شهرستان ادب
1.41K subscribers
4.39K photos
729 videos
14 files
2.07K links
موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
ShahrestanAdab.com

ارتباط با مدیر کانال:
@ShahrestaneAdab

ایمیل شهرستان ادب:
[email protected]
Download Telegram
🔻زنان قبیلۀ من | یک داستان کوتاه از #امیرحسین_روح_نیا

▪️«...یک‌هفته در تدراک بودیم. حاج‌خانم می‌خواست سنگ تمام بگذارد. آش‌رشته، شله‌زرد، حلیم‌بادمجان، حلوای مرصّع، شربت به‌لیمو، چای دارچین، چایی زعفران، هل، بهارنارنج و هرکوفتی که می‌شد در چای ریخت را مامان‌اکرم دم کرده بود. حتی پدرم را مجبور کرده بود برای حاج‌خانم‌ها و یکی‌دوتای دیگر از همپالگی‌های‌شان قلیان جور کند. از همان‌ها که مخصوص تنباکوی برازجانی است. مادرم یک‌هفته دمار همۀ‌مان را در آورد تا روز موعود فرا رسید.
به‌جز دو‌‌سه‌تا مبل و پنج‌‌شش صندلی هرچه در مهمان‌خانه داشتیم، جمع کردیم. فرش اتاق‌ها را هم آوردیم و همه را لب به لب انداخیتم تا هیچی از کف سرامیکی اتاق مهمان‌خانه معلوم نباشد. اصلاً همۀ کارهای مامان همین است. وای به روزی که چیزی بخواهد، پدرم جا‌ن‌به‌لب می‌شود تا انجامش دهد. دیر هم که بشود، واویلا...»

متن کامل این داستان را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/10353

☑️ @ShahrestanAdab
🔻کباب‌ماهی
(ستون داستان سایت شهرستان ادب را با داستان تازه‌ای از #امیرحسین_روح_نیا به‌روز می‌کنیم)

▪️«لطیف، یک‌کمچۀ دیگر ذغال به منقل کبابی ریخت. گرد سیاه به هوا برخواست و به هرسو پراکنده شد. با انبر، ذغال‌ها را روی هم انباشت. دست‌هایش را تکاند و دورش را فوت قایمی کرد تا گرد ذغال را از اطرافش براند. فاضل از نردۀ بالکن جدا شد و از مسیر ابرِ سیاهِ لطیف، کنار رفت و گفت: "... این انصاف نیست".
ـ چی انصافِ که این نیست؟!
ـ بالأخره یک‌جا باید قال قضیه رو بکنیم.
ـ به تو چه؟ ... قَیِّمِ مَردمی؟
ـ نمیشه دست رو دست گذاشت، نگاه کرد.
لطیف، شیشۀ نفت را از کنار ستون برداشت. شَستش را حائل در بطری کرد و نفت را به ذغال‌ها پاشید. صدای جِرق‌وجِرق از منقل برخواست. انگار که تگرگ به خشکه‌درختان باغ زده باشد...»

🔗 متن کامل این داستان را در سایت شهرستان ادب بخوانید.

☑️ @ShahrestanAdab
🔸«نویسندۀ آدم‌های معمولی»
( نگاهی به جهان نمایشنامه‌نویسی #آرتور_میلر یادداشتی از #امیرحسین_روح‌_نیا)

🔹«در نظر آرتور میلر، نمایشنامه‌نویسی می‌تواند یک بیماری باشد که انسان با آن متولّد می‌شود. زمانی که مصاحبه‌گر از او می‌پرسد: «آیا شما تصمیم گرفتید نمایشنامه بنویسید یا...» میلر که حالا تازه پا به سن گذاشته است، جواب می‌دهد: «من به این فکر نکردم که نمایشنامه‌نویس بشوم یا نه. خودش پیش آمد.» و این می‌تواند آرمانی‌ترین شکل انتخاب شغل باشد؛ این که خودش پیش بیاید. چه رؤیایی!...»

💠 متن کامل این یادداشت را در سایت شهرستان ادب بخوانید.

☑️ @ShahrestanAdab
🔸«نویسندۀ رنج‌های مارپیچ بشری»
( سیری در آثار و اندیشۀ #ساموئل_بکت یادداشتی از #امیرحسین_روح_نیا)

🔹«ساموئل بارکلی بکت در سیزدهم آوریل سال 1906 در ایرلند، در شهر دوبلین به دنیا آمد. در همان شهر بزرگ شد و به کالج ترینیتی رفت و زبان و ادبیات فرانسه خواند. ساموئل جوان در سال 1927 با مدرک کارشناسی از دانشگاه بیرون آمد و سال بعد به قصد تدریس در «اکول نرمال سوپریور» به پاریس مهاجرت کرد. امّا در کار تدریس زیاد دوام نیاورد و به بهانۀ اینکه «چیزی را که خودم بلد نیستم، نمی‌توانم به دیگران یاد بدهم» از شغلش استعفا داد و به روزنامه‌نگاری و نوشتن مقاله روی آورد...»

💠متن کامل این یادداشت را در سایت شهرستان ادب بخوانید.

☑️ @ShahrestanAdab