون به هر حال امروز سیستم قطعه!

🔸 صفحه #شهرونگ ● پنجشنبه هشتم خرداد ۱۳۹۹

👉 @shahrvang
🔸مغزهایی که می‌کُشند! | به بهانه قتل #رومینا بر اثر تعصب کور ● بازنشر کارتونی از #سعید_صادقی ● صفحه #شهرونگ ( #روزنامه_شهروند ) ● پنجشنبه هشتم خرداد نود و نه

👉 @shahrvang
🔸وصلت با واتس‎آپ

#طیبه_رسول_زاده

یعنی اگر یک نفر در این دنیا دعای خیر پدر و مادر دنبالش باشد آن هم سازنده اپلیکیشن واتس‌آپ است. چیزی که ساخته‌ای این همه ایراد داشته باشد ولی باز میلیون‌ها نفر آن را دانلود کنند. حتما شما هم از این اَپ بی‌نظیر زیاد استفاده می‌کنید؟ آن روز که دست بردند روی دکمه فیلترینگ و تلگرام را فیلتر کردند باید می‌دانستیم که چنین بلایی سرمان می‌آید و جواب همه‌تان بله است.
شما تصور کن که گزینه‌ای برای ازدواج ندارید و تنها یک پیرمرد گوژپشتِ بداخلاقِ بی‌حوصله با رکابی و پیژامه‌ای سوراخ و قیافه‌ای است که از بس کشیده، شبیه گل خشخاش شده، در حالی ‌که به نظافت هیچ اعتقادی ندارد و نوه‌اش هم هم‌سن شماست، به خواستگاری‌تان می‌آید. پدرتان هم می‌خواهد هر جور شده از شر یک نان‌خور اضافه خلاص شود. از طرفی شما یک خواستگار جوان و زیبا و مایه‌دار داشته‌اید که هر روز برایتان کادو می‌خریده تا دل‌تان می‌گرفته فورا پیام می‌داده که بپوش می‌آیم دنبالت، خواهر هم نداشته، پدر و مادرش هم خارج زندگی می‌کردند ولی به ‌خاطر قرارگرفتن در یک زد و خورد اتفاقی که هیچ ربطی هم به او نداشته در زندان است و معلوم هم نیست کی آزاد شود. برای همین هیچ راهی ندارید که به خواستگاری پیرمرد جواب مثبت بدهید. پیرمرد قصه ما همین واتس‌آپ است و خواستگار جوان تلگرام. تنها حُسنی هم که دارد همین حقوق بازنشستگی است که خرج خورد و خوراک‌تان را فراهم می‌کند؛ مثل واتس‌آپ که تنها حسنش برقراری ارتباط در مواقعی است که فیلترشکن کار نمی‌کند. شاید با خودتان بگویید در این‌جور مواقع می‌شود از « sms» استفاده کرد که باید گفت آفرین به این فهم و کمالات ولی وقتی لازم است که تماس تصویری با کسی برقرار کنید، مجبورید. شاید بگویید: «خب از اسکایپ یا سایر برنامه‌ها استفاده کن »که باید گفت: «توجه نمی‌کنید گفتم فیلترشکن قطع است».
حالا فکر کنید پیش دوستان‌تان می‌نشینید و با جملاتی زیبا و عاشقانه پز شوهر پیر و بداخلاق‌تان را می‌دهید. چون همه می‌دانند دروغ است به حرف‌تان هم گوش نمی‌دهند. این کار همان استوری گذاشتن است. شما بهترین استوری را هم در واتس‌آپ بگذارید کسی نمی‌بیند.
حالا یک عمه عفریته‌ای هم دارید که چون خودش ازدواج‌های ناموفقی داشته از بدبختی شما خوشحال است. هر وقت از شوهرتان می‌نالید، فورا می‌گوید: «شوهرت به این خوبی. شوهر بد ندیدی. کتک‌زدن از ویژگی مردهاست. تو خوب بلد نیستی ازش استفاده کنی». این عمه‌ها همان طرفداران واتس‌آپ هستند که هیچ منطقی پشت حمایت بی‌چون چرایشان از این اپلیکیشن نیست.
از دیگر ویژگی‌های پیرمرد قصه ما دهن‌لقی است. کافی است حرفی پشت سر کسی بزنید که از گفتنش پشیمان شوید؛ فورا به طرف می‌گوید که شما پشت سرش حرف زده‌اید تا به جان هم بیندازدتان.
از دیگر بیماری‌هایش این است که وقتی خریدی دارید روزی یکی از اجناس را می‌خرد و می‌آورد تا بیشتر آزارتان بدهد و لذت ببرد؛ درست مثل فایل جابه‌جا کردن با واتس‎آپ.
خیلی به تغییراتی که از ترس طلاق به شما قولش را می‌دهد دل نبندید. نهایت تغییراتی که ایجاد می‌کند تعویض زیرپوش پاره سوراخش با یک رکابی سوراخ دیگر است که آن هم تغییری در اصل موضوع ایجاد نمی‌کند. تازه مجبورید مثل آپدیت‌های اجباری واتس‌آپ با همین تیپ بی‌نظیرش به میهمانی هم بروید.
در پایان بدانید که هیچ راه نجاتی از غرغرها و نوتیف‌های گاه و بیگاهش نخواهید داشت، مگر آنکه یک شب بالشت را روی صورت شوهرتان بگذارید و آن‌اینستالش کنید تا برای همیشه از دستش خلاص شوید. این‌گونه شاید بتوانید در زندان با خواستگار پرکاربرد، یوزر فرندلی و جوان‌تان ازدواج کنید و زندگی بی‌دردسری تشکیل دهید.

🔸 صفحه #شهرونگ ● پنجشنبه هشتم خرداد ۱۳۹۹

👉 @shahrvang
Shahrvang-1070-1399-03-08.pdf
1.4 MB
🔸 پی دی اف با کیفیت صفحه #شهرونگ ● پنجشنبه هشتم خرداد نود و نه

👉 @shahrvang
🔸آزادی: هنوزم دود از کُنده‌هام بلند می‌شه! ● تیتر یک صفحه #شهرونگ ● شنبه دهم خرداد نود و نه

👉 @shahrvang