🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان #فرمانده_من #قسمت_نودوهشت از بس با عجلہ اومدیم فرصتــ نشد نمای بیرونه مسجدو ببینم ، داخل مسجد یه محوطه بزرگی بود که دیواراش پر بود از عکسای شهدا و احادیث ائمه و... یه جا برای خودم اختیار کردم و نمازمو به جماعت خوندم...😌 بعد از نماز از مسجد که بیرون…
#داستان
#فرمانده_من
#قسمت_نودونه
خدا خدا میکردم زودتر سپیده بیاد و دلگرمی داشته باشم...
دستام یخ کرده بود و دوست داشتم با یکی درد و دل کنم، با اشاره ی ارایشگر... جلوی اینه ی بزرگی که روبروم بود رفتم و نشستم رو صندلی...دو ساعت بعد سرو کله ی سپیده ام پیدا شد و کاره اماده شدنه منم رو به اتمام بود...😅
چون قرار بود سپیده لباس عروسو بیاره دستاش پر بود از ساک و کیف....بعد از اینکه لباسمو پوشیدم (از ادامه ی این قسمت به صورت ادبی نوشته شده)
رو به روی آیینه می ایستم و خودم را برانداز میکنم .😌
آرایش ملایمی روی صورتم نقش بسته است ... دست روی گل های دامنم میکشم و دور خودم چرخی میزنم .
بی اختیار یاد تو می افتم، از دیدن حلقه ی توی انگشتم و از نوازش گل های دامنم ... این همان پیراهن عروسیست که به سلیقه ی تو خریدیم ...
پوشیده است و زیبا،گل از گلم می شکفد و لبخند میزنم ...😇
روی صندلی می نشینم و منتظرت میمانم، حوصله ام سر میرود از حرفهای فیلم بردار🙄
از ابعاد و زاوایای مختلف عکس مےاندازد 😫
زنگ در که به صدا در میاید حس میکنم قلبم لحظه ای می ایستد، نفسم بند می آید ...
تمام اعضا و جوارحم یک آن دلتنگ وجودت می شوند ...☹️
از جایم بلند میشوم،به اصرار آرایشگر و فیلمبردار در را می گشایم ...
سرم را که بالا می آورم نگاهم به نگاهت گره میخورد ...😍
چشمان خمارت چون معجونیست برای آرامش دل بی قرارم ...
کت و شلوار مشکی به همراه پیراهن سفید رنگ پوشیده ای و موهایت را کمی بالا زده ای . 😍
در چشمانم خیره میشوی و لبخندی دندان نما نثارم میکنی ...😬
سفیدی دندانهایت و سیاهی محاسن مرتبت تضاد قشنگی را ایجاد میکند ...😍
قبل از انکه چیزی بگویی فیلم بردار که می آید سرت را پایین می اندازی و سرخی چهره ات مرا به خنده وا میدارد ...😕
میدانم در حضور نامحرم معذب میشوی ... فیلم بردار شنل را به دستت میدهد. با اکراه از دستش میگیری ...😣
به من نگاه میکنی، با دقت شنل را روی شانه هایم می اندازی تور را روی صورتم میکشی و بعد شنل را تا روی پیشانیم می آوری .
دستم را در دستت قفل و به سمت ماشین هدایتم می کنی، به ماشین نگاه میکنم پر از گل های سرخ است ...🌹
شیشه های دودی ماشین آکنده از غیرت مردانه ات شده ...
در را برایم باز میکنی و من با احتیاط سوار میشوم، خودت هم سوار میشوی و حرکت میکنیم، با شیطنت میگویی : بانو امشب عروس اهل زمین نیست انگار از آسمون اومده ...🌙
ادامه دارد...
💠کانال عهدباشهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#فرمانده_من
#قسمت_نودونه
خدا خدا میکردم زودتر سپیده بیاد و دلگرمی داشته باشم...
دستام یخ کرده بود و دوست داشتم با یکی درد و دل کنم، با اشاره ی ارایشگر... جلوی اینه ی بزرگی که روبروم بود رفتم و نشستم رو صندلی...دو ساعت بعد سرو کله ی سپیده ام پیدا شد و کاره اماده شدنه منم رو به اتمام بود...😅
چون قرار بود سپیده لباس عروسو بیاره دستاش پر بود از ساک و کیف....بعد از اینکه لباسمو پوشیدم (از ادامه ی این قسمت به صورت ادبی نوشته شده)
رو به روی آیینه می ایستم و خودم را برانداز میکنم .😌
آرایش ملایمی روی صورتم نقش بسته است ... دست روی گل های دامنم میکشم و دور خودم چرخی میزنم .
بی اختیار یاد تو می افتم، از دیدن حلقه ی توی انگشتم و از نوازش گل های دامنم ... این همان پیراهن عروسیست که به سلیقه ی تو خریدیم ...
پوشیده است و زیبا،گل از گلم می شکفد و لبخند میزنم ...😇
روی صندلی می نشینم و منتظرت میمانم، حوصله ام سر میرود از حرفهای فیلم بردار🙄
از ابعاد و زاوایای مختلف عکس مےاندازد 😫
زنگ در که به صدا در میاید حس میکنم قلبم لحظه ای می ایستد، نفسم بند می آید ...
تمام اعضا و جوارحم یک آن دلتنگ وجودت می شوند ...☹️
از جایم بلند میشوم،به اصرار آرایشگر و فیلمبردار در را می گشایم ...
سرم را که بالا می آورم نگاهم به نگاهت گره میخورد ...😍
چشمان خمارت چون معجونیست برای آرامش دل بی قرارم ...
کت و شلوار مشکی به همراه پیراهن سفید رنگ پوشیده ای و موهایت را کمی بالا زده ای . 😍
در چشمانم خیره میشوی و لبخندی دندان نما نثارم میکنی ...😬
سفیدی دندانهایت و سیاهی محاسن مرتبت تضاد قشنگی را ایجاد میکند ...😍
قبل از انکه چیزی بگویی فیلم بردار که می آید سرت را پایین می اندازی و سرخی چهره ات مرا به خنده وا میدارد ...😕
میدانم در حضور نامحرم معذب میشوی ... فیلم بردار شنل را به دستت میدهد. با اکراه از دستش میگیری ...😣
به من نگاه میکنی، با دقت شنل را روی شانه هایم می اندازی تور را روی صورتم میکشی و بعد شنل را تا روی پیشانیم می آوری .
دستم را در دستت قفل و به سمت ماشین هدایتم می کنی، به ماشین نگاه میکنم پر از گل های سرخ است ...🌹
شیشه های دودی ماشین آکنده از غیرت مردانه ات شده ...
در را برایم باز میکنی و من با احتیاط سوار میشوم، خودت هم سوار میشوی و حرکت میکنیم، با شیطنت میگویی : بانو امشب عروس اهل زمین نیست انگار از آسمون اومده ...🌙
ادامه دارد...
💠کانال عهدباشهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝