#داستان 📚
#به_نام_خدای_مهدی
.
#قسمت_هجدهم
.
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
.
.
.پرونده ها رو بهش تحویل دادم و رفت ولی من همچنان تو فکرش بودم😕با دیدن انگشترش سرم درد گرفته بود و بدنم سرد شده بود و همچنان خیره با چشمهام که الان کم کم داشت بارونی میشد بهش زل میردم و رفتنشو نگاه میکردم
.
با صدا زدن سمانه به خودم اومدم که گفت ریحانه؟ چی شدی یهو؟!
.
-ها؟! هیچی هیچی😕
.
-آقا سید چیزی گفت بهت؟!😯
.
-نه.بنده خدا حرفی نزد 😕
.
-خب پس چی؟!
.
-هیچی..گیر نده سمی😕
.
-تو هم که خلی به خدا 😐
.
.
خلاصه یکم تو بسیج موندم و بهتر که شدم اروم اروم سمت کلاسم رفتم و وقتی پامو گذاشتم تو میشنیدم که همه دارن زمزمه هایی میکنن😐فهمیدم درباره منه ولی به روی خودم نیاوردم😏پسرا که اصلا همه دهن باز مونده بودن😯
.
اما امروز واقعا همه پسرها هم با احترام کنارم حرف میزدن و هر چیزی رو نمیگفتن و شوخی هاشون کمتر شده بود☺ .
نمیدونم شایدم میترسیدن ازم 😂😂
.
.ولی برای من حس خوبی بود😊
.
خلاصه ولی زمزمه هاشونم میشنیدم.
.
-یکی میگفت حتما میخواد جایی استخدام بشه😐
.
-یکی میگفت حتما باباش زورش کرده چادری بشه😑
.
-و خلاصه هرکی یه چی میگفت
.
-ولی من اصلا به روی خودم نمیاوردم😏
.
.
یه مدت به همین روال گذشت و من بیشتر به چادر و نماز خوندن و مدل جدیدم داشتم عادت میکردم😊
.
تو این مدت خیلی از دوستانو از دست داده بودم. و فقط مینا کنارم مونده بود.ولی اونم همیشه نیش و کنایه هاشو میزد😑
.
توی خونه هم که بابا ومامان 😐😐
.
همچنین توی همین مدت احسان چند بار خواست باهام مستقیم حرف بزنه و نزدیک شد ولی من همش میزدم تو ذوقش و بهش اجازه نمیدادم زیاد دور و برم بیاد..راستیتش اصلا ازش خوشم نمیومد😐..یه پسر از خود راضی که حالمو بهم میزد کارهاش.😤.و فقط اقا سید تو ذهنم بود😊شاید چون اونو دیده بودم نمیتونستم احسان رو درک کنم
.
تا اینکه یه روز صبح مامانم گفت:
.
-دخترم...
عروس خانم.
پاشو که بختت وا شد😄
.
با خواب الودگی یه چشممو باز کردم و گفتم باز چیه اول صبحی؟😯
.
-پاشو..پاشو که برات خواستگار میخواد بیاد😊
.
-خواستگار؟!😲امشب؟؟؟😱😨
.
-چه قدرم هوله دخترم😄😄نه اخر هفته میان☺
.
-من که گفتم قصد ازدواج ندارم😒
.
-اگه به حرف باشه که هیچ دختری قصد ازدواج نداره😃
.
-نه مامان اگه میشه بگین نیان😕
.
-نمیشه😡باباش از رفیقای باباته😐
.
-عههههه...شما هم که هیچوقت نظر من براتون مهم نیست😧
.
-دختر خواستگاره دیگه.هیولا نیست که بخورتت تموم شی😐
خوشت نیومد فوقش رد میکنیش
.
.
#ادامه_دارد .
#سید_مهدی_بنی_هاشمی .
💠کانال عهد با شهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#به_نام_خدای_مهدی
.
#قسمت_هجدهم
.
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
.
.
.پرونده ها رو بهش تحویل دادم و رفت ولی من همچنان تو فکرش بودم😕با دیدن انگشترش سرم درد گرفته بود و بدنم سرد شده بود و همچنان خیره با چشمهام که الان کم کم داشت بارونی میشد بهش زل میردم و رفتنشو نگاه میکردم
.
با صدا زدن سمانه به خودم اومدم که گفت ریحانه؟ چی شدی یهو؟!
.
-ها؟! هیچی هیچی😕
.
-آقا سید چیزی گفت بهت؟!😯
.
-نه.بنده خدا حرفی نزد 😕
.
-خب پس چی؟!
.
-هیچی..گیر نده سمی😕
.
-تو هم که خلی به خدا 😐
.
.
خلاصه یکم تو بسیج موندم و بهتر که شدم اروم اروم سمت کلاسم رفتم و وقتی پامو گذاشتم تو میشنیدم که همه دارن زمزمه هایی میکنن😐فهمیدم درباره منه ولی به روی خودم نیاوردم😏پسرا که اصلا همه دهن باز مونده بودن😯
.
اما امروز واقعا همه پسرها هم با احترام کنارم حرف میزدن و هر چیزی رو نمیگفتن و شوخی هاشون کمتر شده بود☺ .
نمیدونم شایدم میترسیدن ازم 😂😂
.
.ولی برای من حس خوبی بود😊
.
خلاصه ولی زمزمه هاشونم میشنیدم.
.
-یکی میگفت حتما میخواد جایی استخدام بشه😐
.
-یکی میگفت حتما باباش زورش کرده چادری بشه😑
.
-و خلاصه هرکی یه چی میگفت
.
-ولی من اصلا به روی خودم نمیاوردم😏
.
.
یه مدت به همین روال گذشت و من بیشتر به چادر و نماز خوندن و مدل جدیدم داشتم عادت میکردم😊
.
تو این مدت خیلی از دوستانو از دست داده بودم. و فقط مینا کنارم مونده بود.ولی اونم همیشه نیش و کنایه هاشو میزد😑
.
توی خونه هم که بابا ومامان 😐😐
.
همچنین توی همین مدت احسان چند بار خواست باهام مستقیم حرف بزنه و نزدیک شد ولی من همش میزدم تو ذوقش و بهش اجازه نمیدادم زیاد دور و برم بیاد..راستیتش اصلا ازش خوشم نمیومد😐..یه پسر از خود راضی که حالمو بهم میزد کارهاش.😤.و فقط اقا سید تو ذهنم بود😊شاید چون اونو دیده بودم نمیتونستم احسان رو درک کنم
.
تا اینکه یه روز صبح مامانم گفت:
.
-دخترم...
عروس خانم.
پاشو که بختت وا شد😄
.
با خواب الودگی یه چشممو باز کردم و گفتم باز چیه اول صبحی؟😯
.
-پاشو..پاشو که برات خواستگار میخواد بیاد😊
.
-خواستگار؟!😲امشب؟؟؟😱😨
.
-چه قدرم هوله دخترم😄😄نه اخر هفته میان☺
.
-من که گفتم قصد ازدواج ندارم😒
.
-اگه به حرف باشه که هیچ دختری قصد ازدواج نداره😃
.
-نه مامان اگه میشه بگین نیان😕
.
-نمیشه😡باباش از رفیقای باباته😐
.
-عههههه...شما هم که هیچوقت نظر من براتون مهم نیست😧
.
-دختر خواستگاره دیگه.هیولا نیست که بخورتت تموم شی😐
خوشت نیومد فوقش رد میکنیش
.
.
#ادامه_دارد .
#سید_مهدی_بنی_هاشمی .
💠کانال عهد با شهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
Forwarded from عکس نگار
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹
🌹#سردارشهید_مهدی_زین_الدین
💠#قسمت_هجدهم
📜#تسلیت_رهبری
⚜رهبر فرزانه انقلاب، که در زمان شهادت شهید زین الدین، ریاست جمهوری اسلامی ایران و ریاست شورای عالی دفاع را برعهده داشتند، برای ارج نهادن به مقام این شهید بزرگ و خدمات چندین ساله این فرمانده جوانْ طی پیامی به جانشین شهید زینالدین در لشکر 17 علی بن ابیطالب، از مقام ایشان تجلیل کردند که متن پیام بدین شرح است: 👇👇
✍«برادر اسماعیل صادقی، مسئول ستاد لشگر 17 قم (ایشان نیز در یکی از عملیاتها به شهادت رسید) متقابلاً شهادت سردار شجاع اسلام #مهدی_زینالدین و #برادر فداکارش #مجید را به یکایک افراد و فرماندهان آن لشگر و به همه فرماندهان سپاه پاسداران #تبریک و #تسلیت میگویم. بیشک این خونهای پاک، همگان را در پیگیری هدفهای بزرگ اسلامی مصممتر و بازوی پرتوان رزمندگان را نیرومندتر میسازد».
⚜ایشان هم چنین در 📜پیام دیگری خطاب به مسئولان لشکر 17 علی بن ابیطالب قم میفرمایند: 👇👇
✍«سردار شهید این لشگر، شهید مهدی زین الدین که به حق میتوان گفت از #ستارگان_درخشان بود، با فقدان خود ما را #داغدار کرد».
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🕊🌹
🌹#سردارشهید_مهدی_زین_الدین
💠#قسمت_هجدهم
📜#تسلیت_رهبری
⚜رهبر فرزانه انقلاب، که در زمان شهادت شهید زین الدین، ریاست جمهوری اسلامی ایران و ریاست شورای عالی دفاع را برعهده داشتند، برای ارج نهادن به مقام این شهید بزرگ و خدمات چندین ساله این فرمانده جوانْ طی پیامی به جانشین شهید زینالدین در لشکر 17 علی بن ابیطالب، از مقام ایشان تجلیل کردند که متن پیام بدین شرح است: 👇👇
✍«برادر اسماعیل صادقی، مسئول ستاد لشگر 17 قم (ایشان نیز در یکی از عملیاتها به شهادت رسید) متقابلاً شهادت سردار شجاع اسلام #مهدی_زینالدین و #برادر فداکارش #مجید را به یکایک افراد و فرماندهان آن لشگر و به همه فرماندهان سپاه پاسداران #تبریک و #تسلیت میگویم. بیشک این خونهای پاک، همگان را در پیگیری هدفهای بزرگ اسلامی مصممتر و بازوی پرتوان رزمندگان را نیرومندتر میسازد».
⚜ایشان هم چنین در 📜پیام دیگری خطاب به مسئولان لشکر 17 علی بن ابیطالب قم میفرمایند: 👇👇
✍«سردار شهید این لشگر، شهید مهدی زین الدین که به حق میتوان گفت از #ستارگان_درخشان بود، با فقدان خود ما را #داغدار کرد».
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_هجدهم
💥16 مهر #آخرین_دیدار عاشقانه من و محمد بود.
#روز_وداع ✋
✍بعد چندبار عقب افتادن سفر بالاخره لحظه موعود فرا رسید . سر از پا نمی شناخت انگار #تمام_دنیا را به او داده اند.نه شاید تمام رویاهایش به واقعیت پیوسته؟ از #خداحافظی کردنش معلوم بود ، جانانه به جانان دل سپرده و #لبخند می زد، #دل_از_جان_کنده_بود.
☄معلوم بود آماده پرواز است🕊.تقریبا به تمام اقوام درجه یک سرکشی کرد. خداحافظی اش دو شاه بیت داشت " #التماس_دعا و مرا #حلال_کنید" هر چه در زوایای ذهنم جستجو کردم در ایامی که می شناختمش حتی یک حرف ناموزون از او نشنیده بودم. آیا این رسم خداحافظی آنانسی است که می خواهند برنگردند؟😔
☄گاهی #دلداری می داد و گاهی #دلبری می کرد و وقتی بی تابی ها را می دید ، #سکوت آخرین تیر نگاهش بود.
موقع خداحافظی از برادر در آغوشش زمزمه کرد؛ هوای پدر ومادر را داشته باشید و هوای ریحانه را.
☄همسرش گفت ؛ محمد ریحانه چشم به راه است که برگردی، مراقب خودت باش،
💥محمد گفت :ریحانه های امام حسین ( ع ) یاری می خواهند...و ریحانه های سوریه....راضی می شوی دست روی دست بگذارم؟!💥
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_هجدهم
💥16 مهر #آخرین_دیدار عاشقانه من و محمد بود.
#روز_وداع ✋
✍بعد چندبار عقب افتادن سفر بالاخره لحظه موعود فرا رسید . سر از پا نمی شناخت انگار #تمام_دنیا را به او داده اند.نه شاید تمام رویاهایش به واقعیت پیوسته؟ از #خداحافظی کردنش معلوم بود ، جانانه به جانان دل سپرده و #لبخند می زد، #دل_از_جان_کنده_بود.
☄معلوم بود آماده پرواز است🕊.تقریبا به تمام اقوام درجه یک سرکشی کرد. خداحافظی اش دو شاه بیت داشت " #التماس_دعا و مرا #حلال_کنید" هر چه در زوایای ذهنم جستجو کردم در ایامی که می شناختمش حتی یک حرف ناموزون از او نشنیده بودم. آیا این رسم خداحافظی آنانسی است که می خواهند برنگردند؟😔
☄گاهی #دلداری می داد و گاهی #دلبری می کرد و وقتی بی تابی ها را می دید ، #سکوت آخرین تیر نگاهش بود.
موقع خداحافظی از برادر در آغوشش زمزمه کرد؛ هوای پدر ومادر را داشته باشید و هوای ریحانه را.
☄همسرش گفت ؛ محمد ریحانه چشم به راه است که برگردی، مراقب خودت باش،
💥محمد گفت :ریحانه های امام حسین ( ع ) یاری می خواهند...و ریحانه های سوریه....راضی می شوی دست روی دست بگذارم؟!💥
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🌹🕊✨🌹🕊✨🌹🕊
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_سردار_سیدحمیدتقوی_فر
#قسمت_هجدهم
✍بسياري از #جوانان مبارزي كه براي دفاع از مقدسات و مبارزه با #تكفيريها آمده بودند با ديدن ايشان #شيفته_اخلاقشان ميشدند. يكي از آنها به من گفت من رفتار و منشي را در وي ديدم كه هرگز تصور نميكردم يك #انسان عادي بتواند به اين سطح از #تقوا برسد.
⚜براي او #تفاوت نميكرد كه #مردم عراق از چه #طايفه يا #مذهبي باشند، در اوج جنگ طايفهاي در عراق، يك روز بعد از گفتوگويي كه با هم داشتيم به ما گفت من بايد به #جايي بروم كه فكر مي كنم هيچ كدام از شما #جرات رفتن به آنجا را نداشته باشيد. او به همراه شخص ديگري قصد رفتن به #منطقه العلم، يكي از مناطقي كه #اهل_تسنن در آن زندگي ميكنند را داشت. او در آنجا هم مورد #احترام بود و در شرايطي كه مردم عراق دستخوش #جنگ_مذهبي شده بودند او سرگرم فراهم كردن زمينه #همبستگي و بازگرداندن #اتحاد بين اين ملت بود.
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_سردار_سیدحمیدتقوی_فر
#قسمت_هجدهم
✍بسياري از #جوانان مبارزي كه براي دفاع از مقدسات و مبارزه با #تكفيريها آمده بودند با ديدن ايشان #شيفته_اخلاقشان ميشدند. يكي از آنها به من گفت من رفتار و منشي را در وي ديدم كه هرگز تصور نميكردم يك #انسان عادي بتواند به اين سطح از #تقوا برسد.
⚜براي او #تفاوت نميكرد كه #مردم عراق از چه #طايفه يا #مذهبي باشند، در اوج جنگ طايفهاي در عراق، يك روز بعد از گفتوگويي كه با هم داشتيم به ما گفت من بايد به #جايي بروم كه فكر مي كنم هيچ كدام از شما #جرات رفتن به آنجا را نداشته باشيد. او به همراه شخص ديگري قصد رفتن به #منطقه العلم، يكي از مناطقي كه #اهل_تسنن در آن زندگي ميكنند را داشت. او در آنجا هم مورد #احترام بود و در شرايطي كه مردم عراق دستخوش #جنگ_مذهبي شده بودند او سرگرم فراهم كردن زمينه #همبستگي و بازگرداندن #اتحاد بين اين ملت بود.
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
بسم رب العشق #قسمت_هفدهم #علمــــــــدار_عشـــــــق😍# #راوی مرتضــــــــی# از حاج حسن و خانوادش خداخافظی کردیم چندمتر اونطرف تر برادرم مجتبی کنار ماشین ایستاده بود باهم دست دادیم و روبوسی کردیم بازهرا خواهرمون فقط دست داد از بچگی پدرم بهمون یادداده…
بسم رب العشق
#قسمت_هجدهم
#علمــــــــدار_عشـــــــق😍#
#راوی مرتضـــــــی#
پدر و مجتبی وارد خونه شدن
زهرا رفت چهارتا چای ریخت آورد
یهو مادرم گفت:
مرتضی جان مادر اون تله فیلمی که قراربود برای دانشگاه تهیه کنی چی شد مادر؟
- هیچی مادر
تائتر و سرود و بقیه برنامه ها حتی موسیقی متن فیلم من حاضره
اما متن تله فیلم آماده نیست
+ خوب در مورد چیه؟
- شهدای کربلای ۵
زهرا: داداش پدر که جزو جانبازان کربلای ۵
* مارو درحدی نمیدونه ک ازمون استفاده کنه
- پاشدم رفتم سمت پدر
سرم گذاشتم روی پای پدر
گفتم نه پدر من اصلا یادم نبود
* زهراجان دخترم اون آلبومها بیار با داداشت حرف بزنم
مرتضی جان این ولیچر لطفا حرکتش بده بریم اون اتاق
پدر شروع کرد به تعریف
تا عکس حاج حسن موسوی دیدم
پدر این شخص کی هست ؟
* ایشان فرماندم بودن
حاج حسن موسوی
- موسوی 🤔🤔
موسوی
پدر من این آقا میشناسم
* میشناسی؟
- آره پدر چهره شون برام خیلی آشناست
روز جشن ورودی دیدمشون
اصلا دخترشون نرگس سادات هم کلاسی زهراجان هست
* باورم نمیشه پیداش کردم
- زهراجان خواهر شماره همکلاسیت خانم موسوی بگیر
پدر با پدرشون صحبت کنه
زهرا : چشم
خداشکر پدر بدون شوکه شدن جریان حاج حسن متوجه شد
نویسنده بانـــــــو......ش
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸?
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#قسمت_هجدهم
#علمــــــــدار_عشـــــــق😍#
#راوی مرتضـــــــی#
پدر و مجتبی وارد خونه شدن
زهرا رفت چهارتا چای ریخت آورد
یهو مادرم گفت:
مرتضی جان مادر اون تله فیلمی که قراربود برای دانشگاه تهیه کنی چی شد مادر؟
- هیچی مادر
تائتر و سرود و بقیه برنامه ها حتی موسیقی متن فیلم من حاضره
اما متن تله فیلم آماده نیست
+ خوب در مورد چیه؟
- شهدای کربلای ۵
زهرا: داداش پدر که جزو جانبازان کربلای ۵
* مارو درحدی نمیدونه ک ازمون استفاده کنه
- پاشدم رفتم سمت پدر
سرم گذاشتم روی پای پدر
گفتم نه پدر من اصلا یادم نبود
* زهراجان دخترم اون آلبومها بیار با داداشت حرف بزنم
مرتضی جان این ولیچر لطفا حرکتش بده بریم اون اتاق
پدر شروع کرد به تعریف
تا عکس حاج حسن موسوی دیدم
پدر این شخص کی هست ؟
* ایشان فرماندم بودن
حاج حسن موسوی
- موسوی 🤔🤔
موسوی
پدر من این آقا میشناسم
* میشناسی؟
- آره پدر چهره شون برام خیلی آشناست
روز جشن ورودی دیدمشون
اصلا دخترشون نرگس سادات هم کلاسی زهراجان هست
* باورم نمیشه پیداش کردم
- زهراجان خواهر شماره همکلاسیت خانم موسوی بگیر
پدر با پدرشون صحبت کنه
زهرا : چشم
خداشکر پدر بدون شوکه شدن جریان حاج حسن متوجه شد
نویسنده بانـــــــو......ش
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸?
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨
#شهیدمدافع_حرم_محمودرضا_بیضایی
#قسمت_هجدهم
#شهادت
✍در #آخرین_اعزام خود در #دیماه ۹۲ به یکی از یاران نزدیک خود اعلام کرد که این #سفر برای او #بیبازگشت است و از دو ماه پیش از اعزام بدنبال هماهنگی برای #محل_تدفین خود بود.
🌷بعد از دو سال حضور در #جبهه_سوریه، در 23 دی ماه برای چندمین بار به جبهه برگشت اما #سرانجام بعد از ظهر #۲۹_دیماه ۹۲ همزمان با سالروز میلاد پیامبر اعظم (ص) و امام جعفر صادق (ع) در اثنای #درگیری با مزدوران #تکفیری استکبار در حالیکه #فرماندهی محور عملیاتی در منطقه «قاسمیة» در جنوب شرقی #دمشق را بر عهده داشت، در اثر #اصابت ترکشهای یک تله انفجاری به ناحیه سر و سینه، به فیض #شهادت نائل آمد و به آرزوی دیرینه اش رسید، همراه با ملائک حرم بهسوی آنها پرواز کرد🕊 و نامش در دفتر #فدائیان_حرم_زینبی ثبت گردید و کربلایی شد.😔
#مزار_شهید در گلزار شهدای تبریز می باشد.
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
#شهیدمدافع_حرم_محمودرضا_بیضایی
#قسمت_هجدهم
#شهادت
✍در #آخرین_اعزام خود در #دیماه ۹۲ به یکی از یاران نزدیک خود اعلام کرد که این #سفر برای او #بیبازگشت است و از دو ماه پیش از اعزام بدنبال هماهنگی برای #محل_تدفین خود بود.
🌷بعد از دو سال حضور در #جبهه_سوریه، در 23 دی ماه برای چندمین بار به جبهه برگشت اما #سرانجام بعد از ظهر #۲۹_دیماه ۹۲ همزمان با سالروز میلاد پیامبر اعظم (ص) و امام جعفر صادق (ع) در اثنای #درگیری با مزدوران #تکفیری استکبار در حالیکه #فرماندهی محور عملیاتی در منطقه «قاسمیة» در جنوب شرقی #دمشق را بر عهده داشت، در اثر #اصابت ترکشهای یک تله انفجاری به ناحیه سر و سینه، به فیض #شهادت نائل آمد و به آرزوی دیرینه اش رسید، همراه با ملائک حرم بهسوی آنها پرواز کرد🕊 و نامش در دفتر #فدائیان_حرم_زینبی ثبت گردید و کربلایی شد.😔
#مزار_شهید در گلزار شهدای تبریز می باشد.
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨
#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
#قسمت_هجدهم
#خصوصیات_اخلاقی_شهید
💠شهید دهقانی در کارهای خیر مشارکت داشت
✍ #دلسوزی و #خیرخواهیاش تمامی نداشت اگر کسی پول از او میخواست اگر خودش نداشت و حتی میدانست آن طرف دارد باز دنیا را میگشت او را به خواسته اش میرساند, هر کس هر کاری و و مشکلی داشت او اولین کسی بود که #پیش_قدم میشد هیچ وقت خودش را دست بالا نمیگرفت که پاسدارم و .. اگر مجلس ترحیم فردی از اطرافیان برگزار میشد او در صف کمک رسانی حاضر بود از پخش اعلامیه در کوچه پس کوچهها گرفته تا پذیرایی از مهمانان را انجام میداد.
🕊کانال عهدباشهدا🕊
↪️ @shahidegomnamm 👈
#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
#قسمت_هجدهم
#خصوصیات_اخلاقی_شهید
💠شهید دهقانی در کارهای خیر مشارکت داشت
✍ #دلسوزی و #خیرخواهیاش تمامی نداشت اگر کسی پول از او میخواست اگر خودش نداشت و حتی میدانست آن طرف دارد باز دنیا را میگشت او را به خواسته اش میرساند, هر کس هر کاری و و مشکلی داشت او اولین کسی بود که #پیش_قدم میشد هیچ وقت خودش را دست بالا نمیگرفت که پاسدارم و .. اگر مجلس ترحیم فردی از اطرافیان برگزار میشد او در صف کمک رسانی حاضر بود از پخش اعلامیه در کوچه پس کوچهها گرفته تا پذیرایی از مهمانان را انجام میداد.
🕊کانال عهدباشهدا🕊
↪️ @shahidegomnamm 👈