🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان #فرمانده_من #قسمت_پنجاه_وهفتم و رو یکی از صندلیا نشستم (کلا دو تا صندلی بود) برادر حسامم رو اون یکی نشست سرمو انداخته بودم پایین و منتظر بودم حرفی بزنه... اما سکوت یکم به درازا کشیده شد😁 سرمو اوردم بالا و دیدم برادر حسام داره به سمت راست نگاه میکنه…
#داستان
#فرمانده_من
#قسمت_پنجاه_وهشت
راستش دلیل اینکه من شما رو انتخاب کردم ، این بود ک می دونستم قبل از من عاشق شدید
با تعجب سرمو آوردم بالا😮
بدون مکث ادامه داد : می دونستم عاشق خدایید ،دلداده ی زهرایید ، شیفته ی امام زمانید (عج) واسه همین دقیقا چند روز بعد از نذری که واسه پیدا کردن یه بانوی خدایی کردم ، خدا شما رو سر راهم قرار داد .
فکر میکنم بد نباشه شما هم عقاید منو بشنوید، نفس عمیقی کشید وگفت :
_شما با حجابتون جهاد کردین و ارثیه ی مادرو حفظ کردین ولی من چی ؟ من به عنوان یه مرد شیعه چیکار کردم ؟ اونروز که امام زمان ندای این#عمار سر داد و خیلیا به نائبش یعنی امام خامنه ای پشت کردن چیکار کردم؟باید چه کاری می کردم ؟ ما اهل کوفه نیستیم فقط شعارنبود . فهمیدم وظیفمه جهادکنم؛ واسه انتقام سیلی زهرا(س) ، واسه انتقام اینهمه خون بی دلیل ریخته شده ، برای عشق باید جهاد میکردم ، (مکث)جهاد در راه خدا...😞
دستی ب ریشای منظمش کشیدو گفت : خواهر ایران نژاد ، تو کار ما ، امکان جراحت یاشهادت وجود داره اینا رو گفتم که بدونید مجبور نیستید تن به یه زندگی سخت بدید ...
از مکثی که تو انتهای جملش کرد ، استفاده کردمو گفتم : من نمی دونم شما چ افکاری راجع به عقاید من دارید ولی من از اوناش نیستم که خوشبختی رو به ماشین آخرین مدل و خونه تو بهترین نقطه پایتخت و سفر هرساله به اروپا بدونم...😣
من دوست ندارم زندگیم تو پول خلاصه بشه اصن قرار نیست این دنیا رو به لذت های زود گذر بگذرونم و لذات واقعی رو از دست بدم، نه من دوست دارم با همسر آیندم از فرش به عرش برم و به فکر آخرتم باشم . 😌
به قول شهید بیضایی شیعه به دنیا اومدیم که موثر در امر ظهور باشیم، اگر همسر آینده ی من جهادگره و سرباز امام زمانه (عج) ... منی که لیاقت سربازیه آقا رو ندارم میشم کنیز سرباز امام زمان (عج) 😌
سرمو ک آوردم بالا انگار حرفایی ک زدمو یکی بهم الهام کرده بود . یه عمر مشق عشق نوشته بودم والان ، امتحان بود.
برادر حسام لبخندی از رضایت زد و در حالیکه نگاهش ب من نبود گفت : می دونستم شهدا با آدمای معمولی #رفیق نمیشن ...🤔
حتما افکار زیبا و بی نقصتونو خوندن که باهاتون دوست شدن ...
خواهر ایران نژاد ؟ میخوام اگه قبول کنید زهیرتون بشم ...😢
جوابی ندادم ب فکر فرو رفتم جملش کلی معنی داشت چی باید میگفتم، دل زدم ب دریا ... به خودم قول داده بودم تو راه خدا خرج بشم ،چ لذتی بالا تر از این ؟ 💜
اصلا من سرم برای این عشق درد میکرد و #خوشا_دردی_که_درمانش_تو_باشی 😍
آروم گفتم : اگه پنج تن میشن شفیعمون و بهشت میشه مسیرمون بسم الله...🙈
_ پس،مبارکه ان شا الله. اگه دیگه حرفی ندارید بریم پیش بقیه.👫
به نشانه تایید سرمو تکون دادم و از جام بلند شدم.
برادر حسام هم بلند شد، با اینکه قدم برای یه دختر ، قد ایده آلی بود ولی یه سر و گردن از برادر حسام کوتاه تر بودم .😋
وارد پذیرایی که شدیم بلافاصله پدر برادر حسام گفت : خب ان شا الله شیرینو بخوریم؟😅
برادر حسام با لبخند گفت : بله بله ، بفرمایید😌
به دنبال این حرفش همه با هم دست زدن و برادرِ برادر حسام از جاش بلند شد و ظرف شیرینیو برداشت و به همه تعارف کرد .
جلو تر که رفتم ، مادر برادر حسام با یه لبخند مهربون پیشونیمو بوسید و گفت : مبارکت باشه عروس گلم ، خوشبخت بشی ...😘
روی تنها مبل خالی باقی مونده با فاصله از برادر حسام نشستم . مثل اینکه در نبود ما راجع به مهریه و شیر بها حرف زده بودن.
تعداد سکه ها واسم مهم نبود با این حال از تو حرفاشون متوجه شدم صد و چهارده تاست و به اصرار پدر برادر حسام مقدارشو زیاد کردن ( چون من ب بابا گفته بودم ۱۴ تا سکه کافیه . آخه طبق فرمایش آقا نباید شرایط ازدواجو سخت و مهریه رو سنگییین درنظر گرفت ...)
تو همون بین برادر حسام آروم چیزی ب پدرش گفت و بلافاصله پدر ش ب بابام گفت : آقای سعادت ! بی زحمت ۳۱۳تا گل نرگس ب مهریه اضافه کنید ...💐
#یاحیدر💚
#ادامه_دارد...
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#فرمانده_من
#قسمت_پنجاه_وهشت
راستش دلیل اینکه من شما رو انتخاب کردم ، این بود ک می دونستم قبل از من عاشق شدید
با تعجب سرمو آوردم بالا😮
بدون مکث ادامه داد : می دونستم عاشق خدایید ،دلداده ی زهرایید ، شیفته ی امام زمانید (عج) واسه همین دقیقا چند روز بعد از نذری که واسه پیدا کردن یه بانوی خدایی کردم ، خدا شما رو سر راهم قرار داد .
فکر میکنم بد نباشه شما هم عقاید منو بشنوید، نفس عمیقی کشید وگفت :
_شما با حجابتون جهاد کردین و ارثیه ی مادرو حفظ کردین ولی من چی ؟ من به عنوان یه مرد شیعه چیکار کردم ؟ اونروز که امام زمان ندای این#عمار سر داد و خیلیا به نائبش یعنی امام خامنه ای پشت کردن چیکار کردم؟باید چه کاری می کردم ؟ ما اهل کوفه نیستیم فقط شعارنبود . فهمیدم وظیفمه جهادکنم؛ واسه انتقام سیلی زهرا(س) ، واسه انتقام اینهمه خون بی دلیل ریخته شده ، برای عشق باید جهاد میکردم ، (مکث)جهاد در راه خدا...😞
دستی ب ریشای منظمش کشیدو گفت : خواهر ایران نژاد ، تو کار ما ، امکان جراحت یاشهادت وجود داره اینا رو گفتم که بدونید مجبور نیستید تن به یه زندگی سخت بدید ...
از مکثی که تو انتهای جملش کرد ، استفاده کردمو گفتم : من نمی دونم شما چ افکاری راجع به عقاید من دارید ولی من از اوناش نیستم که خوشبختی رو به ماشین آخرین مدل و خونه تو بهترین نقطه پایتخت و سفر هرساله به اروپا بدونم...😣
من دوست ندارم زندگیم تو پول خلاصه بشه اصن قرار نیست این دنیا رو به لذت های زود گذر بگذرونم و لذات واقعی رو از دست بدم، نه من دوست دارم با همسر آیندم از فرش به عرش برم و به فکر آخرتم باشم . 😌
به قول شهید بیضایی شیعه به دنیا اومدیم که موثر در امر ظهور باشیم، اگر همسر آینده ی من جهادگره و سرباز امام زمانه (عج) ... منی که لیاقت سربازیه آقا رو ندارم میشم کنیز سرباز امام زمان (عج) 😌
سرمو ک آوردم بالا انگار حرفایی ک زدمو یکی بهم الهام کرده بود . یه عمر مشق عشق نوشته بودم والان ، امتحان بود.
برادر حسام لبخندی از رضایت زد و در حالیکه نگاهش ب من نبود گفت : می دونستم شهدا با آدمای معمولی #رفیق نمیشن ...🤔
حتما افکار زیبا و بی نقصتونو خوندن که باهاتون دوست شدن ...
خواهر ایران نژاد ؟ میخوام اگه قبول کنید زهیرتون بشم ...😢
جوابی ندادم ب فکر فرو رفتم جملش کلی معنی داشت چی باید میگفتم، دل زدم ب دریا ... به خودم قول داده بودم تو راه خدا خرج بشم ،چ لذتی بالا تر از این ؟ 💜
اصلا من سرم برای این عشق درد میکرد و #خوشا_دردی_که_درمانش_تو_باشی 😍
آروم گفتم : اگه پنج تن میشن شفیعمون و بهشت میشه مسیرمون بسم الله...🙈
_ پس،مبارکه ان شا الله. اگه دیگه حرفی ندارید بریم پیش بقیه.👫
به نشانه تایید سرمو تکون دادم و از جام بلند شدم.
برادر حسام هم بلند شد، با اینکه قدم برای یه دختر ، قد ایده آلی بود ولی یه سر و گردن از برادر حسام کوتاه تر بودم .😋
وارد پذیرایی که شدیم بلافاصله پدر برادر حسام گفت : خب ان شا الله شیرینو بخوریم؟😅
برادر حسام با لبخند گفت : بله بله ، بفرمایید😌
به دنبال این حرفش همه با هم دست زدن و برادرِ برادر حسام از جاش بلند شد و ظرف شیرینیو برداشت و به همه تعارف کرد .
جلو تر که رفتم ، مادر برادر حسام با یه لبخند مهربون پیشونیمو بوسید و گفت : مبارکت باشه عروس گلم ، خوشبخت بشی ...😘
روی تنها مبل خالی باقی مونده با فاصله از برادر حسام نشستم . مثل اینکه در نبود ما راجع به مهریه و شیر بها حرف زده بودن.
تعداد سکه ها واسم مهم نبود با این حال از تو حرفاشون متوجه شدم صد و چهارده تاست و به اصرار پدر برادر حسام مقدارشو زیاد کردن ( چون من ب بابا گفته بودم ۱۴ تا سکه کافیه . آخه طبق فرمایش آقا نباید شرایط ازدواجو سخت و مهریه رو سنگییین درنظر گرفت ...)
تو همون بین برادر حسام آروم چیزی ب پدرش گفت و بلافاصله پدر ش ب بابام گفت : آقای سعادت ! بی زحمت ۳۱۳تا گل نرگس ب مهریه اضافه کنید ...💐
#یاحیدر💚
#ادامه_دارد...
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝