Forwarded from نبض هنر
📚 #معرفى_كتاب
🔶هميشه باران-سعيد حداديان
مجموعه شعر در قالب هاى:
غزل
قطعه
قصيده
چهارپاره
رباعى
نيمايى
🛍سفارش از نبض هنر:
https://goo.gl/uimzUX
🌱 هنر را در #نبض_هنر دنبال كنيد
@NabzeHonar
🔶هميشه باران-سعيد حداديان
مجموعه شعر در قالب هاى:
غزل
قطعه
قصيده
چهارپاره
رباعى
نيمايى
🛍سفارش از نبض هنر:
https://goo.gl/uimzUX
🌱 هنر را در #نبض_هنر دنبال كنيد
@NabzeHonar
نبض هنر
همیشه باران / سعید حدادیان / انتشارات شهرستان ادب / ۷۰,۰۰۰ ریال
کتاب همیشه باران , نویسنده: سعید حدادیان, قیمت: ۷۰,۰۰۰, انتشارات: شهرستان ادب
#تازه_های_نشر
رمان «نشانی روی آب و رِدِّ کبوترها»
نوشتۀ #زهره_یزدان_پناه_قره_تپه
نشر #شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
رمان «نشانی روی آب و رِدِّ کبوترها»
نوشتۀ #زهره_یزدان_پناه_قره_تپه
نشر #شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
#معرفی
رمان «نشانی روی آب و رِدِّ کبوترها»
نوشتۀ #زهره_یزدان_پناه_قره_تپه
نشر #شهرستان_ادب
رُمان «نشانی روی آب و رِدِّ کبوترها»، ماجرای خود را در دل حوادث مهم تاریخ معاصر از جمله انقلاب اسلامی، دفاع مقدس و فتنه روز عاشورای سال 1388، روایت میکند و از طریق روایت تعزیه، به واقعه عاشورا نیز میپردازد. داستان، از پیرزنی به نام بیبی منظر، همراه با شوهر بیمارش، و تنها پسرش قاسم میگوید که همگی در آذربایجان زندگی میکنند. در کنار او، رزمنده میانسالی به نام اِلدار است که تعزیهدار روستا و شبیهخوان امام حسین (ع) است. زمستان سال 1350، غلامحسین، فرزند پیشنماز محل و دانشجویی مذهبی در تهران که در پخش اعلامیههای امام خمینی دست داشته است دستگیر میشود.
نویسنده این رمان، زهره یزدانپناه قرهتپه متولد 1342 تهران، در حوزه تاریخ تحصیل کرده است. از جمله آثاری که تاکنون منتشر کرده است میتوان به مجموعه داستان «قوارهای برای دو نفر» در حوزه دفاع مقدس، و مجموعه «یک نگاه یک برداشت»، نقد کتب داستانی هشت نویسنده ایرانی و نیز «داستان لبنان»، شامل سفرنامه او همراه اعضای انجمن قلم ایران به این کشور، اشاره کرد. «ستاره من»، زندگینامه داستانی «شهید محمدعلی رجایی» از جمله دیگر آثار این نویسنده است.
https://t.iss.one/shahrestanadabpub/583
کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان :
@ShahrestanAdabPub
رمان «نشانی روی آب و رِدِّ کبوترها»
نوشتۀ #زهره_یزدان_پناه_قره_تپه
نشر #شهرستان_ادب
رُمان «نشانی روی آب و رِدِّ کبوترها»، ماجرای خود را در دل حوادث مهم تاریخ معاصر از جمله انقلاب اسلامی، دفاع مقدس و فتنه روز عاشورای سال 1388، روایت میکند و از طریق روایت تعزیه، به واقعه عاشورا نیز میپردازد. داستان، از پیرزنی به نام بیبی منظر، همراه با شوهر بیمارش، و تنها پسرش قاسم میگوید که همگی در آذربایجان زندگی میکنند. در کنار او، رزمنده میانسالی به نام اِلدار است که تعزیهدار روستا و شبیهخوان امام حسین (ع) است. زمستان سال 1350، غلامحسین، فرزند پیشنماز محل و دانشجویی مذهبی در تهران که در پخش اعلامیههای امام خمینی دست داشته است دستگیر میشود.
نویسنده این رمان، زهره یزدانپناه قرهتپه متولد 1342 تهران، در حوزه تاریخ تحصیل کرده است. از جمله آثاری که تاکنون منتشر کرده است میتوان به مجموعه داستان «قوارهای برای دو نفر» در حوزه دفاع مقدس، و مجموعه «یک نگاه یک برداشت»، نقد کتب داستانی هشت نویسنده ایرانی و نیز «داستان لبنان»، شامل سفرنامه او همراه اعضای انجمن قلم ایران به این کشور، اشاره کرد. «ستاره من»، زندگینامه داستانی «شهید محمدعلی رجایی» از جمله دیگر آثار این نویسنده است.
https://t.iss.one/shahrestanadabpub/583
کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان :
@ShahrestanAdabPub
Telegram
کتاب های شهرستان ادب
#تازه_های_نشر
رمان «نشانی روی آب و رِدِّ کبوترها»
نوشتۀ #زهره_یزدان_پناه_قره_تپه
نشر #شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
رمان «نشانی روی آب و رِدِّ کبوترها»
نوشتۀ #زهره_یزدان_پناه_قره_تپه
نشر #شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
نگار من سر زلفت چه خوش کشیده به بندم
خوشم که از همه خوبان تو را اسیر کمندم
رها نمی شوم از تو ، جدا نمی شوی از من
اگر به بند کِشندم و اگر به تیغ کُشندم
چه شد که طالعم امشب ز برج نیزه دمیده
ز پا اگر نفتادم ، رهین بخت بلندم
نمانده یک رگ سالم ، نه در تن تو ، نه در من
نشسته زخم به زخمت ، گسسته بند ز بندم
شبی که کنج تنوری ، کدام صبر و صبوری
میان خیمه ی سوزان ، بر آتش تو سپندم
تو و "رضا بقضائک "، من و "رایت جمیلا"
هر آنچه دوست پسندد ، به جان دوست پسندم
#سعید_حدادیان
غزلی از کتاب #همیشه_باران
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان :
@ShahrestanAdabPub
خوشم که از همه خوبان تو را اسیر کمندم
رها نمی شوم از تو ، جدا نمی شوی از من
اگر به بند کِشندم و اگر به تیغ کُشندم
چه شد که طالعم امشب ز برج نیزه دمیده
ز پا اگر نفتادم ، رهین بخت بلندم
نمانده یک رگ سالم ، نه در تن تو ، نه در من
نشسته زخم به زخمت ، گسسته بند ز بندم
شبی که کنج تنوری ، کدام صبر و صبوری
میان خیمه ی سوزان ، بر آتش تو سپندم
تو و "رضا بقضائک "، من و "رایت جمیلا"
هر آنچه دوست پسندد ، به جان دوست پسندم
#سعید_حدادیان
غزلی از کتاب #همیشه_باران
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان :
@ShahrestanAdabPub
همزمان با سالگرد شهادت سردار #حسین_همدانی
نقد و بررسی کتاب #عطر_عربی
مجموعه داستان کوتاه برای مدافعان حرم
شنبه 15 مهرماه ساعت 16 فرهنگسرای انقلاب اسلامی
@ShahrestanAdabPub
نقد و بررسی کتاب #عطر_عربی
مجموعه داستان کوتاه برای مدافعان حرم
شنبه 15 مهرماه ساعت 16 فرهنگسرای انقلاب اسلامی
@ShahrestanAdabPub
شیخ بصیر بند دراگانوف را توی گردن انداخت. دست راستش را از بند رد کرد و اسلحه را پشتش حمایل کرد. کمر راست کرد و از پنجره بدون قاب داخل ساختمان را دید. با قنداق اسلحه کمری شیشههای شکسته روی دیوار پنجره را داخل ساختمان ریخت. صدای رسیدن خرده شیشهها در صدای پرحجم انفجار و لرزش مدام ساختمانها گم شد. پرید لبه پنجره و خودش را بالا کشید. با احتیاط زیر پا و اطراف پنجره را پایید و بعد جستی به داخل ساختمان زد. ابوفاضل بلند شد و کوله وسایل را لبه پنجره گذاشت. شیخ بصیر آنها را از لبه پنجره برداشت. بعد نوبت به کوله دراگانف بود. شیخ بصیر آن را هم تحویل گرفت. ابوفاضل بلند شد تا بالای دیوار بپرد اما وقتی امتداد خیابان سمت چپش را نگاه کرد؛ چند سیاهی دید که از پیچ خیابان به داخل بلوک پیچیدند. میان قاب خالی پنجره بیحرکت ماند. سیاهیها ساختمان اول را رد کردند. شیخ بصیر اشاره کرده که بپرد. ابوفاضل اما بیحرکت بود. ناگهان خمپارهای بی-هوا به ساختمان روبرویی خورد. ابوفاضل به داخل ساختمان پرید. کوله اشتایر را به پناه دیوار کنار پنجره کشید. اشاره کرده به شیخ بصیر و عدد سه را نشان داد. شیخ بصیر هم کوله وسایل را برداشت و جست زد کنار دیوار.
صدای حرف زدن سیاهیها به زبان روسی بود. پشت پنجره ایستادند. قد بلندی داشتند. دوتا شان بی جست زدن روی دیوار خم شدند داخل ساختمان، سمت راست را دیدند. لباسهای ابوفاضل و شیخ بصیر سیاه بود. خودشان را از زیر پنجره عقب کشیدهبودند. توی تاریکی یکی از مردها سیگار روشنش را انداخت توی تاریکی سمت چپ جایی که سر ابوفاضل بود. ابوفاضل تکان نخورد. سیگار لای موهایش را سوزاند. بوی کز خوردن موهایش را فهمید. سیاهی خیره ماند به سیاهی و نور سیگار. سر شیخ بصیر و ابوفاضل رو به زمین بود تا انعکاس چشمها دیده نشود. سر ابوفاضل میسوخت. سیگار خیال خاموش شدن نداشت. سیاهی سیگاری هم برگشت توی خیابان. صدای رد شدن سیاهیها از پشت پنجره را شنیدند. شیخ بصیر فوری تهسیگار روشن را از بین موهای ابوفاضل بیرون کشید و به کناری انداخت. صدای حرف زدن روسها میآمد. شیخ بصیر بطری آب را به سرعت از کنار کوله بیرون آورد و روی سر ابوفاضل خالی کرد. ابوفاضل سرش را بالا آورد: «کثافتهای چچنیاند!»
صدای روسها هنوز میآمد. ابوفاضل در حالیکه به جلو و ورودی پانزده متر جلوتر نگاه میکرد گفت:« تله!» یکهو کلت کمری را از بغل پایش بیرون کشید و رو به ورودی گرفت. ناگهان صدای مهیب انفجار همراه با شعلههای زرد آتش از در ساختمان به داخل زد. کمی بعد صدای ناله و فریاد بلند شد.
ابوفاضل با سرعت خودش را به در رساند. اثری از صندلی نبود و هر سه روس لت و پار و نیمه جان، هریک کناری افتاده بودند. شیخ بصیر او را عقب کشید: « باید خلاصشان کنی. اگر زندهبمانند لو میدهند که این اطراف کسی صندلی تله کرده!»
ابوفاضل سرش را به علامت نه تکان داد. شیخ بصیر دست دراز که کلت را بگیرد. ابوفاضل آرام گفت:« اگر بیایند و جای گلوله روی جنازهها ببینند متوجه میشوند کسی هست ولی حالا فکر میکنند یکی از تلههای خودشان اشتباهی ترکیده. کدام تلهگذار احمقی کنار تلهاش میماند!» بعد دست شیخ بصیر را کشید به سمت راهپلهها. هنوز صدای ناله چچنیها به گوش میرسید. از راه پلهها بالا رفتند. ابوفاضل ورودی طبقه اول ماند:« ما هنوز این ساختمان را چک نکردیم!» شیخ بصیر کلت کمری را از قاب کنار ران بیرون آورد و مسلح کرد. شیخ بصیر اشاره کرد که ابوفاضل منتظر بماند و از در آپارتمان طبقه اول وارد شد. بعد از یک دقیقه ابوفاضل هم در حالی که یک دستش به کوله سر شانهاش بود و دست راستش کلت زعاف وارد ساختمان شد. شیخ بصیر از اتاقی بیرون آمد و بعد هر دو به سمت چپ رفتند. سالن بزرگی بود اما دیوارش به ساختمان کناری راه نداشت. اتاقها و حمام و توالت مخروبه را هم چک کردند. کسی نبود. هر دو به راه پله برگشتند. صدای نک و نال چچنیها تمام شدهبود که طبقه چهارم رسیدند. شیخ بصیر گفت: «عجیب است که این ساختمان را موشهای تکفیری یادشان رفته سوراخ کنند.» ابوفاضل گفت: « پشت بام!» و دست شیخ بصیر را کشید که دوباره به سمت راهپله برگردند. اما شیخ بصیر گفت: «نه!»
ابوفاضل دستش را ناخودآگاه سمت سرش برد و آخی گفت: « چرا؟»
شیخ بصیر در حالی که اطراف را نگاه میکرد گفت: « یا پشت بام را تله کرده یا منتظرمان است تا دخلمان را بیاورد!» ابوفاضل تازه یاد ابوسجاد افتاد:« پس تو مطمئنی که شیرینکاری پایین کار اونه؟»
صدای انفجار مهیبی ساختمان را لرزاند. هر دو با هم روی زمین افتادند. خمپاره به ساختمان سمت راستی برخورد کردهبود. صدای ریزش آوار بلند شد و بخشی از دیوار بین دو ساختمان فرو ریخت.
بریدهای از داستان «پدر، تکتیرانداز، پسر» نوشتۀ #مهدی_کفاش که در کتاب #عطر_عربی منتشر شده است.
@ShahrestanAdabPub
صدای حرف زدن سیاهیها به زبان روسی بود. پشت پنجره ایستادند. قد بلندی داشتند. دوتا شان بی جست زدن روی دیوار خم شدند داخل ساختمان، سمت راست را دیدند. لباسهای ابوفاضل و شیخ بصیر سیاه بود. خودشان را از زیر پنجره عقب کشیدهبودند. توی تاریکی یکی از مردها سیگار روشنش را انداخت توی تاریکی سمت چپ جایی که سر ابوفاضل بود. ابوفاضل تکان نخورد. سیگار لای موهایش را سوزاند. بوی کز خوردن موهایش را فهمید. سیاهی خیره ماند به سیاهی و نور سیگار. سر شیخ بصیر و ابوفاضل رو به زمین بود تا انعکاس چشمها دیده نشود. سر ابوفاضل میسوخت. سیگار خیال خاموش شدن نداشت. سیاهی سیگاری هم برگشت توی خیابان. صدای رد شدن سیاهیها از پشت پنجره را شنیدند. شیخ بصیر فوری تهسیگار روشن را از بین موهای ابوفاضل بیرون کشید و به کناری انداخت. صدای حرف زدن روسها میآمد. شیخ بصیر بطری آب را به سرعت از کنار کوله بیرون آورد و روی سر ابوفاضل خالی کرد. ابوفاضل سرش را بالا آورد: «کثافتهای چچنیاند!»
صدای روسها هنوز میآمد. ابوفاضل در حالیکه به جلو و ورودی پانزده متر جلوتر نگاه میکرد گفت:« تله!» یکهو کلت کمری را از بغل پایش بیرون کشید و رو به ورودی گرفت. ناگهان صدای مهیب انفجار همراه با شعلههای زرد آتش از در ساختمان به داخل زد. کمی بعد صدای ناله و فریاد بلند شد.
ابوفاضل با سرعت خودش را به در رساند. اثری از صندلی نبود و هر سه روس لت و پار و نیمه جان، هریک کناری افتاده بودند. شیخ بصیر او را عقب کشید: « باید خلاصشان کنی. اگر زندهبمانند لو میدهند که این اطراف کسی صندلی تله کرده!»
ابوفاضل سرش را به علامت نه تکان داد. شیخ بصیر دست دراز که کلت را بگیرد. ابوفاضل آرام گفت:« اگر بیایند و جای گلوله روی جنازهها ببینند متوجه میشوند کسی هست ولی حالا فکر میکنند یکی از تلههای خودشان اشتباهی ترکیده. کدام تلهگذار احمقی کنار تلهاش میماند!» بعد دست شیخ بصیر را کشید به سمت راهپلهها. هنوز صدای ناله چچنیها به گوش میرسید. از راه پلهها بالا رفتند. ابوفاضل ورودی طبقه اول ماند:« ما هنوز این ساختمان را چک نکردیم!» شیخ بصیر کلت کمری را از قاب کنار ران بیرون آورد و مسلح کرد. شیخ بصیر اشاره کرد که ابوفاضل منتظر بماند و از در آپارتمان طبقه اول وارد شد. بعد از یک دقیقه ابوفاضل هم در حالی که یک دستش به کوله سر شانهاش بود و دست راستش کلت زعاف وارد ساختمان شد. شیخ بصیر از اتاقی بیرون آمد و بعد هر دو به سمت چپ رفتند. سالن بزرگی بود اما دیوارش به ساختمان کناری راه نداشت. اتاقها و حمام و توالت مخروبه را هم چک کردند. کسی نبود. هر دو به راه پله برگشتند. صدای نک و نال چچنیها تمام شدهبود که طبقه چهارم رسیدند. شیخ بصیر گفت: «عجیب است که این ساختمان را موشهای تکفیری یادشان رفته سوراخ کنند.» ابوفاضل گفت: « پشت بام!» و دست شیخ بصیر را کشید که دوباره به سمت راهپله برگردند. اما شیخ بصیر گفت: «نه!»
ابوفاضل دستش را ناخودآگاه سمت سرش برد و آخی گفت: « چرا؟»
شیخ بصیر در حالی که اطراف را نگاه میکرد گفت: « یا پشت بام را تله کرده یا منتظرمان است تا دخلمان را بیاورد!» ابوفاضل تازه یاد ابوسجاد افتاد:« پس تو مطمئنی که شیرینکاری پایین کار اونه؟»
صدای انفجار مهیبی ساختمان را لرزاند. هر دو با هم روی زمین افتادند. خمپاره به ساختمان سمت راستی برخورد کردهبود. صدای ریزش آوار بلند شد و بخشی از دیوار بین دو ساختمان فرو ریخت.
بریدهای از داستان «پدر، تکتیرانداز، پسر» نوشتۀ #مهدی_کفاش که در کتاب #عطر_عربی منتشر شده است.
@ShahrestanAdabPub
دشت می بلعید کم کم پیکر خورشید را
بر فراز نیزه می دیدم سر خورشید را
آسمان گو تا بشوید با گلاب اشک ها
گیسوان خفته در خاکستر خورشید را
بوریایی نیست در این دشت تا پنهان کند
پیکر از بوریا عریان تر خورشید را
چشم های خفته در خون شفق را وا کنید
تا ببیند کهکشان پرپر خورشید را
نیمی از خورشید در سیلاب خون افتاده بود
کاروان می برد نیم دیگر خورشید را
کاروان بود و گلوی زخمی زنگوله ها
ساربان دزدیده بود انگشتر خورشید را
آه، اشترها چه غمگین و پریشان می روند
بر فراز نیزه می بینم سر خورشید را
#سعید_بیابانکی
از گزیده غزل #چقدر_پنجره
به انتخاب #محمد_حسین_نعمتی و #علی_داودی
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان :
@ShahrestanAdabPub
بر فراز نیزه می دیدم سر خورشید را
آسمان گو تا بشوید با گلاب اشک ها
گیسوان خفته در خاکستر خورشید را
بوریایی نیست در این دشت تا پنهان کند
پیکر از بوریا عریان تر خورشید را
چشم های خفته در خون شفق را وا کنید
تا ببیند کهکشان پرپر خورشید را
نیمی از خورشید در سیلاب خون افتاده بود
کاروان می برد نیم دیگر خورشید را
کاروان بود و گلوی زخمی زنگوله ها
ساربان دزدیده بود انگشتر خورشید را
آه، اشترها چه غمگین و پریشان می روند
بر فراز نیزه می بینم سر خورشید را
#سعید_بیابانکی
از گزیده غزل #چقدر_پنجره
به انتخاب #محمد_حسین_نعمتی و #علی_داودی
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان :
@ShahrestanAdabPub
نشست #کتابخوانشعر
ایستگاه هشتم: #اهواز
یکشنبه ۱۶ مهر ساعت ۱۸
اهواز، کیانپارس، کتابخانه مرکزی طبقه سوم
@ShahrestanAdabPub
ایستگاه هشتم: #اهواز
یکشنبه ۱۶ مهر ساعت ۱۸
اهواز، کیانپارس، کتابخانه مرکزی طبقه سوم
@ShahrestanAdabPub
#چاره_ها
گزینه #رباعی معاصر
به انتخاب #میلاد_عرفان_پور
نشر #شهرستان_ادب
عکس: خانم #سارا_اکبری
@ShahrestanAdabPub
گزینه #رباعی معاصر
به انتخاب #میلاد_عرفان_پور
نشر #شهرستان_ادب
عکس: خانم #سارا_اکبری
@ShahrestanAdabPub
رمان #وقتی_دلی
نوشتۀ #محمد_حسن_شهسواری
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان :
@ShahrestanAdabPub
نوشتۀ #محمد_حسن_شهسواری
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان :
@ShahrestanAdabPub
"مسلمانان!
من، مصعب، فرزند عمیربن بنی عبدالدار، بزرگ خاندان ثروتمند و باشرف مکه، شهره ی زیبایی و ثروت، جاه و مقام، اعتبار و احترام، آرزوی دل هر جوان که در دلم خانه کند، روزی "بی دل" شدم....!
منی که جز به وقار و بزرگ زادگی، قدم بر نمیداشتم، حال بال و پر بر گِرد شمعِ عشق سوزاندم و بر بال سیمرغ نشستم تا اوج بگیرم ...
مسلمانان!
مرا وقتی دلی بود...
اما کنون مرا دلی نیست که از خود چیزی داشته باشد...."
برشی از رمان #وقتی_دلی
نوشتۀ #محمد_حسن_شهسواری
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان :
@ShahrestanAdabPub
من، مصعب، فرزند عمیربن بنی عبدالدار، بزرگ خاندان ثروتمند و باشرف مکه، شهره ی زیبایی و ثروت، جاه و مقام، اعتبار و احترام، آرزوی دل هر جوان که در دلم خانه کند، روزی "بی دل" شدم....!
منی که جز به وقار و بزرگ زادگی، قدم بر نمیداشتم، حال بال و پر بر گِرد شمعِ عشق سوزاندم و بر بال سیمرغ نشستم تا اوج بگیرم ...
مسلمانان!
مرا وقتی دلی بود...
اما کنون مرا دلی نیست که از خود چیزی داشته باشد...."
برشی از رمان #وقتی_دلی
نوشتۀ #محمد_حسن_شهسواری
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان :
@ShahrestanAdabPub
Forwarded from شهرستان ادب
شهرستان ادب در نمایشگاه کتاب دانشگاه صنعتی شریف شرکت میکند.
غرفه موسسه شهرستان ادب از 16 لغایت 26 مهرماه از 8 صبح الی 6 عصر در نمایشگاه کتاب دانشگاه صنعتی شریف با بیش از 146 عنوان کتاب، پذیرای حضور دوستداران و اهالی ادب خواهد بود.
لازم به ذکر است علاوه بر معرفی و فروش کتابهای شعر و داستان موسسه شهرستان ادب، مشاوره ادبی با حضور کارشناسان این زمینه نیز در این غرفه انجام خواهد گرفت.
منتظر حضور صمیمانه شما هستیم.
نشانی: خیابان آزادی،خیابان حبیب اللهی، میدان حسینی، خیابان قاسمی، در شمالی دانشگاه صنعتی شریف
goo.gl/t322Bd
@ShahrestanAdab
غرفه موسسه شهرستان ادب از 16 لغایت 26 مهرماه از 8 صبح الی 6 عصر در نمایشگاه کتاب دانشگاه صنعتی شریف با بیش از 146 عنوان کتاب، پذیرای حضور دوستداران و اهالی ادب خواهد بود.
لازم به ذکر است علاوه بر معرفی و فروش کتابهای شعر و داستان موسسه شهرستان ادب، مشاوره ادبی با حضور کارشناسان این زمینه نیز در این غرفه انجام خواهد گرفت.
منتظر حضور صمیمانه شما هستیم.
نشانی: خیابان آزادی،خیابان حبیب اللهی، میدان حسینی، خیابان قاسمی، در شمالی دانشگاه صنعتی شریف
goo.gl/t322Bd
@ShahrestanAdab
استقبال از غرفه #شهرستان_ادب در نمایشگاه کتاب #دانشگاه_صنعتی_شریف
غرفه موسسه شهرستان ادب در دانشگاه شریف مورد استقبال دانشجویان ابن دانشگاه قرار گزفت
شهرستان ادب در نمایشگاه کتاب دانشگاه صنعتی شریف با بیش از 146 عنوان کتاب از 16 لغایت 26 مهرماه پذیرای حضور دانشجویان، اساتید و دوستداران و اهالی ادب خواهد بود.
شهرستان ادب علاوه بر معرفی و فروش کتابهای #شعر و #داستان موسسه شهرستان ادب، با حضور کارشناسان شعر و داستان در مدت برپایی نمایشگاه مشاوره ادبی نیز ارایه خواهد نمود.
منتظر حضور صمیمانه شما هستیم.
نشانی: خیابان آزادی،خیابان حبیب اللهی، میدان حسینی، خیابان قاسمی، در شمالی دانشگاه صنعتی شریف
goo.gl/t322Bd
@ShahrestanAdabPub
غرفه موسسه شهرستان ادب در دانشگاه شریف مورد استقبال دانشجویان ابن دانشگاه قرار گزفت
شهرستان ادب در نمایشگاه کتاب دانشگاه صنعتی شریف با بیش از 146 عنوان کتاب از 16 لغایت 26 مهرماه پذیرای حضور دانشجویان، اساتید و دوستداران و اهالی ادب خواهد بود.
شهرستان ادب علاوه بر معرفی و فروش کتابهای #شعر و #داستان موسسه شهرستان ادب، با حضور کارشناسان شعر و داستان در مدت برپایی نمایشگاه مشاوره ادبی نیز ارایه خواهد نمود.
منتظر حضور صمیمانه شما هستیم.
نشانی: خیابان آزادی،خیابان حبیب اللهی، میدان حسینی، خیابان قاسمی، در شمالی دانشگاه صنعتی شریف
goo.gl/t322Bd
@ShahrestanAdabPub
Forwarded from شهرستان ادب
عصر شعر و کارگاه ادبی
کانون شعر و ادب دانشگاه صنعتی شریف
با همکاری شهرستان ادب برگزار می کند.
سه شنبه 18 مهرماه
از ساعت 16:30
https://shahrestanadab.com/Content/ID/7378/
@Shahrestanadab
کانون شعر و ادب دانشگاه صنعتی شریف
با همکاری شهرستان ادب برگزار می کند.
سه شنبه 18 مهرماه
از ساعت 16:30
https://shahrestanadab.com/Content/ID/7378/
@Shahrestanadab
Forwarded from پویش کتابخوان مجازی
📕كتاب «برج قحطی»
◀️ پيشنهاد #كتابخوان_ماه
🗓ماه مهر
✏️نويسنده: هادی حكيميان
📚انتشارات: شهرستان ادب
📖۴۳۷ صفحه
با ما در پويش كتابخوان مجازي همراه شويد👇
@ketabclip
◀️ پيشنهاد #كتابخوان_ماه
🗓ماه مهر
✏️نويسنده: هادی حكيميان
📚انتشارات: شهرستان ادب
📖۴۳۷ صفحه
با ما در پويش كتابخوان مجازي همراه شويد👇
@ketabclip
📌 همراه با #هادی_حکیمیان در طرح کتابخوان مهرماه؛
اقلیمهای رو به فراموشی در عاشقانهای از دوران انقلاب
#كتابخوان_ماه مهر
🔊https://iranpl.ir/news/6283/
📡 @iranplir
@ShahrestanAdabPub
اقلیمهای رو به فراموشی در عاشقانهای از دوران انقلاب
#كتابخوان_ماه مهر
🔊https://iranpl.ir/news/6283/
📡 @iranplir
@ShahrestanAdabPub
اقلیمهای رو به فراموشی در عاشقانهای از دوران انقلاب
همراه با #هادی_حکیمیان در طرح کتابخوان مهرماه:
کتاب «برج قحطی» نوشته هادی حکیمیان، یکی از ۴ اثر حاضر در طرح کتابخوان مهر ماه است که از سوی انتشارات #شهرستان_ادب روانه بازار کتاب شده است. این اثر با پرداختن به فرهنگ و تاریخ مناطق حاشیه کویر مرکزی ایران در قالب رمانی عاشقانه در دوران انقلاب اسلامی، به عنوان یکی از آثار محوری برای فعالیت کتابخانههای عمومی سراسر کشور در مهر ماه معرفی شده است.
هادی حکیمیان متولد سال ۱۳۵۷ در شهر یزد، در گفتوگو با پایگاه اطلاعرسانی نهاد کتابخانههای عمومی کشور، درباره اولین جرقههای شکلگیری این اثر در ذهنش نیز توضیح داد: همواره نگاهی در حوزه داستاننویسی وجود داشته مبنی بر اینکه اگر نویسندگان شهرهای مختلف از جریان داستان نویسی موجود در تهران پیروی کنند، آثارشان دیده خواهد شد. زمانی که من در اواخر دهه ۷۰ در استان یزد شروع به داستان نویسی کردم هنوز مردد بودم که باید چگونه بنویسم و از چه چیزی پیروی کنم تا اینکه در همان دوران نگاه بومی در داستانهایم بسیار مورد تقدیر و تشویق بزرگانی چون ابوتراب خسروی و مرحوم امیرحسین فردی قرار گرفت.
نویسنده کتاب «برج قحطی» ادامه داد: وقتی در سال ۱۳۸۴ برای گرفتن اولین مجموعه داستان چاپ شدهام به نام «گل انارها را باد میبرد» به انتشارات سوره مهر مراجعه کردم، در جلسه نقدی که در حوزه هنری برگزار شده بود نیز شرکت کردم. در آن جلسه مرحوم امیرحسین فردی اعلام کرد که قصد راه انداختن جریانی به نام «رمان انقلاب» را دارد که در این جریان توجه ویژهای به نویسندگان شهرستانی داشتند. در همان جلسه بود که مرحوم فردی به من گفتند با ویژگیهای بومی که در آثارم وجود دارد و همچنین شناختی که بواسطه رشته تحصیلیام از تاریخ دارم، میتوانم در عرصه رمان انقلاب قلم بزنم و این انگیزه من برای نوشتن رمان «برج قحطی» بود.
وی در ادامه در معرفی کتاب «برج قحطی» عنوان کرد: شخصیت محوری این رمان دانشجویی مبارز است که تحت تعقیب نیروهای ساواک قرار گرفته و به یزد فرار کرده است. او پس از ورود به شهر یزد در دانشسرای مقدماتی مشغول تدریس شده و با برخی افراد محلی و خاندانهای اشرافی یزد هم آشنا میشود. پس از اینکه برای دیدن چند نسخه خطی به خانه علیارفعخان یکی از اعیان یزد رفته، به دختر جوان او علاقهمند میشود.
ادامه این گزارش را در آدرس زیر بخوانید:
https://iranpl.ir/news/6283
کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان :
@ShahrestanAdabPub
همراه با #هادی_حکیمیان در طرح کتابخوان مهرماه:
کتاب «برج قحطی» نوشته هادی حکیمیان، یکی از ۴ اثر حاضر در طرح کتابخوان مهر ماه است که از سوی انتشارات #شهرستان_ادب روانه بازار کتاب شده است. این اثر با پرداختن به فرهنگ و تاریخ مناطق حاشیه کویر مرکزی ایران در قالب رمانی عاشقانه در دوران انقلاب اسلامی، به عنوان یکی از آثار محوری برای فعالیت کتابخانههای عمومی سراسر کشور در مهر ماه معرفی شده است.
هادی حکیمیان متولد سال ۱۳۵۷ در شهر یزد، در گفتوگو با پایگاه اطلاعرسانی نهاد کتابخانههای عمومی کشور، درباره اولین جرقههای شکلگیری این اثر در ذهنش نیز توضیح داد: همواره نگاهی در حوزه داستاننویسی وجود داشته مبنی بر اینکه اگر نویسندگان شهرهای مختلف از جریان داستان نویسی موجود در تهران پیروی کنند، آثارشان دیده خواهد شد. زمانی که من در اواخر دهه ۷۰ در استان یزد شروع به داستان نویسی کردم هنوز مردد بودم که باید چگونه بنویسم و از چه چیزی پیروی کنم تا اینکه در همان دوران نگاه بومی در داستانهایم بسیار مورد تقدیر و تشویق بزرگانی چون ابوتراب خسروی و مرحوم امیرحسین فردی قرار گرفت.
نویسنده کتاب «برج قحطی» ادامه داد: وقتی در سال ۱۳۸۴ برای گرفتن اولین مجموعه داستان چاپ شدهام به نام «گل انارها را باد میبرد» به انتشارات سوره مهر مراجعه کردم، در جلسه نقدی که در حوزه هنری برگزار شده بود نیز شرکت کردم. در آن جلسه مرحوم امیرحسین فردی اعلام کرد که قصد راه انداختن جریانی به نام «رمان انقلاب» را دارد که در این جریان توجه ویژهای به نویسندگان شهرستانی داشتند. در همان جلسه بود که مرحوم فردی به من گفتند با ویژگیهای بومی که در آثارم وجود دارد و همچنین شناختی که بواسطه رشته تحصیلیام از تاریخ دارم، میتوانم در عرصه رمان انقلاب قلم بزنم و این انگیزه من برای نوشتن رمان «برج قحطی» بود.
وی در ادامه در معرفی کتاب «برج قحطی» عنوان کرد: شخصیت محوری این رمان دانشجویی مبارز است که تحت تعقیب نیروهای ساواک قرار گرفته و به یزد فرار کرده است. او پس از ورود به شهر یزد در دانشسرای مقدماتی مشغول تدریس شده و با برخی افراد محلی و خاندانهای اشرافی یزد هم آشنا میشود. پس از اینکه برای دیدن چند نسخه خطی به خانه علیارفعخان یکی از اعیان یزد رفته، به دختر جوان او علاقهمند میشود.
ادامه این گزارش را در آدرس زیر بخوانید:
https://iranpl.ir/news/6283
کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان :
@ShahrestanAdabPub
Forwarded from شهرستان ادب
رونمایی و نقد کتاب #عطر_عربی
کتاب تازه شهرستان ادب با موضوع مدافعان حرم
https://shahrestanadab.com/Content/ID/7380/
@Shahrestanadab
کتاب تازه شهرستان ادب با موضوع مدافعان حرم
https://shahrestanadab.com/Content/ID/7380/
@Shahrestanadab
Forwarded from شهرستان ادب
«...این مجموعه از دستپختهای ماست. دیگران به لزوم نگارش این کار پی نبردند یا بی تفاوت بودند و ملالی دارند که به جنبش در نیامدند. بخش مهمی از ادبیات امروز ما چشم بر این حضور بسته و بزرگ شدن ایران را نادیده گرفته است.
وی در ادامه افزود: مخاطب حرف های من خارج از مخاطبان این جمع هستند. کتابخوان هایی هستند که نگاه جدیدی به دنیا ندارند و به دنبال کشف موضوعات جدید نیستند. نوینسدگان ما و مخاطبانشان از ارزش تهی شده اند و به دنیا ناامیدانه نگاه می کنند. ما به جریانی سیاسی_نظامی وارد شده ایم که باید مثل هر اتفاق دیگری دارای ضمیمه های فرهنگی باشد تا ابتر نماند؛ «عطر عربی» این گفتمان را ترویج می دهد. مسائل فرهنگی جنگ سوریه هنوز برای مردم کشور خودمان مطرح نشده است و مردم از ابعاد فرهنگی آن بی خبرند. به همین دلیل این مجموعه داستان بسیار مهم است و زمینه فرهنگی هنری این جریان سیاسی نظامی است. عطر عربی باید از طرف مسئولان و مردم جدی گرفته شود تا همه از ورای ظواهر، به بطن این جنگ پی ببرند...»
متن کامل گزارش نشست رونمایی و نقد کتاب #عطر_عربی که مهمانانی چون #مصطفی_جمشیدی #میلاد_عرفان_پور و #علی_محمد_مودب و #علی_اصغر_عزتی_پاک حضور داشتند را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
https://shahrestanadab.com/Content/ID/7380/
@Shahrestanadab
وی در ادامه افزود: مخاطب حرف های من خارج از مخاطبان این جمع هستند. کتابخوان هایی هستند که نگاه جدیدی به دنیا ندارند و به دنبال کشف موضوعات جدید نیستند. نوینسدگان ما و مخاطبانشان از ارزش تهی شده اند و به دنیا ناامیدانه نگاه می کنند. ما به جریانی سیاسی_نظامی وارد شده ایم که باید مثل هر اتفاق دیگری دارای ضمیمه های فرهنگی باشد تا ابتر نماند؛ «عطر عربی» این گفتمان را ترویج می دهد. مسائل فرهنگی جنگ سوریه هنوز برای مردم کشور خودمان مطرح نشده است و مردم از ابعاد فرهنگی آن بی خبرند. به همین دلیل این مجموعه داستان بسیار مهم است و زمینه فرهنگی هنری این جریان سیاسی نظامی است. عطر عربی باید از طرف مسئولان و مردم جدی گرفته شود تا همه از ورای ظواهر، به بطن این جنگ پی ببرند...»
متن کامل گزارش نشست رونمایی و نقد کتاب #عطر_عربی که مهمانانی چون #مصطفی_جمشیدی #میلاد_عرفان_پور و #علی_محمد_مودب و #علی_اصغر_عزتی_پاک حضور داشتند را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
https://shahrestanadab.com/Content/ID/7380/
@Shahrestanadab
Shahrestanadab
نشست نقد مجموعه داستان «عطر عربی» برگزار شد
شهرستان ادب به نقل از فارس: سومین نشست «رصد صبح» همزمان با دومین سالروز شهادت سردار حسین همدانی به رونمایی و نقد کتاب «عطر عربی» اختصاص یافت؛ این اثر شامل 1...
🔵نشست تخصصی #کتابخوان_شعر
ایستگاه نهم : زنجان
📅 چهارشنبه، 19 مهر
🕠 ساعت 16
🛣 زنجان، سعدی وسط، سالن اجتماعات کتابخانه سهروردی
#شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
ایستگاه نهم : زنجان
📅 چهارشنبه، 19 مهر
🕠 ساعت 16
🛣 زنجان، سعدی وسط، سالن اجتماعات کتابخانه سهروردی
#شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub