وقتی که لم داده بودی آرام بر روی تختی
یا که به زور دو تا قرص خوابیده بودی به سختی
وقتی که خوشحال بودی از دیدن ناگهانش
یا شکوه میکردی از خود از اینکه داری چه بختی
در فکر اینکه بنوشی همراه او قهوه یا چای
یا در نخستین قرارت باید بپوشی چه رختی
تا نگذرد از لب مرز سوز سپاه زمستان
افتاد و آتش به پا کرد یک بار دیگر درختی
مشغول چشمی و ابرو، سرگرم با تاب گیسو
بیرون بزن از شب این تکرار هر روزه لختی
تا که مبادا بلرزی، جان داد سرباز مرزی
وقتی که خوابیده بودی آرام بر روی تختی
#اعظم_سعادتمند
#سیستان_بلوچستان
#مرزبانان_شهید
@shahrestanadab
@azam_saadatmand
یا که به زور دو تا قرص خوابیده بودی به سختی
وقتی که خوشحال بودی از دیدن ناگهانش
یا شکوه میکردی از خود از اینکه داری چه بختی
در فکر اینکه بنوشی همراه او قهوه یا چای
یا در نخستین قرارت باید بپوشی چه رختی
تا نگذرد از لب مرز سوز سپاه زمستان
افتاد و آتش به پا کرد یک بار دیگر درختی
مشغول چشمی و ابرو، سرگرم با تاب گیسو
بیرون بزن از شب این تکرار هر روزه لختی
تا که مبادا بلرزی، جان داد سرباز مرزی
وقتی که خوابیده بودی آرام بر روی تختی
#اعظم_سعادتمند
#سیستان_بلوچستان
#مرزبانان_شهید
@shahrestanadab
@azam_saadatmand