https://telegram.me/shahrestanadab/1212
روایت #تالستوی از آقای وزیر
«...گراف ایوان میخایلوویچ از آغاز جوانی میخواست مثل پرنده که عادت دارد از کرم تغذیه کند و تنش پوشیده از پر و کرک باشد و در هوا پرواز کند، غذاهای گرانقیمت آشپزهای شناخته شده را بخورد و گرانترین و راحتترین لباسها را بپوشد و سوار بر اسبهای بسیار آرام و تیزرو شود. بنابراین هر لحظه تمام این امکانات باید برای او فراهم باشد. علاوه بر آن، گراف ایوان میخایلوویچ معتقد بود که هرچه پولهایی که از خزانه دریافت میکند زیادتر باشد نشانها و مدالهای الماسنشان بیشتری بگیرد و بیشتر با مقامات عالی و افراد متشخص اعم از مرد و زن معاشرت داشته باشد، بهتر است. و هرچه غیر از این بود در نظر گراف ایوان میخایلوویچ ناچیز و نخواستنی شمرده میشد. گراف ایوان میخایلوویچ، چهل سال با پیروی از این عقیده در پتربورگ زندگی و فعالیت داشت و پس از چهل سال به مقام وزارت رسید.
امتیازات اصلی گراف ایوان میخایلوویچ که او را به این مقام رسانیده بود، این بود که اولاً میتوانست معنی نامههای نوشته شده و قوانین را بفهمد و نامههایی گرچه با انشاء ضعیف امّا قابل فهم و بی غلط بنویسد. ثانیاً جذبهای فوق العاده داشت، و در جایی که لازم بود، میتوانست نه تنها قیافهی مغرور، بلکه تسخیر ناپذیر و با عظمتی به خود بگیرد، و در وقتی دیگر، قادر بود بیاندازه چاپلوس و فرومایه باشد، ثالثاً چون از لحاظ شخصی، اخلاقی و سیاسی، به هیچ اصولی پایبند نبود، میتوانست در صورت لزوم با همه کس موافق یا مخالف باشد.
با چنین مَنِشی، کوشش مینمود تا به آرامی و به دور از تناقضی که مشتش را باز کند، سخن بگوید امّا در برابر این سؤال که با این رفتار چه خیر و شر قابل توجّهی نصیب امپراتوری روسیه خواهد شد، کاملاً بیتفاوت و خونسرد بود.
زمانی هم که وزیر شد، نه تنها تمام کسانی که به او وابسته بودند (بسیاری از مردم و خویشاوندانش وابسته به او بودند)، بلکه از نظر مردم بیگانه و همین طور از نظر خودش دولتمردی بسیار هوشمند بود ...»
برای خواندن متن کامل به این صفحه بروید:
https://goo.gl/HR3J00
#یک_صفحه_خوب_از_یک_رمان_خوب #رستاخیز
@ShahrestanAdab
روایت #تالستوی از آقای وزیر
«...گراف ایوان میخایلوویچ از آغاز جوانی میخواست مثل پرنده که عادت دارد از کرم تغذیه کند و تنش پوشیده از پر و کرک باشد و در هوا پرواز کند، غذاهای گرانقیمت آشپزهای شناخته شده را بخورد و گرانترین و راحتترین لباسها را بپوشد و سوار بر اسبهای بسیار آرام و تیزرو شود. بنابراین هر لحظه تمام این امکانات باید برای او فراهم باشد. علاوه بر آن، گراف ایوان میخایلوویچ معتقد بود که هرچه پولهایی که از خزانه دریافت میکند زیادتر باشد نشانها و مدالهای الماسنشان بیشتری بگیرد و بیشتر با مقامات عالی و افراد متشخص اعم از مرد و زن معاشرت داشته باشد، بهتر است. و هرچه غیر از این بود در نظر گراف ایوان میخایلوویچ ناچیز و نخواستنی شمرده میشد. گراف ایوان میخایلوویچ، چهل سال با پیروی از این عقیده در پتربورگ زندگی و فعالیت داشت و پس از چهل سال به مقام وزارت رسید.
امتیازات اصلی گراف ایوان میخایلوویچ که او را به این مقام رسانیده بود، این بود که اولاً میتوانست معنی نامههای نوشته شده و قوانین را بفهمد و نامههایی گرچه با انشاء ضعیف امّا قابل فهم و بی غلط بنویسد. ثانیاً جذبهای فوق العاده داشت، و در جایی که لازم بود، میتوانست نه تنها قیافهی مغرور، بلکه تسخیر ناپذیر و با عظمتی به خود بگیرد، و در وقتی دیگر، قادر بود بیاندازه چاپلوس و فرومایه باشد، ثالثاً چون از لحاظ شخصی، اخلاقی و سیاسی، به هیچ اصولی پایبند نبود، میتوانست در صورت لزوم با همه کس موافق یا مخالف باشد.
با چنین مَنِشی، کوشش مینمود تا به آرامی و به دور از تناقضی که مشتش را باز کند، سخن بگوید امّا در برابر این سؤال که با این رفتار چه خیر و شر قابل توجّهی نصیب امپراتوری روسیه خواهد شد، کاملاً بیتفاوت و خونسرد بود.
زمانی هم که وزیر شد، نه تنها تمام کسانی که به او وابسته بودند (بسیاری از مردم و خویشاوندانش وابسته به او بودند)، بلکه از نظر مردم بیگانه و همین طور از نظر خودش دولتمردی بسیار هوشمند بود ...»
برای خواندن متن کامل به این صفحه بروید:
https://goo.gl/HR3J00
#یک_صفحه_خوب_از_یک_رمان_خوب #رستاخیز
@ShahrestanAdab
Telegram
شهرستان ادب
#یک_صفحه_خوب_از_یک_رمان_خوب ، صفحه نخست
روایت #تالستوی از آقای وزیر
در رمان #رستاخیز
با هم رمان بخوانیم:
https://goo.gl/HR3J00
@ShahrestanAdab
روایت #تالستوی از آقای وزیر
در رمان #رستاخیز
با هم رمان بخوانیم:
https://goo.gl/HR3J00
@ShahrestanAdab
Forwarded from basobh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from مجال اجمال_ مجید اسطیری
اسطیری مجید:
خدا مادر #محمدرضا_بایرامی را بیامرزد. او دیشب با لباس مشکی رفت روی صحنه #جایزه_جلال و در موقعیتی که قطعا صراحت به ضررش بود به "کاهش مبلغ جایزهء جلال" اعتراض کرد. مردانه و مشتی! احسنت بر او.
بد نیست در این مجال مروری داشته باشیم بر میزان هدیه نقدی جوایز نقدی در جاهای دیگر دنیا:
📗جایزه سروانتس به بهترین رمان اسپانیایی زبان اهدا میشود و مبلغ آن 125000 یورو است که به حساب ما میشود 500 میلیون تومان.
📗جایزه من بوکر مخصوص رمان انگلیسی زبان است و مبلغ آن 50000 پوند است که به حساب ما میشود 240 میلیون تومان.
📗جایزه پن فاکنر را بنیاد فاکنر اداره میکند و مبلغ آن 15000 دلار است که به حساب ما میشود همان 60 میلیون تومانی که مبلغ اولیهء جایزهء جلال بود و مدیران فرهنگی #بی_تدبیر و ترسو رقمش را نصف کردند.
بایرامی با شهامت از این گفت که جوایز ادبی باید بر سبک زندگی نویسنده تاثیر بگذارند.
تبریک فراوان بر او باد که به نظر این حقیر بهترین نویسندهء پس از انقلاب است.
دوست خوب مترجم بنده #احمد_پرهیزی گفت که قاعدهء جایزه گنکور فرانسه چیز دیگری است که خیلی هم جالب است. آنها به اثر برگزیده فقط یک فرانک جایزه نقدی میدهند به شکل نمادین. اما استقبال مخاطبان از کتاب، سرنوشت نویسنده را عوض میکند.
خب در کشور ما که جایزه ها سرنوشت کتاب و نویسنده ش را عوض نمیکنند حتما میشود انتظار داشت که مبلغ هدیه این کار را بکند.
https://telegram.me/joinchat/ApJBUEDoZn84P419_g1G
خدا مادر #محمدرضا_بایرامی را بیامرزد. او دیشب با لباس مشکی رفت روی صحنه #جایزه_جلال و در موقعیتی که قطعا صراحت به ضررش بود به "کاهش مبلغ جایزهء جلال" اعتراض کرد. مردانه و مشتی! احسنت بر او.
بد نیست در این مجال مروری داشته باشیم بر میزان هدیه نقدی جوایز نقدی در جاهای دیگر دنیا:
📗جایزه سروانتس به بهترین رمان اسپانیایی زبان اهدا میشود و مبلغ آن 125000 یورو است که به حساب ما میشود 500 میلیون تومان.
📗جایزه من بوکر مخصوص رمان انگلیسی زبان است و مبلغ آن 50000 پوند است که به حساب ما میشود 240 میلیون تومان.
📗جایزه پن فاکنر را بنیاد فاکنر اداره میکند و مبلغ آن 15000 دلار است که به حساب ما میشود همان 60 میلیون تومانی که مبلغ اولیهء جایزهء جلال بود و مدیران فرهنگی #بی_تدبیر و ترسو رقمش را نصف کردند.
بایرامی با شهامت از این گفت که جوایز ادبی باید بر سبک زندگی نویسنده تاثیر بگذارند.
تبریک فراوان بر او باد که به نظر این حقیر بهترین نویسندهء پس از انقلاب است.
دوست خوب مترجم بنده #احمد_پرهیزی گفت که قاعدهء جایزه گنکور فرانسه چیز دیگری است که خیلی هم جالب است. آنها به اثر برگزیده فقط یک فرانک جایزه نقدی میدهند به شکل نمادین. اما استقبال مخاطبان از کتاب، سرنوشت نویسنده را عوض میکند.
خب در کشور ما که جایزه ها سرنوشت کتاب و نویسنده ش را عوض نمیکنند حتما میشود انتظار داشت که مبلغ هدیه این کار را بکند.
https://telegram.me/joinchat/ApJBUEDoZn84P419_g1G
Forwarded from رادیو شعر و داستان
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📽به یاد سوزنبان وظیفه شناسی که بازنشست شد!
چهلم درگذشتگان فاجعه #هفت_خوان
12 دقیقه از فیلم #طبیعت_بیجان، ساخته #سهراب_شهیدثالث
https://telegram.me/joinchat/ApJBUDv6V8G9ZlRkLRLXEA
چهلم درگذشتگان فاجعه #هفت_خوان
12 دقیقه از فیلم #طبیعت_بیجان، ساخته #سهراب_شهیدثالث
https://telegram.me/joinchat/ApJBUDv6V8G9ZlRkLRLXEA
Forwarded from شمعدانی ها
از بس کتاب در گرو باده داده ایم
امروز خشت می کده ها از کتاب ماست
#صائب_تبریزی
کانال تخصصی شعر و ترجمه:
https://telegram.me/joinchat/Btm5bDuw39uoyo8PSG4k2Q
امروز خشت می کده ها از کتاب ماست
#صائب_تبریزی
کانال تخصصی شعر و ترجمه:
https://telegram.me/joinchat/Btm5bDuw39uoyo8PSG4k2Q
Forwarded from شعرآورد
عصر شعر #فتحنامه_حلب
باحضور
#علی_داودی
#محمد_رضا_طهماسبی
سه شنبه ۲۱ دی ماه،ساعت ۱۶
کتابخانه مرکزی تبریز
#شعرآورد_تبریز
#ادبیات_ایرانی
#ادبیات_شیعی
@sheravard
باحضور
#علی_داودی
#محمد_رضا_طهماسبی
سه شنبه ۲۱ دی ماه،ساعت ۱۶
کتابخانه مرکزی تبریز
#شعرآورد_تبریز
#ادبیات_ایرانی
#ادبیات_شیعی
@sheravard
Forwarded from انتشارات شهرستان ادب
پرنده ای که از آن سوی میله می ترسید
برای با تو پریدن، دلیرتر شده است
#حسنا_محمدزاده
از کتاب #قفس_تنگی
نشر #شهرستان_ادب
تایپوگرافی از رضا دوّاری
@Shahrestanadabpub
برای با تو پریدن، دلیرتر شده است
#حسنا_محمدزاده
از کتاب #قفس_تنگی
نشر #شهرستان_ادب
تایپوگرافی از رضا دوّاری
@Shahrestanadabpub
Forwarded from رادیو شعر و داستان
بازنشر به مناسبت سالگرد تصویب قانون #کشف_حجاب توسط #رضاخان_میرپنج 👇🏼👇🏼
Forwarded from رادیو شعر و داستان
داستان گلدان شکسته اثری از سیده عذرا موسوی
سیده عذرا موسوی
Forwarded from اشاره به هیچکس
"چشم شب روشن"
امشب با اجرای محمد صالح اعلا
گفتگوی مرتضی امیری اسفندقه با
محمد حسین نعمتی
امشب شنبه ۱۸ دی ماه ۱۳۹۵ ساعت ۲۳
امشب با اجرای محمد صالح اعلا
گفتگوی مرتضی امیری اسفندقه با
محمد حسین نعمتی
امشب شنبه ۱۸ دی ماه ۱۳۹۵ ساعت ۲۳
بنا بر کسب اطلاع شهرستان ادب، استاد #علی_معلم_دامغانی رئیس فرهنگستان هنر در سلامت کامل به سر میبرند و اخبار منتشر شده درباره درگذشت وی شایعه بوده است.
@ShahrestanAdab
@ShahrestanAdab
چنان اینروزها از غم پرم، از گریه لبريزم
که گویی ابرِ ناباریدهای در پیرهن دارم
افقهای دلم ابریست، اشکم بغضِ بیصبری
مبادا هیچکس را شام، چون روزي که من دارم
به مغرب رو نمودم، تَسخَرِ کفر است بر ایمان
به مشرق میسپارم چشم را، بیتالحزَن دارم
از آنسو نابرادرهای خونی، دشمنِ خونی
که از الطافشان پیراهنی خونین به تن دارم
از آن سو بارشِ بارانِ آتش بر عطشزاران
از اینسو غنچهها، قنداقههایی در کفن دارم
هزاران لاله در من روشن است اینروزها، آری
شباهتهای بسیاری به شبهای چمن دارم
نگو روشن غمِ این شمع را با شمعدانیها
که میسوزند از آهی که پنهان در سخن دارم
بشارتهاست هر شب در اذانِ صبح و اینک من ـ
روایاتِ نویی از آن اشاراتِ کهن دارم
میانِ صیحهها و شیههها، این جمعهها، چشمی ـ
سوی بیتالمقدّس، گوشهچشمی بر یمن دارم...
#محمد_برزگر
@ShahrestanAdab
که گویی ابرِ ناباریدهای در پیرهن دارم
افقهای دلم ابریست، اشکم بغضِ بیصبری
مبادا هیچکس را شام، چون روزي که من دارم
به مغرب رو نمودم، تَسخَرِ کفر است بر ایمان
به مشرق میسپارم چشم را، بیتالحزَن دارم
از آنسو نابرادرهای خونی، دشمنِ خونی
که از الطافشان پیراهنی خونین به تن دارم
از آن سو بارشِ بارانِ آتش بر عطشزاران
از اینسو غنچهها، قنداقههایی در کفن دارم
هزاران لاله در من روشن است اینروزها، آری
شباهتهای بسیاری به شبهای چمن دارم
نگو روشن غمِ این شمع را با شمعدانیها
که میسوزند از آهی که پنهان در سخن دارم
بشارتهاست هر شب در اذانِ صبح و اینک من ـ
روایاتِ نویی از آن اشاراتِ کهن دارم
میانِ صیحهها و شیههها، این جمعهها، چشمی ـ
سوی بیتالمقدّس، گوشهچشمی بر یمن دارم...
#محمد_برزگر
@ShahrestanAdab
Forwarded from مدرسه رمان
✅✅در نشست یک روزهء سومین دورهء مدرسه رمان
محمدرضا بایرامی از تجربهء یک عمر فعالیت ادبیاش گفت.
📘📘بایرامی خود را نویسندهای تجربهگرا معرفی کرد و برخی از خاطراتش که تبدیل به رمان شدند را برشمرد. او به خاطرهء خانوادهای که در حال گریز از منطقهء جنگی با تراکتور بودند اشاره کرد و نقشی که در شکلگیری رمان "آتش به اختیار" داشت. همچنین او اولین روز حضورش در منطقهء جنگی را تعریف کرد و خاطرهء یک دشت پر از ملخ که باعث شکل گیری رمان "سایهء ملخ" شد.
📘📘او تاثیرگرفتن نویسندگان از هم را مهم دانست و گفت: وقتی میبینم یک نفر خوب مینویسد و استاندارد نوشتن را بالا میبرد امیدوار میشویم و بهمان کمک میکند مخصوصا کسانی چون من که رمان فرم مینویسیم و تعدادمان خیلی کم است. وقتی چنین کارهایی نوشته میشود جرئت میکنیم کارهای سخت خوان هم بنویسیم. هر چند میدانیم بخشیش را مخاطب متوجه نمیشود و بخشیش را حتی منتقد هم درنمی یابد. اما در چنین کارهایی من یک مهندسی دقیق برای خودم دارم. مثلا در رمان آتش به اختیار من ندیدم کسی متوجه موقعیت شخصیت ها شود. در این رمان من قراردادم را به لحاظ فرم در همان ابتدای کار با مخاطب بستم. اما طبیعی است که آنچه ما در ذهن داریم را کسی کاملا متوجه نمیشود. خود ما مگر با چه دقتی آثار دیگران را میخوانیم؟ این باعث میشود نویسنده دلسرد شود.
📘📘بایرامی ماجرای شروع نویسندگیاش را این طور تعریف کرد: کاری نوشته بودم که برای یک مجله فرستادم. وقتی آن داستان چاپ شد تصمیم گرفتم با همان اولین داستان نویسنده شوم. بعد از مدتی رفتم به دفتر آن مجله و گفتم من حق التالیفم را از چه کسی باید بگیرم؟ گفتند ما به کسی حق التالیف نمیدهیم! گفتم اختیار دارید، من قرار است نویسنده شوم. و همان شد که همکاری ام را با آن مجله قطع کردم!
داستان دیگری به نام "رعد یک بار غرید" در مجلهء دیگری چاپ کردم که بابتش 850 تومان حق التالیف گرفتم و همان روزی که پول را گرفتم از دفتر آن مجله رفتم خیابان انقلاب و 4 جلد از رمان "کلیدر" را که تا آن موقع منتشر شدهبود خریدم و اولش نوشتم خریداری شده از محل حق التالیف فلان داستان.
📘📘بایرامی به بالا رفتن توقع یک نویسنده حرفهای از آثار مطرح اشاره کرد و گفت: هر کتاب تازهای که دست میگیرم بخوانم دعا میکنم برایم جذاب باشد اما این اتفاق معمولا روی نمیدهد. چرا که نویسنده خودش یکی از خدای گونه هاست و به نویسندگان دیگر به عنوان یک همکار نگاه میکند. این است که برای مثال کارهایی مثل اثر همین خانم سوتلانا الکسیهویچ که پارسال نوبل گرفت و یا "نام من سرخ" اورهان پاموک که تازه بهترین کارش هم هست برای من جذاب نبود.
yon.ir/66bJ
محمدرضا بایرامی از تجربهء یک عمر فعالیت ادبیاش گفت.
📘📘بایرامی خود را نویسندهای تجربهگرا معرفی کرد و برخی از خاطراتش که تبدیل به رمان شدند را برشمرد. او به خاطرهء خانوادهای که در حال گریز از منطقهء جنگی با تراکتور بودند اشاره کرد و نقشی که در شکلگیری رمان "آتش به اختیار" داشت. همچنین او اولین روز حضورش در منطقهء جنگی را تعریف کرد و خاطرهء یک دشت پر از ملخ که باعث شکل گیری رمان "سایهء ملخ" شد.
📘📘او تاثیرگرفتن نویسندگان از هم را مهم دانست و گفت: وقتی میبینم یک نفر خوب مینویسد و استاندارد نوشتن را بالا میبرد امیدوار میشویم و بهمان کمک میکند مخصوصا کسانی چون من که رمان فرم مینویسیم و تعدادمان خیلی کم است. وقتی چنین کارهایی نوشته میشود جرئت میکنیم کارهای سخت خوان هم بنویسیم. هر چند میدانیم بخشیش را مخاطب متوجه نمیشود و بخشیش را حتی منتقد هم درنمی یابد. اما در چنین کارهایی من یک مهندسی دقیق برای خودم دارم. مثلا در رمان آتش به اختیار من ندیدم کسی متوجه موقعیت شخصیت ها شود. در این رمان من قراردادم را به لحاظ فرم در همان ابتدای کار با مخاطب بستم. اما طبیعی است که آنچه ما در ذهن داریم را کسی کاملا متوجه نمیشود. خود ما مگر با چه دقتی آثار دیگران را میخوانیم؟ این باعث میشود نویسنده دلسرد شود.
📘📘بایرامی ماجرای شروع نویسندگیاش را این طور تعریف کرد: کاری نوشته بودم که برای یک مجله فرستادم. وقتی آن داستان چاپ شد تصمیم گرفتم با همان اولین داستان نویسنده شوم. بعد از مدتی رفتم به دفتر آن مجله و گفتم من حق التالیفم را از چه کسی باید بگیرم؟ گفتند ما به کسی حق التالیف نمیدهیم! گفتم اختیار دارید، من قرار است نویسنده شوم. و همان شد که همکاری ام را با آن مجله قطع کردم!
داستان دیگری به نام "رعد یک بار غرید" در مجلهء دیگری چاپ کردم که بابتش 850 تومان حق التالیف گرفتم و همان روزی که پول را گرفتم از دفتر آن مجله رفتم خیابان انقلاب و 4 جلد از رمان "کلیدر" را که تا آن موقع منتشر شدهبود خریدم و اولش نوشتم خریداری شده از محل حق التالیف فلان داستان.
📘📘بایرامی به بالا رفتن توقع یک نویسنده حرفهای از آثار مطرح اشاره کرد و گفت: هر کتاب تازهای که دست میگیرم بخوانم دعا میکنم برایم جذاب باشد اما این اتفاق معمولا روی نمیدهد. چرا که نویسنده خودش یکی از خدای گونه هاست و به نویسندگان دیگر به عنوان یک همکار نگاه میکند. این است که برای مثال کارهایی مثل اثر همین خانم سوتلانا الکسیهویچ که پارسال نوبل گرفت و یا "نام من سرخ" اورهان پاموک که تازه بهترین کارش هم هست برای من جذاب نبود.
yon.ir/66bJ
«ما را هم يكى بايد از آبها بگيرد»
ما رابينسون كروزوئه هاى بى جزيره ايم
گم شده در تنهايى خود
چشم انتظار يكديگر
كه پيدا كنيم هم را
نه قايقى ست
نه دريايى
كار است و كرايه خانه و پول برق و انبوه خبرهاى ناگوار از افغانستان
گاهى دلخوش مى شويم به چيزهايى كه هيچ ربطى به ما ندارد
مثلا تو به بُردهاى يوونتوس
مثلاً من به بُردهاى رئال مادريد
غم ها اما هميشه زيادترند
وقتى ايلان كوردى در آب هاى مديترانه غرق مى شود
ما را هم يكى بايد از آب ها بگيرد
وقتى فرخنده در شاه دو شمشيره سوزانده مى شود
شعله دل ما را يكى بايد خاموش كند
اصلا همين امروز كه تو دلت براى من تنگ شد
براى سيزده كارگر مقتول معدن هم مرثيه نوشتى
و مى دانم كه دور از چشم كبريا و كبير و كيان كوچكت
يك دل سير گريسته اى
من اما نتوانستم چيزى بنويسم
كلماتم در اين چند ماه آنقدر براى شهيدان دهمزنگ ضجه زدند
كه صداى شان افتاده
بگذار دوستى در فيسبوكش ما شاعران به خارج آمده را طعنه فرارى بدهد و بگويد
شماها عيش تان به راه و نفس تان گرم است
من كه ديده ام تو در محله مون پارناس
در قلب پاريس زيبا
يك افغانستان درد را در خواب و بيدارى ات
بر دوش هاى خسته ات مى كشى
تو كه ديده اى من در سودرفوش
كنار يكى از زيباترين درياچه هاى جهان
با هر خبر انفجارى كه از كابل مى شنوم
خاكستر خودم را از روى فرش هاى خانه جمع مى كنم
ما رابينسون كروزوئه هاى تنهاييم على جان
كريستف كلمب هايى كه قاره اندوه را كشف كرده ايم
#سید_ضیاء_قاسمی
@ShahrestanAdab
ما رابينسون كروزوئه هاى بى جزيره ايم
گم شده در تنهايى خود
چشم انتظار يكديگر
كه پيدا كنيم هم را
نه قايقى ست
نه دريايى
كار است و كرايه خانه و پول برق و انبوه خبرهاى ناگوار از افغانستان
گاهى دلخوش مى شويم به چيزهايى كه هيچ ربطى به ما ندارد
مثلا تو به بُردهاى يوونتوس
مثلاً من به بُردهاى رئال مادريد
غم ها اما هميشه زيادترند
وقتى ايلان كوردى در آب هاى مديترانه غرق مى شود
ما را هم يكى بايد از آب ها بگيرد
وقتى فرخنده در شاه دو شمشيره سوزانده مى شود
شعله دل ما را يكى بايد خاموش كند
اصلا همين امروز كه تو دلت براى من تنگ شد
براى سيزده كارگر مقتول معدن هم مرثيه نوشتى
و مى دانم كه دور از چشم كبريا و كبير و كيان كوچكت
يك دل سير گريسته اى
من اما نتوانستم چيزى بنويسم
كلماتم در اين چند ماه آنقدر براى شهيدان دهمزنگ ضجه زدند
كه صداى شان افتاده
بگذار دوستى در فيسبوكش ما شاعران به خارج آمده را طعنه فرارى بدهد و بگويد
شماها عيش تان به راه و نفس تان گرم است
من كه ديده ام تو در محله مون پارناس
در قلب پاريس زيبا
يك افغانستان درد را در خواب و بيدارى ات
بر دوش هاى خسته ات مى كشى
تو كه ديده اى من در سودرفوش
كنار يكى از زيباترين درياچه هاى جهان
با هر خبر انفجارى كه از كابل مى شنوم
خاكستر خودم را از روى فرش هاى خانه جمع مى كنم
ما رابينسون كروزوئه هاى تنهاييم على جان
كريستف كلمب هايى كه قاره اندوه را كشف كرده ايم
#سید_ضیاء_قاسمی
@ShahrestanAdab
به احترام درگذشت آیتالله هاشمی رفسنجانی یار دیرین امام و رهبری، برگزاری نشست خبری #شب_های_شعر_انقلاب به روز دیگری موکول میشود
@ShahrestanAdab
@ShahrestanAdab
شعری از حجه الاسلام انصارینژاد برای حضرت معصومه سلام الله عليها
چون شاخههایی در هم این شعر تر آوردم
از بید مجنونهای باغ قمصر آوردم
دستی شمیم بیدمشک تازه با خود داشت
این چند برگ خشک، لای دفتر آوردم
بی تابی نیلوفران در باد،دیدن داشت
با باد رفتم تا کجاها سر در آوردم
در روشنای چشمه آنجا چای دم کردم
یا استکانی از شراب خلر آوردم
پای کدامین صخره با تو درد دل کردم؟
پای کدامین صخره، شعری دیگر آوردم؟
پیچیدم از آنجا تمام جاده ی قم را
جای گلاب این اشکهای پرپر آوردم
در گردباد بی ترحم سخت پیچیدم
پیچیدم و این گونه کفرش را در آوردم
از چلچراغ گنبدش دستی تکان میداد
با گریه شعری تازه را پشت در آوردم
از حضرت شاه چراغ ای ابر میبینی
این نامه را بر آستان خواهر آوردم
بر روی دست آوردم این شور معطر را
از کوچه باغ قمصر این برگ و برآوردم
چون کودکی معصوم در پای ضریح آن گاه
یاد از غروب چشمهای مادر آوردم
در جاده هم چشمم زیارت نامه سر میداد
از جاده تا گلدسته چشمان تر آوردم
شب بود و دیدم استجابتهای گیسویی
تا رو به این خاک شقایق پرور آوردم
چشمم بر اوراق زیارت نامه بود اما
دست از مدار کهکشان آن سوتر آوردم
حس کردهام بال کبوترهای گنبد را
در حسرت پروازشان مشتی پر آوردم
از چشم زخم روزگار آسودهام بانو!
تا از تو حرزی خاصه بر انگشتر آوردم
چیزی شبیه یک سفرنامه است شعر من
این تحفه را در شامگاه آخر آوردم
#محمد_حسین_انصاری_نژاد
@irafta
@ShahrestanAdab
چون شاخههایی در هم این شعر تر آوردم
از بید مجنونهای باغ قمصر آوردم
دستی شمیم بیدمشک تازه با خود داشت
این چند برگ خشک، لای دفتر آوردم
بی تابی نیلوفران در باد،دیدن داشت
با باد رفتم تا کجاها سر در آوردم
در روشنای چشمه آنجا چای دم کردم
یا استکانی از شراب خلر آوردم
پای کدامین صخره با تو درد دل کردم؟
پای کدامین صخره، شعری دیگر آوردم؟
پیچیدم از آنجا تمام جاده ی قم را
جای گلاب این اشکهای پرپر آوردم
در گردباد بی ترحم سخت پیچیدم
پیچیدم و این گونه کفرش را در آوردم
از چلچراغ گنبدش دستی تکان میداد
با گریه شعری تازه را پشت در آوردم
از حضرت شاه چراغ ای ابر میبینی
این نامه را بر آستان خواهر آوردم
بر روی دست آوردم این شور معطر را
از کوچه باغ قمصر این برگ و برآوردم
چون کودکی معصوم در پای ضریح آن گاه
یاد از غروب چشمهای مادر آوردم
در جاده هم چشمم زیارت نامه سر میداد
از جاده تا گلدسته چشمان تر آوردم
شب بود و دیدم استجابتهای گیسویی
تا رو به این خاک شقایق پرور آوردم
چشمم بر اوراق زیارت نامه بود اما
دست از مدار کهکشان آن سوتر آوردم
حس کردهام بال کبوترهای گنبد را
در حسرت پروازشان مشتی پر آوردم
از چشم زخم روزگار آسودهام بانو!
تا از تو حرزی خاصه بر انگشتر آوردم
چیزی شبیه یک سفرنامه است شعر من
این تحفه را در شامگاه آخر آوردم
#محمد_حسین_انصاری_نژاد
@irafta
@ShahrestanAdab