🔻چهرۀ بزرگ سنگی
(داستانی از #ناتانیل_هاثورن)
▪️«يكروز عصر وقتی خورشید غروب میکرد، مادری با پسرش کنار در کلبۀشان نشسته بودند و دربارۀ چهرۀ بزرگ سنگی صحبت میکردند. کافی بود نگاهشان را به سمت بالا سوق دهند تا كيلومترها آن طرفتر چهرۀ بزرگ سنگی در درخشش آفتاب بهوضوح دیده شود.
چهره بزرگ سنگی چه بود؟
رشتهکوهی بلند، درهای وسیع را با هزاران سکنه احاطه کرده بود. گروهی از مردم خوب این دره، در کلبههای چوبی که جنگلی سیاه گرداگرد آن را گرفته بود، در شیبهای تند و دامنۀ سخت تپهها زندگی میکردند. عدهای در خانههای دهقانی راحت و خاک غنی زراعی، روی سراشیبیهای ملایم و پهنۀ صاف دره منزل داشتند. گروهی دیگر در دهکدههای پرجمعیتی زندگی میکردند که جویبارهای وحشی از سرچشمۀ خود در فراز کوه به نشیب میغلتيد و اهالی، آب را با زیرکی مهار کرده و برای چرخاندن ماشین کارخانههای آنان هدایت کرده بودند. خلاصه، اهالی دره گوناگون بودند و روشهای متفاوتی برای زندگی داشتند، ولی همۀ آنان از کوچک و بزرگ، نوعی رابطه با چهرۀ بزرک سنگی داشتند...»
🔗 ادامه این داستان را در سایت شهرستان ادب بخوانید.
☑️ @ShahrestanAdab
(داستانی از #ناتانیل_هاثورن)
▪️«يكروز عصر وقتی خورشید غروب میکرد، مادری با پسرش کنار در کلبۀشان نشسته بودند و دربارۀ چهرۀ بزرگ سنگی صحبت میکردند. کافی بود نگاهشان را به سمت بالا سوق دهند تا كيلومترها آن طرفتر چهرۀ بزرگ سنگی در درخشش آفتاب بهوضوح دیده شود.
چهره بزرگ سنگی چه بود؟
رشتهکوهی بلند، درهای وسیع را با هزاران سکنه احاطه کرده بود. گروهی از مردم خوب این دره، در کلبههای چوبی که جنگلی سیاه گرداگرد آن را گرفته بود، در شیبهای تند و دامنۀ سخت تپهها زندگی میکردند. عدهای در خانههای دهقانی راحت و خاک غنی زراعی، روی سراشیبیهای ملایم و پهنۀ صاف دره منزل داشتند. گروهی دیگر در دهکدههای پرجمعیتی زندگی میکردند که جویبارهای وحشی از سرچشمۀ خود در فراز کوه به نشیب میغلتيد و اهالی، آب را با زیرکی مهار کرده و برای چرخاندن ماشین کارخانههای آنان هدایت کرده بودند. خلاصه، اهالی دره گوناگون بودند و روشهای متفاوتی برای زندگی داشتند، ولی همۀ آنان از کوچک و بزرگ، نوعی رابطه با چهرۀ بزرک سنگی داشتند...»
🔗 ادامه این داستان را در سایت شهرستان ادب بخوانید.
☑️ @ShahrestanAdab
شهرستان ادب
🔻چهرۀ بزرگ سنگی (داستانی از #ناتانیل_هاثورن) ▪️«يكروز عصر وقتی خورشید غروب میکرد، مادری با پسرش کنار در کلبۀشان نشسته بودند و دربارۀ چهرۀ بزرگ سنگی صحبت میکردند. کافی بود نگاهشان را به سمت بالا سوق دهند تا كيلومترها آن طرفتر چهرۀ بزرگ سنگی در درخشش…
🔻نوشتن سادۀ یکداستان ساده
(یادداشتی بر داستان «چهرۀ بزرگ سنگی» اثر #ناتانیل_هاثورن، به قلم #محمدقائم_خانی)
▪️«نویسندگان بزرگ از چیزهای ساده مینویسند. چیزهای ساده را ساده روایت میکنند. عناصر داستان را خیلی ساده کنار هم مینشانند. از همان ابتدا نقطۀ شروع و پایان را بهسادگی مشخص میکنند و سادۀ ساده پیش میروند تا داستان تمام شود. این است که بعد از خواندن داستانهای ایشان، خوانندگان میگویند: "راست میگه"، "برای من هم اتفاق افتاده"، "از کجا فهمیده؟"، "من دهتا داستان مثل این دارم، فقط باید یه روز بنویسمشون"، "باید یهجور دیگه تموم کنه. اولشم اونجوری شروع نمیکرد، بهتر بود. ای کاش من مینوشتمش. خراب کرد کار رو". آنها که دستی بر آتش نوشتن دارند، میدانند که جمع اینهمه سادگی محال است. پس نویسندگان بزرگ چگونه این کار را انجام میدهند؟...»
🔗 ادامۀ این یادداشت را در سایت شهرستان ادب بخوانید.
☑️ @ShahrestanAdab
(یادداشتی بر داستان «چهرۀ بزرگ سنگی» اثر #ناتانیل_هاثورن، به قلم #محمدقائم_خانی)
▪️«نویسندگان بزرگ از چیزهای ساده مینویسند. چیزهای ساده را ساده روایت میکنند. عناصر داستان را خیلی ساده کنار هم مینشانند. از همان ابتدا نقطۀ شروع و پایان را بهسادگی مشخص میکنند و سادۀ ساده پیش میروند تا داستان تمام شود. این است که بعد از خواندن داستانهای ایشان، خوانندگان میگویند: "راست میگه"، "برای من هم اتفاق افتاده"، "از کجا فهمیده؟"، "من دهتا داستان مثل این دارم، فقط باید یه روز بنویسمشون"، "باید یهجور دیگه تموم کنه. اولشم اونجوری شروع نمیکرد، بهتر بود. ای کاش من مینوشتمش. خراب کرد کار رو". آنها که دستی بر آتش نوشتن دارند، میدانند که جمع اینهمه سادگی محال است. پس نویسندگان بزرگ چگونه این کار را انجام میدهند؟...»
🔗 ادامۀ این یادداشت را در سایت شهرستان ادب بخوانید.
☑️ @ShahrestanAdab