شعری از #علی_علی_دوستی
از شاعران جوان و اعضای دوره چهارم #آفتابگردانها
برای پدر
با سکههایی که پدر میداد دستم
با قلّکی که عاقبت آن را شکستم
با خاطرات روزهای کار بابا
وقتی کنار مادرم میگفت: «خستم»
همراه شوقِ کودکی تا گلفروشی
بوی گل و یاد پدر میکرد مستم
درد از در و دیوار میبارید اما
با یاد او در را به روی درد بستم
یک شاخه گل در دستم و یک عمر دوری
با یاد بابا بر سر خاکش نشستم
@ShahrestanAdab
از شاعران جوان و اعضای دوره چهارم #آفتابگردانها
برای پدر
با سکههایی که پدر میداد دستم
با قلّکی که عاقبت آن را شکستم
با خاطرات روزهای کار بابا
وقتی کنار مادرم میگفت: «خستم»
همراه شوقِ کودکی تا گلفروشی
بوی گل و یاد پدر میکرد مستم
درد از در و دیوار میبارید اما
با یاد او در را به روی درد بستم
یک شاخه گل در دستم و یک عمر دوری
با یاد بابا بر سر خاکش نشستم
@ShahrestanAdab