Forwarded from اتچ بات
🕊✨🕊✨🕊✨
🌹کانال عهدباشهدا🌹
⚛ @shahidegomnamm ⚛
#کلیپ🎬
#روایتگری🎙
#راوی،حاج آقا پناهیان
💥روایتی
جالب از استاد پناهیان درباره " #آه "
⚜ " آه "خیلی مهمه...
⚜آهی که ارزشش آنچنان پیش #خدا بالاست که
کل زندگیت به خاطرش #عوض میشه...
#شهدا با همین آه کشیدن های از #ته دلشون #آسمانی شدن..👇👇
🌹کانال عهدباشهدا🌹
⚛ @shahidegomnamm ⚛
#کلیپ🎬
#روایتگری🎙
#راوی،حاج آقا پناهیان
💥روایتی
جالب از استاد پناهیان درباره " #آه "
⚜ " آه "خیلی مهمه...
⚜آهی که ارزشش آنچنان پیش #خدا بالاست که
کل زندگیت به خاطرش #عوض میشه...
#شهدا با همین آه کشیدن های از #ته دلشون #آسمانی شدن..👇👇
Telegram
attach 📎
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨
#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
#قسمت_ششم
✍هر وقت #دلش میگرفت به زیارت مزار شهید مرادی و شهید آخربین میرفت.
#شهیدحسن_آخربین در #ماموریت ارومیه در مبارزه با #عناصر_ضد_انقلاب پژاک در سال 90 به #شهادت رسید.
در شمال غرب با شهید حسین آخربین #همرزم بود. آنجا یک لحظه #پستش را با آن شهید #عوض میکند و آن زمان ایشان شهید میشوند.
همیشه از اینکه چرا پستش را با شهید حسین آخربین عوض کرد و همان زمان ایشان هدف #گلوله دشمن قرار گرفتند ناراحت بود 💥میگفت: " #شهادت به همین آسانی نیست و #نصیب هر کسی نمیشود وگرنه آن روز پست کاری من بود".💥
🕊کانال عهدباشهدا🕊
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
#قسمت_ششم
✍هر وقت #دلش میگرفت به زیارت مزار شهید مرادی و شهید آخربین میرفت.
#شهیدحسن_آخربین در #ماموریت ارومیه در مبارزه با #عناصر_ضد_انقلاب پژاک در سال 90 به #شهادت رسید.
در شمال غرب با شهید حسین آخربین #همرزم بود. آنجا یک لحظه #پستش را با آن شهید #عوض میکند و آن زمان ایشان شهید میشوند.
همیشه از اینکه چرا پستش را با شهید حسین آخربین عوض کرد و همان زمان ایشان هدف #گلوله دشمن قرار گرفتند ناراحت بود 💥میگفت: " #شهادت به همین آسانی نیست و #نصیب هر کسی نمیشود وگرنه آن روز پست کاری من بود".💥
🕊کانال عهدباشهدا🕊
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
#گلوله نام مرگ را #عوض
میڪند
گاهی به #هلاڪت
گاهی به #شهادت
در مسلخ #عشق جز نڪو را
نڪشند،
روبه صفتان زشت خو را
نڪشند،
گر عاشق صادقی ز #ڪشتن
مهراس...
🌷 #صبحتون_شهدایی🌷
🏴 @Shahidegomnamm🕊
میڪند
گاهی به #هلاڪت
گاهی به #شهادت
در مسلخ #عشق جز نڪو را
نڪشند،
روبه صفتان زشت خو را
نڪشند،
گر عاشق صادقی ز #ڪشتن
مهراس...
🌷 #صبحتون_شهدایی🌷
🏴 @Shahidegomnamm🕊
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👮 #قسمت_صدو_هفتادو_هشت📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• خوابم برد وقتی بیدار شدم خواستم شام درست کنم که #اذان شد ، رفتم مسجد و بعدشم پدرجون اومد دنبالم مشغول بازی با انگشتم بودم سرمو بالا آوردم دوباره مثل همیشه داشت نگام می کرد از همون…
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هفتادو_نه📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• راستش امروز ک تابوتو اوردن دلم اروم و قرار نداشت میخواستم زار زار گریه کنم از نبود رفیقی ک الان من داشتم نوکریشو میکردم همیشه با هم میرفتیم #معراج کمک میکردیم و با حسرت به جوونای #مدافع_حرم چشم میدوختیم امروز روزی بود ک دیگه #اشکان کنارم نبود تا بازم #حسرت بخوریم اون ب ارزوش رسیده بود و پیش ارباب بود تابوتو باز کردن یه
لحظه نشناختمش زدم رو پامو گفتم : رفیق چقد #عوض شدی #چهرش خیلی نورانی شده بود لبای #ترک خوردش و زخم روی لبش همه و همه منو یاد
#علی_اکبر(ع) امام حسین مینداخت
ما خاک کف پای #حضرتم نمیشیم اما اشکان حق فرزندیو ادا کرد،
❥• به زور جلوی هق هقمو گرفته بودم #حسام چشماش خیس بود و اروم حرفاشو میزد معلوم بود خیلی
#خسته اس صداش باعث شد از
#افکارم فاصله بگیرم،نمیخوام سرتو
درد بیارم فقط #دلم گرفته بود میخواستم با یکی #درد و دل کنم
سرمو رو شونه های #مردونش گذاشتم و گفتم: مطمئن باش تک تک حرفات رو #قلبم نشسته لبخند #دلبرانه ای زد و چشماشو بست چند دقیقه بعد منم چشمام سنگین شد و خوابیدم.
❥• با صدای #حسام چشمامو باز کردم سر جاش نبود یکم پایین تر ، روبه رو ی شکمم خوابیده بود و داشت مداحی
می کرد :
دستی به صورتم کشیدم و باگفتن
#بسم الله توی بسترم نشستم حسام با حالت #اعتراض گفت : عه ! چرا پاشدی؟ داشتم واسه بچم #مداحی می کردم #خندیدم و گفتم : خب ازین فاصله هم می شنوه بخون مادر بچت هم فیض ببره نه نمیشه ! حرفای پدر و پسری هم توش داشت،یادمه همیشه می گفت : اگه بچه #پسر باشه با خیال راحت میرم واسه همون همیشه از #خدا می خواستم بچمون #دختر باشه ،هر چند هر سری که #سونوگرافی رفته بودم ، درباره ی جنسیتش چیزی نپرسیده بودم انگار
می خواستم از #حقیقت فرار کنم با تحکم و #جدیت گفتم : کی گفته پسره ؟ اصلنم پسر نیست الکی دلتو صابون نزن.
❥• حسام خندیدو گفت : من تو #حرم حضرت زینب از خدا یه پسر خواستم مطمینم بی بی سفارشمو می کنه...
#این_داستان_ادامه_دارد.. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هفتادو_نه📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• راستش امروز ک تابوتو اوردن دلم اروم و قرار نداشت میخواستم زار زار گریه کنم از نبود رفیقی ک الان من داشتم نوکریشو میکردم همیشه با هم میرفتیم #معراج کمک میکردیم و با حسرت به جوونای #مدافع_حرم چشم میدوختیم امروز روزی بود ک دیگه #اشکان کنارم نبود تا بازم #حسرت بخوریم اون ب ارزوش رسیده بود و پیش ارباب بود تابوتو باز کردن یه
لحظه نشناختمش زدم رو پامو گفتم : رفیق چقد #عوض شدی #چهرش خیلی نورانی شده بود لبای #ترک خوردش و زخم روی لبش همه و همه منو یاد
#علی_اکبر(ع) امام حسین مینداخت
ما خاک کف پای #حضرتم نمیشیم اما اشکان حق فرزندیو ادا کرد،
❥• به زور جلوی هق هقمو گرفته بودم #حسام چشماش خیس بود و اروم حرفاشو میزد معلوم بود خیلی
#خسته اس صداش باعث شد از
#افکارم فاصله بگیرم،نمیخوام سرتو
درد بیارم فقط #دلم گرفته بود میخواستم با یکی #درد و دل کنم
سرمو رو شونه های #مردونش گذاشتم و گفتم: مطمئن باش تک تک حرفات رو #قلبم نشسته لبخند #دلبرانه ای زد و چشماشو بست چند دقیقه بعد منم چشمام سنگین شد و خوابیدم.
❥• با صدای #حسام چشمامو باز کردم سر جاش نبود یکم پایین تر ، روبه رو ی شکمم خوابیده بود و داشت مداحی
می کرد :
دستی به صورتم کشیدم و باگفتن
#بسم الله توی بسترم نشستم حسام با حالت #اعتراض گفت : عه ! چرا پاشدی؟ داشتم واسه بچم #مداحی می کردم #خندیدم و گفتم : خب ازین فاصله هم می شنوه بخون مادر بچت هم فیض ببره نه نمیشه ! حرفای پدر و پسری هم توش داشت،یادمه همیشه می گفت : اگه بچه #پسر باشه با خیال راحت میرم واسه همون همیشه از #خدا می خواستم بچمون #دختر باشه ،هر چند هر سری که #سونوگرافی رفته بودم ، درباره ی جنسیتش چیزی نپرسیده بودم انگار
می خواستم از #حقیقت فرار کنم با تحکم و #جدیت گفتم : کی گفته پسره ؟ اصلنم پسر نیست الکی دلتو صابون نزن.
❥• حسام خندیدو گفت : من تو #حرم حضرت زینب از خدا یه پسر خواستم مطمینم بی بی سفارشمو می کنه...
#این_داستان_ادامه_دارد.. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅