🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
218 subscribers
10.3K photos
590 videos
108 files
3.01K links
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست
#امام_خامنه_ای
🌺شادی روح شهدا وسلامتی امام خامنه ای صلوات
!!این کانال هیچ صفحه ای دربرنامه های مجازی دیگر ندارد و متعلق به هیچ نهاد و موسسه ای نیست
ارتباط باخادم کانال:↙️↙️
@Ali_Faghiri
Download Telegram
Forwarded from عکس نگار
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹
#امام_رضا ( ع )

ایشان #آخرین دفعه ای که به #جبهه می رفت #با_آگاهی_از_شهادتش تعداد زیادی #پارچة_سبز که از مکه آورده بود و اطراف #خانه_خدا و #ضریح_حضرت_رضا (ع) #طواف داده بود ، با خود به جبهه برد و بین برادران تقسیم نمود .
البته با #دست خود روی این پارچه ها #خطاطی نموده بود . اغلب #رزمندگانی که از این #پارچه_ها به #دور_پیشانی خود بسته بودند به مقام رفیع #شهادت نائل آمدند.

#شهید_مسعود_گنج‌آبادی‌
#ولادت : 1338/06/04
#شهادت : 1362/01/02
#خاطره
📚منبع: اطلاعات دريافتي از كنگره سرداران و 32000 شهيد استانهاي خراسان

🌹کانال عهدباشهدا🌹

https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹
🌹#سردارشهید_مهدی_زین_الدین
💠#قسمت_سی_ویکم
📔#خاطرات

💥#آن_گریه_شگفت

پیش از عملیات خیبر، با شهید زین الدین و چند تا از دوستان دیگر رفتیم برای بازدید از منطقه ای در فکه. موقع برگشتن به اهواز، از شوش که رد می شدیم، آقا مهدی گفت: «خوب، حالا به کدام میهمانخانه برویم؟!»

🔷گفتیم: «مهمانخانه ای هست بغل سپاه شوش که بچه ها خیلی تعریفش را می کنند.»

🔷رفتیم. وضو که گرفتیم، آقا مهدی گفت: «هر کس هر غذایی دوست داشت سفارش بدهد.»

🔷بچه ها هم هر چی دوست داشتند سفارش دادند. بعد رفتیم بالا، نماز جماعتی خواندیم و آمدیم نشستیم روی میز.آقا #مهدی همین طوری روی #سجاده نشسته بود، مشغول تعقیبات. بعضی از مردم و راننده ها هم در حال غذا خوردن و گپ زدن بودند. موی بدنمان سیخ شد. این مردم هم با ناباوری چشمهاشان😳 متوجه بالکن بود که چه اتفاقی افتاده است!⁉️

🔷شاید کسانی که درک نمی کردند😒، توی دلشان می گفتند مردم چه بچه بازیهایی در می آورند!

💥خدا شاهد است که من از ذهنم نمی رود آن #اشکها و #گریه_ها و « #الهی_العفو » گفتن های عاشقانه آقا مهدی که دل آدم را می لرزاند.😔

🔷شهید زین الدین توی حال خودش داشت می آمد پایین. #شبنم_اشکها بر #نورانیت_چهره_اش افزوده بود با تبسمی شیرین آمد نشست کنارمان.

🔷در دلم گفتم: « #خدایا! این چه #ارتباطی است که وقتی برقرار شد، دیگر #خانه و #مسجد و #مهمانخانه #نمی_شناسد

🔷غذا که رسید، منتظر بودم ببینم آقا مهدی چی سفارش داده است. خوب نگاه می کردم. یک بشقاب #سوپ_ساده جلویش گذاشتند. خیال کردم سوپ چاشنی پیش از غذای اصلی است! دیدم نه؛ نانها را خرد کرد، ریخت تویش، شروع کرد به خوردن....

🔷از غذا خوری که زدیم بیرون، آقا مهدی گفت: «بچه ها طوری رانندگی کنید که بتوانم از آنجا تا اهواز را بخوابم.»

🔷بهترین فرصت #استراحتش_توی_ماشین و در ماموریتهای طولانی بود!

🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_سی_وچهارم
#خاطرات

🍁خاطره ای از زبان همرزم شهید؛

تازه به #روستای_القراصی_سوریه رسیده بودیم #خسته از راهی که آمده بودیم ، هر کدام از بچه ها در گوشه ای استراحت می کردند . #بارانی که چند ساعت قبل شروع شده بود حالا آرام تر می بارید.

🔶محمد گفت : بیا با هم به #پشت_بام برویم تا اطراف را بررسی کنیم .
هوا ابرآلود و کسل کننده بود و حس و حالی برای بالا رفتن از پله ها را نداشتم او که اکراه مرا دید ، اصرار نکرد و در حالی که بند پوتین هایش را سفت می کرد ، دستی تکان داد و بیرون رفت.

🔶دقایقی گذشت ، اما محمد برنگشت.کنجکاو شدم که کجا مانده است. لباس پوشیدم و به پشت بام رفتم. محمد را دیدم که سخت مشغول فعالیت است.با #تکه_چوبی آب های جمع شده روی پشت بام را پایین می ریخت. نزدیک تر که رفتم آرام با خودش حرف می زد و می گفت : "ناودان ها گرفته است، ممکن است #خانه های مردم #خراب شود، کنارش که رسیدم متوجه حضور من شد؛ لبخندی زد و گفت : آقا وحید؛ ببین چقدر آب جمع شده؛ اگه بارون ادامه پیدا کنه شاید خونه های مردم خراب بشه ! کمک کن ناودان ها را باز کنیم ، شاید #اهالی_روستا دوباره به #خونه_هاشون بر گردند.

🔶چند ساعتی مشغول باز کردن ناودان ها بودیم . با خودم فکر می کردم چقدر این محمد برای مردم #دلسوزی می کند، مردمی که هیچ وقت آنها را ندیده است.
آنجا بود که فهمیدم #تفاوت آدم هایی که برای دفاع می جنگند با کسانی که برای حس برتری جویی بر سر مردم بی دفاع یمن و سوریه بمب می ریزند در چیست!!!

🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
‍ ‍ 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
💥 #تجملات

یک روز #محمدجواد تعدادی از افراد #پولدار و با نفوذ در شهر را به خانه دعوت کرده بود. در #خانه ما فقط یک تقار برای ساییدن کشک، یک ماهیتابه برای پختن غذای گرم، یک کتری سیاه و دو عدد قاشق نیکل وجود داشت. وقتی #میهانها آمدند محمد جواد مقداری #املت درست کرد و جلوی میهمانها گذاشت و گفت: #خداوند بهترین قاشق و چنگال را به ما داده است که ارزش زیاد دارد و لقمه را باید با این سه انگشت بردارید.

#شهید_محمدجواد_آخوندی
#تولد : 1338/02/02
#شهادت 1362/12/16
#محل_شهادت : مجنون
#خاطره
📚منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و 23000شهید استانهای خراسان

🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊

#شهیدمدافع_حرم_محمودرضا_بیضایی
#قسمت_سی_وششم
#خاطرات

خاطره ای از زبان همرزم شهید؛

#شناسایی_مناطق

یکی از #رزمنده‌های_مدافع_حرم، چند روز بعد از #شهادت محمودرضا برایم #تعریف کرد که محمودرضا در #مناطق مختلف با مردم #سوریه ارتباط می‌گرفت. یکبار در یکی از مناطق درگیری، متوجه #چهار_زن شدیم که مقابل یک #خانه روی زمین نشسته بودند. یکی از رزمنده‌های سوری که همراه ما بود گفت: «اینها #مشکوکند و شاید #انتحاری باشند.» #محمودرضا گفت: «شاید هم نباشند. بگذارید با آن‌ها صحبت کنیم.» بعد رفت جلو و شروع کرد به #زبان_عربی با آن‌ها صحبت کردن. خودش را معرفی کرد و به آن‌ها گفت: «نترسید، ما #شیعه امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب هستیم و شما در #پناه مایید.» وقتی این را گفت #آرام شدند. بعد با آن‌ها حرف زد و #اعتمادشان را جلب کرد. بعد از آن بود که شروع به #همکاری کردند و در آن حوالی محل تجمع تعدادی از #تکفیری‌ها را هم در یک خانه نشان ما دادند. همان رزمنده مدافع حرم گفت: «محمودرضا حتی برای #شناسایی از مردم منطقه استفاده می‌کرد. یکبار یکی از #اهالی منطقه را که #اهل_سنت هم بود برای شناسایی با خودش سوار ماشین کرد که ببرد. محمودرضا جوری با مردم رفتار می‌کرد که آن‌ها را #جذب می‌کرد و بعد با همانها کار می‌کرد.»

🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊

#شهیدمدافع_حرم_محمودرضا_بیضایی
#قسمت_سی_وهفتم
#خاطرات

🍃خاطره ای از زبان برادر شهید؛

🔷#سخت_کوش

انقلاب، سر کارگر جنوبی قرار داشتیم. با #پرایدش آمد. سوار شدم و راه افتادیم سمت اسلامشهر.
همیشه می نشستم توی ماشین بعد روبوسی می کردیم. موقع #روبوسی دیدم #چشمهایش_خون است و #سر و ریشش پر از #خاک.
از زور #خواب به سختی حرف می زد. گفتم چرا #اینطوری هستی؟ گفت #چهار روز است #خانه نرفته‌ام.
گفتم #بیابان بودی؟ گفت #آره! گفتم چرا خانه نمیروی؟ گفت چند تا از بچه ها آمده‌اند #آموزش،
خیلی #مستضعفند؛ یکیشان #کاپشنش را #فروخته آمده. به خاطر چنین آدم هایی شب و روز نداشت.
یکبار گفت من یک چیزی #فهمید‌ام؛ خدا #شهادت را همیشه به آدم هایی داده که در کار #سختکوش بوده‌اند.

🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
می گفت:🍂
شبی به #خانه برمی گردد
با #سبزترین نشانه برمی گردد 🍃

می گفت:🍂
ولی دلم #گواهی میداد
یک روز به روی #شانه برمی گردد.🥀

#شهید_سیدحمید_طباطبایی_مهر 🕊
#همسرانه🍃🌹

🍃🌸•°ID @Shahidegomnamm
Forwarded from عکس نگار
•┄═══❁🍃🌸🍃❁═══┄•

#خانه_شهید_چیذر...

#سلام بر آنهایی ڪه #رفتند تا #بمانند
و #نماندند تا #بمیرند!

و تا ابد به آنانڪه #پلاڪشان را
از #گردن خویش در آوردند

تا مانند #مادرشان گمـ💚ـنام
و #بی_مزار بمانند #مدیونیم...

#شهید_چیذر💐
#موزه_شهدا🕊
#امامزاده🕌
#شهادت🥀
#تلنگر🍂
•┄═══❁🍃🌸🍃❁═══┄•

‍ ‍🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm🕊
#ڪوچه هایمان را به #نامشان ڪردیم
ڪه هرگاه آدرس #منزلمان رامیدهیم

بدانیم از #گذرگاه ڪدام #شهید
با #آرامش به #خانه میرسیم...

#شهدا_گاهی_نگاهی🥀
#دلنوشته💌
#شبتون_شهدایی 🦋

❥• @Shahidegomnamm