🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
218 subscribers
10.3K photos
590 videos
108 files
3.01K links
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست
#امام_خامنه_ای
🌺شادی روح شهدا وسلامتی امام خامنه ای صلوات
!!این کانال هیچ صفحه ای دربرنامه های مجازی دیگر ندارد و متعلق به هیچ نهاد و موسسه ای نیست
ارتباط باخادم کانال:↙️↙️
@Ali_Faghiri
Download Telegram
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👨‍✈️ #قسمت_صدو_هفتادو_دو📖 ‍ ✾ وارد #معراج الشهدا شدم،با دیدن سیل جمعیت #سیاه پوش چشمام سیاهی رفت آروم به سمت #دیوار رفتم و تکیه دادم دستمو روی شکمم گذاشتم بانگاه #اشک آلودم دنبال #حسام می گشتم ، ✾ دستی روی #دستم حس کردم سرمو بالا اوردم…
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هفتادو_سه📖

❖ خودمو سرزنش😔کردم که ای کاش به حسام می گفتم میرم خونه اما حال بدم مجال هیچ کاریو بهم نداد چند بار #وسوسه شدم پیاده شم و برگردم به #معراج_الشهدا🕊 ولی هر بار یه حسی منصرفم کرد ،کرایه ی ماشینو پرداخت کردمو پیاده شدم #سرگیجم هنوز ادامه داشت این #شهادت🥀 که میگفتن اینقدر #شیرینه ، شیرینیش فقط واسه خود شهید بود ! نمی دونم حتما من زیادی بی طاقت بودم.

❖ کلید و انداختم تو قفل و درو باز کردم #چادرمو از سرم در اوردم و اویزون کردم رو بند هوا گرم😓 بود ، وارد خونه شدم اینقد میون راه بی اختیار اشک😭 ریخته بودم که چشمام می سوخت، پرده ی اشک جلوی دیدمو میگرفت لباسامو با بی حوصلگی پرت کردم رو تخت گوشه ی اتاق🚪 نشستم ، خواستم #زانوهامو بغل بگیرم ولی حضور نی نی👶 مانع می شد همونجا دراز کشیدم و چشمامو بستم.

❖ نفهمیدم کی خوابم برد وقتی چشمامو باز کردم ، #گیج بودم پهلوهام درد
می کرد . خورشید 🌞غروب کرده بود ، صدای تیک تاک ساعت سکوتو شکست، ساعت #هفت بود حسام باید تا الان
بر میگشت 🤔

❖ فکر کردم : حتما از دستم ناراحته
با خیال اینکه تا شب🌙 برمیگرده
رفتم آشپزخونه از یخچال قارچ و گوجه درآوردم🥗 مشغول خورد کردن بودم که دستمو بریدم 😩
چسب زخم زدم ودوباره مشغول #کارم شدم ،قارچا رو رو حرارت🔥 قرار دادم خواستم گوجه ها رو بهش اضافه کنم که دستم خورد به ماهیتابه و به شدت سوخت 😱 با #عصبانیت گازو خاموش کردم صدای #اذان😍 از مسجد محل تو گوشم زنگ زد انگار #خدا با صدای
#حی_الافلاح منو به سمت خودش
می کشید🕊 بی اراده و با حالتی رونده شده از همه ی دنیا #وضو گرفتم
و لباسامو پوشیدم، از خونه بیرون اومدم و راهی 👣مسجد شدم تا #مسجد خیلی راه نبود #گنبد طلایی🕌 مسجدو که دیدم حس کردم خدا #عجیب هوامو داره،

❖ مثل #عاشقی که از معشوقش😍 اذن #دخول گرفته ، با #قدمای لرزون وارد حریم #ملکوتیش شدم قامت بستم و #بغضم ترکید 😭
#تسلیم شدن دربرابرش ، #عابدانه ترین
و عاشقانه ترین💚 حس بود.

❖ اصلا #قانونش این بود که از همه ببری تا پیداش کنی به قول #امام_حسین (ع):💚
#چه #یافته_آنکه_تو_را_گم_کرده
#و_چه_گم_کرده_آنکه_تو_را_یافته؟

❖ حالم #دگرگون بود بعد از نمـ🌺ـاز #زیارت_عاشورا خوندم،درحال بیرون اومدن از #مسجد بودم که گوشیم زنگ خورد بدون اینکه به #شمارش نگاه کنم جواب دادم :
_بله؟
_سلام بابا جان ، کجایی؟
هرچی زنگتونو زدم جواب ندادی.😕
بابای👴 #حسام بود ...

#این_داستان_ادامه_دارد...‍

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫

منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat

🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🌹🍃
❥❥❥ @Shahidegomnamm
🌷
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🍃🌸🌷🍃🌼
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
تشنه ام... #چای نداری بدی #لیوانی؟ لرزش #سینی و #چشمان تُ دیدن دارد... #داستان_فرمانده_من📚🔎 #رمان_عاشقانه💔 #مدافعان_حرم🥀 🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🍃🌹 ➣ID @Shahidegomnamm
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_نودو_هفت 📖

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• مگه میشه یادم بره؟ #حسام بدنبال حرفم ادامه داد:هیچی نمیتونه منو تو رو از هم #جدا ڪنه حتی #مرگ آروم دستمو نزدیڪ لبش برد و روش بوسه زد
من همیشه به شوخی بهش میگفتم اگه من زودتر مردم تڪلیف #انگشترم چی میشه؟
اینجور وقتا لپامو میگرفت و میڪشید و نگه میداشت تا دیگه حرف نزنم باز میگفت: یه بار دیگه بگو چی گفتی؟ بعدش من #تسلیم میشدمو حرفی نمیزدم...

❥• اما وقتی خودش این حرفو میزد میگفت: هرموقع خواستم برم زودتر میام این #انگشترو بهت تحویل میدم اخه برام #مقدسه و از طرف #آقاست... خانمم حواست هست؟
جانم؟
جانت بی بلا... جانان چشاتو ببند،
چرا ببندم؟ شما ببند
آروم چشامو بستم اما یڪی از چشمامو از رو #ڪنجڪاوی باز گذاشتم نگاهش ڪه بهم افتاد یه لبخند ملیح زد از همون
لبخندهایی ڪه #دلبرو دیوونه میڪرد
دلم طاقت نیاوردو چشمامو باز ڪردم تا به صورتش #خیره بشن این بار اخم خفیفی رو #پیشونیش نشوند و گفت:
چشاتو ببند دیگه،محڪم چشامو رو گذاشتم خیلی ڪنجڪاو بودم ببینم چیڪار میخواد بڪنه دست راستمو گرفت تو دستش و چیزی گذاشت توش

❥• بعد با احتیاط انگشتامو هدایتشون ڪرد تا بسته بشن صدای #قدماشو میشنیدم ڪه پشت سرم ایستاده وچیزیو دور سرم گره زد صدای #مردونشو شنیدم ڪه زیر گوشم میگفت:
همیشه دوست داشتم اینڪارو تو روز #عروسیم انجام بدم فڪر ڪنم به آرزوم رسیدم دوباره از صدای #پوتیناش تشخیص دادم ڪه روبروم ایستاده تو
حال خودم بودم یه بوسه آرومی رو پیشونیم نشوند هجوم #خونو تو صورتم حس ڪردم گر گرفتم حس میڪردم این بوسه هاش فرق داره بوی #وداع میداد
دیگه طاقت نداشتم چشمامو باز ڪردم ازم دورترو دورتر میشد صداش زدم اما
نمی شنید به نفس نفس افتاده بودم رو زمین #زانو زدم دستمو باز ڪردم چشم به همون #انگشتر فیروزه ایش افتاد

❥• اشڪام سرازیر شدن بی وفا تو ڪه گفتی هیچی نمی تونه منو تورو ازهم جدا ڪنه دست ڪشیدم رو سرم و چیزیو ڪه دور سرم بسته بود و باز ڪردم #سربند_لبیڪ_یازینب بود
هق هقم اوج گرفت سربندشو بو ڪشیدم بوی همون موقعی رو میداد ڪه لباساشو برای اولین بار وقتی از سوریه برگشته بود پنهانی میشستم فڪر ڪنم بوی #حرمه بی بی رو میداد اشڪام بی محابا می ریخت همه نامرد بودن این اشڪا، این لباس عروس، پوتینای خاڪیش ، لباسای نظامیش...
هیچ ڪی به فڪر من نبود من #دلتنگ فاطمه گفتناش بودم
#دلتنگ پوتینای همیشه خاڪیش..

#این_داستان_ادامه_دارد..‍

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat

🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅