🌹#شهید_بهمن_درولی
🍃(قسمت سوم )
شهید بهمــن دُرولے از همان ابتدای شروع فعالیت های اسلامے انقلابے خود برنامه خودسازے را هرگز فراموش نکرد و آنرا در رأس برنامه های📝 خود قرار دادگرفتن روزه مستحبے از جمله مواردی بود که شدیدا به آن تأکید مے کرد. اجرای برنامه های سنگین🚶 پیاده روی ، کوه نوردی ، 🚲دوچرخه سواری طولانے را، بعنوان وسیله ایی جهت #کنترل_نفس و حاکمیت به آن و آماده شدن جهت فردای پیروزی انقلاب یادآوری و برنامه ریزی و اجرا مے فرمود.
در تمام این دوران شهید دُرولے هرگز ارتباطش را با مسجد 🕌قطع نمے کرد و خود را به یک مسجد خاص محدود نکرد در هر مسجدی در بین جوانان مسلمان حضور داشت ، به جلسات قرائت قرآن 📖مساجد رونق مے بخشید و تأکید فراوان به جلسات تفسیر و تحقیق و تعمیق در قرآن داشت و خود مسئول جلسه اے دوره ای در منزل بود که با موضوع تفسیر قرآن برگزار می شد.
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷
🍃(قسمت سوم )
شهید بهمــن دُرولے از همان ابتدای شروع فعالیت های اسلامے انقلابے خود برنامه خودسازے را هرگز فراموش نکرد و آنرا در رأس برنامه های📝 خود قرار دادگرفتن روزه مستحبے از جمله مواردی بود که شدیدا به آن تأکید مے کرد. اجرای برنامه های سنگین🚶 پیاده روی ، کوه نوردی ، 🚲دوچرخه سواری طولانے را، بعنوان وسیله ایی جهت #کنترل_نفس و حاکمیت به آن و آماده شدن جهت فردای پیروزی انقلاب یادآوری و برنامه ریزی و اجرا مے فرمود.
در تمام این دوران شهید دُرولے هرگز ارتباطش را با مسجد 🕌قطع نمے کرد و خود را به یک مسجد خاص محدود نکرد در هر مسجدی در بین جوانان مسلمان حضور داشت ، به جلسات قرائت قرآن 📖مساجد رونق مے بخشید و تأکید فراوان به جلسات تفسیر و تحقیق و تعمیق در قرآن داشت و خود مسئول جلسه اے دوره ای در منزل بود که با موضوع تفسیر قرآن برگزار می شد.
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷
💠 پيامبر اكرم( ص )
📌ترك غيبت از ده هزار ركعت نماز
مستحبى پيش خدا محبوبتر است.
✨ #حدیث✨
💢 #غیبت
🤐 #کنترل_زبان
📚 بحار الانوار 75: 261 ح 66
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊 @shahidegomnamm 👈
💠 پيامبر اكرم( ص )
📌ترك غيبت از ده هزار ركعت نماز
مستحبى پيش خدا محبوبتر است.
✨ #حدیث✨
💢 #غیبت
🤐 #کنترل_زبان
📚 بحار الانوار 75: 261 ح 66
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊 @shahidegomnamm 👈
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👨✈️ #قسمت_صدو_شصتو_هفت📖 ❖ موهای شقیقه اش کمی #سفید شده بود خسته و #درمانده بود میون اون محاسن مشکیش چند تار سفید خودنمایی میکرد چه با خودش کرده بود؟😔 ❖ #چادرم از سرم افتاد موهام به صورتم شلاق زدن یه قدم👣 عقب رفتم و #حسام به تبعیت ازم…
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_شصتو_هشت📖
❖ سرشو به نشونه ی #منفی😔 تکون داد اروم بلند شدم و به سختی روی زمین نشستم بند #پوتیناشو👞 باز کردم
خواستم جوراباشو در بیارم که
صورتش از #درد مچاله شد،اخ بلندی گفت😩 با #بهت بهش نگاه کردممم و گفتم: مگه نگفتی #زخمی نشدی؟😲
❖ تو #منطقه وقت نبود هی کفشامو
در بیارم پاهام #تاول زده😔 از بس این جورابارو در نیاوردم #چسبیده به زخما
#بغض کردم😭 با ملایمت جوراباشو در اوردم و در همون حین گفتم: یکم تحمل کنی تموم میشه،
❖ با دیدن 😱زخماش #دلم ریش شد
از جا بند شدم بغض راه #گلومو بسته بود #نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم خودمو #کنترل کنم،صبر کن بتادین
بیارم وارد خونه شدم و یه تشت اب💦 برداشتم خیلی سنگین شده بودم به سختی از #پله ها پایین اومدم و تشتو از #اب حوض پر کردم سنگین بود ولی با هر سختی بود اوردمش جلوی پای حسام اروم #پاهاشو گذاشتم تو تشت،🙂
❖ چشماشو👀 بسته بود و دستاشو به تخت تکیه داده بود #بتادینو آهسته تو اب ریختم رنگ قرمزش تو آب پخش شد دستمو بردم تو اب و #نوازش😍 گونه پاهاشو لمس کردم صورتش از درد فشرده شده بود،😔
❖ با صدای #بغض الودم گفتم: من قربون این #زخمای تنت بشم
#چشماشو مثه برق گرفته ها باز کرد
و گفت: خدا نکنه😐 #فاطمه
من #فدای این فاطمه گفتنات
#متعجب نگاهم کرد و گفت: مثه مامانا👪 حرف میزنی!
یه نگاه به شکمم انداختم و گفتم: مگه نیستم؟🤷♀
نگاه #محبت امیزی کرد و گفت: چقدر مامان شدن بهت میاد!😍
❖سرم انداختم زیر و به کارم ادامه دادم دستای #مردونشو کرد تو آب دستامو گرفت تو دستش اوردتشون بالا بوسه ی😘 نرمی روشون کاشت و گفت: #نمیخواد این زخما رو بشوری شما الان باید #استراحت کنی دستمو کشید سمت خودش و وادارم کرد تا روی تخت بشینم
❖ نگاهشو به روبروش دوخته بود تو افکارش #غرق شده بود #خطاب بهش گفتم: نمیخوای یکم🤔 از سوریه واسم بگی؟نفس عمیقی کشید و گفت: چی بگم؟نگاهه #مشتاقمو🙂 دوختم به لباش و #منتظر شدم تا برام تعریف کنه...
#این_داستان_ادامه_دارد...
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🌹🍃
❥❥❥ @Shahidegomnamm
🌿
🍂
💐🍃
🍂🌺🍃
💐🍃🌼🍃🌸🍃🌿
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_شصتو_هشت📖
❖ سرشو به نشونه ی #منفی😔 تکون داد اروم بلند شدم و به سختی روی زمین نشستم بند #پوتیناشو👞 باز کردم
خواستم جوراباشو در بیارم که
صورتش از #درد مچاله شد،اخ بلندی گفت😩 با #بهت بهش نگاه کردممم و گفتم: مگه نگفتی #زخمی نشدی؟😲
❖ تو #منطقه وقت نبود هی کفشامو
در بیارم پاهام #تاول زده😔 از بس این جورابارو در نیاوردم #چسبیده به زخما
#بغض کردم😭 با ملایمت جوراباشو در اوردم و در همون حین گفتم: یکم تحمل کنی تموم میشه،
❖ با دیدن 😱زخماش #دلم ریش شد
از جا بند شدم بغض راه #گلومو بسته بود #نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم خودمو #کنترل کنم،صبر کن بتادین
بیارم وارد خونه شدم و یه تشت اب💦 برداشتم خیلی سنگین شده بودم به سختی از #پله ها پایین اومدم و تشتو از #اب حوض پر کردم سنگین بود ولی با هر سختی بود اوردمش جلوی پای حسام اروم #پاهاشو گذاشتم تو تشت،🙂
❖ چشماشو👀 بسته بود و دستاشو به تخت تکیه داده بود #بتادینو آهسته تو اب ریختم رنگ قرمزش تو آب پخش شد دستمو بردم تو اب و #نوازش😍 گونه پاهاشو لمس کردم صورتش از درد فشرده شده بود،😔
❖ با صدای #بغض الودم گفتم: من قربون این #زخمای تنت بشم
#چشماشو مثه برق گرفته ها باز کرد
و گفت: خدا نکنه😐 #فاطمه
من #فدای این فاطمه گفتنات
#متعجب نگاهم کرد و گفت: مثه مامانا👪 حرف میزنی!
یه نگاه به شکمم انداختم و گفتم: مگه نیستم؟🤷♀
نگاه #محبت امیزی کرد و گفت: چقدر مامان شدن بهت میاد!😍
❖سرم انداختم زیر و به کارم ادامه دادم دستای #مردونشو کرد تو آب دستامو گرفت تو دستش اوردتشون بالا بوسه ی😘 نرمی روشون کاشت و گفت: #نمیخواد این زخما رو بشوری شما الان باید #استراحت کنی دستمو کشید سمت خودش و وادارم کرد تا روی تخت بشینم
❖ نگاهشو به روبروش دوخته بود تو افکارش #غرق شده بود #خطاب بهش گفتم: نمیخوای یکم🤔 از سوریه واسم بگی؟نفس عمیقی کشید و گفت: چی بگم؟نگاهه #مشتاقمو🙂 دوختم به لباش و #منتظر شدم تا برام تعریف کنه...
#این_داستان_ادامه_دارد...
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🌹🍃
❥❥❥ @Shahidegomnamm
🌿
🍂
💐🍃
🍂🌺🍃
💐🍃🌼🍃🌸🍃🌿