شهرستان ادب
ترانه زیبای #علیرضا_قزوه در ستایش شهید دکتر #مصطفی_چمران https://shahrestanadab.com/Content/ID/7120 @ShahrestanAdab
تویی که دم از قیامت میزنی
اگه مردی قید دنیا رو بزن
اسم مصطفای چمران که میآد
زنگ زورخونه مولا رو بزن
وقتی اسمتو میآرم به زبون
عطر خندهت میپیچه تو باغ گل
مرشدا به احترامت پا میشن
رخصت از چشات میگیره داشآکل
زورخونه یک قتلگاهه، قتلگاه
کی میگه میدون زوره، زورخونه؟
آقا مرشد! واسم از علی (ع) بخون!
وقتی نیستی سوت و کوره زورخونه
لوطی محله دلا تویی
اسم دیگت پوریای ولییه
پهلوون اونه که توی معرکه
کشتهمرده مرام علییه
اسم چمران که میآد پهلوونا
میشکنن، نفساشونو خاک میکنن
زیر لب میگن به روحش صلوات
خال رو بازوشونو پاک میکنن
#علیرضا_قزوه #شهید_چمران #مصطفی_چمران
@ShahrestanAdab
اگه مردی قید دنیا رو بزن
اسم مصطفای چمران که میآد
زنگ زورخونه مولا رو بزن
وقتی اسمتو میآرم به زبون
عطر خندهت میپیچه تو باغ گل
مرشدا به احترامت پا میشن
رخصت از چشات میگیره داشآکل
زورخونه یک قتلگاهه، قتلگاه
کی میگه میدون زوره، زورخونه؟
آقا مرشد! واسم از علی (ع) بخون!
وقتی نیستی سوت و کوره زورخونه
لوطی محله دلا تویی
اسم دیگت پوریای ولییه
پهلوون اونه که توی معرکه
کشتهمرده مرام علییه
اسم چمران که میآد پهلوونا
میشکنن، نفساشونو خاک میکنن
زیر لب میگن به روحش صلوات
خال رو بازوشونو پاک میکنن
#علیرضا_قزوه #شهید_چمران #مصطفی_چمران
@ShahrestanAdab
شهرستان ادب
☑️ @ShahrestanAdab
🔻با گرامیداشت سالروز شهادت دانشمند فرزانه، عارف مجاهد و سردار پرافتخار اسلام، شهید دکتر مصطفی چمران با هم نمونهای کوتاه از روایت و نثر نیایشی ایشان را مرور میکنیم. این متن از کتاب «کردستان» نوشته #شهید_چمران انتخاب شده است.
▪️نیایش در نبرد
خدایا تو به من قدرت و امکان دادی تا محال را ممکن کنم، در سخت ترین معرکهها مرا پیروز کردي، آنچه را که تصور نميكردم به وجود آوردی و آن پیروزی را که انتظار نداشتم نصیبم نمودی.
رگبار گلوله از هر طرف بر من میبارید و نميدانم چگونه زنده ماندم. به سرعت ميرفتم و شهادت را استقبال میکردم. ناگهان برادرم داود در برابرم به خاک شهادت افتاد و برادر دیگرم مجروح نقش بر زمین شد و با دست به من اشاره میکرد در حاليكه در يک هليكوپتر كوچك جت رنجر بر بالاي سرش پرواز میکردم. فورا دور زدم و بر زمین نشستم و به سرعت به سوي داود دویدم. رگبار گلوله میبارید، اصغر فرمانده شجاع با فريادي سخت و دلخراش مرا بر حذر میداشت، رستمی فرمانده بیباک که در پشت سنگر خود را مخفی کرده بود فریاد زد که چرا بیپروا به سوی مرگ میروی؟ و دیگری نهیب زد که خود را حفاظت كنم، و دیگری و دیگری هر يک مرا باز میداشتند، ولی من دیوانهوار به پیش میرفتم و رگبار گلوله بر من میبارید و در اطرافم بر خاک مينشست، تا بالاخره به شهید رسیدم بر او خم شدم، و ادای احترام کردم و بعد مجروح را بلند کردم و به كمک دوستی دیگر او را به هليكوپتر گذاشته، روانه کردیم.
اي خداي بزرگ تو به من آن شجاعت را دادی که سینه سپر کنم و به استقبال شهادت بروم و آنچنان در دل توطئه گران ایجاد رعب و وحشت کنم که به محض شنیدن اسم من مثل مور و ملخ بگریزند و از رودررویی با من بپرهیزند.
☑️ @ShahrestanAdab
▪️نیایش در نبرد
خدایا تو به من قدرت و امکان دادی تا محال را ممکن کنم، در سخت ترین معرکهها مرا پیروز کردي، آنچه را که تصور نميكردم به وجود آوردی و آن پیروزی را که انتظار نداشتم نصیبم نمودی.
رگبار گلوله از هر طرف بر من میبارید و نميدانم چگونه زنده ماندم. به سرعت ميرفتم و شهادت را استقبال میکردم. ناگهان برادرم داود در برابرم به خاک شهادت افتاد و برادر دیگرم مجروح نقش بر زمین شد و با دست به من اشاره میکرد در حاليكه در يک هليكوپتر كوچك جت رنجر بر بالاي سرش پرواز میکردم. فورا دور زدم و بر زمین نشستم و به سرعت به سوي داود دویدم. رگبار گلوله میبارید، اصغر فرمانده شجاع با فريادي سخت و دلخراش مرا بر حذر میداشت، رستمی فرمانده بیباک که در پشت سنگر خود را مخفی کرده بود فریاد زد که چرا بیپروا به سوی مرگ میروی؟ و دیگری نهیب زد که خود را حفاظت كنم، و دیگری و دیگری هر يک مرا باز میداشتند، ولی من دیوانهوار به پیش میرفتم و رگبار گلوله بر من میبارید و در اطرافم بر خاک مينشست، تا بالاخره به شهید رسیدم بر او خم شدم، و ادای احترام کردم و بعد مجروح را بلند کردم و به كمک دوستی دیگر او را به هليكوپتر گذاشته، روانه کردیم.
اي خداي بزرگ تو به من آن شجاعت را دادی که سینه سپر کنم و به استقبال شهادت بروم و آنچنان در دل توطئه گران ایجاد رعب و وحشت کنم که به محض شنیدن اسم من مثل مور و ملخ بگریزند و از رودررویی با من بپرهیزند.
☑️ @ShahrestanAdab