🔸برگزیدگان دومین فراخوان ادبی «شعر فصل»
( ویژۀ اعضای دورۀ نهم آفتابگردانها)
🔹«در دومین فراخوان شعر فصل (ویژۀ پاییز)، تعداد 98 اثر در موضوع آزاد و 21 اثر در موضوع ویژه (مدافعان سلامت) از شاعران عضو دورۀ نهم آفتابگردانها دریافت شد که پس از دو مرحله داوری، برگزیدگان این فراخوان مشخّص شدند. داوری مرحلۀ دوم این آثار را آقایان #علیمحمد_مؤدب، #علی_داودی، #غلامرضا_طریقی، #محمدمهدی_سیار، #میلاد_عرفانپور و #مبین_اردستانی بر عهده داشتند. بر این اساس، اثر «رضا نورمحمّدی» در موضوع آزاد و اثر «سارا شمسنژاد» در موضوع ویژه (مدافعان سلامت) به عنوان برگزیده انتخاب شدند. همچنین آثار «فاطمه ناصریفر»، «ابوالفضل بیگدلی»، «فاطمهسادات قنّادزاده» و «نازنین جلایری لاین» شایستۀ تقدیر شناخته شدند....»
💠 متن کامل این خبر را در سایت شهرستان ادب بخوانید.
☑️ @ShahrestanAdab
( ویژۀ اعضای دورۀ نهم آفتابگردانها)
🔹«در دومین فراخوان شعر فصل (ویژۀ پاییز)، تعداد 98 اثر در موضوع آزاد و 21 اثر در موضوع ویژه (مدافعان سلامت) از شاعران عضو دورۀ نهم آفتابگردانها دریافت شد که پس از دو مرحله داوری، برگزیدگان این فراخوان مشخّص شدند. داوری مرحلۀ دوم این آثار را آقایان #علیمحمد_مؤدب، #علی_داودی، #غلامرضا_طریقی، #محمدمهدی_سیار، #میلاد_عرفانپور و #مبین_اردستانی بر عهده داشتند. بر این اساس، اثر «رضا نورمحمّدی» در موضوع آزاد و اثر «سارا شمسنژاد» در موضوع ویژه (مدافعان سلامت) به عنوان برگزیده انتخاب شدند. همچنین آثار «فاطمه ناصریفر»، «ابوالفضل بیگدلی»، «فاطمهسادات قنّادزاده» و «نازنین جلایری لاین» شایستۀ تقدیر شناخته شدند....»
💠 متن کامل این خبر را در سایت شهرستان ادب بخوانید.
☑️ @ShahrestanAdab
🔸به مناسبت ولادت #حضرت_زهرا (س)
( مرور قصیدهای از #محمدسعید_میرزایی )
🔹«زهرا تویی، یگانۀ داور فقط تویی
راز فراتر از همه باور فقط تویی
ای پایۀ نماز تو معراج مصطفی
شأن نزول سورۀ کوثر فقط تویی
آن بانویی که دست وی از روی احترام
بوسیده بود شخص پیمبر فقط تویی
پیغمبر و امیر پدرهای امّتاند
امّا قسم بر این دو که مادر فقط تویی...»
💠 متن کامل این شعر را در سایت شهرستان ادب بخوانید.
☑️ @ShahrestanAdab
( مرور قصیدهای از #محمدسعید_میرزایی )
🔹«زهرا تویی، یگانۀ داور فقط تویی
راز فراتر از همه باور فقط تویی
ای پایۀ نماز تو معراج مصطفی
شأن نزول سورۀ کوثر فقط تویی
آن بانویی که دست وی از روی احترام
بوسیده بود شخص پیمبر فقط تویی
پیغمبر و امیر پدرهای امّتاند
امّا قسم بر این دو که مادر فقط تویی...»
💠 متن کامل این شعر را در سایت شهرستان ادب بخوانید.
☑️ @ShahrestanAdab
🔸«ارثیه»
(به مناسبت زادروز #ویرجینیا_وولف، نویسنده و منتقد مطرح و اثرگذار انگلیسی، داستان کوتاهی از وی را که از کتاب «مرگ در جنگل» انتخاب شده است، با هم میخوانیم)
🔹««تقدیم به سیسی میلر». گیلبرت کلندن سنجاقسینۀ مروارید را از بین مشتی انگشتر و سنجاقسینه که روی میز کوچکی در اتاق خصوصی زنش ریخته بود، برداشت و نوشتۀ روی آن را خواند: «تقدیم به سیسی میلر عزیزم.»
ظاهراً آنجلا حتّی منشی خودش، سیسی میلر را هم به یاد داشته است. گیلبرت کلندن یک بار دیگر با خود اندیشید: «چهقدر عجیب است که آنجلا هر چیز را چنین منظّم و حسابشده به جای گذاشته است -نوعی هدیۀ کوچک برای هر یک از دوستانش. چنان که گویی مرگ خودش را پیشبینی کرده بوده است. گرچه آن روز صبح، شش هفته پیش، که خانه را ترک کرده بود، در سلامت کامل به سر میبرد، همان روزی که در پیکادلی، از پیادهرو به خیابان پا گذاشته بود و اتومبیل، او را زیر گرفته بود...»
💠 متن کامل این داستان را در سایت شهرستان ادب بخوانید.
☑️ @ShahrestanAdab
(به مناسبت زادروز #ویرجینیا_وولف، نویسنده و منتقد مطرح و اثرگذار انگلیسی، داستان کوتاهی از وی را که از کتاب «مرگ در جنگل» انتخاب شده است، با هم میخوانیم)
🔹««تقدیم به سیسی میلر». گیلبرت کلندن سنجاقسینۀ مروارید را از بین مشتی انگشتر و سنجاقسینه که روی میز کوچکی در اتاق خصوصی زنش ریخته بود، برداشت و نوشتۀ روی آن را خواند: «تقدیم به سیسی میلر عزیزم.»
ظاهراً آنجلا حتّی منشی خودش، سیسی میلر را هم به یاد داشته است. گیلبرت کلندن یک بار دیگر با خود اندیشید: «چهقدر عجیب است که آنجلا هر چیز را چنین منظّم و حسابشده به جای گذاشته است -نوعی هدیۀ کوچک برای هر یک از دوستانش. چنان که گویی مرگ خودش را پیشبینی کرده بوده است. گرچه آن روز صبح، شش هفته پیش، که خانه را ترک کرده بود، در سلامت کامل به سر میبرد، همان روزی که در پیکادلی، از پیادهرو به خیابان پا گذاشته بود و اتومبیل، او را زیر گرفته بود...»
💠 متن کامل این داستان را در سایت شهرستان ادب بخوانید.
☑️ @ShahrestanAdab
🔸«گفتگویی یکنفره دربارۀ اثری بدون انقضا»
(دربارۀ رمان #ایرانشهر اثر #محمدحسن_شهسواری یادداشتی از #محمدهادی_عبدالوهاب)
🔹«من داستانی را دوست دارم که شگفتزدهام کند؛ حیرتی که مرا سر ذوق بیاورد تا با دیگران دربارۀ آن فیلم و آن رمانی که دیدهام و خواندهام، حرف بزنم. این گفتگو اگر تنها با یک کتابخوان و فیلمبین حرفهای باشد، احتمالاً فقط از جنبههای فنّی آن اثر ذوق کردهام، اگر با یک مخاطب معمولی داستان باشد، بیشتر دربارۀ بُعد محتوایی اثر حظ بردهام و اگر با یک مخاطب عام دربارۀ داستانی صحبت کنم، یعنی مطمئنّم بین من و او در لذّت از دیدن یا خواندن یک قصّۀ ناب، تفاوتی نیست. حتّی دلم نمیآید او را که از جهان سینما و ادبیات به دور است، شریک این معجون سکرآور نکنم...»
💠 متن کامل این یادداشت را در سایت شهرستان ادب بخوانید.
☑️ @ShahrestanAdab
(دربارۀ رمان #ایرانشهر اثر #محمدحسن_شهسواری یادداشتی از #محمدهادی_عبدالوهاب)
🔹«من داستانی را دوست دارم که شگفتزدهام کند؛ حیرتی که مرا سر ذوق بیاورد تا با دیگران دربارۀ آن فیلم و آن رمانی که دیدهام و خواندهام، حرف بزنم. این گفتگو اگر تنها با یک کتابخوان و فیلمبین حرفهای باشد، احتمالاً فقط از جنبههای فنّی آن اثر ذوق کردهام، اگر با یک مخاطب معمولی داستان باشد، بیشتر دربارۀ بُعد محتوایی اثر حظ بردهام و اگر با یک مخاطب عام دربارۀ داستانی صحبت کنم، یعنی مطمئنّم بین من و او در لذّت از دیدن یا خواندن یک قصّۀ ناب، تفاوتی نیست. حتّی دلم نمیآید او را که از جهان سینما و ادبیات به دور است، شریک این معجون سکرآور نکنم...»
💠 متن کامل این یادداشت را در سایت شهرستان ادب بخوانید.
☑️ @ShahrestanAdab
🔸«صدف»
(داستانی از #آنتوان_چخوف به مناسبت زادروز نویسنده )
🔹«بی آنکه به حافظهام فشار بیاورم، یک روز بعدازظهر بارانی را با تمام جزئیاتش در فصل پاییز به یاد میآورم که با پدرم در یکی از خیابانهای پررفتوآمد مسکو ایستاده بودم. احساس میکردم که رفتهرفته در نتیجۀ نوعی بیماری عجیب از پا میافتم. به هیچ وجه دردی احساس نمیکردم امّا پاهایم بیحس میشد، نای حرف زدن نداشتم، سرم به یک طرف متمایل میشد و روی هم رفته، احساس میکردم چیزی نمانده که از حال بروم و روی زمین بیفتم....»
💠 متن کامل این داستان را در سایت شهرستان ادب بخوانید.
☑️ @ShahrestanAdab
(داستانی از #آنتوان_چخوف به مناسبت زادروز نویسنده )
🔹«بی آنکه به حافظهام فشار بیاورم، یک روز بعدازظهر بارانی را با تمام جزئیاتش در فصل پاییز به یاد میآورم که با پدرم در یکی از خیابانهای پررفتوآمد مسکو ایستاده بودم. احساس میکردم که رفتهرفته در نتیجۀ نوعی بیماری عجیب از پا میافتم. به هیچ وجه دردی احساس نمیکردم امّا پاهایم بیحس میشد، نای حرف زدن نداشتم، سرم به یک طرف متمایل میشد و روی هم رفته، احساس میکردم چیزی نمانده که از حال بروم و روی زمین بیفتم....»
💠 متن کامل این داستان را در سایت شهرستان ادب بخوانید.
☑️ @ShahrestanAdab