Forwarded from فصل فاصله
از درد بدون همزبانی مردند
خاکی بودند و آسمانی مردند
از غیرت این قبیله شاعرهاشان
دقمرگ شدند و در جوانی مردند!
#محمد_رضا_ترکی
@faslefaaseleh
خاکی بودند و آسمانی مردند
از غیرت این قبیله شاعرهاشان
دقمرگ شدند و در جوانی مردند!
#محمد_رضا_ترکی
@faslefaaseleh
Forwarded from فصل فاصله
بختک به روی سینه کجا میکشد نفس؟
تهران ما بدون هوا میکشد نفس
از پیش و پس نفسکش او بسته است، پس
این شهر بینفس ز کجا میکشد نفس؟!
باید کمی تنفس مصنوعیش دهند
این شهر تا نمرده و تا میکشد نفس
جای هوا عصاره سرب است و سم و مرگ
هر کس کنار پنجرهها میکشد نفس
محصول این نفس خفقان است و اضطراب
بیچاره ماندهام که چرا میکشد نفس
از کار و ابتکار شما حاصلی ندید
این شهر در امان خدا میکشد نفس
ای بادهای معجزه رحمی به ما کنید
این شهر با حضور شما میکشد نفس
#محمد_رضا_ترکی
@faslefaaseleh
تهران ما بدون هوا میکشد نفس
از پیش و پس نفسکش او بسته است، پس
این شهر بینفس ز کجا میکشد نفس؟!
باید کمی تنفس مصنوعیش دهند
این شهر تا نمرده و تا میکشد نفس
جای هوا عصاره سرب است و سم و مرگ
هر کس کنار پنجرهها میکشد نفس
محصول این نفس خفقان است و اضطراب
بیچاره ماندهام که چرا میکشد نفس
از کار و ابتکار شما حاصلی ندید
این شهر در امان خدا میکشد نفس
ای بادهای معجزه رحمی به ما کنید
این شهر با حضور شما میکشد نفس
#محمد_رضا_ترکی
@faslefaaseleh
Forwarded from فصل فاصله
یلدا برای بچهها،
آجیل و طعم هندونه س
اما برا بزگترا،
یه خاطره، یه نشونه س
یلدا شب ولادته
این جوره تو نوشتهها
خورشیدُ دنیا میارن،
تو دل شب فرشتهها
فرشتههای مهربون،
فرشتههای نازنین
از اوج ِ اوج آسمون،
میان پایین، روی زمین
شبیه دونههای برف،
روی درختا میشینن
تا خورشیدُ بغل کنن
تا صب یه وختا میشینن
قصه میگن برای هم؛
گر چه شبیه قصه نیس
قصه اونها مثل ما،
نون و پنیر و پسه نیس
میگن: یه شب از آسمون
پولک آبی میباره
تا دم دمای صب بشه
برف حسابی میباره
وقتی گمون نمیکنی،
ستارهای پر میزنه
یه آفتاب مهربون،
از تو افق سر میزنه
یه شب تو اوج تیرگی،
ستاره رو نشون میدن
تو دل شب، شب سیا،
ُصب میشه و اذون میگن
میادُ مرهم میذاره
به ساقه ملخزده
نماز حاجت بخونید،
مردم شهر یخزده!
#محمد_رضا_ترکی
@faslefaaseleh
آجیل و طعم هندونه س
اما برا بزگترا،
یه خاطره، یه نشونه س
یلدا شب ولادته
این جوره تو نوشتهها
خورشیدُ دنیا میارن،
تو دل شب فرشتهها
فرشتههای مهربون،
فرشتههای نازنین
از اوج ِ اوج آسمون،
میان پایین، روی زمین
شبیه دونههای برف،
روی درختا میشینن
تا خورشیدُ بغل کنن
تا صب یه وختا میشینن
قصه میگن برای هم؛
گر چه شبیه قصه نیس
قصه اونها مثل ما،
نون و پنیر و پسه نیس
میگن: یه شب از آسمون
پولک آبی میباره
تا دم دمای صب بشه
برف حسابی میباره
وقتی گمون نمیکنی،
ستارهای پر میزنه
یه آفتاب مهربون،
از تو افق سر میزنه
یه شب تو اوج تیرگی،
ستاره رو نشون میدن
تو دل شب، شب سیا،
ُصب میشه و اذون میگن
میادُ مرهم میذاره
به ساقه ملخزده
نماز حاجت بخونید،
مردم شهر یخزده!
#محمد_رضا_ترکی
@faslefaaseleh
شعری از دکتر #محمد_رضا_ترکی برای مردم صبور و خونگرم جنوب:
در سالهای جنگِ خطرساز سوختم
وقتی که یافت خاتمه هم باز سوختم
تنها نه از فراق شهیدان شهرمان
از رنجهای اینهمه جانباز سوختم
یک عدّه در شرارۀ عشق و وصال یار
من در شرار حسرت ابراز سوختم
پروانه گر در آتش سوزان سکوت کرد
من در هوای شعلۀ آواز سوختم
تدبیرها امید مرا بال و پر نداد
با داغ یأسِ خانهبرانداز سوختم
تنها نه ریزگرد هوای مرا گرفت
من چند سال در هوس گاز سوختم
از قطع برق در دل بحران ریزگرد
مثل فیوز کهنۀ تکفاز سوختم!
نوبت به سوختن به سرانجام میرسد
بینوبتی ببین که در آغاز سوختم!
یارب مرا از آتش دوزخ معاف کن
چون در هوای شرجی اهواز سوختم!
@ShahrestanAdab
در سالهای جنگِ خطرساز سوختم
وقتی که یافت خاتمه هم باز سوختم
تنها نه از فراق شهیدان شهرمان
از رنجهای اینهمه جانباز سوختم
یک عدّه در شرارۀ عشق و وصال یار
من در شرار حسرت ابراز سوختم
پروانه گر در آتش سوزان سکوت کرد
من در هوای شعلۀ آواز سوختم
تدبیرها امید مرا بال و پر نداد
با داغ یأسِ خانهبرانداز سوختم
تنها نه ریزگرد هوای مرا گرفت
من چند سال در هوس گاز سوختم
از قطع برق در دل بحران ریزگرد
مثل فیوز کهنۀ تکفاز سوختم!
نوبت به سوختن به سرانجام میرسد
بینوبتی ببین که در آغاز سوختم!
یارب مرا از آتش دوزخ معاف کن
چون در هوای شرجی اهواز سوختم!
@ShahrestanAdab