شهرستان ادب
Photo
🔻پاییز کوچک من
(بهمناسبت زادروز زندهیاد #حسین_منزوی، پرونده #شعر_پاییزی سایت شهرستان ادب را با شعری پاییزی از ایشان بهروز میکنیم)
▪️پاییز کوچک من،
پاییز کهربایی تبریزیهاست
که با سماع باد
تن را به پیچ و تاب جذبه
تن را به رقص میسپرند
و برگهای گر گرفته
که گاهی با گردباد
مخروط واژگونهای از رنگاند
و گاه ماهیان شتابانی
در آبهای باد
پاییز کوچک من،
وقت بزرگ بارانها
باران، جشن بزرگ آینهها در شهر
باران که نطفه میبندد در ابر
حیرت درختهای آلبالو را میگیرد،
و من غم بزرگ باغچه را
از شادی حقیر گلدانها
زیباتر مییابم.
پاییز کوچک من،
گنجایش هزار بهار،
گنجایش هزار شکفتن دارد
وقتی به باغچه مینگرم
روح عظیم «مولانا» را می بینم
که با قبای افشان
و دفتر کبیرش
زیر درختهای گلابی
قدم میزند
و برگهای خشک
زیر قدمهایش شاعر میشوند
وقتی به باغچه مینگرم
«بودا» حلول میکند
در قامت تمام نیلوفرها
وقتی به باغچه مینگرم
پاییز «نیروانا» ست
پاییز نی زنی است
که سحر سادهی نفسش را
در ذرههای باغ
دمیده است
و می زند
که سرو به رقص آید
پاییز کوچک من
دنیای سازش همه رنگهاست
با یکدیگر
تا من نگاه شیفتهام را
در خوشترین زمینه به گردش برم
و از درختهای باغ بپرسم
خواب کدام رنگ
یا بی رنگی را میبینند
در طیف عارفانهی پاییز؟
☑️ @ShahrestanAdab
(بهمناسبت زادروز زندهیاد #حسین_منزوی، پرونده #شعر_پاییزی سایت شهرستان ادب را با شعری پاییزی از ایشان بهروز میکنیم)
▪️پاییز کوچک من،
پاییز کهربایی تبریزیهاست
که با سماع باد
تن را به پیچ و تاب جذبه
تن را به رقص میسپرند
و برگهای گر گرفته
که گاهی با گردباد
مخروط واژگونهای از رنگاند
و گاه ماهیان شتابانی
در آبهای باد
پاییز کوچک من،
وقت بزرگ بارانها
باران، جشن بزرگ آینهها در شهر
باران که نطفه میبندد در ابر
حیرت درختهای آلبالو را میگیرد،
و من غم بزرگ باغچه را
از شادی حقیر گلدانها
زیباتر مییابم.
پاییز کوچک من،
گنجایش هزار بهار،
گنجایش هزار شکفتن دارد
وقتی به باغچه مینگرم
روح عظیم «مولانا» را می بینم
که با قبای افشان
و دفتر کبیرش
زیر درختهای گلابی
قدم میزند
و برگهای خشک
زیر قدمهایش شاعر میشوند
وقتی به باغچه مینگرم
«بودا» حلول میکند
در قامت تمام نیلوفرها
وقتی به باغچه مینگرم
پاییز «نیروانا» ست
پاییز نی زنی است
که سحر سادهی نفسش را
در ذرههای باغ
دمیده است
و می زند
که سرو به رقص آید
پاییز کوچک من
دنیای سازش همه رنگهاست
با یکدیگر
تا من نگاه شیفتهام را
در خوشترین زمینه به گردش برم
و از درختهای باغ بپرسم
خواب کدام رنگ
یا بی رنگی را میبینند
در طیف عارفانهی پاییز؟
☑️ @ShahrestanAdab
شهرستان ادب
Photo
🔻بیست
(پروندۀ #شعر_پاییزی سایت شهرستان ادب را با شعری از آقای #حسین_تولایی درحال و هوای روزهای مدرسه بهروز میکنیم و شما را به خواندن این شعر زیبا دعوت می کنیم)
▪️آن نهایت غرور مدرسه
افتخار بچهها
پادشاه سرزمین نمرهها
سایهای كه هیچوقت
روی كارنامهام نمینشست
من رفوزه میشدم
جای من به اصطلاح
گوشهی سیاه كوزهها
البته
جای دنج و ساكتیست
خلوتی برای شعر و شاعری
دور
از سر و صدای هر چه بیست
بگذریم
كارنامهام همیشه گند بود
گوش من پر از صدای سرزنش
ـ دور درس و مدرسه از این به
بعد
خط بكش!
ـ كو كجاست آن كتاب و كیف و دفترت؟
خاك بر سرت!
تنبل كلاس!
عاقبت
هیچكاره هم نمیشوی
حیف آن لباس!
گاه هم صدای پند بود
در خیال من ولی
۸ ارتفاع كارنامهام
قله بود
۵ خندهدار و چاق و چله بود
۲ شبیه ۳
پلهپله بود
۷ من دو بال داشت
آرزوی پر كشیدنی محال داشت
۱ درخت بود
گرچه باورش برای همكلاسها
یا معلمم همیشه سخت بود
واقعا ۴ و ۶ دو جوجه نیستند؟
جوجههایی كه هر دو باز
آن نوک طلایشان
توی كارنامهای كه هست
چند دانه -۰- هم برایشان
در كلاس
پشت نیمكت كه نه
روی پارهای از ابر مینشستم و
شعر مینوشتم و
باد هم به جای من نمیرسید
از تمام درسها
تک به تک
نمرههای بد
نمرههای تک
گاه صفر میگرفتم و
هیچ كس ولی به لحظههای من نمیرسید
#ادبیات_کودک_و_نوجوان
☑️ @ShahrestanAdab
(پروندۀ #شعر_پاییزی سایت شهرستان ادب را با شعری از آقای #حسین_تولایی درحال و هوای روزهای مدرسه بهروز میکنیم و شما را به خواندن این شعر زیبا دعوت می کنیم)
▪️آن نهایت غرور مدرسه
افتخار بچهها
پادشاه سرزمین نمرهها
سایهای كه هیچوقت
روی كارنامهام نمینشست
من رفوزه میشدم
جای من به اصطلاح
گوشهی سیاه كوزهها
البته
جای دنج و ساكتیست
خلوتی برای شعر و شاعری
دور
از سر و صدای هر چه بیست
بگذریم
كارنامهام همیشه گند بود
گوش من پر از صدای سرزنش
ـ دور درس و مدرسه از این به
بعد
خط بكش!
ـ كو كجاست آن كتاب و كیف و دفترت؟
خاك بر سرت!
تنبل كلاس!
عاقبت
هیچكاره هم نمیشوی
حیف آن لباس!
گاه هم صدای پند بود
در خیال من ولی
۸ ارتفاع كارنامهام
قله بود
۵ خندهدار و چاق و چله بود
۲ شبیه ۳
پلهپله بود
۷ من دو بال داشت
آرزوی پر كشیدنی محال داشت
۱ درخت بود
گرچه باورش برای همكلاسها
یا معلمم همیشه سخت بود
واقعا ۴ و ۶ دو جوجه نیستند؟
جوجههایی كه هر دو باز
آن نوک طلایشان
توی كارنامهای كه هست
چند دانه -۰- هم برایشان
در كلاس
پشت نیمكت كه نه
روی پارهای از ابر مینشستم و
شعر مینوشتم و
باد هم به جای من نمیرسید
از تمام درسها
تک به تک
نمرههای بد
نمرههای تک
گاه صفر میگرفتم و
هیچ كس ولی به لحظههای من نمیرسید
#ادبیات_کودک_و_نوجوان
☑️ @ShahrestanAdab
🔻پاییز
(پرونده #شعر_پاییزی سایت شهرستان ادب را با دو شعر پاییزی از کتاب #دلقک_و_شاعر_دربار سرودۀ #اسماعیل_امینی بهروز میکنیم)
▪️از شاخۀ پاییز جدا شد یک برگ
رقصید به آرامی و بر خاک افتاد
راهی کوتاه است جدایی تا مرگ
▪️باد در باغ گلها وزان است
برگ گل زیر پای خزان است
بلبل خوش نوا! لب فروبند
زاغ در باغ گل نغمهخوان است
باغ چون میزبان خزان شد
جلوهای از جمالش عیان شد
برگ، رقصان ز پیدایی رنگ
گرچه زیبایی گل نهان شد
سرفرازان درختان بیبرگ
بر بساطی پر از برگ رنگین
در شگفتم از این بزم خاموش!
از سکوتی چنین سرد و سنگین
برگ بازیچۀ دست باد است
همچنان ایستاده درختان
گرچه پایان برگ است پاییز
رویش باغ را نیست پایان
☑️ @ShahrestanAdab
(پرونده #شعر_پاییزی سایت شهرستان ادب را با دو شعر پاییزی از کتاب #دلقک_و_شاعر_دربار سرودۀ #اسماعیل_امینی بهروز میکنیم)
▪️از شاخۀ پاییز جدا شد یک برگ
رقصید به آرامی و بر خاک افتاد
راهی کوتاه است جدایی تا مرگ
▪️باد در باغ گلها وزان است
برگ گل زیر پای خزان است
بلبل خوش نوا! لب فروبند
زاغ در باغ گل نغمهخوان است
باغ چون میزبان خزان شد
جلوهای از جمالش عیان شد
برگ، رقصان ز پیدایی رنگ
گرچه زیبایی گل نهان شد
سرفرازان درختان بیبرگ
بر بساطی پر از برگ رنگین
در شگفتم از این بزم خاموش!
از سکوتی چنین سرد و سنگین
برگ بازیچۀ دست باد است
همچنان ایستاده درختان
گرچه پایان برگ است پاییز
رویش باغ را نیست پایان
☑️ @ShahrestanAdab
🔻بهارستان
(پرونده #شعر_پاییزی سایت شهرستان ادب را با شعری از کتاب #سکوت_کاه_گلی سروده #رضا_شیبانی_اصل بهروز میکنیم. گفتنیست این کتاب توسط #انتشارات_شهرستان_ادب به چاپ رسیده است)
▪️پاییز آمد؛ موسم کوچ پرستوها
فصل شکفتنهای آتش، فصل سوسوها
نیزارها همرنگ یال شیرها گشتند
آه از عبور غافل این گلّهآهوها
فصل بهار از چشم باغ افتاد، امّا زود
مالیده شد چون سرمه بر مژگان جاروها
پاییز شد... امّا زنان ایل میبافند
نقش «بهارستان» به کنج سرد پستوها
این متن سرخ و این خطوط سیر میگویند:
سیرند از خون دلت انگار زالوها
در بند تار و پود قالی ماند انگشتت
دستت رها شد یکیک از بند النگوها
با خال جادو، چشم آهو، شیوهی ابرو
بخت تو امّا همچنان در بند جادوها...
🔗 این کتاب را از فروشگاه اینترنتی ادببوک تهیه نمایید.
☑️ @ShahrestanAdab
(پرونده #شعر_پاییزی سایت شهرستان ادب را با شعری از کتاب #سکوت_کاه_گلی سروده #رضا_شیبانی_اصل بهروز میکنیم. گفتنیست این کتاب توسط #انتشارات_شهرستان_ادب به چاپ رسیده است)
▪️پاییز آمد؛ موسم کوچ پرستوها
فصل شکفتنهای آتش، فصل سوسوها
نیزارها همرنگ یال شیرها گشتند
آه از عبور غافل این گلّهآهوها
فصل بهار از چشم باغ افتاد، امّا زود
مالیده شد چون سرمه بر مژگان جاروها
پاییز شد... امّا زنان ایل میبافند
نقش «بهارستان» به کنج سرد پستوها
این متن سرخ و این خطوط سیر میگویند:
سیرند از خون دلت انگار زالوها
در بند تار و پود قالی ماند انگشتت
دستت رها شد یکیک از بند النگوها
با خال جادو، چشم آهو، شیوهی ابرو
بخت تو امّا همچنان در بند جادوها...
🔗 این کتاب را از فروشگاه اینترنتی ادببوک تهیه نمایید.
☑️ @ShahrestanAdab
🔻بیرنگ
(پرونده #شعر_پاییزی سایت شهرستان ادب را با شعری از کتاب #در_پیراهن_اردیبهشت سروده #مصطفی_علیپور بهروز میکنیم. گفتنیست این کتاب توسط #انتشارات_شهرستان_ادب به چاپ رسیده است)
▪️شاید تو هم میخواستی
برگی شوی
هرچند لرزان
در تب هنگامۀ پاییز؛
رنگی
در رنگرنگ جام پاییز
سرخ و
شرابی
گرم و آبی.
هرچند پاییز شگفت سالیان
زین پس
رنگی
به جز بیرنگ را در بر نخواهد کرد.
شاید تو هم میخواستی
رنگی شوی، برگی
امّا نمیدانی
زمین، دیگر
این سرخ و آبی را
این سیب
این انگور
این طعم گلابی را
باور نخواهد کرد.
🔗 این کتاب را از فروشگاه اینترنتی ادببوک تهیه نمایید.
☑️ @ShahrestanAdab
(پرونده #شعر_پاییزی سایت شهرستان ادب را با شعری از کتاب #در_پیراهن_اردیبهشت سروده #مصطفی_علیپور بهروز میکنیم. گفتنیست این کتاب توسط #انتشارات_شهرستان_ادب به چاپ رسیده است)
▪️شاید تو هم میخواستی
برگی شوی
هرچند لرزان
در تب هنگامۀ پاییز؛
رنگی
در رنگرنگ جام پاییز
سرخ و
شرابی
گرم و آبی.
هرچند پاییز شگفت سالیان
زین پس
رنگی
به جز بیرنگ را در بر نخواهد کرد.
شاید تو هم میخواستی
رنگی شوی، برگی
امّا نمیدانی
زمین، دیگر
این سرخ و آبی را
این سیب
این انگور
این طعم گلابی را
باور نخواهد کرد.
🔗 این کتاب را از فروشگاه اینترنتی ادببوک تهیه نمایید.
☑️ @ShahrestanAdab
شهرستان ادب
Photo
🔻دامانِ پر زر
(پروندۀ #شعر_پاییزی سایت شهرستان ادب را با شعر پاییزی زیبایی از #صائب_تبریزی بهروز میکنیم)
▪️خاک را دامانِ پر زر میکند فصل خزان
بادها را کیمیاگر میکند فصل خزان
شاخساران را به رنگ عود برمیآورد
برگها را صندلِ تر میکند فصل خزان
طوطیان سبزپوشِ عالم ایجاد را
حلۀ طاوس در بر میکند فصل خزان
از رخِ زرین، بساط خاک را در یک نفس
آسمانِ پر ز اختر میکند فصل خزان
میپرد چون نامۀ اعمال، برگ از شاخسار
باغ را صحرای محشر میکند فصل خزان
رتبۀ ریزش بود بالاتر از اندوختن
از بهاران جلوه خوشتر میکند فصل خزان
برگ را چون میوههای پخته میریزد به خاک
پایِ خوابآلود را پر میکند فصل خزان
بوسه بر دستش، که از نقش و نگار دلفریب
برگها را دستِ دلبر میکند فصل خزان
گرچه از دست زرافشانش زمین، کانِ طلاست
خرقۀ صدپاره در بر میکند فصل خزان
از رخ چون زعفران، چینِ جبینِ خاک را
خندهرو چون سکۀ زر میکند فصل خزان
در کهنسالی عیار فکرها روشنترست
آبها را پاکگوهر میکند فصل خزان
شوق آتش را هوای سرد، دامان صباست
رغبت می را فزونتر میکند فصل خزان
میکَند از پیکر بستان لباس عاریت
برگپوشان را قلندر میکند فصل خزان
بر امید خط پاکی از جهان رنگ و بو
هر چه دارد خرج دفتر میکند فصل خزان
میزند بتخانۀ گلزار را بر یکدگر
کار ابراهیم آزر میکند فصل خزان
برگها را میکند در کف زدن بیاختیار
چون سماع بیخودی سر میکند فصل خزان
گر چنین از آه سرد آتش زند در بوستان
عندلیبان را سمندر میکند فصل خزان
از برات عیش، صائب دامن آفاق را
با پریشانی توانگر میکند فصل خزان
☑️ @ShahrestanAdab
(پروندۀ #شعر_پاییزی سایت شهرستان ادب را با شعر پاییزی زیبایی از #صائب_تبریزی بهروز میکنیم)
▪️خاک را دامانِ پر زر میکند فصل خزان
بادها را کیمیاگر میکند فصل خزان
شاخساران را به رنگ عود برمیآورد
برگها را صندلِ تر میکند فصل خزان
طوطیان سبزپوشِ عالم ایجاد را
حلۀ طاوس در بر میکند فصل خزان
از رخِ زرین، بساط خاک را در یک نفس
آسمانِ پر ز اختر میکند فصل خزان
میپرد چون نامۀ اعمال، برگ از شاخسار
باغ را صحرای محشر میکند فصل خزان
رتبۀ ریزش بود بالاتر از اندوختن
از بهاران جلوه خوشتر میکند فصل خزان
برگ را چون میوههای پخته میریزد به خاک
پایِ خوابآلود را پر میکند فصل خزان
بوسه بر دستش، که از نقش و نگار دلفریب
برگها را دستِ دلبر میکند فصل خزان
گرچه از دست زرافشانش زمین، کانِ طلاست
خرقۀ صدپاره در بر میکند فصل خزان
از رخ چون زعفران، چینِ جبینِ خاک را
خندهرو چون سکۀ زر میکند فصل خزان
در کهنسالی عیار فکرها روشنترست
آبها را پاکگوهر میکند فصل خزان
شوق آتش را هوای سرد، دامان صباست
رغبت می را فزونتر میکند فصل خزان
میکَند از پیکر بستان لباس عاریت
برگپوشان را قلندر میکند فصل خزان
بر امید خط پاکی از جهان رنگ و بو
هر چه دارد خرج دفتر میکند فصل خزان
میزند بتخانۀ گلزار را بر یکدگر
کار ابراهیم آزر میکند فصل خزان
برگها را میکند در کف زدن بیاختیار
چون سماع بیخودی سر میکند فصل خزان
گر چنین از آه سرد آتش زند در بوستان
عندلیبان را سمندر میکند فصل خزان
از برات عیش، صائب دامن آفاق را
با پریشانی توانگر میکند فصل خزان
☑️ @ShahrestanAdab
شهرستان ادب
Photo
🔻حریق خزان
(بهمناسبت سوم آبانماه، سالروز درگذشت زندهیاد #فریدون_مشیری شاعر شهیر معاصر، ستون شعر سایت شهرستان ادب را به بازخوانی #شعر_پاییزی معروف ایشان اختصاص میدهیم)
▪️حریق خزان بود
ھمه برگھا آتش سرخ
ھمه شاخهھا شعله زرد
درختان ھمه دود پیچان
به تاراج باد
و برگی كه میسوخت میریخت میمرد
و جامی ساوار چندین ھزار آفرین
كه بر سنگ میخورد
من از جنگل شعلهھا میگذشتم
غبار غروب
به روی درختان فرو مینشست
و باد غریب
عبوس از بر شاخهھا میگذشت
و سر در پی برگھا میگذاشت
فضا را صدای غمآلود برگی كه فریاد میزد
و برگی كه دشنام میداد
و برگی كه پیغام گنگی به لب داشت
لبریز میكرد
و در چشم برگی كه خاموش خاموش میسوخت
نگاھی كه نفرین به پاییز میكرد
حریق خزان بود
من از جنگل شعلهھا میگذشتم
ھمه ھستیام جنگلی شعلهور بود
كه توفان بیرحم اندوه
به ھر سو كه میخواست میتاخت
میكوفت میزد
به تاراج میبرد
و جانی كه چون برگ
میسوخت میریخت میمرد
و جامی سزاوار نفرین كه بر سنگ میخورد
شب از جنگل شعلهھا میگذشت
حریق خزان بود و تاراج باد
من آھسته در دود شب رو نھفتم
و در گوش برگی كه خاموش میسوخت گفتم
مسوز اینچنین گرم در خود مسوز
مپیچ اینچنین تلخ بر خود مپیچ
كه گر دست بیداد تقدیر كور
ترا میدواند به دنبال باد
مرا میدواند به دنبال ھیچ
☑️ @ShahrestanAdab
(بهمناسبت سوم آبانماه، سالروز درگذشت زندهیاد #فریدون_مشیری شاعر شهیر معاصر، ستون شعر سایت شهرستان ادب را به بازخوانی #شعر_پاییزی معروف ایشان اختصاص میدهیم)
▪️حریق خزان بود
ھمه برگھا آتش سرخ
ھمه شاخهھا شعله زرد
درختان ھمه دود پیچان
به تاراج باد
و برگی كه میسوخت میریخت میمرد
و جامی ساوار چندین ھزار آفرین
كه بر سنگ میخورد
من از جنگل شعلهھا میگذشتم
غبار غروب
به روی درختان فرو مینشست
و باد غریب
عبوس از بر شاخهھا میگذشت
و سر در پی برگھا میگذاشت
فضا را صدای غمآلود برگی كه فریاد میزد
و برگی كه دشنام میداد
و برگی كه پیغام گنگی به لب داشت
لبریز میكرد
و در چشم برگی كه خاموش خاموش میسوخت
نگاھی كه نفرین به پاییز میكرد
حریق خزان بود
من از جنگل شعلهھا میگذشتم
ھمه ھستیام جنگلی شعلهور بود
كه توفان بیرحم اندوه
به ھر سو كه میخواست میتاخت
میكوفت میزد
به تاراج میبرد
و جانی كه چون برگ
میسوخت میریخت میمرد
و جامی سزاوار نفرین كه بر سنگ میخورد
شب از جنگل شعلهھا میگذشت
حریق خزان بود و تاراج باد
من آھسته در دود شب رو نھفتم
و در گوش برگی كه خاموش میسوخت گفتم
مسوز اینچنین گرم در خود مسوز
مپیچ اینچنین تلخ بر خود مپیچ
كه گر دست بیداد تقدیر كور
ترا میدواند به دنبال باد
مرا میدواند به دنبال ھیچ
☑️ @ShahrestanAdab
🔻دیدن خزان
(پرونده #شعر_پاییزی سایت شهرستان ادب را با چارپارهای پاییزی و حکیمانه از استاد #مظاهر_مصفا بهروز میکنیم که روز گذشته ما را برای همیشه تنها گذاشت)
▪️یاد داری که موسم پاییز
جانب باغ و بوستان رفتیم
دست در دست یکدگر باهم
از پی دیدن خزان رفتیم
پنجههای چنار زرد و نزار
زیر پای من و تو میشد خرد
باد پاییز هایوهویکنان
برگها را به هر طرف میبرد
گلبن نسترن ز بیبرگی
بیدسان پیش باد میلرزید
گه ز تاراج باغ مینالید
گه ز تشویش باد میلرزید
شاخههای صنوبر و شمشاد
بر سر خاک زر میافشاندند
برگها زیر پای ما نالان
قصهای دردناک میخواندند
خسته و دلشکسته میگفتند
مرگ مطلوبتر ز تنهاییست
پایفرسود پای دوست شدن
دوستان! خوبتر ز تنهاییست
☑️ @ShahrestanAdab
(پرونده #شعر_پاییزی سایت شهرستان ادب را با چارپارهای پاییزی و حکیمانه از استاد #مظاهر_مصفا بهروز میکنیم که روز گذشته ما را برای همیشه تنها گذاشت)
▪️یاد داری که موسم پاییز
جانب باغ و بوستان رفتیم
دست در دست یکدگر باهم
از پی دیدن خزان رفتیم
پنجههای چنار زرد و نزار
زیر پای من و تو میشد خرد
باد پاییز هایوهویکنان
برگها را به هر طرف میبرد
گلبن نسترن ز بیبرگی
بیدسان پیش باد میلرزید
گه ز تاراج باغ مینالید
گه ز تشویش باد میلرزید
شاخههای صنوبر و شمشاد
بر سر خاک زر میافشاندند
برگها زیر پای ما نالان
قصهای دردناک میخواندند
خسته و دلشکسته میگفتند
مرگ مطلوبتر ز تنهاییست
پایفرسود پای دوست شدن
دوستان! خوبتر ز تنهاییست
☑️ @ShahrestanAdab
🔻دلتنگی
(شعری از #سجاد_سامانی در پرونده #شعر_پاییزی)
▪️بهارِ با تو بودنها چه شد؟ پاییز دلتنگیست
کجایی صبح من؟ شامِ ملالانگیز دلتنگیست
کجایی ماهیِ آرام در آغوش اقیانوس؟
به من برگرد! این دریایِ غم لبریزِ دلتنگیست
اگر چیزی به دست آوردهام از عشق، میبخشم
غزلهایی که خود سرمایۀ ناچیزِ دلتنگیست
در آن دنیا برای دیدنت شاید مجالی شد
همانا مرگ، پایانِ سرورآمیزِ دلتنگیست
نسیمی شاخههایم را شکست و با خودم خواندم:
بهارِ با تو بودنها چه شد؟ پاییزِ دلتنگیست
☑️ @ShahrestanAdab
(شعری از #سجاد_سامانی در پرونده #شعر_پاییزی)
▪️بهارِ با تو بودنها چه شد؟ پاییز دلتنگیست
کجایی صبح من؟ شامِ ملالانگیز دلتنگیست
کجایی ماهیِ آرام در آغوش اقیانوس؟
به من برگرد! این دریایِ غم لبریزِ دلتنگیست
اگر چیزی به دست آوردهام از عشق، میبخشم
غزلهایی که خود سرمایۀ ناچیزِ دلتنگیست
در آن دنیا برای دیدنت شاید مجالی شد
همانا مرگ، پایانِ سرورآمیزِ دلتنگیست
نسیمی شاخههایم را شکست و با خودم خواندم:
بهارِ با تو بودنها چه شد؟ پاییزِ دلتنگیست
☑️ @ShahrestanAdab
🔻غم هجر
(شعری از #مولوی در پرونده #شعر_پاییزی به مناسبت بزرگداشت جلالالدین محمد بلخی)
▪️ای که تو ماه آسمان ماه کجا و تو کجا
در رخ مه کجا بود این کر و فر و کبریا
جمله به ماه عاشق و ماه اسیر عشق تو
ناله کنان ز درد تو لابه کنان که ای خدا
سجده کنند مهر و مه پیش رخ چو آتشت
چونک کند جمال تو با مه و مهر ماجرا
آمد دوش مه که تا سجده برد به پیش تو
غیرت عاشقان تو نعره زنان که رو میا
خوش بخرام بر زمین تا شکفند جانها
تا که ملک فروکند سر ز دریچه سما
چون که شود ز روی تو برق جهنده هر دلی
دست به چشم برنهد از پی حفظ دیدهها
هر چه بیافت باغ دل از طرب و شکفتگی
از دی این فراق شد حاصل او همه هبا
زرد شدست باغ جان از غم هجر چون خزان
کی برسد بهار تو تا بنماییش نما
بر سر کوی تو دلم زار نزار خفت دی
کرد خیال تو گذر دید بدان صفت ورا
گفت چگونهای از این عارضه گران بگو
کز تنکی ز دیدهها رفت تن تو در خفا
گفت و گذشت او ز من لیک ز ذوق آن سخن
صحت یافت این دلم یا رب تش دهی جزا
☑️ @ShahrestanAdab
(شعری از #مولوی در پرونده #شعر_پاییزی به مناسبت بزرگداشت جلالالدین محمد بلخی)
▪️ای که تو ماه آسمان ماه کجا و تو کجا
در رخ مه کجا بود این کر و فر و کبریا
جمله به ماه عاشق و ماه اسیر عشق تو
ناله کنان ز درد تو لابه کنان که ای خدا
سجده کنند مهر و مه پیش رخ چو آتشت
چونک کند جمال تو با مه و مهر ماجرا
آمد دوش مه که تا سجده برد به پیش تو
غیرت عاشقان تو نعره زنان که رو میا
خوش بخرام بر زمین تا شکفند جانها
تا که ملک فروکند سر ز دریچه سما
چون که شود ز روی تو برق جهنده هر دلی
دست به چشم برنهد از پی حفظ دیدهها
هر چه بیافت باغ دل از طرب و شکفتگی
از دی این فراق شد حاصل او همه هبا
زرد شدست باغ جان از غم هجر چون خزان
کی برسد بهار تو تا بنماییش نما
بر سر کوی تو دلم زار نزار خفت دی
کرد خیال تو گذر دید بدان صفت ورا
گفت چگونهای از این عارضه گران بگو
کز تنکی ز دیدهها رفت تن تو در خفا
گفت و گذشت او ز من لیک ز ذوق آن سخن
صحت یافت این دلم یا رب تش دهی جزا
☑️ @ShahrestanAdab