🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
218 subscribers
10.3K photos
590 videos
108 files
3.01K links
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست
#امام_خامنه_ای
🌺شادی روح شهدا وسلامتی امام خامنه ای صلوات
!!این کانال هیچ صفحه ای دربرنامه های مجازی دیگر ندارد و متعلق به هیچ نهاد و موسسه ای نیست
ارتباط باخادم کانال:↙️↙️
@Ali_Faghiri
Download Telegram
#داستان 📚

#قسمت_بیست_و_نهم

#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن



مادر سید: زهرا جان این خانم تو بسیج چیکاره ان؟!😯
.
زهرا: خاله جان این خانم
این خانم همون کسی هستن که محمد مهدی به خاطرش دوبار رفتنش عقب افتاده بود
.
-اونکه میگفت به خاطر کامل نبودن مدارکشه😯
.
-دیگه دیگه 😆
.
صورتم از خجالت سرخ شده بود و سرم رو پایین انداختم😶دوست داشتم میتونستم همون دقیقه برم بیرون ولی فضا خیلی سنگین بود😕
.
مادر سید گفت دخترم خیلی ممنونم ازت که اومدی..پسرم از اونروز که اومده بود یک کلمه با ما حرف نزد ولی با دیدن شما حالش عوض شدمعلومه شما با بقیه براش فرق داری
.
زهرا: خاله جون حتی با من😐😉
.
-حتی با تو زهرا جان 😄
.
دخترم تو این مدت که خبر برنگشتنش رو به ما دادن یه چشمم اشک بود یه چشمم خون😢میگفتن حتی جنازش هم بر نمیگرده😢باور کرده بودم که پسرم شهید شده😔ولی خدا رو شکر که برگشت🙏
.
-خدا رو شکر🙏
.
.
یک ماه از این ماجرا گذشت و من چندبار دیگه رفتم عیادت آقا سید و اون هم کم کم داشت با شرایط جدیدش عادت میکرد و روحیش بهتر میشد ولی همچنان میگفت که من برم پی زندگی خودم😐
.
-خانم تهرانی بازم میگم اون حرفهایی که توی نامه زدم رو فراموش کنید 😔
من قبل رفتنم فقط دوتا گزینه برا خودم تصور میکردم😕
اینکه یا شهید میشم
یا سالم برمیگردم
اصلا این گزینه تو ذهنم نبود...😔
شما هم دخترید و با کلی ارزو
ارزو دارید با نامزدتون تو خیابون قدم بزنید😕
با هم کوه برید 😕
با هم بدویید 😕
ولی من..😔
بهتره بیشتر از این اینجا نمونید😔
.
-نه این حرفها نیست😑بگید نظرتون درباره من عوض شده.بگید قبل رفتن فقط احساسی یه نامه نوشتید و هیچ حسی به من نداشتید.😐
.
-نه اینجور نیست😯
لا اله الا الله😐
.
-من میرم و شما تنها بمونید توی پیله خودتون... ولی آقای فرمانده...
این رو بدونید هیچ وقت با احساسات یه دختر جنگ نکنید😐
و فقط به کسی از عشق حرف بزنید که واقعا حسی دارید😔
.
-خواهرم شما شرایط من رو درک نمیکنین😕
.
-من حرفهام رو زدم
خداحافظ😐
و از اتاق اومدم بیرون و به سمت خونه رفتم
.
.
یک هفته بعدش صبح تازه بیدار شده بودم و رو تختم دراز کشیده بودم.نور افتاب از لای پرده ی اتاق داشت روی صورتم میزد.فکر هزار جا میرفت.که مامان اروم در اتاق رو زد و اومد تو
.
-ریحانه؟؟ بیداری؟؟😯
.
-اره مامان😴
.
-ریحانه تو کلاستون به جز این پسره احسان بازم کسی...؟!😯
.
-چی؟! 😯نه فک نکنم..چطور مگه؟؟😕
.
-اخه یه خانمی الان زنگ زد و اجازه خواستگاری میخواست
میگفت پسرش هم دانشگاهیتونه😐
.
-چی؟! خواستگاری؟!😐کی بود؟
.
-فک کنم گفت خانم علوی😐
.
#ادامه_دارد
#سید_مهدی_بنی_هاشمی


💠کانال عهد با شهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#داستان
#فرمانده_من
#قسمت_بیست_و_نهم



سوار ماشین شدیم.
از اول ماشین شروع کردم ب تعارف کردن🙃🙂
سپیده هم پشت سرم میومد.
ب صندلیه برادر حسام اینا ک رسیدم دو دل بودم خودم تعارف کنم یا بدم به سپیده🙈
اتلاف وقت جایز نبود.
دلو به دریا زدموگفتم : ب.. بفرمایید برادر حسام.
ای وای خراب کردم😱 ... برادر حسامو ک تو دلم میگفتم 🙊... باید میگفتم برادر سعادت 🤐
با شنیدن اسمش با تعجب سرشو آورد بالا😳 .. به دستش نگاه کردم.
مفاتیح الجنان بود.
بیشتر که دقت کردم دیدم داره زیارت عاشورا میخونه .
فااطططططططمه چراخشکت زده مگه تاکسی درمی شدی؟ حرکت کن خواهرم.😄
با صدای سپیده به خودم اومدم.
وقتی دیدم آقا حسام برداشته ب برادر اشکان تعارف کردم.
مثل اینکه اونم مثل خواهرش بدی ها رو زود فراموش میکرد. بستنیو برداشت و تشکر کرد.🍦🍨😊

هوا تاریک شده بود رسیده بودیم معراج الشهدا.
ورودیش دیوارای کاهگلی داشت و از سقفش عکس شهداو چراغای رنگارنگ آویزون بود. چقد خوشگل بود ...
با سپیده رفتیم و وضو گرفتیم.
نماز مغرب و عشا رو اونجا خوندیم.
بعد نماز به سمت آرامگاه رفتم.🚶☺️
چفیمو دراوردم و از لای پنجره ی ضریح داخل کردمو به کفن شهدا مالیدمشون تا تبرک بشه...چقد قشنگ بود.
کلی شهید بدون تابوت اونجا بودن. روی کفن این شهدای گمنام عبارت #یا_سفینة_النجاة ب چشم میخورد .. ... خیلییییی ناز بود.... بهشت بود💚💚
واقعا معراج بود...توی ضریح درست کنار شهدا یه تنگ ماهی بچشم میخورد ک دورش سیمپ خاردار بود.
تو محوطه هم عکسای آقا رو زده بودن(#جانم_فدای_حضرت_ماه 💚) معراج الشهدا به روح آدم صفا میداد.
بعد زیارت و دعا و انداختن عکسام با سپیده سوار ماشین شدیم و رفتیم پادگان مسعودیان.🚌
مقصدبعدی تهران بود.🏙😞
شب کلی تو محوطه قدم زدم... جای قشنگی بود ...تا صبح خوابم نبرد ... از این لجم گرفته بود ک رزمایش امشب نبود. از بدشانسیم😞
بلاخره صبح شد و حرکت کردیم به سمت تهران

#مکن_ای_صبح_طلوع 💔
#دلم_تنگه_خدا
#بلاخره_تموم_شد
#پیش_ب_سوی_تهران_و_اتفاقاتش😝🏃🏻

#یاحیدر 💚


👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫

💠کانال عهد با شهدا 💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝