🔻شهر کوچک ما | داستانی ضدانگلیسی از #احمد_محمود
«...صدنفر بودند. صدوپنجاه نفر بودند که صبح علیالطلوع آمده بودند با تبرهای سنگین و غروب که شده بود، انگار که پشت خانههای ما هرگز نخلستانی نبوده است. شب که شد آفاق آمد. خیس عرق بود. مقنعه را از سر باز کرد و مویش را که به رنگ شبق بود، رو شانهها رها کرد. خواجتوفیق نشسته بود کنار بساط تریاک. غروب که شده بود، مثل همیشه کف حیاط را آب پاشیده بود و بعد حصیر را انداخته بود و جاجیم عربی را پهن کرده بود و نشسته بود کنار منقل و با زغالهای نیمهافروخته ور میرفت و بادشان میزد و «بانو»، دختر زردنبوی آبلهرو که دودی شده بود، کنار پدر نشسته بود. اسب شیخشعیب از شب قبل به اخیه بسته بود و حالا تو چرت بود...»
🔗 متن کامل این داستان را در سایت شهرستان ادب بخوانید.
#ادبیات_ضدانگلیسی
☑️ @ShahrestanAdab
«...صدنفر بودند. صدوپنجاه نفر بودند که صبح علیالطلوع آمده بودند با تبرهای سنگین و غروب که شده بود، انگار که پشت خانههای ما هرگز نخلستانی نبوده است. شب که شد آفاق آمد. خیس عرق بود. مقنعه را از سر باز کرد و مویش را که به رنگ شبق بود، رو شانهها رها کرد. خواجتوفیق نشسته بود کنار بساط تریاک. غروب که شده بود، مثل همیشه کف حیاط را آب پاشیده بود و بعد حصیر را انداخته بود و جاجیم عربی را پهن کرده بود و نشسته بود کنار منقل و با زغالهای نیمهافروخته ور میرفت و بادشان میزد و «بانو»، دختر زردنبوی آبلهرو که دودی شده بود، کنار پدر نشسته بود. اسب شیخشعیب از شب قبل به اخیه بسته بود و حالا تو چرت بود...»
🔗 متن کامل این داستان را در سایت شهرستان ادب بخوانید.
#ادبیات_ضدانگلیسی
☑️ @ShahrestanAdab
🔻ترس
(ستون داستان سایت شهرستان ادب را با داستان کوتاه «ترس» از نویسندۀ مطرح معاصر، #احمد_محمود، بهروز میکنیم)
▪️«...آب باران رو آسفالت راه افتاده بود. باد هو میکشید و آب را رو آسفالت میرقصاند. قطرههای درشت باران، رو شیشه جلوی وانت، لرزان به بالا کشیده میشد. یحیی رو فرمان قوز کرده بود و پدال گاز را تا تخته فشرده بود.
خالد کبریت کشید که سیگاری بگیراند. دستش میلرزید. کبریت خاموش شد. باز کبریت کشید. باد تو میزد، سرش را پایین گرفت. سیگار روشن شد.
دودش رابلعید و پرصدا بیرون داد. وانت تا بالای شیشه عقب، پر بود از کاغذ سیگار، سیگار خارجی و جوهر. خالد رو تشک اتومبیل سُر خورد و خودش را پایین کشید و چشمها را روی هم گذاشت. صدای یکنواخت لاستیکها تو گوشش بود.
از صدای سومینگلوله، خالد پرید و خودش را بالا کشید. دوج هشت سیلندر تو آیینه پیدا بود. بهنظر میرسید که سینهاش از زمین کنده شده است.
پوزه پهن دوج به پوزه کوسهای میماند که خشمگین به شکار، حمله آورده باشد...»
🔗 متن کامل این داستان را در سایت شهرستان ادب بخوانید.
☑️ @ShahrestanAdab
(ستون داستان سایت شهرستان ادب را با داستان کوتاه «ترس» از نویسندۀ مطرح معاصر، #احمد_محمود، بهروز میکنیم)
▪️«...آب باران رو آسفالت راه افتاده بود. باد هو میکشید و آب را رو آسفالت میرقصاند. قطرههای درشت باران، رو شیشه جلوی وانت، لرزان به بالا کشیده میشد. یحیی رو فرمان قوز کرده بود و پدال گاز را تا تخته فشرده بود.
خالد کبریت کشید که سیگاری بگیراند. دستش میلرزید. کبریت خاموش شد. باز کبریت کشید. باد تو میزد، سرش را پایین گرفت. سیگار روشن شد.
دودش رابلعید و پرصدا بیرون داد. وانت تا بالای شیشه عقب، پر بود از کاغذ سیگار، سیگار خارجی و جوهر. خالد رو تشک اتومبیل سُر خورد و خودش را پایین کشید و چشمها را روی هم گذاشت. صدای یکنواخت لاستیکها تو گوشش بود.
از صدای سومینگلوله، خالد پرید و خودش را بالا کشید. دوج هشت سیلندر تو آیینه پیدا بود. بهنظر میرسید که سینهاش از زمین کنده شده است.
پوزه پهن دوج به پوزه کوسهای میماند که خشمگین به شکار، حمله آورده باشد...»
🔗 متن کامل این داستان را در سایت شهرستان ادب بخوانید.
☑️ @ShahrestanAdab
🔻زیر باران حوادث | یادداشتی بر داستانهای مجموعۀ #زائری_زیر_باران
(به مناسبت سالروز درگذشت #احمد_محمود بهقلم #محمدقائم_خانی)
▪️«استانهای مجموعۀ "زائری زیر باران" نیز چونان دیگر داستانهای "احمد محمود" پرانرژی شروع میشود و با ضربآهنگ خوبی پیش میرود. غریزۀ قدرتمند نویسندگی محمود، به او امکان میدهد تا از کرختی داستانهای حوصلهسربر ایرانی فاصله بگیرد و ادبیات حرفهای را با جذابیت درآمیزد. انرژی نهفته در کارهای او بیشتر از ظرفیت زبانی داستان یا عناصر داستانی است و از اینرو، چونان آتشی به داستان افتاده و جملهها و شخصیتها و مناظر را در خود حل میکند. این انرژی چنان مخاطب را به خود مشغول میدارد که فرصت پرداختن به زبان یا عناصر داستانی را از وی میگیرد و درگیر ماجراهایش میکند. از اینرو قصه، پرقدرت و در خلال عمل شخصیتها تند پیش میرود و داستان را میسازد. حتی فضاسازی، توصیف و عناصر دیگر داستان هم در این حرکت سریع قصه، حل میشوند و از لابهلای جریان بزرگتر حوادث و اطلاعات داستان، خود را به ما مینمایانند...»
🔗 ادامۀ این یادداشت را در سایت شهرستان ادب بخوانید.
☑️ @ShahrestanAdab
(به مناسبت سالروز درگذشت #احمد_محمود بهقلم #محمدقائم_خانی)
▪️«استانهای مجموعۀ "زائری زیر باران" نیز چونان دیگر داستانهای "احمد محمود" پرانرژی شروع میشود و با ضربآهنگ خوبی پیش میرود. غریزۀ قدرتمند نویسندگی محمود، به او امکان میدهد تا از کرختی داستانهای حوصلهسربر ایرانی فاصله بگیرد و ادبیات حرفهای را با جذابیت درآمیزد. انرژی نهفته در کارهای او بیشتر از ظرفیت زبانی داستان یا عناصر داستانی است و از اینرو، چونان آتشی به داستان افتاده و جملهها و شخصیتها و مناظر را در خود حل میکند. این انرژی چنان مخاطب را به خود مشغول میدارد که فرصت پرداختن به زبان یا عناصر داستانی را از وی میگیرد و درگیر ماجراهایش میکند. از اینرو قصه، پرقدرت و در خلال عمل شخصیتها تند پیش میرود و داستان را میسازد. حتی فضاسازی، توصیف و عناصر دیگر داستان هم در این حرکت سریع قصه، حل میشوند و از لابهلای جریان بزرگتر حوادث و اطلاعات داستان، خود را به ما مینمایانند...»
🔗 ادامۀ این یادداشت را در سایت شهرستان ادب بخوانید.
☑️ @ShahrestanAdab
🔻کجا میری ننه امرو؟
(بازخوانی داستانی کوتاه از #احمد_محمود ویژۀ پروندۀ #ادبیات_انقلاب)
▪️«ئوشب چه به سرت ئومد ننه امرو.
ننه امرالله خیال میکند که - انگار- بار دیگر، در گذشتهای دور، همین هول و تکان را داشته است.
- گریه هم کردی ننه امرو؟
خیال میکند که در همین گذشتۀ دور، پای امرالله، به وقت فرار تیر خورده است و از نردبان چوبی سقوط کرده است.
شب خیس زمستان، سرمای نمور، ثلث اول بعد از نیمه شب، ترس و لرز خودش و بهت همسایه ها – "یا قمر بنی هاشم!"
- ئیقدر بیتابی نکن ننه امرو، خدا بزرگه.
امرالله را کلبچه میزنند. پای چپش میلنگد و از بالای زانو خون میجوشد – "ای کس بی کسان". پیرزن تنها میماند...»
🔗 ادامه این داستان را در سایت شهرستان ادب بخوانید.
☑️ @ShahrestanAdab
(بازخوانی داستانی کوتاه از #احمد_محمود ویژۀ پروندۀ #ادبیات_انقلاب)
▪️«ئوشب چه به سرت ئومد ننه امرو.
ننه امرالله خیال میکند که - انگار- بار دیگر، در گذشتهای دور، همین هول و تکان را داشته است.
- گریه هم کردی ننه امرو؟
خیال میکند که در همین گذشتۀ دور، پای امرالله، به وقت فرار تیر خورده است و از نردبان چوبی سقوط کرده است.
شب خیس زمستان، سرمای نمور، ثلث اول بعد از نیمه شب، ترس و لرز خودش و بهت همسایه ها – "یا قمر بنی هاشم!"
- ئیقدر بیتابی نکن ننه امرو، خدا بزرگه.
امرالله را کلبچه میزنند. پای چپش میلنگد و از بالای زانو خون میجوشد – "ای کس بی کسان". پیرزن تنها میماند...»
🔗 ادامه این داستان را در سایت شهرستان ادب بخوانید.
☑️ @ShahrestanAdab
🔸«دیدار در نارمک »
( به مناسبت سالمرگ #احمد_محمود )
🔹«نمیدانم از کجا به کلهمان زده بود که برویم و به احمد محمود بگوییم بیا و لنگر ادبیات داستانی باش. آن روزها گاهی از این کارها میکردیم، یعنی بلند میشدیم میرفتیم نویسندهگردی و شاعرگردی و مترجمگردی: حس میکردیم لابد این شاعر-نویسندهها، سحر و کیمیایی دارند که در خلوت میریزند تو کلماتشان؛ وگر نه چطور نوشتههاشان اینقدر براق و دلپذیر است...»
💠 این مطلب را به صورت کامل در سایت شهرستان ادب بخوانید.
☑️ @ShahrestanAdab
( به مناسبت سالمرگ #احمد_محمود )
🔹«نمیدانم از کجا به کلهمان زده بود که برویم و به احمد محمود بگوییم بیا و لنگر ادبیات داستانی باش. آن روزها گاهی از این کارها میکردیم، یعنی بلند میشدیم میرفتیم نویسندهگردی و شاعرگردی و مترجمگردی: حس میکردیم لابد این شاعر-نویسندهها، سحر و کیمیایی دارند که در خلوت میریزند تو کلماتشان؛ وگر نه چطور نوشتههاشان اینقدر براق و دلپذیر است...»
💠 این مطلب را به صورت کامل در سایت شهرستان ادب بخوانید.
☑️ @ShahrestanAdab
🔸«در جستجوی سر نخ»
( کاوشی در رئالیسم دادگرانۀ #احمد_محمود یادداشتی از #محمدقائم_خانی)
🔹« بارها از افراد مختلف شنیدهام که «تو این سالها احمد محمود داره کمکم از سایه بیرون میاد و شناخته میشه. داره به حقّش تو ادبیات ایران میرسه.» کتابهایش بیشتر خوانده میشود و صحبتهای بیشتری راجع به او بیان و منتشر میشود. حتماً این اتّفاقات بد نیست و شاید واقعاً هم به نقطۀ خوبی برسد. حتّی مسخرهکنندگان قدیمی رئالیسم ادبی و سوسیالیسم سیاسی، بیتوجّه به نظراتشان دربارۀ رابطه ادبیات و سیاست، افتادهاند تو نخ این نویسنده و مخصوصاً توجّه نشان میدهند به «زمین سوخته» و حتّی گاهی صدایی بلند میشود که باید «واقعیتهای جنگ» به مردم گفته شود و تا کی قرار است واقعیتها را با تبلیغات بپوشانیم؟...»
💠 متن کامل این یادداشت را در سایت شهرستان ادب بخوانید.
☑️ @ShahrestanAdab
( کاوشی در رئالیسم دادگرانۀ #احمد_محمود یادداشتی از #محمدقائم_خانی)
🔹« بارها از افراد مختلف شنیدهام که «تو این سالها احمد محمود داره کمکم از سایه بیرون میاد و شناخته میشه. داره به حقّش تو ادبیات ایران میرسه.» کتابهایش بیشتر خوانده میشود و صحبتهای بیشتری راجع به او بیان و منتشر میشود. حتماً این اتّفاقات بد نیست و شاید واقعاً هم به نقطۀ خوبی برسد. حتّی مسخرهکنندگان قدیمی رئالیسم ادبی و سوسیالیسم سیاسی، بیتوجّه به نظراتشان دربارۀ رابطه ادبیات و سیاست، افتادهاند تو نخ این نویسنده و مخصوصاً توجّه نشان میدهند به «زمین سوخته» و حتّی گاهی صدایی بلند میشود که باید «واقعیتهای جنگ» به مردم گفته شود و تا کی قرار است واقعیتها را با تبلیغات بپوشانیم؟...»
💠 متن کامل این یادداشت را در سایت شهرستان ادب بخوانید.
☑️ @ShahrestanAdab