Forwarded from عکس نگار
🔷 @shahidegomnamm🔷
نزديک کارون يک تابلوي نهضت سواد آموزي ديده بودم. تصميم گرفته بودم درس بخوانم.
آن سال اصغر کتاب ها را برايم گرفت. به خاطر بچه ها نمي توانستم سر کلاس بروم. اصغر خودش شد معلمم. شب ها آخر وقت به من درس مي داد.
معلم خوبي بود؛ آرام و با حوصله. يک بار هم آرام گفت:"فکر نکني من دارم بهت درس مي دهم، ادعايي دارم. فقط دوست دارم براي خودت کسي باشي."
من زود خسته مي شدم. اين مواقع مي گفت:"خب دوست نداري، هيچي نمي گويم."
يک بار آن قدر کلافه شدم که گفتم:"خب نمي خواهم بخوانم. تو حتما زن باسواد مي خواي!؟؟"
نگاهم کرد و گفت:"نه... من اگر زن باسواد بگيرم، از اول هم بود. پيشنهاد هم شده بود بهم. چرا فکر بد مي کني؟ من براي خودت مي گويم. حالا نمي خواهي هيچ مسئله اي نيست." و کتاب ها را جمع کرد گذاشت کنار.
روز بعدش خودم دوباره نشستم سر درس.
کارنامه ام را گرفته بود، با يک جعبه شيريني آمد خانه و گفت:"امروز بايد بري کارنامه بگيري."
گفتم:"ولش کن. ميدونم قبول نشدم. بهتره اصلا دنبالش نرم."
گفت:"نه بابا! بلند شو بريم. هم يک دوري مي زنيم هم کارنامه ات رو مي گيريم."
گفتم:"نه. رد شده ام."
خنديد و گفت:"نخير. کارنامه ات رو گرفتم. شيرينيم خوردي. قبول شدي. مي دونستم همين جوري نمي ري جواب امتحاناتت رو بگيري، چه برسه با دو تا بچه..."
#شهيداصغرقجاوند
📚نيمه پنهان ماه، صص78-80
#سبک_زندگي_خانوادگي_شهدا
🔷 @shahidegomnamm🔷
نزديک کارون يک تابلوي نهضت سواد آموزي ديده بودم. تصميم گرفته بودم درس بخوانم.
آن سال اصغر کتاب ها را برايم گرفت. به خاطر بچه ها نمي توانستم سر کلاس بروم. اصغر خودش شد معلمم. شب ها آخر وقت به من درس مي داد.
معلم خوبي بود؛ آرام و با حوصله. يک بار هم آرام گفت:"فکر نکني من دارم بهت درس مي دهم، ادعايي دارم. فقط دوست دارم براي خودت کسي باشي."
من زود خسته مي شدم. اين مواقع مي گفت:"خب دوست نداري، هيچي نمي گويم."
يک بار آن قدر کلافه شدم که گفتم:"خب نمي خواهم بخوانم. تو حتما زن باسواد مي خواي!؟؟"
نگاهم کرد و گفت:"نه... من اگر زن باسواد بگيرم، از اول هم بود. پيشنهاد هم شده بود بهم. چرا فکر بد مي کني؟ من براي خودت مي گويم. حالا نمي خواهي هيچ مسئله اي نيست." و کتاب ها را جمع کرد گذاشت کنار.
روز بعدش خودم دوباره نشستم سر درس.
کارنامه ام را گرفته بود، با يک جعبه شيريني آمد خانه و گفت:"امروز بايد بري کارنامه بگيري."
گفتم:"ولش کن. ميدونم قبول نشدم. بهتره اصلا دنبالش نرم."
گفت:"نه بابا! بلند شو بريم. هم يک دوري مي زنيم هم کارنامه ات رو مي گيريم."
گفتم:"نه. رد شده ام."
خنديد و گفت:"نخير. کارنامه ات رو گرفتم. شيرينيم خوردي. قبول شدي. مي دونستم همين جوري نمي ري جواب امتحاناتت رو بگيري، چه برسه با دو تا بچه..."
#شهيداصغرقجاوند
📚نيمه پنهان ماه، صص78-80
#سبک_زندگي_خانوادگي_شهدا
🔷 @shahidegomnamm🔷
Forwarded from عکس نگار
🔷 @shahidegomnamm🔷
شب تولد سه سالگي زهرا، با يک جعبه شيريني 🎂و يک هديه آمد خانه🎁.
شيريني را گذاشت و گفت:"تو سه سال قبل اين موقع کجا بودي؟"🤔🙂
و تا من بيايم و فکر کنم گفت:"خانه نبودي،😊 بيمارستان بودي."🤒
از سال بعدش ديگر يادم نرفت🙃
#شهيداصغرقجاوند
📚نيمه پنهان ماه، ص65
#سبک_زندگي_خانوادگي_شهدا
#خاطره
🔷 @shahidegomnamm🔷
شب تولد سه سالگي زهرا، با يک جعبه شيريني 🎂و يک هديه آمد خانه🎁.
شيريني را گذاشت و گفت:"تو سه سال قبل اين موقع کجا بودي؟"🤔🙂
و تا من بيايم و فکر کنم گفت:"خانه نبودي،😊 بيمارستان بودي."🤒
از سال بعدش ديگر يادم نرفت🙃
#شهيداصغرقجاوند
📚نيمه پنهان ماه، ص65
#سبک_زندگي_خانوادگي_شهدا
#خاطره
🔷 @shahidegomnamm🔷
Forwarded from عکس نگار
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
🔷 @shahidegomnamm🔷
از بعضي ها شنيده بودم اصغر رده اش خيلي بالاست. چند بار که پرسيدم به شوخي گفت:"خب فرمانده که مي رود، من بايد بعد از رفتن او ميزش را تميز کنم."
هميشه مي گفتم:"نمي خواهد رده بالاتر بروي، همين جا بماني خوب است."
مي خنديد.
روزي يکي از دوستانم گفت:"شوهرم مي ويد مسيوليت آقاي قجاوند خيلي سنگين است. توي اطلاعات قرارگاه است، فرمانده است."
وقتي از او پرسيدم گفت:"مي خواهي بداني چه کار؟ اين همه رزمنده، من هم يکيشان، بالا يا پايين چه فرقي مي کند؟"
ديگر فهميده بودم که اصغر فرمانده است...
#شهيداصغرقجاوند
📚نيمه پنهان ماه، صص63-65
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#خاطره
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXetVvs7NM5AbyQ
🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨
🔷 @shahidegomnamm🔷
از بعضي ها شنيده بودم اصغر رده اش خيلي بالاست. چند بار که پرسيدم به شوخي گفت:"خب فرمانده که مي رود، من بايد بعد از رفتن او ميزش را تميز کنم."
هميشه مي گفتم:"نمي خواهد رده بالاتر بروي، همين جا بماني خوب است."
مي خنديد.
روزي يکي از دوستانم گفت:"شوهرم مي ويد مسيوليت آقاي قجاوند خيلي سنگين است. توي اطلاعات قرارگاه است، فرمانده است."
وقتي از او پرسيدم گفت:"مي خواهي بداني چه کار؟ اين همه رزمنده، من هم يکيشان، بالا يا پايين چه فرقي مي کند؟"
ديگر فهميده بودم که اصغر فرمانده است...
#شهيداصغرقجاوند
📚نيمه پنهان ماه، صص63-65
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#خاطره
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXetVvs7NM5AbyQ
🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨
Forwarded from عکس نگار
🔷 @shahidegomnamm🔷
خيلي مهمان دوست داشت. براي پذيرايي راحت بود و سخت نمي گرفت. وقتي مي ديد مهمان آمده و نگران پذيرايي هستم مي گفت:"مگه مردم به خاطر شکم خانه ما مي آيند؟"
#شهيداصغرقجاوند
📚نيمه پنهان ماه، ص60
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#خاطره
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXetVvs7NM5AbyQ
🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨
خيلي مهمان دوست داشت. براي پذيرايي راحت بود و سخت نمي گرفت. وقتي مي ديد مهمان آمده و نگران پذيرايي هستم مي گفت:"مگه مردم به خاطر شکم خانه ما مي آيند؟"
#شهيداصغرقجاوند
📚نيمه پنهان ماه، ص60
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#خاطره
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXetVvs7NM5AbyQ
🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨
Forwarded from عکس نگار
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🔷 @shahidegomnamm🔷
وقتي آمد خانه، خوشحالي از همه کارش معلوم بود؛ از نگاه کردن، خنديدن، حرف زدن و حتي راه رفتنش...
بله مسافر کوچکمان رنگ ديگري به زندگيمان داده بود.
اصغر نمي گذاشت دست به سياه و سفيد بزنم.
خودش جارو مي کشيد و ظرف مي شست. با دست لباس مي شست. اتو مي زد. گاهي وقت ها هم غذا مي پخت.
خودم راضي به کار کردن او نبودم و وقتي خانه نبود، کارها را انجام مي دادم ولي اگر مي امد و مي ديد کارها مانده، مي فهميد حال خوبي نداشتم و خودش به کارها مي رسيد.
#شهيداصغرقجاوند
📚نيمه پنهان ماه، ص30
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#خاطره
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXetVvs7NM5AbyQ
🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨
🔷 @shahidegomnamm🔷
وقتي آمد خانه، خوشحالي از همه کارش معلوم بود؛ از نگاه کردن، خنديدن، حرف زدن و حتي راه رفتنش...
بله مسافر کوچکمان رنگ ديگري به زندگيمان داده بود.
اصغر نمي گذاشت دست به سياه و سفيد بزنم.
خودش جارو مي کشيد و ظرف مي شست. با دست لباس مي شست. اتو مي زد. گاهي وقت ها هم غذا مي پخت.
خودم راضي به کار کردن او نبودم و وقتي خانه نبود، کارها را انجام مي دادم ولي اگر مي امد و مي ديد کارها مانده، مي فهميد حال خوبي نداشتم و خودش به کارها مي رسيد.
#شهيداصغرقجاوند
📚نيمه پنهان ماه، ص30
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#خاطره
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXetVvs7NM5AbyQ
🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨
Forwarded from عکس نگار
🔷 @shahidegomnamm🔷
اصغر هميشه مي گفت:"وقتي عصباني هستي يا احساس نا آرامي مي کني، وضو بگير و دو رکعت نماز بخوان."
همين کار را مي کردم. مخصوصا روزهاي عمليات که قرارگاه مي ماند و خانه نمي آمد.
#شهيداصغرقجاوند
📚نيمه پنهان ماه، ص74
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#خاطره
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXetVvs7NM5AbyQ
🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨
اصغر هميشه مي گفت:"وقتي عصباني هستي يا احساس نا آرامي مي کني، وضو بگير و دو رکعت نماز بخوان."
همين کار را مي کردم. مخصوصا روزهاي عمليات که قرارگاه مي ماند و خانه نمي آمد.
#شهيداصغرقجاوند
📚نيمه پنهان ماه، ص74
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#خاطره
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXetVvs7NM5AbyQ
🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨
Forwarded from عکس نگار
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🔷 @shahidegomnamm🔷
فاطمه که به دنيا آمد، کسي باورش نمي شد اصغر سرِ بچه دوم هم اين قدر ذوق کند....
پرسيده بود:"سالم هستند؟ خودِ رقيه حالش خوبه؟"
دختر يا پسر بودن بچه را نپرسيده بود.
خيلي دلم مي خواست بدانم نظرش راجع به اين بچه چيست. فکر مي کردم شايد دوست داشته باشد بچه دوم، پسر باشد ولي انگار واقعاً برايش مهم نبود.
يکي دو بار هم گفته بود:"اگر دختر باشد، اسمش را من مي گذارم و اگر پسر بود، تو بگذار. من با پسرها کاري ندارم."
#شهيداصغرقجاوند
📚نيمه پنهان ماه، ص56
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#خاطره
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXetVvs7NM5AbyQ
🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨
🔷 @shahidegomnamm🔷
فاطمه که به دنيا آمد، کسي باورش نمي شد اصغر سرِ بچه دوم هم اين قدر ذوق کند....
پرسيده بود:"سالم هستند؟ خودِ رقيه حالش خوبه؟"
دختر يا پسر بودن بچه را نپرسيده بود.
خيلي دلم مي خواست بدانم نظرش راجع به اين بچه چيست. فکر مي کردم شايد دوست داشته باشد بچه دوم، پسر باشد ولي انگار واقعاً برايش مهم نبود.
يکي دو بار هم گفته بود:"اگر دختر باشد، اسمش را من مي گذارم و اگر پسر بود، تو بگذار. من با پسرها کاري ندارم."
#شهيداصغرقجاوند
📚نيمه پنهان ماه، ص56
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#خاطره
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXetVvs7NM5AbyQ
🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨