"ای محمد! این جهان و آن جهانی نیستی"
قصیدهای از حکیم #سنایی ، در تفسیر سوره والضحی
و ستایش پیامبر اسلام حضرت محمد مصطفی (ص)
1o2.ir/wft73
@ShahrestanAdab
قصیدهای از حکیم #سنایی ، در تفسیر سوره والضحی
و ستایش پیامبر اسلام حضرت محمد مصطفی (ص)
1o2.ir/wft73
@ShahrestanAdab
https://telegram.me/shahrestanadab/1145
قصیدهای از حکیم #سنایی ، در تفسیر سوره والضحی
و ستایش پیامبر اسلام حضرت محمد مصطفی (ص)
کفر و ایمان را هم اندر تیرگی هم در صفا
نیست دارالملک، جز رخسار و زلف مصطفا
موی و رویش گر به صحرا ناوریدی قهر و لطف
کافری بیبرگ ماندستی و ایمان بینوا
نسخۀ جبر و قدر در شکل روی و موی اوست
این ز «واللیل» ت شود معلوم آن از «والضحا»
گر قسیم کفر و ایمان نیستی آن زلف و رخ
کی قسم گفتی بدان زلف و بدان رخ پادشا
(والضحی و اللیل اذا سجی ما ودعک ربک و ما قلی)
کای محمد! این جهان و آن جهانی نیستی
لاجرم اینجا نداری صدر و آنجا متکا
رحمتت زان کردهاند این هر دو تا از گرد لعل
این جهان را سرمه باشی آن جهان را توتیا
اندرین عالم غریبی، زان همی گردی ملول
تا «ارحنا یا بلالت» گفت باید برملا
عالمی بیمار بودند اندرین خرگاه سبز
قاید[1] هر یک وبال و سایق[2] هر یک وبا
زان فرستادیمت اینجا تا ز روی عاطفت
عافیت را همچو استادان درآموزی شفا
(و للآخره خیر لک من الاولی)
گر ز داروخانه روزی چند شاگردت به امر
شربتی ناوردشان این جا به حکم امتلا[3]
گر ترا طعنی کنند ایشان مگیر از بهر آنک
مردم بیمار باشد یافه گوی و هرزه لا
تابش رخسار تست آن را که میخوانی صباح
سایۀ زلفین تست آنجا که میگویی مسا
روبروی تو کز آنجا جانت را «ما و دعک»
شو به زلف تو کزین آتش دلت را «ما قلا»
( و لسوف یعطیک ربک فترضی)
در دو عالم مر ترا باید همی بودن پزشک
لیکن آنجا به، که آنجا به بدست آید دوا
هر که اینجا به نشد آنجا برو داروش کن
کاین چنین معلول را، بی شک چنان باید هوا
لاجرم چندان شرابت بخشم از حضرت که تو
از عطا خشنود گردی و آن ضعیفان از خطا
دیو را دیوی فرو ریزد همی در عهد تو
آدمی را خاصه با عشق تو کی ماند جفا
پس بگفتش: ای محمد منت از ما دار از آنک
نیست دارالملک منّتهای ما را منتها
(الم یجدک یتیما فاوی)
نه تو درّی بودی اندر بحر جسمانی یتیم
فضل ما تاجیت کرد از بهر فرق انبیا
(و وجدک ضالا فهدی)
نه تو راه شهر خود گم کرده بودی ز ابتدا
ما ترا کردیم با همشهریانت آشنا
غرقۀ دریای حیرت خواستی گشتن ولیک
آشنایی ما برونت آورد ازو بیآشنا
(و وجدک عائلا فاغنی)
نی بقلت[4] خواست کردن مر ترا تلقین حرص
پیش از آن کانعام ما تعلیم کردت کیمیا
(فاما الیتیم فلا تقهر )
با تو در فقر و یتیمی ما چه کردیم از کرم
تو همان کن ای کریم از خُلق خود با خَلق ما
مادری کن مر یتیمان را بپرورشان به لطف
خواجگی کن سایلان را طبعشان گردان وفا
(و اما السائل فلاتنهر)
نعمت از ما دان و شکر از فضل ما کن تا دهیم
مر ترا زین شکر نعمت، نعمتی دیگر جزا
(فاما بنعمته ربک فحدث)
از زبان خود ثنایی گوی ما را در عرب
تا زبان ما ترا اندر عجم گوید ثنا
آفتاب عقل و جان اقضی القضاة دین که هست
چون قضای آسمان اندر زمین فرمانروا
آن سر اصحاب نعمان کز پی کسب شرف
هر زمانی قُبله[5] بر پایش دهد قِبله دعا
با بقای عدل او نشگفت اگر در زیر چرخ
شخص حیوان همچو نوع و جنس، نپذیرد فنا
تا نسیم نام او بر بوستان دین نجست
شاخ دین نشو بود و بیخ سنت بینما
در حریم عدل او تا او پدید آید به حکم
خاصیت بگذاشت گاه که ربودن کهربا
تا بگفت او جبریان را ماجرای امر و نهی
تا بگفت او عدلیان را رمز تسلیم و رضا
باز رستند از بیان واضحش در امر و حکم
جبری از تعطیل شرع و عدلی از نفی قضا
این کمر ز «ایاک نعبد» بست در فرمان شرع
وان دگر تاجی نهاد از «یفعل الله مایشا»
ای بنانت[6] حاجب اندر شاهراه مصطفا
وی زبانت نایب اندر زخم تیغ مرتضا
هر کجا گام تو آمد افتخار آرد زمین
هر کجا عدل تو آمد انقیاد آرد سما
سیف حقی از پی آن سیف حق آمد روان
مفتی شرقی از آن مشرق شده ست اصل ضیا
مفتی شرقت نه زان خواند همی سلطان که هست
جز تو در مغرب دیگر مفتی و دگر مقتدا
بلکه سلطان مفتی شرقت بدان خواند همی
هر کجا مفتی تو باشی غرب خود نبود روا
1o2.ir/wft73
@ShahrestanAdab
قصیدهای از حکیم #سنایی ، در تفسیر سوره والضحی
و ستایش پیامبر اسلام حضرت محمد مصطفی (ص)
کفر و ایمان را هم اندر تیرگی هم در صفا
نیست دارالملک، جز رخسار و زلف مصطفا
موی و رویش گر به صحرا ناوریدی قهر و لطف
کافری بیبرگ ماندستی و ایمان بینوا
نسخۀ جبر و قدر در شکل روی و موی اوست
این ز «واللیل» ت شود معلوم آن از «والضحا»
گر قسیم کفر و ایمان نیستی آن زلف و رخ
کی قسم گفتی بدان زلف و بدان رخ پادشا
(والضحی و اللیل اذا سجی ما ودعک ربک و ما قلی)
کای محمد! این جهان و آن جهانی نیستی
لاجرم اینجا نداری صدر و آنجا متکا
رحمتت زان کردهاند این هر دو تا از گرد لعل
این جهان را سرمه باشی آن جهان را توتیا
اندرین عالم غریبی، زان همی گردی ملول
تا «ارحنا یا بلالت» گفت باید برملا
عالمی بیمار بودند اندرین خرگاه سبز
قاید[1] هر یک وبال و سایق[2] هر یک وبا
زان فرستادیمت اینجا تا ز روی عاطفت
عافیت را همچو استادان درآموزی شفا
(و للآخره خیر لک من الاولی)
گر ز داروخانه روزی چند شاگردت به امر
شربتی ناوردشان این جا به حکم امتلا[3]
گر ترا طعنی کنند ایشان مگیر از بهر آنک
مردم بیمار باشد یافه گوی و هرزه لا
تابش رخسار تست آن را که میخوانی صباح
سایۀ زلفین تست آنجا که میگویی مسا
روبروی تو کز آنجا جانت را «ما و دعک»
شو به زلف تو کزین آتش دلت را «ما قلا»
( و لسوف یعطیک ربک فترضی)
در دو عالم مر ترا باید همی بودن پزشک
لیکن آنجا به، که آنجا به بدست آید دوا
هر که اینجا به نشد آنجا برو داروش کن
کاین چنین معلول را، بی شک چنان باید هوا
لاجرم چندان شرابت بخشم از حضرت که تو
از عطا خشنود گردی و آن ضعیفان از خطا
دیو را دیوی فرو ریزد همی در عهد تو
آدمی را خاصه با عشق تو کی ماند جفا
پس بگفتش: ای محمد منت از ما دار از آنک
نیست دارالملک منّتهای ما را منتها
(الم یجدک یتیما فاوی)
نه تو درّی بودی اندر بحر جسمانی یتیم
فضل ما تاجیت کرد از بهر فرق انبیا
(و وجدک ضالا فهدی)
نه تو راه شهر خود گم کرده بودی ز ابتدا
ما ترا کردیم با همشهریانت آشنا
غرقۀ دریای حیرت خواستی گشتن ولیک
آشنایی ما برونت آورد ازو بیآشنا
(و وجدک عائلا فاغنی)
نی بقلت[4] خواست کردن مر ترا تلقین حرص
پیش از آن کانعام ما تعلیم کردت کیمیا
(فاما الیتیم فلا تقهر )
با تو در فقر و یتیمی ما چه کردیم از کرم
تو همان کن ای کریم از خُلق خود با خَلق ما
مادری کن مر یتیمان را بپرورشان به لطف
خواجگی کن سایلان را طبعشان گردان وفا
(و اما السائل فلاتنهر)
نعمت از ما دان و شکر از فضل ما کن تا دهیم
مر ترا زین شکر نعمت، نعمتی دیگر جزا
(فاما بنعمته ربک فحدث)
از زبان خود ثنایی گوی ما را در عرب
تا زبان ما ترا اندر عجم گوید ثنا
آفتاب عقل و جان اقضی القضاة دین که هست
چون قضای آسمان اندر زمین فرمانروا
آن سر اصحاب نعمان کز پی کسب شرف
هر زمانی قُبله[5] بر پایش دهد قِبله دعا
با بقای عدل او نشگفت اگر در زیر چرخ
شخص حیوان همچو نوع و جنس، نپذیرد فنا
تا نسیم نام او بر بوستان دین نجست
شاخ دین نشو بود و بیخ سنت بینما
در حریم عدل او تا او پدید آید به حکم
خاصیت بگذاشت گاه که ربودن کهربا
تا بگفت او جبریان را ماجرای امر و نهی
تا بگفت او عدلیان را رمز تسلیم و رضا
باز رستند از بیان واضحش در امر و حکم
جبری از تعطیل شرع و عدلی از نفی قضا
این کمر ز «ایاک نعبد» بست در فرمان شرع
وان دگر تاجی نهاد از «یفعل الله مایشا»
ای بنانت[6] حاجب اندر شاهراه مصطفا
وی زبانت نایب اندر زخم تیغ مرتضا
هر کجا گام تو آمد افتخار آرد زمین
هر کجا عدل تو آمد انقیاد آرد سما
سیف حقی از پی آن سیف حق آمد روان
مفتی شرقی از آن مشرق شده ست اصل ضیا
مفتی شرقت نه زان خواند همی سلطان که هست
جز تو در مغرب دیگر مفتی و دگر مقتدا
بلکه سلطان مفتی شرقت بدان خواند همی
هر کجا مفتی تو باشی غرب خود نبود روا
1o2.ir/wft73
@ShahrestanAdab
Telegram
شهرستان ادب
"ای محمد! این جهان و آن جهانی نیستی"
قصیدهای از حکیم #سنایی ، در تفسیر سوره والضحی
و ستایش پیامبر اسلام حضرت محمد مصطفی (ص)
1o2.ir/wft73
@ShahrestanAdab
قصیدهای از حکیم #سنایی ، در تفسیر سوره والضحی
و ستایش پیامبر اسلام حضرت محمد مصطفی (ص)
1o2.ir/wft73
@ShahrestanAdab
🔻«پیامکی از #سنایی برای تبریک توامان نوروز و ماه رجب»
امسال ماه شادیآور فروردین در سنت ایرانی و ماه شادیآورِ رجب در سنت اسلامی با هم همراه و توام شدهاند.
ضمن تبریک فرارسیدن این هردو فرخنده به همه ساکنان و اهالی جهان ایرانی اسلامی، یادآور میشویم یکی از بزرگترین شاعران این فرهنگها و این سنتها، یعنی حکیم ابوالمجد مجدود بن آدم «سنایی» در بیتی از یکی از قصیدههای خویش، اینهردوماه را با هم تبریک گفته است.
شاید در عصر سنایی نیز این دو ماه گرامی با هم همراه شدهاند تا سرانجام امروز پس از قرنها در رستاخیزی ادبی برای ما زندگانِ سال ۱۳۹۷ پیامک شوند :
▪️باد فرخندت نوروز و رجب اندر عزّ
باد چونین دو هزارت مه نوروز و رجب
goo.gl/YcdQid
پرونده #بهاریه
☑️ @ShahrestanAdab
امسال ماه شادیآور فروردین در سنت ایرانی و ماه شادیآورِ رجب در سنت اسلامی با هم همراه و توام شدهاند.
ضمن تبریک فرارسیدن این هردو فرخنده به همه ساکنان و اهالی جهان ایرانی اسلامی، یادآور میشویم یکی از بزرگترین شاعران این فرهنگها و این سنتها، یعنی حکیم ابوالمجد مجدود بن آدم «سنایی» در بیتی از یکی از قصیدههای خویش، اینهردوماه را با هم تبریک گفته است.
شاید در عصر سنایی نیز این دو ماه گرامی با هم همراه شدهاند تا سرانجام امروز پس از قرنها در رستاخیزی ادبی برای ما زندگانِ سال ۱۳۹۷ پیامک شوند :
▪️باد فرخندت نوروز و رجب اندر عزّ
باد چونین دو هزارت مه نوروز و رجب
goo.gl/YcdQid
پرونده #بهاریه
☑️ @ShahrestanAdab
🔻حسرت
(ستون شعر و پرونده #رمضانیه سایت شهرستان ادب را با شعری از «حکیم #سنایی» در حال و هوای روزهای پایانی ماه رمضان بهروز میکنیم)
▪️ای ماه صیام ار چه مرا خود خطری نیست
حقا که مرا همچو تو مهمان دگری نیست
از درد تو ای رفته به ناگه ز بر ما
یک زاویهای نیست که پر خون جگری نیست
آن کیست که از بهر تو یک قطره ببارید
کان قطره کنون در صدف دین گهری نیست
ای وای بر آن کز غم وقت سحر تو
او را به جز از وقت صبوحی سحری نیست
بسیار تو آیی و نبینی همه را زانک
ما برگذریم از تو ترا خود خبری نیست
آن دل که همی ترسد از شعلهٔ آتش
والله که به جز روزه مر او را سپری نیست
بس کس که چو ما روزه همی داشت ازین پیش
امروز به جز خاک مر او را مقری نیست
ای داده به باد این مه با برکت و با خیر
ما ناکت ازین آتش در دل شرری نیست
بسیار کسا کو بر عیدی چو تو میخواست
امروز جز از حسرت از آنش ثمری نیست
اشکی دو سه امروز درین بقعه فرو بار
کاندر چمن عمر تو زین به مطری نیست
☑️ @ShahrestanAdab
(ستون شعر و پرونده #رمضانیه سایت شهرستان ادب را با شعری از «حکیم #سنایی» در حال و هوای روزهای پایانی ماه رمضان بهروز میکنیم)
▪️ای ماه صیام ار چه مرا خود خطری نیست
حقا که مرا همچو تو مهمان دگری نیست
از درد تو ای رفته به ناگه ز بر ما
یک زاویهای نیست که پر خون جگری نیست
آن کیست که از بهر تو یک قطره ببارید
کان قطره کنون در صدف دین گهری نیست
ای وای بر آن کز غم وقت سحر تو
او را به جز از وقت صبوحی سحری نیست
بسیار تو آیی و نبینی همه را زانک
ما برگذریم از تو ترا خود خبری نیست
آن دل که همی ترسد از شعلهٔ آتش
والله که به جز روزه مر او را سپری نیست
بس کس که چو ما روزه همی داشت ازین پیش
امروز به جز خاک مر او را مقری نیست
ای داده به باد این مه با برکت و با خیر
ما ناکت ازین آتش در دل شرری نیست
بسیار کسا کو بر عیدی چو تو میخواست
امروز جز از حسرت از آنش ثمری نیست
اشکی دو سه امروز درین بقعه فرو بار
کاندر چمن عمر تو زین به مطری نیست
☑️ @ShahrestanAdab
🔸«رهسپاری در عالم روح»
(نمایی از کتاب «سیر العباد الی المعاد» #سنایی یادداشتی از #علی_جوان_نژاد)
🔹«سنایی در جوانی گذرش به سرخس میافتد، چند سالی را در سرخس سپری میکند و آنجا با واعظ و خطیب مشهوری آشنا میشود به نام محمّد بن منصور سرخسی. این محمّد بن منصور سرخسی، چنان تأثیری بر جان سناییِ سیوچند ساله میگذارد که سنایی یکی از غیر متعارفترین اشعار فارسی را برای بزرگداشت او میسراید: «کنز الرّموز» یا همان «سیر العباد الی المعاد.»...»
💠متن کامل این یادداشت را در سایت شهرستان ادب بخوانید.
☑️ @ShahrestanAdab
(نمایی از کتاب «سیر العباد الی المعاد» #سنایی یادداشتی از #علی_جوان_نژاد)
🔹«سنایی در جوانی گذرش به سرخس میافتد، چند سالی را در سرخس سپری میکند و آنجا با واعظ و خطیب مشهوری آشنا میشود به نام محمّد بن منصور سرخسی. این محمّد بن منصور سرخسی، چنان تأثیری بر جان سناییِ سیوچند ساله میگذارد که سنایی یکی از غیر متعارفترین اشعار فارسی را برای بزرگداشت او میسراید: «کنز الرّموز» یا همان «سیر العباد الی المعاد.»...»
💠متن کامل این یادداشت را در سایت شهرستان ادب بخوانید.
☑️ @ShahrestanAdab
Forwarded from محمدحسين موسوى تبار