#پرواز_کردن ، ربطی به بال ندارد...
دل می خواهد...
دلی به وسعت آسمان...
دل را باید آسمانی کرد...
.
خوشا آنانی که بالی نداشتند ولی...
راه #آسمان را یافتند...
#شعر
🌺💔
🔹@shahidegomnamm🔹
دل می خواهد...
دلی به وسعت آسمان...
دل را باید آسمانی کرد...
.
خوشا آنانی که بالی نداشتند ولی...
راه #آسمان را یافتند...
#شعر
🌺💔
🔹@shahidegomnamm🔹
🔶 همان ابتدا،
وقتے چشم گشودیم،👀
#صورتے هاے لطیف سہم من شد 💝
و رنگ #آسمان از آنِ تو...💙
دستمان ڪہ بہ دسٺ پدر رسید👨
#عروسک هاے شڪننده را برای من مے خریدند و #توپ هاے⚽️ پرسروصدا را براے تو ...
قد ڪہ کشیدیم،
پنجره ی جوانے کہ بہ رویمان باز شد،
بہ من مشق #حیا را دیکتہ کردند😌
مشق #غیرت را بہ تو.😠
حالا
حالا کہ صدای #هل_من_ناصر خوابهایمان را ربوده و گوش هایمان را پر کرده اسٺ،📣
#توپ ها را بہ تو💣
#تیر ها را بہ تو🔫
#تانک ها را بہ تو ⛓
و سہم من ...
اضطرابُ اضطرابُ #اضطراب...😥
لیلا شدم ، شیرین شدے😊
و جنون را ..،،،
جانِ جانان #جنون برای تو...
من #صبر را برمیدارمُ در آغوش مےگیرم😇
و بر فرش #چشم_انتظاری میشینم...
این #جنون من اسٺ❤️
#نقطه.
#همسران_مدافعان_حرم
#صبر_زینبی
#خواهران_زینبی
#دلنوشته
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷
وقتے چشم گشودیم،👀
#صورتے هاے لطیف سہم من شد 💝
و رنگ #آسمان از آنِ تو...💙
دستمان ڪہ بہ دسٺ پدر رسید👨
#عروسک هاے شڪننده را برای من مے خریدند و #توپ هاے⚽️ پرسروصدا را براے تو ...
قد ڪہ کشیدیم،
پنجره ی جوانے کہ بہ رویمان باز شد،
بہ من مشق #حیا را دیکتہ کردند😌
مشق #غیرت را بہ تو.😠
حالا
حالا کہ صدای #هل_من_ناصر خوابهایمان را ربوده و گوش هایمان را پر کرده اسٺ،📣
#توپ ها را بہ تو💣
#تیر ها را بہ تو🔫
#تانک ها را بہ تو ⛓
و سہم من ...
اضطرابُ اضطرابُ #اضطراب...😥
لیلا شدم ، شیرین شدے😊
و جنون را ..،،،
جانِ جانان #جنون برای تو...
من #صبر را برمیدارمُ در آغوش مےگیرم😇
و بر فرش #چشم_انتظاری میشینم...
این #جنون من اسٺ❤️
#نقطه.
#همسران_مدافعان_حرم
#صبر_زینبی
#خواهران_زینبی
#دلنوشته
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷
#داستان 📚
#فرمانده_من
#قسمت_یازدهم
قاطی جمعیتـــ شدم
_زندگی واقعی دوکوهه از سر شب به بعد آغاز میشد و وقتی شبا تو محوطه ی پادگان قدم میزدی میدیدی تو اون سوز و سرما تو هر گوشهه پادگان مخصوصا زمین میدان صبحگاه و حسینیه بچه ها در حال اقامه ی نماز شب و ادعیه ماثوره از حضرات معصومین هستند . اون دلاورا... اون بسیجیا... اون مردای مرد .... اونقدر تو آتیش عشق معبود و راز و نیاز با خداشون گداخته شده بودن که سوز و سرمای منجمد کننده ی شب رو اصلا حس نمیکردن .
نصف شب انگار بچه ها نماز جماعت میخوندن . همـه بیدار بودن. آدم تعجب میکرد اینا کی استراحت میکنن !البته فضای دوکوهه هم با این کار ها خیلی ی مناسب بود .
بعضی شبا اونقدر صاف و پر ستاره بود که شما نمیتونستی بی تفاوت بمونی . واقعا من این حالت های معنوی رو از بچه ها میدیدم از خودم خجالت می کشیدم .😢
اون آقا که " آقای حسینی " خطابش میکردن ، مکثی کرد و ادامه داد : ان شاء الله نیم ساعت دیگه اذانه و. بنده یه نکته ای رو عرض کنم و بعد ان شاء الله تو حسینیه نماز جماعت برقراره،خواهرا ، برادرا این ساختمونای گردانا ، روزای غمناک زیادی رو دیدن،بعد عملیات ها وقتی اتوبوس های استتار کننده سر میرسیدن همه دور تا دور گردان حلقه میزدن. اشک از چشم همه سرازیر بود . یکی از بسیجیا میگفت ، وقتی از عملیاتا بر میگشتیم از کنار هر اتاقی که میگذشتی جز صدای شیون و روز کنار هم بودیم حالا همه رفته بودن اون روزا دلگیر ترین روزای زندگیمون بود.
عزیزان ، قدر خودتون بدونید که شهدا طلبیدنتون از همتون التماس دعا داریم یاعلی
جمعیت آروم آروم پراکنده شد .
به حسینیه که رسیدم دیدم یه حوض کوچیک آبی رنگ جلوشه و بالاش کلی سربند آویزونه . توی حوض هم روی یه سری مربع های قرمز رنگ عبارات قشنگی مثل : سلام بر شهدای گمنام نوشته شده بود💚
وارد حسینیه شدم . باورم نمیشد یه روز شهدا اینجا رفت و آمد میکردن این حسینیه شاهد سجده های عارفانه ی شهدا بوده😭
فضای حسینیه خیلی بزرگ و البته معنوی بود. رو دیوارای حسینیه عکس شهدا به چشم میخورد که خیلی قشنگ بودن . ته حسینیه هم یه ماکت بزرگ از پادگان درست کرده بودن . توی صفوفی که تشکیل شده بود یه جا اختیار کردم چند لحظه بعد صدای ملکوتی و دلنشین اذان فضا رو پر کرد .
با صدای اذان انگار حسینیه زنده شدو با آدم حرف میزد ..#نور_علی_نور شده بود . آخه شاهد خیلی چیزا بود،خیلی چیزا.
از حسینیه که اومدم بیرون ساعت8:15 بود. یه ربع تا ساعت حرکت ماشین مونده بود.
نزدیکای ماشین که رسیدم بارون قطره قطره شروع کرد به باریدن،آسمونم مثه دله من غمگین بود. بوی اسپند تو هوا پیچیده بود برگشتم عقب تا همه چیو یبار دیگه توذهنم بسپارم اما با صدایی که از پشتم شنیدم با تعجب برگشتم . یه آقا که تو تاریکی چهره اش مشخص نبود گفت : خواهر ، شما واسه ماشین شماره یک هستید ،
به علامت مثبت سرمو تکون دادم
لطف کنید سوار ماشین بشید میخوایم حرکت کنیم .
برای بار آخر برگشتم و پادگان قشنگ دوکوهه رو نگاه کردم . انگار یکی تو دفترچه ی ذهنم نوشت :
#دوکوهه
#سکوت
#ساختمان_های_استوار
#خاک_های_بی_قرار
#قطره_های_باران
#آسمان_غرق_ستاره
#در_خماری_بمانید_اتفاقات_باحالی_در_راه_است😋
ڪپی بدون ذکر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد⛔️
💠کانال عهد با شهدا 💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#فرمانده_من
#قسمت_یازدهم
قاطی جمعیتـــ شدم
_زندگی واقعی دوکوهه از سر شب به بعد آغاز میشد و وقتی شبا تو محوطه ی پادگان قدم میزدی میدیدی تو اون سوز و سرما تو هر گوشهه پادگان مخصوصا زمین میدان صبحگاه و حسینیه بچه ها در حال اقامه ی نماز شب و ادعیه ماثوره از حضرات معصومین هستند . اون دلاورا... اون بسیجیا... اون مردای مرد .... اونقدر تو آتیش عشق معبود و راز و نیاز با خداشون گداخته شده بودن که سوز و سرمای منجمد کننده ی شب رو اصلا حس نمیکردن .
نصف شب انگار بچه ها نماز جماعت میخوندن . همـه بیدار بودن. آدم تعجب میکرد اینا کی استراحت میکنن !البته فضای دوکوهه هم با این کار ها خیلی ی مناسب بود .
بعضی شبا اونقدر صاف و پر ستاره بود که شما نمیتونستی بی تفاوت بمونی . واقعا من این حالت های معنوی رو از بچه ها میدیدم از خودم خجالت می کشیدم .😢
اون آقا که " آقای حسینی " خطابش میکردن ، مکثی کرد و ادامه داد : ان شاء الله نیم ساعت دیگه اذانه و. بنده یه نکته ای رو عرض کنم و بعد ان شاء الله تو حسینیه نماز جماعت برقراره،خواهرا ، برادرا این ساختمونای گردانا ، روزای غمناک زیادی رو دیدن،بعد عملیات ها وقتی اتوبوس های استتار کننده سر میرسیدن همه دور تا دور گردان حلقه میزدن. اشک از چشم همه سرازیر بود . یکی از بسیجیا میگفت ، وقتی از عملیاتا بر میگشتیم از کنار هر اتاقی که میگذشتی جز صدای شیون و روز کنار هم بودیم حالا همه رفته بودن اون روزا دلگیر ترین روزای زندگیمون بود.
عزیزان ، قدر خودتون بدونید که شهدا طلبیدنتون از همتون التماس دعا داریم یاعلی
جمعیت آروم آروم پراکنده شد .
به حسینیه که رسیدم دیدم یه حوض کوچیک آبی رنگ جلوشه و بالاش کلی سربند آویزونه . توی حوض هم روی یه سری مربع های قرمز رنگ عبارات قشنگی مثل : سلام بر شهدای گمنام نوشته شده بود💚
وارد حسینیه شدم . باورم نمیشد یه روز شهدا اینجا رفت و آمد میکردن این حسینیه شاهد سجده های عارفانه ی شهدا بوده😭
فضای حسینیه خیلی بزرگ و البته معنوی بود. رو دیوارای حسینیه عکس شهدا به چشم میخورد که خیلی قشنگ بودن . ته حسینیه هم یه ماکت بزرگ از پادگان درست کرده بودن . توی صفوفی که تشکیل شده بود یه جا اختیار کردم چند لحظه بعد صدای ملکوتی و دلنشین اذان فضا رو پر کرد .
با صدای اذان انگار حسینیه زنده شدو با آدم حرف میزد ..#نور_علی_نور شده بود . آخه شاهد خیلی چیزا بود،خیلی چیزا.
از حسینیه که اومدم بیرون ساعت8:15 بود. یه ربع تا ساعت حرکت ماشین مونده بود.
نزدیکای ماشین که رسیدم بارون قطره قطره شروع کرد به باریدن،آسمونم مثه دله من غمگین بود. بوی اسپند تو هوا پیچیده بود برگشتم عقب تا همه چیو یبار دیگه توذهنم بسپارم اما با صدایی که از پشتم شنیدم با تعجب برگشتم . یه آقا که تو تاریکی چهره اش مشخص نبود گفت : خواهر ، شما واسه ماشین شماره یک هستید ،
به علامت مثبت سرمو تکون دادم
لطف کنید سوار ماشین بشید میخوایم حرکت کنیم .
برای بار آخر برگشتم و پادگان قشنگ دوکوهه رو نگاه کردم . انگار یکی تو دفترچه ی ذهنم نوشت :
#دوکوهه
#سکوت
#ساختمان_های_استوار
#خاک_های_بی_قرار
#قطره_های_باران
#آسمان_غرق_ستاره
#در_خماری_بمانید_اتفاقات_باحالی_در_راه_است😋
ڪپی بدون ذکر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد⛔️
💠کانال عهد با شهدا 💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
Forwarded from عکس نگار
#شهید_حجت_الله_صنعتکار .
.
همرزمانش تعریف می کنند، سه روز قبل از #شهادت، به او اطلاع دادند، صاحب #فرزند شده ای. وقتی خبر را شنید حال دیگری داشت، #عملیات هم شروع شده بود و دوست نداشت که در کنار بچه ها نباشد، اما با اسرار فرمانده اش(#شهید_احمد_اللهیاری ) تصمیم گرفت برود و سری به پسرش بزند
.
یک روزه رفت و پسرش را دید و وقتی برگشت چند کیلو شیرینی خریده بود و #شیرینی را بین بچه های #گردان پخش کرد
.
#آماده شد تا برای پاتکی که در راه بود حرکت کند. قبل از رفتنش می گفت: این عملیات یک چیز دیگری است و نمی شود به این راحتی ها از خیرش گذشت و انگار از همه چیز مطلع بود.
.
دیدم که دارد به سمت #دشمن می رود و سخت با آنها درگیر است، در همین حین گلولهٔ توپی از سوی دشمن شلیک شد که مستقیم به سر #حجت خورد
.
سر حجت به #هوا پرتاب شد و #خون بود که از رگ های گلویش فوران می کرد و به #آسمان می پاشید
.
#پیکر_بی_سر حجت همینطور چند قدم جلو رفت و در مقابل چشمان بهت زدهٔ ما به زمین افتاد
. .
همانند #ارباب بی سرش حسین{ع}
.
بی سر به شهادت رسید
.
.
بخشی از #وصیتنامه شهید:
.
. « بدانید که #آگاهانه در این راه قدم نهادهام
.
چرا که #خون_سرخ #شهیدان از هابیل تا حسین{ع} و از حسین{ع} تا شهیدان کربلاى جنوب و غرب ایران صدایم مىزنند که:
.
.
چیست تو را؟ براى چه نشستهاى؟
.
ما در عصرى زندگى مىکنیم که ظلم سراسر جهان را فرا گرفته است؛ ما باید خون بدهیم و آن قدر کشته بدهیم که اسلام عزیز تا ظهور مهدى عزیز{عج} پیروز شود و قسط و عدل الهى در سایه توحید برقرار گردد
.
.
پدر و مادر و خواهر و برادرم، امیدوارم که متوجه این مسئله شده باشید که من این راه را خودم انتخاب کردهام و در این باره هیچکس مسئول نیست و نخواهد بود.
.
امید است که این چند قطره خون ناقابلم، درخت اسلام عزیز را آبیارى کند
.
.
پیام من به برادران و خواهران عزیز این است حامى اسلام و حامى امام و در نهایت حافظ قرآن و دستورات آن باشند
.
دست از خط و راه امام برندارند و نیز از روحانیت مبارز دست نکشند
.
.
خداوند مرا به میهمانى دعوت کرده بود و حال نیز عاشقانه به ملاقات خدا شتافتم
.
از طرف من به تمام دوستان بگویید که راه امام و شهیدان را بپیمایند و نگذارند که دشمنان قلب امام را برنجانند و همیشه سعى در رسوا کردن منافقان و کافران داشته باشند و بیشتر به تبلیغ اسلام بپردازند »
.
.
#سلام_بر_شهدا
#خاطرات
#وصیت_نامه
❤️📿🌺کانال عهدباشهدا🌺📿❤️
@shahidegomnamm
.
همرزمانش تعریف می کنند، سه روز قبل از #شهادت، به او اطلاع دادند، صاحب #فرزند شده ای. وقتی خبر را شنید حال دیگری داشت، #عملیات هم شروع شده بود و دوست نداشت که در کنار بچه ها نباشد، اما با اسرار فرمانده اش(#شهید_احمد_اللهیاری ) تصمیم گرفت برود و سری به پسرش بزند
.
یک روزه رفت و پسرش را دید و وقتی برگشت چند کیلو شیرینی خریده بود و #شیرینی را بین بچه های #گردان پخش کرد
.
#آماده شد تا برای پاتکی که در راه بود حرکت کند. قبل از رفتنش می گفت: این عملیات یک چیز دیگری است و نمی شود به این راحتی ها از خیرش گذشت و انگار از همه چیز مطلع بود.
.
دیدم که دارد به سمت #دشمن می رود و سخت با آنها درگیر است، در همین حین گلولهٔ توپی از سوی دشمن شلیک شد که مستقیم به سر #حجت خورد
.
سر حجت به #هوا پرتاب شد و #خون بود که از رگ های گلویش فوران می کرد و به #آسمان می پاشید
.
#پیکر_بی_سر حجت همینطور چند قدم جلو رفت و در مقابل چشمان بهت زدهٔ ما به زمین افتاد
. .
همانند #ارباب بی سرش حسین{ع}
.
بی سر به شهادت رسید
.
.
بخشی از #وصیتنامه شهید:
.
. « بدانید که #آگاهانه در این راه قدم نهادهام
.
چرا که #خون_سرخ #شهیدان از هابیل تا حسین{ع} و از حسین{ع} تا شهیدان کربلاى جنوب و غرب ایران صدایم مىزنند که:
.
.
چیست تو را؟ براى چه نشستهاى؟
.
ما در عصرى زندگى مىکنیم که ظلم سراسر جهان را فرا گرفته است؛ ما باید خون بدهیم و آن قدر کشته بدهیم که اسلام عزیز تا ظهور مهدى عزیز{عج} پیروز شود و قسط و عدل الهى در سایه توحید برقرار گردد
.
.
پدر و مادر و خواهر و برادرم، امیدوارم که متوجه این مسئله شده باشید که من این راه را خودم انتخاب کردهام و در این باره هیچکس مسئول نیست و نخواهد بود.
.
امید است که این چند قطره خون ناقابلم، درخت اسلام عزیز را آبیارى کند
.
.
پیام من به برادران و خواهران عزیز این است حامى اسلام و حامى امام و در نهایت حافظ قرآن و دستورات آن باشند
.
دست از خط و راه امام برندارند و نیز از روحانیت مبارز دست نکشند
.
.
خداوند مرا به میهمانى دعوت کرده بود و حال نیز عاشقانه به ملاقات خدا شتافتم
.
از طرف من به تمام دوستان بگویید که راه امام و شهیدان را بپیمایند و نگذارند که دشمنان قلب امام را برنجانند و همیشه سعى در رسوا کردن منافقان و کافران داشته باشند و بیشتر به تبلیغ اسلام بپردازند »
.
.
#سلام_بر_شهدا
#خاطرات
#وصیت_نامه
❤️📿🌺کانال عهدباشهدا🌺📿❤️
@shahidegomnamm
Forwarded from عکس نگار
🌹#شهید_محسن_وزوایی
🔸(قسمت نهم )
🍂 #خاطرات1⃣
🍁در #عملیات_بازی_دراز 🚁هلی کوپتر های عراقی به صورت مستقیم به سنگر های بچه ها شلیک می کردند💥 و اوضاع وخیمی را ایجاد کرده بودند.
🍁 درهمان وضع یکی از نیروها به سمت محسن رفت و با ناراحتی گفت : « پس آنهایی که قرار بود مارا پشتیبانی کنند کجایند ؟ چرا نمی آیند !؟ چرا بچه ها را به کشتن می دهی !؟
🍁وزوایی سرش را برگرداند ، #نگاهی به #آسمان انداخت و همه را صدا زد صدایش در فضا پیچید که می گفت :👇👇
✨« الم تر کیف فعل ربک با صحاب الفیل ... » بچه ها با او شروع به خواندن کردند در همین لحظه یکی از هلی کوپتر ها به #اشتباه تانک عراقی را به آتش کشید و دو هلی کوپتر دیگر با هم برخورد کردند.
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🔸(قسمت نهم )
🍂 #خاطرات1⃣
🍁در #عملیات_بازی_دراز 🚁هلی کوپتر های عراقی به صورت مستقیم به سنگر های بچه ها شلیک می کردند💥 و اوضاع وخیمی را ایجاد کرده بودند.
🍁 درهمان وضع یکی از نیروها به سمت محسن رفت و با ناراحتی گفت : « پس آنهایی که قرار بود مارا پشتیبانی کنند کجایند ؟ چرا نمی آیند !؟ چرا بچه ها را به کشتن می دهی !؟
🍁وزوایی سرش را برگرداند ، #نگاهی به #آسمان انداخت و همه را صدا زد صدایش در فضا پیچید که می گفت :👇👇
✨« الم تر کیف فعل ربک با صحاب الفیل ... » بچه ها با او شروع به خواندن کردند در همین لحظه یکی از هلی کوپتر ها به #اشتباه تانک عراقی را به آتش کشید و دو هلی کوپتر دیگر با هم برخورد کردند.
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹
💥#شهادت
🍂#درد دارد دویدن(!) و نرسیدن...
که دویدن ما #درجا زدن است...
.
به قول شهید آوینی تنها کسانی مردانه میمیرند که مردانه #زیسته باشند...
.
#شهادت را نخواستیم و به خیال خودمان #عاشق شهادتیم...
بسنده کردیم فقط به عکس چسبانده شده ی دیوار #اتاق!
عکس و #دلنوشته_شهدایی که فقط پست #اینستاگرام شد!
کانال #تلگرامی که پر شد از صوت و روایت شهدا!
و تصویر زمینه ی گوشی هایمان که سنگینی نگاه #شهید را درک نکردیم...
.
.
💠#شهادت تنها برای #شهیدان است...
که #آسمان و #خاک این عالم شهادت می دهند به #برای_خدا_شدن شهیدان...
.
.
#نخواستیم شهادت را؛
اگر #می_خواستیم هر مکان و زمان که باشیم شهادت ما را در بر خواهد گرفت...
.
.
به یاد صحبت های #حاج_حسین_یکتا در ظهر عاشورا ی فکه:
اگر شهادت را می خواستیم!👇
.
🌹در شیراز هیئت رهپویان وصال هم باشی به شهادت میری...
در شمال تهران هم باشی، #شهید_صیاد_شیرازی میری...
.
🌹در وسط #بازار هم باشی، #شهید_لاجوردی_میری...
🌹وسط این رمل های #فکه بعد از جنگ هم باشی، #سید_شهیدان_اهل_قلم میری...
.
🌹#مصطفی_احمدی_روشن هم بشی،در کوچه پس کوچه های تهران به شهادت میری...
.
.
.
شهادت را بخواهیم...
اگر خادم الشهدا باشیم...
شبیه شان می شویم...
نه به حرف ، در #عمل...
#شهیدانه زندگی کنیم که #شهید می شویم...
.
.
و حالا باید گفت:
🌹زیر چرخ اتوبوس زائران شهدا در پارکینگ #طلاییه ، هم باشی!
#شهید_حجت_الله_رحیمی میری...
.
🌹خادمه الشهدا در فضای مجازی،در #حله_عراق هم باشی؛
بعد زیارت اربعین...
#شهیده_توران_اسکندری میری...
#اللهم_الرزقنی_توفیق_شهادت
#دلنوشته
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🕊🌹
💥#شهادت
🍂#درد دارد دویدن(!) و نرسیدن...
که دویدن ما #درجا زدن است...
.
به قول شهید آوینی تنها کسانی مردانه میمیرند که مردانه #زیسته باشند...
.
#شهادت را نخواستیم و به خیال خودمان #عاشق شهادتیم...
بسنده کردیم فقط به عکس چسبانده شده ی دیوار #اتاق!
عکس و #دلنوشته_شهدایی که فقط پست #اینستاگرام شد!
کانال #تلگرامی که پر شد از صوت و روایت شهدا!
و تصویر زمینه ی گوشی هایمان که سنگینی نگاه #شهید را درک نکردیم...
.
.
💠#شهادت تنها برای #شهیدان است...
که #آسمان و #خاک این عالم شهادت می دهند به #برای_خدا_شدن شهیدان...
.
.
#نخواستیم شهادت را؛
اگر #می_خواستیم هر مکان و زمان که باشیم شهادت ما را در بر خواهد گرفت...
.
.
به یاد صحبت های #حاج_حسین_یکتا در ظهر عاشورا ی فکه:
اگر شهادت را می خواستیم!👇
.
🌹در شیراز هیئت رهپویان وصال هم باشی به شهادت میری...
در شمال تهران هم باشی، #شهید_صیاد_شیرازی میری...
.
🌹در وسط #بازار هم باشی، #شهید_لاجوردی_میری...
🌹وسط این رمل های #فکه بعد از جنگ هم باشی، #سید_شهیدان_اهل_قلم میری...
.
🌹#مصطفی_احمدی_روشن هم بشی،در کوچه پس کوچه های تهران به شهادت میری...
.
.
.
شهادت را بخواهیم...
اگر خادم الشهدا باشیم...
شبیه شان می شویم...
نه به حرف ، در #عمل...
#شهیدانه زندگی کنیم که #شهید می شویم...
.
.
و حالا باید گفت:
🌹زیر چرخ اتوبوس زائران شهدا در پارکینگ #طلاییه ، هم باشی!
#شهید_حجت_الله_رحیمی میری...
.
🌹خادمه الشهدا در فضای مجازی،در #حله_عراق هم باشی؛
بعد زیارت اربعین...
#شهیده_توران_اسکندری میری...
#اللهم_الرزقنی_توفیق_شهادت
#دلنوشته
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨
✨پیشانی او جایگاه بوسه عرشیان شد🕊
✍شهیدجانباز حسین خرازی دو روز قبل از
شهادتش گفت : «خودم را جهت شهید شدن
کاملاً #آماده کردهام.» او که روحی متلاطم از
عشق خدمت به سربازان اسلام داشت زمانی که متوجه شد ماشین غذای رزمندگان خط مقدم در بین راه مورد اصابت گلوله تفنگ دشمن قرار گرفته به شدت #غمگین شد و همچنین با بی سیم از مسئولین تدارکات خواست تا هر چه زودتر، ماشین غیره ای بفرستند و نتیجه آن را به او اطلاع دهند. بعد از گذشت چند ساعتی ماشین جلوی سنگر ایستاد و حاج حسین در حالی که دشمن منطقه را گلوله تفنگ باران میکرد جهت بررسی کردن اوضاع ماشین از #سنگر خارج شد . یکی از تخریبچیها در حال مصاحفه با او میخواست #پیشانیاش را ببوسد که ناگهان قامتــش و به درستی که #سرو_حسین بر زمین افتاد . #ترکشهای درشتی به سر و گردن او اصابت کرده بود . #هشتم_اسفند سال ۱۳۶۵ حاج حسین از زمین به سوی #آسمان پرکشید🕊 و همچنین #پیشانی او جایگاه بوسه عرشیان گشت .✨
#فرمانده لشگر 14 امام حسین ( ع )
#سردارشهید_حاج_حسین_خرازی
#سالروز_شهادت🕊
💐شادی روح پاک این شهید صلوات💐
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊 @shahidegomnamm 👈
✨پیشانی او جایگاه بوسه عرشیان شد🕊
✍شهیدجانباز حسین خرازی دو روز قبل از
شهادتش گفت : «خودم را جهت شهید شدن
کاملاً #آماده کردهام.» او که روحی متلاطم از
عشق خدمت به سربازان اسلام داشت زمانی که متوجه شد ماشین غذای رزمندگان خط مقدم در بین راه مورد اصابت گلوله تفنگ دشمن قرار گرفته به شدت #غمگین شد و همچنین با بی سیم از مسئولین تدارکات خواست تا هر چه زودتر، ماشین غیره ای بفرستند و نتیجه آن را به او اطلاع دهند. بعد از گذشت چند ساعتی ماشین جلوی سنگر ایستاد و حاج حسین در حالی که دشمن منطقه را گلوله تفنگ باران میکرد جهت بررسی کردن اوضاع ماشین از #سنگر خارج شد . یکی از تخریبچیها در حال مصاحفه با او میخواست #پیشانیاش را ببوسد که ناگهان قامتــش و به درستی که #سرو_حسین بر زمین افتاد . #ترکشهای درشتی به سر و گردن او اصابت کرده بود . #هشتم_اسفند سال ۱۳۶۵ حاج حسین از زمین به سوی #آسمان پرکشید🕊 و همچنین #پیشانی او جایگاه بوسه عرشیان گشت .✨
#فرمانده لشگر 14 امام حسین ( ع )
#سردارشهید_حاج_حسین_خرازی
#سالروز_شهادت🕊
💐شادی روح پاک این شهید صلوات💐
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊 @shahidegomnamm 👈
#خاطره📚✒
ای #شهید
بامن بگو
میان #نیمه_شب🌙ها
چه گفتی با #خدایت
ڪه اینگونه #عاشقانه💚
پرزدی🕊وتوراخواند
ای #شهید با ایندل سیاه
ڪمی ازپاڪی #آسمان🌌بگو.
#شهید_مهدی_زین_الدین🕊
°•🌸 ➬ @Shahidegomnamm
ای #شهید
بامن بگو
میان #نیمه_شب🌙ها
چه گفتی با #خدایت
ڪه اینگونه #عاشقانه💚
پرزدی🕊وتوراخواند
ای #شهید با ایندل سیاه
ڪمی ازپاڪی #آسمان🌌بگو.
#شهید_مهدی_زین_الدین🕊
°•🌸 ➬ @Shahidegomnamm
Forwarded from عکس نگار
•●❥ 🖤 ❥●•
#خاطرات
🍁متحول شده بود اساسے...
قبل از آن شل #حجاب بود آن هم اساسے..
🍁آنقدر این #تحول برایش لذت بخش بود و زیر دندانش مزه ڪرده ڪه حاضر نبود آن را با دنیا عوض کند..
🍁اما چیزی این وسط #آزارش میداد..
#تمسخرها و #تیڪه های مردمان...!
#متلڪ ها تمامی نداشت..
《جو زده شدی...
دو روز دیگه #چادرتو میزاری زمین!
عڪسای قبلی رو باور ڪنیم یا اینا رو قدیسه!
بابا مریم مقدس فیلم بازی نڪن براے ما...》
دوستانش از همه بدتر....
#چادری امل! عهد قجره مگه...
#توهین پشت توهین... کم آورد...
💔 #قلبش به درد آمد از این همه حرفای نیش دار شبیه به #نیش سمی مار کبری..
تصمیم گرفت باحجاب بماند #منهای چادر...
تا شاید روحش از #زخم زبانها رهایی یابد..
🍁رفت امامزاده صالح..
همانجایی ڪه با خدا #عهدوپیمان بست و
#اولین بار چادر به سر ڪرد
👈رفت ڪه بگوید
#خدایا خودت #شاهدی دیگر #تحمل اینهمه حرف و حدیث را ندارم...
با حجاب میمانم اما #بدون چادر
#قبول⁉️
🕌رسید به در #امامزاده؛
سلامی داد و عرض ادب به آستان مقدس امامزاده صالح..✋
بعد از گرفتن اِذن دخول وارد شد
#یکهو معلوم نشد #چادرش به کجا گیر کرد که از سر رها شد!
نشست روی زمین...چقدر براش #سخت بود بدون چادر..
اما مگر همین را نمیخواست❗️❗️
#بغضش شکست..اشکهایش جاری شد..😭
🍁آنی نگذشت؛چادری روی سرش حس کرد!
#مادر_پیر مهربانی #گوشه_ی_چادرش را روی سرش انداخته بود..
با #دستان_چروکش اشکهایش را پاک کرد
گفت:👇👇👇
🌸[ دخترم #حکمت خدا بود که بین #این_همه_مرد من اینجا باشم تا #حریمت_حفظ_شود و #چشم نامحرمی به تو نیفتد!
👌خدا خیرت بدهد که #نمیگذاری_خون_جگرگوشه_ام_پایمال_بشود
شماها را میبینم ها #داغ نبودش برایم #قابل تحمل تر میشود]
🌸چادرش را آوردن...
چادر پاره پاره شده را سر کرد...
🌸آمده بود چادرش را بگذارد زمین..
#چادرش از #آسمان_بال در آورد روی سرش...
🍁نگاهی به #مادرشهید_مفقودالاثر..
#نگاهی به امامزاده..
#نگاهی به آسمان ...
#عهدش را #تمدید کرد با #خدا و #مادر_بی_نشان..
🍀 #فاطمه_قاف
🍃 #تحول
🌸 #حجاب_حیا
👌 #عهد_و_پیمان
♥ #مشکی_آرام_من
🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm
•●❥ 🖤 ❥●•
#خاطرات
🍁متحول شده بود اساسے...
قبل از آن شل #حجاب بود آن هم اساسے..
🍁آنقدر این #تحول برایش لذت بخش بود و زیر دندانش مزه ڪرده ڪه حاضر نبود آن را با دنیا عوض کند..
🍁اما چیزی این وسط #آزارش میداد..
#تمسخرها و #تیڪه های مردمان...!
#متلڪ ها تمامی نداشت..
《جو زده شدی...
دو روز دیگه #چادرتو میزاری زمین!
عڪسای قبلی رو باور ڪنیم یا اینا رو قدیسه!
بابا مریم مقدس فیلم بازی نڪن براے ما...》
دوستانش از همه بدتر....
#چادری امل! عهد قجره مگه...
#توهین پشت توهین... کم آورد...
💔 #قلبش به درد آمد از این همه حرفای نیش دار شبیه به #نیش سمی مار کبری..
تصمیم گرفت باحجاب بماند #منهای چادر...
تا شاید روحش از #زخم زبانها رهایی یابد..
🍁رفت امامزاده صالح..
همانجایی ڪه با خدا #عهدوپیمان بست و
#اولین بار چادر به سر ڪرد
👈رفت ڪه بگوید
#خدایا خودت #شاهدی دیگر #تحمل اینهمه حرف و حدیث را ندارم...
با حجاب میمانم اما #بدون چادر
#قبول⁉️
🕌رسید به در #امامزاده؛
سلامی داد و عرض ادب به آستان مقدس امامزاده صالح..✋
بعد از گرفتن اِذن دخول وارد شد
#یکهو معلوم نشد #چادرش به کجا گیر کرد که از سر رها شد!
نشست روی زمین...چقدر براش #سخت بود بدون چادر..
اما مگر همین را نمیخواست❗️❗️
#بغضش شکست..اشکهایش جاری شد..😭
🍁آنی نگذشت؛چادری روی سرش حس کرد!
#مادر_پیر مهربانی #گوشه_ی_چادرش را روی سرش انداخته بود..
با #دستان_چروکش اشکهایش را پاک کرد
گفت:👇👇👇
🌸[ دخترم #حکمت خدا بود که بین #این_همه_مرد من اینجا باشم تا #حریمت_حفظ_شود و #چشم نامحرمی به تو نیفتد!
👌خدا خیرت بدهد که #نمیگذاری_خون_جگرگوشه_ام_پایمال_بشود
شماها را میبینم ها #داغ نبودش برایم #قابل تحمل تر میشود]
🌸چادرش را آوردن...
چادر پاره پاره شده را سر کرد...
🌸آمده بود چادرش را بگذارد زمین..
#چادرش از #آسمان_بال در آورد روی سرش...
🍁نگاهی به #مادرشهید_مفقودالاثر..
#نگاهی به امامزاده..
#نگاهی به آسمان ...
#عهدش را #تمدید کرد با #خدا و #مادر_بی_نشان..
🍀 #فاطمه_قاف
🍃 #تحول
🌸 #حجاب_حیا
👌 #عهد_و_پیمان
♥ #مشکی_آرام_من
🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm
•●❥ 🖤 ❥●•
🖇 #کلام_شهید
❥• مڪه برای شما، #فڪه برای ما
#بالی نمی خواهم🍂
❥• با همین #پوتین های ڪهنه ام
می توانم به #آسمان ها🌠 برهم.
#شهیدسیدمرتضی_آوینی💚
#یادشهیدان_باصلوات💐
ID➣ @Shahidegomnamm🕊
❥• مڪه برای شما، #فڪه برای ما
#بالی نمی خواهم🍂
❥• با همین #پوتین های ڪهنه ام
می توانم به #آسمان ها🌠 برهم.
#شهیدسیدمرتضی_آوینی💚
#یادشهیدان_باصلوات💐
ID➣ @Shahidegomnamm🕊
سلام #شهید_گمنام
قسم به رنگ #قطره های پاڪ
خون تُ ڪه آرام آرام
ریختی بر #شاهرگهای
مرده ی🍂این خاڪ
وجان تازه بخشیدی🍃به ڪالبد
وجودش وخود آزاد و رها
پرڪشیدی🕊به #آسمان
#دلنوشته🌺🍃
❥• @Shahidegomnamm
قسم به رنگ #قطره های پاڪ
خون تُ ڪه آرام آرام
ریختی بر #شاهرگهای
مرده ی🍂این خاڪ
وجان تازه بخشیدی🍃به ڪالبد
وجودش وخود آزاد و رها
پرڪشیدی🕊به #آسمان
#دلنوشته🌺🍃
❥• @Shahidegomnamm