🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان #فرمانده_من #قسمت_صدوچهل_وهشتم ✍سفره شامو پهن کردم حسام با عجله از حیاط همونطور که چند تا سیخ جوجه دستش بود وارد شد گذاشتشون لای نون و با صدای بشاشی گفت:بفرمایید پیشنهاد سراشپز یه تیکه از جوجه رو برداشتم و گذاشتم تو دهنم برق تحسین از نگاهم پیدا بود…
#داستان
#فرمانده_من
#قسمت_صدوچهل_ونهم
بسم رب الشهدا
✍دو هفته ای از رفتن حسام می گذشت ... دوباره همه چیز مثل سابق شده بود ... من بودم و دلتنگی
شب بود و من توی خونه تنها بودم وارد اتاق شدم و از روی میز ، قرانو برداشتم
🍃شروع کردم به تلاوت آیه های قرآن به جونم می نشست و روایت های عاشقانه ی خدا به معبودش ، آلودگی ها رو از تنم می شست آروم آروم آرامش می گرفتم و غصه هامو فراموش می کردم سوره ی صافاتو که تموم کردم قرآنو بستم و بوسیدمش از جا بلند شدم تا قرآنو سر جاش بذارم .
🍃نزدیک تخت گل سرم روی زمین افتاد ... خم شدم رو زمین و دستمو کشیدم رو فرش اما نبود . دستمو بردم زیر تخت . یه شی مربعی شکل رو لمس کردم . محکم تو دستم نگهش داشتم و آوردمش بیرون ... اتاق تاریک بود . برقشو روشن کردم و رو تخت نشستم ...
🍃 دستمو باز کردم ... یه دفترچه ی کوچیک بود و روش نوشته بود : #چند_قدم_تا_آسمان...
صفحه ی اولشو باز کردم ...با خط خوشی نوشته بود : #اقرار_نامه برای معبود بخشنده ام ...
برای تو که ستارالعیوبی ... برای تو ای غفار الذنوب ... تمام فراز های جوشن کبیر را خوانده ام و با همه ی صفات زیبایت خطابت کرده ام ...
🍃بار الها ! بنده ی گناهکارت صد بار توبه کرده و توبه شکسته ... این بار با دل شکسته آمده تا اقرار به همه گناهانش کند و برای همیشه در آغوش الهی ات فرو رود ... آمده از نفسش بگذرد تا به عشقش برسد و به وجه تو نظر کند ... می خواهد از شهوت به #شهادت برسد ...
🍃چند صفحه جلو تر رفتم ... بالای صفحه نوشته شده بود : #قدم_اول
وقتی در تاریکی شب ، در کنار دریا می ایستم ، امواج خروشان دریا به سمتم هجوم می آوردند ... دریا هیبت وعظمتی دارد که مرا می ترساند ... مادر ، چنین عظمتی دارد . #شیعه باید بداند که اینقدر در برابر #مادر_سادات کوچک است ...
💠ادامــه دارد.....
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm
#فرمانده_من
#قسمت_صدوچهل_ونهم
بسم رب الشهدا
✍دو هفته ای از رفتن حسام می گذشت ... دوباره همه چیز مثل سابق شده بود ... من بودم و دلتنگی
شب بود و من توی خونه تنها بودم وارد اتاق شدم و از روی میز ، قرانو برداشتم
🍃شروع کردم به تلاوت آیه های قرآن به جونم می نشست و روایت های عاشقانه ی خدا به معبودش ، آلودگی ها رو از تنم می شست آروم آروم آرامش می گرفتم و غصه هامو فراموش می کردم سوره ی صافاتو که تموم کردم قرآنو بستم و بوسیدمش از جا بلند شدم تا قرآنو سر جاش بذارم .
🍃نزدیک تخت گل سرم روی زمین افتاد ... خم شدم رو زمین و دستمو کشیدم رو فرش اما نبود . دستمو بردم زیر تخت . یه شی مربعی شکل رو لمس کردم . محکم تو دستم نگهش داشتم و آوردمش بیرون ... اتاق تاریک بود . برقشو روشن کردم و رو تخت نشستم ...
🍃 دستمو باز کردم ... یه دفترچه ی کوچیک بود و روش نوشته بود : #چند_قدم_تا_آسمان...
صفحه ی اولشو باز کردم ...با خط خوشی نوشته بود : #اقرار_نامه برای معبود بخشنده ام ...
برای تو که ستارالعیوبی ... برای تو ای غفار الذنوب ... تمام فراز های جوشن کبیر را خوانده ام و با همه ی صفات زیبایت خطابت کرده ام ...
🍃بار الها ! بنده ی گناهکارت صد بار توبه کرده و توبه شکسته ... این بار با دل شکسته آمده تا اقرار به همه گناهانش کند و برای همیشه در آغوش الهی ات فرو رود ... آمده از نفسش بگذرد تا به عشقش برسد و به وجه تو نظر کند ... می خواهد از شهوت به #شهادت برسد ...
🍃چند صفحه جلو تر رفتم ... بالای صفحه نوشته شده بود : #قدم_اول
وقتی در تاریکی شب ، در کنار دریا می ایستم ، امواج خروشان دریا به سمتم هجوم می آوردند ... دریا هیبت وعظمتی دارد که مرا می ترساند ... مادر ، چنین عظمتی دارد . #شیعه باید بداند که اینقدر در برابر #مادر_سادات کوچک است ...
💠ادامــه دارد.....
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm