شهرستان ادب
1.41K subscribers
4.39K photos
730 videos
14 files
2.07K links
موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
ShahrestanAdab.com

ارتباط با مدیر کانال:
@ShahrestaneAdab

ایمیل شهرستان ادب:
[email protected]
Download Telegram
در خانهٔ خدیجه همان عدهٔ قبلی جمع بودند که مصعب با زید و مرد مسلمان همراهش وارد شدند. مصعب، مشتاق به سمت محمد رفت و سلام کرد. پوستی وصله‌دار بر تن داشت و آنچه به پا داشت، چنان کهنه بود که به زحمت به پاهایش بند می‌شد. مصعب که سلام کرد، پیامبر و علی هر دو جواب او را دادند. سپس علی‌بن‌ابوطالب، به چهرهٔ مصعب و لباس‌های پارهٔ او نگریست و گفت: «آفرین بر تو ای برادر فداکار، اینک هر کس به بدن لاغر و لباس وصله‌دار و نعلین کهنه و ســوراخ‌شده‌ات بنگرد، نمی‌تواند باور کند که تو همان جوان اشراف‌زادهٔ مکی هستی که تا قبل از مســلمان شدن، زیباترین لباس‌ها را می‌پوشیدی و بر بهترین مرکب‌ها سوار می‌شدی.» چهرهٔ مسلمانان از اشک خیس شد. کلام علی که پایان یافت، همه دیدند که پیامبر آرام‌آرام اشک می‌ریخت.

#رحلت_پبامبر
#وقتی_دلی
#محمدحسن_شهسواری
@shahrestanadab