🌹#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
💠(قسمت نهم )
✨#مستجاب_الدعوه
#مزار_شهید_محمدرضا_تورجی زاده همواره شلوغ است. خیلی از مردم در گرفتاریها و مشکلاتشان به سراغ ایشان می آیند. خدا را به حق این شهید قسم میدهند و برای او نذر میکنند. قرآن می خوانند و خیرات می دهند.بعد به طرز عجیبی مشکلاتشان حل می شود! خیلی از جوانان اصفهانی به این مسئله اذعان دارند که شهید تورجی زاده در امر ازدواج خیلی از مشکلات آنها را برطرف کرده است ..
شب های جمعه درکنارمزار شهید بسیاری از کسانی که با عنایت این شهید مشکل آنها حل شده است را می توان مشاهده کرد ..
🌾کانال عهدباشهدا🌾
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
💠(قسمت نهم )
✨#مستجاب_الدعوه
#مزار_شهید_محمدرضا_تورجی زاده همواره شلوغ است. خیلی از مردم در گرفتاریها و مشکلاتشان به سراغ ایشان می آیند. خدا را به حق این شهید قسم میدهند و برای او نذر میکنند. قرآن می خوانند و خیرات می دهند.بعد به طرز عجیبی مشکلاتشان حل می شود! خیلی از جوانان اصفهانی به این مسئله اذعان دارند که شهید تورجی زاده در امر ازدواج خیلی از مشکلات آنها را برطرف کرده است ..
شب های جمعه درکنارمزار شهید بسیاری از کسانی که با عنایت این شهید مشکل آنها حل شده است را می توان مشاهده کرد ..
🌾کانال عهدباشهدا🌾
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌹#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
📔#خاطرات
💠(قسمت دهم )
خاطره ای از زبان شهید محمود اسدی (از فرماندهان گمنام و بی مزار گردان یا زهرا) :
🍂بعد از #شهادت_محمدرضا تا چند روز در اردوگاه فقط #نوارهای_مداحی و مناجاتهای محمد را پخش میکردند،
🍂بیشتر مناجاتها و مداحیهای محمد در مورد #امام_زمان بود؛ خیلی ناراحت بودم تا اینکه یک شب محمد را در خواب دیدم،
🍃خوشحال بود و بانشاط، لباس فرم سپاه بر تنش بود، چهرهاش خیلی نورانیتر شده بود؛ یاد مداحیهای او افتادم. پرسیدم :
🍃محمد، این همه در دنیا از آقا خواندی، توانستی او را ببینی؟
محمد در حالی که میخندید گفت :
✨من حتی #آقا_امام_زمان_را_در_آغوش_گرفتم.✨
🌾کانال عهدباشهدا🌾
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
📔#خاطرات
💠(قسمت دهم )
خاطره ای از زبان شهید محمود اسدی (از فرماندهان گمنام و بی مزار گردان یا زهرا) :
🍂بعد از #شهادت_محمدرضا تا چند روز در اردوگاه فقط #نوارهای_مداحی و مناجاتهای محمد را پخش میکردند،
🍂بیشتر مناجاتها و مداحیهای محمد در مورد #امام_زمان بود؛ خیلی ناراحت بودم تا اینکه یک شب محمد را در خواب دیدم،
🍃خوشحال بود و بانشاط، لباس فرم سپاه بر تنش بود، چهرهاش خیلی نورانیتر شده بود؛ یاد مداحیهای او افتادم. پرسیدم :
🍃محمد، این همه در دنیا از آقا خواندی، توانستی او را ببینی؟
محمد در حالی که میخندید گفت :
✨من حتی #آقا_امام_زمان_را_در_آغوش_گرفتم.✨
🌾کانال عهدباشهدا🌾
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌹#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
📔#خاطرات
💠(قسمت یازدهم )
🔶من کلاس اول دبستان بودم. محمد کلاس چهارم. دبستان حسینی در کنار مدرسه صدر خواجو قرار داشت.
🔶مدرسه از صبح تا ساعت 12 ظهر دایر بود. بعد یک ساعت وقت ناهار و استراحت داشتیم. بعد هم زنگ آخر برقرار می شد.
🔶مدتی از آغاز سال تحصیلی گذشت. در بین بچه ها محمد به عنوان یک بچه بسیار مذهبی و درسخوان شناخته شده بود. بیشتر بچه ها بعد از ناهار در گوشه سالن، نمازشان را می خواندند.
🔶یک روز محمد پیشنهاد کرد برای نماز به مدرسه صدر برویم. آنجا مسجد دارد. لااقل نمازمان را به جماعت می خوانیم. ظهر بعد از ناهار با بیست نفر از بچه های مدرسه حرکت کردیم.
🔶خادم مسجد خیلی تاکید داشت که بچه ها شلوغ نکنند. محمد گفت: من مواظب بچه ها هستم!
🔶محمد یکی از بچه ها را به عنوان پیش نماز قرار داد. خودش هم در کناری ایستاد و مواظب بچه ها بود. بعد از آن هررزو نماز بچه ها به جماعت برگزار می شد. برای مردم جالب بود؛ یک پسر بچه چهارم دبستانی بقیه بچه ها را مدیریت می کرد!
🔶در حیاط مدرسه ایستاده بودم، بچه های کلاس پنجم محمد را به هم نشان می دادند. می گفتند: او سردسته بچه های مومن مدرسه است. همه بچه ها محمد را به خاطر اخلاق و رفتارش دوست داشتند.
🌾کانال عهدباشهدا🌾
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
📔#خاطرات
💠(قسمت یازدهم )
🔶من کلاس اول دبستان بودم. محمد کلاس چهارم. دبستان حسینی در کنار مدرسه صدر خواجو قرار داشت.
🔶مدرسه از صبح تا ساعت 12 ظهر دایر بود. بعد یک ساعت وقت ناهار و استراحت داشتیم. بعد هم زنگ آخر برقرار می شد.
🔶مدتی از آغاز سال تحصیلی گذشت. در بین بچه ها محمد به عنوان یک بچه بسیار مذهبی و درسخوان شناخته شده بود. بیشتر بچه ها بعد از ناهار در گوشه سالن، نمازشان را می خواندند.
🔶یک روز محمد پیشنهاد کرد برای نماز به مدرسه صدر برویم. آنجا مسجد دارد. لااقل نمازمان را به جماعت می خوانیم. ظهر بعد از ناهار با بیست نفر از بچه های مدرسه حرکت کردیم.
🔶خادم مسجد خیلی تاکید داشت که بچه ها شلوغ نکنند. محمد گفت: من مواظب بچه ها هستم!
🔶محمد یکی از بچه ها را به عنوان پیش نماز قرار داد. خودش هم در کناری ایستاد و مواظب بچه ها بود. بعد از آن هررزو نماز بچه ها به جماعت برگزار می شد. برای مردم جالب بود؛ یک پسر بچه چهارم دبستانی بقیه بچه ها را مدیریت می کرد!
🔶در حیاط مدرسه ایستاده بودم، بچه های کلاس پنجم محمد را به هم نشان می دادند. می گفتند: او سردسته بچه های مومن مدرسه است. همه بچه ها محمد را به خاطر اخلاق و رفتارش دوست داشتند.
🌾کانال عهدباشهدا🌾
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌹#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
📔#خاطرات
💠(قسمت دوازدهم )
خاطره ای از زبان خواهر شهید:
محمد رضا که از جبهه که می اومد و واسه چند روز خونه بود ، ماها خیلی از حضورش خوشحال بودیم . میدیدم #نماز_شب میخونه و حال عجیبی داره ! یه جوری #شرمنده_خداست و زاری میکنه😔 که انگار بزرگترین گناه رو در طول روز انجام داده .
یه روز صبح ازش پرسیدم :
🍃چرا انقدر#استغفار میکنی؟ از کدام گناه می نالی؟
💠جواب داد: همین که اینهمه خدا بهمون نعمت داده و ما نمیتونیم شکرش رو به جا بیاریم بسیار جای شرمندگی داره😔...💠
🌾کانال عهدباشهدا 🌾
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
📔#خاطرات
💠(قسمت دوازدهم )
خاطره ای از زبان خواهر شهید:
محمد رضا که از جبهه که می اومد و واسه چند روز خونه بود ، ماها خیلی از حضورش خوشحال بودیم . میدیدم #نماز_شب میخونه و حال عجیبی داره ! یه جوری #شرمنده_خداست و زاری میکنه😔 که انگار بزرگترین گناه رو در طول روز انجام داده .
یه روز صبح ازش پرسیدم :
🍃چرا انقدر#استغفار میکنی؟ از کدام گناه می نالی؟
💠جواب داد: همین که اینهمه خدا بهمون نعمت داده و ما نمیتونیم شکرش رو به جا بیاریم بسیار جای شرمندگی داره😔...💠
🌾کانال عهدباشهدا 🌾
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌹#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
📔#خاطرات
💠(قسمت سیزدهم )
خاطره ای از زبان پدر شهید محمدرضا تورجی زاده:
🎤#مداحی_محمدرضا
🍀#پنج_سال بیشتر نداشت. رفته بودیم منبر مرحوم کافی.
بعد از سخنرانی برنامه مداحی بود. همه سینه می زدند.
🍃برگشتیم خانه. محمد رفت داخل انباری. تکه لوله ای را برداشت.
آمد داخل اتاق نشست روی صندلی. لوله را جلوی دهانش گرفته بود و مداحی می کرد!
خواهر و برادر کوچکش را هم در مقابلش نشانده بود! می گفت: شما سینه بزنید!
🌾کانال عهدباشهدا🌾
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
📔#خاطرات
💠(قسمت سیزدهم )
خاطره ای از زبان پدر شهید محمدرضا تورجی زاده:
🎤#مداحی_محمدرضا
🍀#پنج_سال بیشتر نداشت. رفته بودیم منبر مرحوم کافی.
بعد از سخنرانی برنامه مداحی بود. همه سینه می زدند.
🍃برگشتیم خانه. محمد رفت داخل انباری. تکه لوله ای را برداشت.
آمد داخل اتاق نشست روی صندلی. لوله را جلوی دهانش گرفته بود و مداحی می کرد!
خواهر و برادر کوچکش را هم در مقابلش نشانده بود! می گفت: شما سینه بزنید!
🌾کانال عهدباشهدا🌾
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌹#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
💠از نوشته های محمدرضا راجب امام زمان(عج)
🌸دور از حریم وصلت گل رنگ و بو ندارد
سرچشمه ی طراوت آبی به جو ندارد
ای چلچراغ ایمان ای جلوه گاه قرآن
حیف از تو گر برد نام هر کس وضو ندارد
راه وصال بستی ، با دیگران نشستی
رو کن به هر که خواهی، گل پشت و رو ندارد🌸
#شعر
🌾کانال عهدباشهدا🌾
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
💠از نوشته های محمدرضا راجب امام زمان(عج)
🌸دور از حریم وصلت گل رنگ و بو ندارد
سرچشمه ی طراوت آبی به جو ندارد
ای چلچراغ ایمان ای جلوه گاه قرآن
حیف از تو گر برد نام هر کس وضو ندارد
راه وصال بستی ، با دیگران نشستی
رو کن به هر که خواهی، گل پشت و رو ندارد🌸
#شعر
🌾کانال عهدباشهدا🌾
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🌹#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
📔#خاطرات
💠(قسمت چهاردهم )
✨#صدای_ملکوتی
🌻بچه مدرسه ای بودم. مذهبی و مقید نبودم اما پسر بغل دستیم تو کلاس مومن بود. یه روز چند تا نوار دستش دیدم پرسیدم اینا چیه؟
گفت: اینا مناجات و مداحیه. با اینکه اهلش نبودم از رو کنجکاوی گفتم میدی ببرم خونه گوش بدم؟ ....تا شب یادم رفت اصلا گوش بدم. موقع خواب چشمم خورد بهشون تو کیفم . با خورم گفتم :حالا بذار یه بار گوش بدم ببینم چی میگه...
🌻صدا و سوز عجیبی داشت...حس غریبی بهم دست داد...اونشب تا صبح چند بار گوش دادم ...سیر نمیشدم...فردا به همکلاسیم گفتم: میشه بازم از اینا برام بیاری؟ گفت: غروب بیا مسجد ازم بگیر....
🌻این جوری شد که صدای ملکوتی دلسوخته محمد تورجی منو کشوند به مسجد ...نماز ....جماعت مومن...دوستای مذهبی....
🌻در نهایت ایشون رو به طلبگی آوردند و رفتند تا به اسلام خدمت کنند.....و شد آنچه باید می شد.....
🌸اینا همه از برکت خلوص صدای شهید محمدرضا تورجی زاده بود...
🌾کانال عهدباشهدا🌾
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
📔#خاطرات
💠(قسمت چهاردهم )
✨#صدای_ملکوتی
🌻بچه مدرسه ای بودم. مذهبی و مقید نبودم اما پسر بغل دستیم تو کلاس مومن بود. یه روز چند تا نوار دستش دیدم پرسیدم اینا چیه؟
گفت: اینا مناجات و مداحیه. با اینکه اهلش نبودم از رو کنجکاوی گفتم میدی ببرم خونه گوش بدم؟ ....تا شب یادم رفت اصلا گوش بدم. موقع خواب چشمم خورد بهشون تو کیفم . با خورم گفتم :حالا بذار یه بار گوش بدم ببینم چی میگه...
🌻صدا و سوز عجیبی داشت...حس غریبی بهم دست داد...اونشب تا صبح چند بار گوش دادم ...سیر نمیشدم...فردا به همکلاسیم گفتم: میشه بازم از اینا برام بیاری؟ گفت: غروب بیا مسجد ازم بگیر....
🌻این جوری شد که صدای ملکوتی دلسوخته محمد تورجی منو کشوند به مسجد ...نماز ....جماعت مومن...دوستای مذهبی....
🌻در نهایت ایشون رو به طلبگی آوردند و رفتند تا به اسلام خدمت کنند.....و شد آنچه باید می شد.....
🌸اینا همه از برکت خلوص صدای شهید محمدرضا تورجی زاده بود...
🌾کانال عهدباشهدا🌾
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🌹#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
📔#خاطرات
💠(قسمت پانزدهم )
✨کلام آیت الله جوادی آملی در خصوص شهید تورجی زاده:
🍀به نقل از شهید سید محمد حسین نواب (روحانی وارستهای که در سال ۷۳ در منطقه بوسنی به شهادت رسید)
✨تعریفش را از برادرم که همرزم او بود زیاد شنیده بودم، یکبار یکی از نوارهایش را گوش دادم؛ حالت عجیبی داشت.
✨از آنچه فکر میکردم زیباتر بود؛ #نوایی_ملکوتی داشت؛ بعد از آن همیشه در حجره به همراه دیگر طلبهها نوارهایش را گوش میکردیم.
✨بسیاری از دوستان #مجذوب_صدای او بودند، دعای کمیل و توسل او مسیر زندگی خیلی از افراد را عوض کرد.
✨شب بود که به همراه چند نفر از دوستان دور هم نشسته بودیم، #دعای_توسل_شهید_تورجی_زاده در حال پخش بود، هر کس در حال خودش بود، صدای در آمد بلند شدم و در را باز کردم، در نهایت تعجب دیدم استاد گرامی ما حضرت آیت الله جوادی آملی پشت در است؛ با خوشحالی گفتم بفرمایید.
✨ایشان هم در نهایت ادب قبول کردند و وارد شدند، البته قبلاً هم به حجرهها و طلبههایشان سر میزدند.
✨سریع #ضبط را خاموش کردیم، استاد در گوشهای از اتاق نشستند، بعد گفتند :
اگر مشکلی نیست ضبط را روشن کنید.
✨#صدای_سوزناک و نوای ملکوتی او در حال پخش بود.
✨استاد پرسیدند: اسم ایشان چیست؟
گفتم : #محمدرضا_تورجی_زاده.
✨استاد پس از کمی مکث فرمودند :
🍃ایشان (در عشق خدا) سوخته است.🍃
✨گفتم : ایشان #شهید شده. فرمانده گردان یا زهرا (سلام الله علیها) هم بوده.
✨استاد ادامه داد:
🍃ایشان قبل از شهادت سوخته بوده.🍃
🌾کانال عهدباشهدا🌾
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
📔#خاطرات
💠(قسمت پانزدهم )
✨کلام آیت الله جوادی آملی در خصوص شهید تورجی زاده:
🍀به نقل از شهید سید محمد حسین نواب (روحانی وارستهای که در سال ۷۳ در منطقه بوسنی به شهادت رسید)
✨تعریفش را از برادرم که همرزم او بود زیاد شنیده بودم، یکبار یکی از نوارهایش را گوش دادم؛ حالت عجیبی داشت.
✨از آنچه فکر میکردم زیباتر بود؛ #نوایی_ملکوتی داشت؛ بعد از آن همیشه در حجره به همراه دیگر طلبهها نوارهایش را گوش میکردیم.
✨بسیاری از دوستان #مجذوب_صدای او بودند، دعای کمیل و توسل او مسیر زندگی خیلی از افراد را عوض کرد.
✨شب بود که به همراه چند نفر از دوستان دور هم نشسته بودیم، #دعای_توسل_شهید_تورجی_زاده در حال پخش بود، هر کس در حال خودش بود، صدای در آمد بلند شدم و در را باز کردم، در نهایت تعجب دیدم استاد گرامی ما حضرت آیت الله جوادی آملی پشت در است؛ با خوشحالی گفتم بفرمایید.
✨ایشان هم در نهایت ادب قبول کردند و وارد شدند، البته قبلاً هم به حجرهها و طلبههایشان سر میزدند.
✨سریع #ضبط را خاموش کردیم، استاد در گوشهای از اتاق نشستند، بعد گفتند :
اگر مشکلی نیست ضبط را روشن کنید.
✨#صدای_سوزناک و نوای ملکوتی او در حال پخش بود.
✨استاد پرسیدند: اسم ایشان چیست؟
گفتم : #محمدرضا_تورجی_زاده.
✨استاد پس از کمی مکث فرمودند :
🍃ایشان (در عشق خدا) سوخته است.🍃
✨گفتم : ایشان #شهید شده. فرمانده گردان یا زهرا (سلام الله علیها) هم بوده.
✨استاد ادامه داد:
🍃ایشان قبل از شهادت سوخته بوده.🍃
🌾کانال عهدباشهدا🌾
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🌹#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
📔#خاطرات
💠(قسمت شانزدهم )
🎤در نوار مصاحبه به عنوان آخرین سوال از محمد پرسیدند :
🔰اگر پیامی برای مردم دارید بفرمایید.
🔅محمد گفت:
🍃#آخرین_پیام من این است که #قدر_امام و #ولایت_فقیه را بدانید.
🍃خداوند میگوید : اگر #شکر_نعمت کردید نعمت را افزون میکنم، اگر هم کفران نعمت کنید از شما میگیرم.
🍃شکرگزاری از خدا فقط دعا به امام نیست بلکه اطاعت از فرمانهای اوست.
🍃قدر امام را بدانید، مواظب باشید دل امام به درد نیاید و خدای ناکرده از ما به امام زمان شکایت نکند.😔
🍃ما بر اساس نیازی که به اسلام داریم باید تلاش کنیم، اسلام به ما هیچ نیازی ندارد.
✨خداوند در قرآن میفرماید :
🍃اگر شما امت، اسلام را یاری نکردید، شما را برمیدارم و امت دیگری را قرار میدهم که اسلام را یاری کنند.
🍃مسئله دیگر حمایت از شخصیتهای مملکتی است که پشت سر ولایت قرار دارند. مثل آیت الله خامنهای و مشکینی و...
🌾کانال عهدباشهدا🌾
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
📔#خاطرات
💠(قسمت شانزدهم )
🎤در نوار مصاحبه به عنوان آخرین سوال از محمد پرسیدند :
🔰اگر پیامی برای مردم دارید بفرمایید.
🔅محمد گفت:
🍃#آخرین_پیام من این است که #قدر_امام و #ولایت_فقیه را بدانید.
🍃خداوند میگوید : اگر #شکر_نعمت کردید نعمت را افزون میکنم، اگر هم کفران نعمت کنید از شما میگیرم.
🍃شکرگزاری از خدا فقط دعا به امام نیست بلکه اطاعت از فرمانهای اوست.
🍃قدر امام را بدانید، مواظب باشید دل امام به درد نیاید و خدای ناکرده از ما به امام زمان شکایت نکند.😔
🍃ما بر اساس نیازی که به اسلام داریم باید تلاش کنیم، اسلام به ما هیچ نیازی ندارد.
✨خداوند در قرآن میفرماید :
🍃اگر شما امت، اسلام را یاری نکردید، شما را برمیدارم و امت دیگری را قرار میدهم که اسلام را یاری کنند.
🍃مسئله دیگر حمایت از شخصیتهای مملکتی است که پشت سر ولایت قرار دارند. مثل آیت الله خامنهای و مشکینی و...
🌾کانال عهدباشهدا🌾
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🌹#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
📔#خاطرات
💠(قسمت هفدهم )
✳️شهیدتورجی زاده پشت بیسیم چه خواند که حسین خرازی از هوش رفت؟؟
🍁خط مقدم کارها گره خورده بود خیلی از بچه ها پرپر شده بودند خیلی مجروح شده بودند .
🍁حاجی بی قرار بود اما به رو نمی آورد خیلی ها داشتند باورمیکردند اینجا آخرشه یه وضعی شده بود عجیب تو این گیر و دار حاجی اومدبیسم چی را صدا زد.
🍁حاجی گفت هر جور شده با بی سیم تورجی زاده را پیدا کن (شهید تورجی زاده فرمانده گردان یازهرا ) مداح با اخلاص و از عاشقان حضرت زهرا بود.
🍁خلاصه تورجی را پیدا کردند حاجی بیسم را گرفت با حالت بغض و گریه از پشت بیسیم گفت تورجی چند خط روضه حضرت زهرا برام بخون.
🍁تورجی فقط یک بیت زمزمه کرد که دیدم حاجی از هوش رفت ،صدا را روی تمام بیسیم ها انداخته بودند،خدا میدونه نفهمیدیم چی شد وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند تکبیر میگند خط را گرفته بودند عراقی ها را تارو مار کردند
🍁تورجی زاده خونده بود :
در بین آن دیوار و در.....
زهرا صدا میزد پدر.....
دنبال حیدر می دوید.....
از پهلویش خون می چکید......
✨زهرای من...زهرای من...✨
🌾کانال عهدباشهدا🌾
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
📔#خاطرات
💠(قسمت هفدهم )
✳️شهیدتورجی زاده پشت بیسیم چه خواند که حسین خرازی از هوش رفت؟؟
🍁خط مقدم کارها گره خورده بود خیلی از بچه ها پرپر شده بودند خیلی مجروح شده بودند .
🍁حاجی بی قرار بود اما به رو نمی آورد خیلی ها داشتند باورمیکردند اینجا آخرشه یه وضعی شده بود عجیب تو این گیر و دار حاجی اومدبیسم چی را صدا زد.
🍁حاجی گفت هر جور شده با بی سیم تورجی زاده را پیدا کن (شهید تورجی زاده فرمانده گردان یازهرا ) مداح با اخلاص و از عاشقان حضرت زهرا بود.
🍁خلاصه تورجی را پیدا کردند حاجی بیسم را گرفت با حالت بغض و گریه از پشت بیسیم گفت تورجی چند خط روضه حضرت زهرا برام بخون.
🍁تورجی فقط یک بیت زمزمه کرد که دیدم حاجی از هوش رفت ،صدا را روی تمام بیسیم ها انداخته بودند،خدا میدونه نفهمیدیم چی شد وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند تکبیر میگند خط را گرفته بودند عراقی ها را تارو مار کردند
🍁تورجی زاده خونده بود :
در بین آن دیوار و در.....
زهرا صدا میزد پدر.....
دنبال حیدر می دوید.....
از پهلویش خون می چکید......
✨زهرای من...زهرای من...✨
🌾کانال عهدباشهدا🌾
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw