Forwarded from اتچ بات
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm
#روایتگری🎙
#صوت🎵🎵
#راوی:گمنام👇👇👇
⚛روایتی از #شهید_حسن_باقری توسط برادرش محمد باقری
💠هوا #سرد سرد بود از سوزش سرما که تا مغز استخوان ها فرو رفته بود بالا و پایین میپریدم که برادرم حسن صدام زد محمد؟محمد؟ با چشم های گشاد شده و دهان باز نگاهش کردم مونده بودم اون همه #تحمل رو از کجا آورده بود #کی_میخوابه؟از روزی که به منطقه اومده بود شبی نبود که بیدار نمونده باشه چرا وایسادی و نگاه میکنی هایی توی دستام کردم و به طرفش دویدم رو پا بند نبود...
زیبا...👇👇👇
🕊🌹
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm
#روایتگری🎙
#صوت🎵🎵
#راوی:گمنام👇👇👇
⚛روایتی از #شهید_حسن_باقری توسط برادرش محمد باقری
💠هوا #سرد سرد بود از سوزش سرما که تا مغز استخوان ها فرو رفته بود بالا و پایین میپریدم که برادرم حسن صدام زد محمد؟محمد؟ با چشم های گشاد شده و دهان باز نگاهش کردم مونده بودم اون همه #تحمل رو از کجا آورده بود #کی_میخوابه؟از روزی که به منطقه اومده بود شبی نبود که بیدار نمونده باشه چرا وایسادی و نگاه میکنی هایی توی دستام کردم و به طرفش دویدم رو پا بند نبود...
زیبا...👇👇👇
Telegram
attach 📎
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨
#شهیدمدافع_حرم_محمودرضا_بیضایی
#قسمت_سی_وهشتم
📨 #آخرین_نامه_شهیدبیضایی_به_همسرش
💥در سه بخش ارائه می شود
1⃣ #بخش_اول
✍باید به #خودمان بقبولانیم که در این زمان #بدنیا آمدهایم و #شیعه هم بدنیا آمدهایم که #مؤثر_در_تحقق_ظهور_مولا_باشیم و این همراه با #تحمل مشکلات، مصائب، سختیها، غربتها و دوریهاست و جز با #فدا شدن محقق نمیشود حقیقتاً.
⚛نمیخواهم #حرفهای آرمانگرایانه بزنم و یا غیر واقعی صحبت بکنم؛ نه! حقیقتاً در مسیر #تحقق وعده بزرگ الهی قرار گرفتهایم. هم من، هم تو. بحمدالله. خدا را باید بخاطر این شرایط و این توفیق بزرگ #شاکر باشیم. الان که این #نامه📨 را برایت مینویسم، #شب_قدر است و شب شهادت حیدر کرار (علیه السلام) و در فضای #ملکوتی بینالحرمینِ صبر و مصیبت و تحمل مشکلات و سختیها، بینالحرمینِ دو مظلومه، دو شهیده، یکی خانم #زینب کبری (روحی فداها) و دیگری بنتالحسین، #خانم_رقیه (سلام الله علیها) هستم و به یادتم. نمیدانی بارگاه ملکوتی سه ساله امام حسین الان هم چقدر #غریب است؛ در محل یهودیها، در مجاورت کاخ ملعون معاویه و در #محاصره وهابیهای وحشی و آدمکش.
⚛چه بگویم از اوضاع اینجا؛# تاریخ دوباره #تکرار شده و این بار ابناء ابوسفیان و آل سفیان بار دیگر آلالله را #محاصره کردهاند؛ هم #مرقد مطهر خانم زینب کبری و هم مرقد مطهر دردانه اهل بیت، رقیه (سلام الله علیهما). ولی این بار تن به #اسارت آلالله نخواهیم داد چرا که به قول امام (ره) مردم ما از مردم زمان رسول الله بهترند.
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
#شهیدمدافع_حرم_محمودرضا_بیضایی
#قسمت_سی_وهشتم
📨 #آخرین_نامه_شهیدبیضایی_به_همسرش
💥در سه بخش ارائه می شود
1⃣ #بخش_اول
✍باید به #خودمان بقبولانیم که در این زمان #بدنیا آمدهایم و #شیعه هم بدنیا آمدهایم که #مؤثر_در_تحقق_ظهور_مولا_باشیم و این همراه با #تحمل مشکلات، مصائب، سختیها، غربتها و دوریهاست و جز با #فدا شدن محقق نمیشود حقیقتاً.
⚛نمیخواهم #حرفهای آرمانگرایانه بزنم و یا غیر واقعی صحبت بکنم؛ نه! حقیقتاً در مسیر #تحقق وعده بزرگ الهی قرار گرفتهایم. هم من، هم تو. بحمدالله. خدا را باید بخاطر این شرایط و این توفیق بزرگ #شاکر باشیم. الان که این #نامه📨 را برایت مینویسم، #شب_قدر است و شب شهادت حیدر کرار (علیه السلام) و در فضای #ملکوتی بینالحرمینِ صبر و مصیبت و تحمل مشکلات و سختیها، بینالحرمینِ دو مظلومه، دو شهیده، یکی خانم #زینب کبری (روحی فداها) و دیگری بنتالحسین، #خانم_رقیه (سلام الله علیها) هستم و به یادتم. نمیدانی بارگاه ملکوتی سه ساله امام حسین الان هم چقدر #غریب است؛ در محل یهودیها، در مجاورت کاخ ملعون معاویه و در #محاصره وهابیهای وحشی و آدمکش.
⚛چه بگویم از اوضاع اینجا؛# تاریخ دوباره #تکرار شده و این بار ابناء ابوسفیان و آل سفیان بار دیگر آلالله را #محاصره کردهاند؛ هم #مرقد مطهر خانم زینب کبری و هم مرقد مطهر دردانه اهل بیت، رقیه (سلام الله علیهما). ولی این بار تن به #اسارت آلالله نخواهیم داد چرا که به قول امام (ره) مردم ما از مردم زمان رسول الله بهترند.
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
•●❥ 🖤 ❥●•
#خاطرات
🍁متحول شده بود اساسے...
قبل از آن شل #حجاب بود آن هم اساسے..
🍁آنقدر این #تحول برایش لذت بخش بود و زیر دندانش مزه ڪرده ڪه حاضر نبود آن را با دنیا عوض کند..
🍁اما چیزی این وسط #آزارش میداد..
#تمسخرها و #تیڪه های مردمان...!
#متلڪ ها تمامی نداشت..
《جو زده شدی...
دو روز دیگه #چادرتو میزاری زمین!
عڪسای قبلی رو باور ڪنیم یا اینا رو قدیسه!
بابا مریم مقدس فیلم بازی نڪن براے ما...》
دوستانش از همه بدتر....
#چادری امل! عهد قجره مگه...
#توهین پشت توهین... کم آورد...
💔 #قلبش به درد آمد از این همه حرفای نیش دار شبیه به #نیش سمی مار کبری..
تصمیم گرفت باحجاب بماند #منهای چادر...
تا شاید روحش از #زخم زبانها رهایی یابد..
🍁رفت امامزاده صالح..
همانجایی ڪه با خدا #عهدوپیمان بست و
#اولین بار چادر به سر ڪرد
👈رفت ڪه بگوید
#خدایا خودت #شاهدی دیگر #تحمل اینهمه حرف و حدیث را ندارم...
با حجاب میمانم اما #بدون چادر
#قبول⁉️
🕌رسید به در #امامزاده؛
سلامی داد و عرض ادب به آستان مقدس امامزاده صالح..✋
بعد از گرفتن اِذن دخول وارد شد
#یکهو معلوم نشد #چادرش به کجا گیر کرد که از سر رها شد!
نشست روی زمین...چقدر براش #سخت بود بدون چادر..
اما مگر همین را نمیخواست❗️❗️
#بغضش شکست..اشکهایش جاری شد..😭
🍁آنی نگذشت؛چادری روی سرش حس کرد!
#مادر_پیر مهربانی #گوشه_ی_چادرش را روی سرش انداخته بود..
با #دستان_چروکش اشکهایش را پاک کرد
گفت:👇👇👇
🌸[ دخترم #حکمت خدا بود که بین #این_همه_مرد من اینجا باشم تا #حریمت_حفظ_شود و #چشم نامحرمی به تو نیفتد!
👌خدا خیرت بدهد که #نمیگذاری_خون_جگرگوشه_ام_پایمال_بشود
شماها را میبینم ها #داغ نبودش برایم #قابل تحمل تر میشود]
🌸چادرش را آوردن...
چادر پاره پاره شده را سر کرد...
🌸آمده بود چادرش را بگذارد زمین..
#چادرش از #آسمان_بال در آورد روی سرش...
🍁نگاهی به #مادرشهید_مفقودالاثر..
#نگاهی به امامزاده..
#نگاهی به آسمان ...
#عهدش را #تمدید کرد با #خدا و #مادر_بی_نشان..
🍀 #فاطمه_قاف
🍃 #تحول
🌸 #حجاب_حیا
👌 #عهد_و_پیمان
♥ #مشکی_آرام_من
🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm
•●❥ 🖤 ❥●•
#خاطرات
🍁متحول شده بود اساسے...
قبل از آن شل #حجاب بود آن هم اساسے..
🍁آنقدر این #تحول برایش لذت بخش بود و زیر دندانش مزه ڪرده ڪه حاضر نبود آن را با دنیا عوض کند..
🍁اما چیزی این وسط #آزارش میداد..
#تمسخرها و #تیڪه های مردمان...!
#متلڪ ها تمامی نداشت..
《جو زده شدی...
دو روز دیگه #چادرتو میزاری زمین!
عڪسای قبلی رو باور ڪنیم یا اینا رو قدیسه!
بابا مریم مقدس فیلم بازی نڪن براے ما...》
دوستانش از همه بدتر....
#چادری امل! عهد قجره مگه...
#توهین پشت توهین... کم آورد...
💔 #قلبش به درد آمد از این همه حرفای نیش دار شبیه به #نیش سمی مار کبری..
تصمیم گرفت باحجاب بماند #منهای چادر...
تا شاید روحش از #زخم زبانها رهایی یابد..
🍁رفت امامزاده صالح..
همانجایی ڪه با خدا #عهدوپیمان بست و
#اولین بار چادر به سر ڪرد
👈رفت ڪه بگوید
#خدایا خودت #شاهدی دیگر #تحمل اینهمه حرف و حدیث را ندارم...
با حجاب میمانم اما #بدون چادر
#قبول⁉️
🕌رسید به در #امامزاده؛
سلامی داد و عرض ادب به آستان مقدس امامزاده صالح..✋
بعد از گرفتن اِذن دخول وارد شد
#یکهو معلوم نشد #چادرش به کجا گیر کرد که از سر رها شد!
نشست روی زمین...چقدر براش #سخت بود بدون چادر..
اما مگر همین را نمیخواست❗️❗️
#بغضش شکست..اشکهایش جاری شد..😭
🍁آنی نگذشت؛چادری روی سرش حس کرد!
#مادر_پیر مهربانی #گوشه_ی_چادرش را روی سرش انداخته بود..
با #دستان_چروکش اشکهایش را پاک کرد
گفت:👇👇👇
🌸[ دخترم #حکمت خدا بود که بین #این_همه_مرد من اینجا باشم تا #حریمت_حفظ_شود و #چشم نامحرمی به تو نیفتد!
👌خدا خیرت بدهد که #نمیگذاری_خون_جگرگوشه_ام_پایمال_بشود
شماها را میبینم ها #داغ نبودش برایم #قابل تحمل تر میشود]
🌸چادرش را آوردن...
چادر پاره پاره شده را سر کرد...
🌸آمده بود چادرش را بگذارد زمین..
#چادرش از #آسمان_بال در آورد روی سرش...
🍁نگاهی به #مادرشهید_مفقودالاثر..
#نگاهی به امامزاده..
#نگاهی به آسمان ...
#عهدش را #تمدید کرد با #خدا و #مادر_بی_نشان..
🍀 #فاطمه_قاف
🍃 #تحول
🌸 #حجاب_حیا
👌 #عهد_و_پیمان
♥ #مشکی_آرام_من
🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm
•●❥ 🖤 ❥●•
🍃🌸| #شبتون_شهدایی
شـ🌙ـبان آهستہ مے گریم
ڪہ شاید ڪم شود #دردم
#تحمل مے رود🍂
امـا...
شـ💫ـب غم
سـر نمی آید🥀
#شهیدسیدحمیدطباطبایی_مهر🕊
#مدافع_آل_الله✌️
#یادش_باصلوات🍃🌹
🍃🌸| @Shahidegomnamm
شـ🌙ـبان آهستہ مے گریم
ڪہ شاید ڪم شود #دردم
#تحمل مے رود🍂
امـا...
شـ💫ـب غم
سـر نمی آید🥀
#شهیدسیدحمیدطباطبایی_مهر🕊
#مدافع_آل_الله✌️
#یادش_باصلوات🍃🌹
🍃🌸| @Shahidegomnamm
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان #فرمانده_من #قسمت_صدوچهل_چهارم 🍀حسام سکوت کرد ... پیشدستی کردمو گفتم : آقا تقصیر من بود ! به بزرگی خودتون ببخشید دیگه تکرار نمیشه ... پلیسه نیم نگاهی بهمون انداخت . دوباره گفتم : بفرمایید کتلت ... _ خانوم رشوه میدی ؟ با تعجب گفتم : نه آقا رشوه چیه…
#داستان
#فرمانده_من
#قسمت_صدوچهل_وپنجم
✍ بهتم گفتم یه روزی بالاخره میدمش به تو فردا روزی ک #سند_شهادتم به دست اقا #امضا بشه...
❣پریدم وسط حرفش و گفتم: چه جای صحبت کردن این حرفای تلخه تو این وقتیکه تنها دلخوشیه زندگیمه؟
_به والله این حرفا از عسل برای من شیرین تره
❣همون لحظه گارسون دو تا بشقاب جلوی هردومون گذاشت که توش با برنج زعفرونی یه ماهی قزل تزئین شده بود زیتون و سالادم گذاشت رو میز و رفت اخمام تو هم بود. با بی میلی ب غذام نگاه کردم حسامم اصلا حواسش نبود.
❣از حرفم پشیمون شده بودم نباید این حرفو میزدم دستمو بردم جلوی صورت حسام و چند بار رو هوا تکونش دادم. حسام به خودش اومد
_کجا بودی؟ غذات سرد شدا ! قاشقمو پر از برنج و تیکه ای از ماهی کردم و سعی کردم با اشتها بخورم.. حسام هم به تبعیت از من قاشق و چنگالشو برداشت و مشغول شد.
❣از رستوران اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم.حسام نگاه خمارشو دوخت بهم و گفت:بریم ساحل؟
_نه.اول بریم سوئیت استراحت کن بعد میریم
بدون هیچ مخالفتی ماشین رو روشن کرد و رفتیم سوئیت. معلوم بود خیلی خسته اس سرشو که گذاشت رو بالش سریع خوابش برد پتو مسافرتی گلداریو از تو چمدون بیرون اوردم و با احتیاط کشیدم روش ساعت دو نیم بود برگشتم و رو صندلی چوبی ای که کنار بخاری بود نشستم
❣به حسام چشم دوختم وقتی میخوابید خیلی معصوم میشد تصور چشمای بستش قلبمو فشرده میکرد یادمه همسر شهید چمران وقتی شهید بهش گفتن فردا قراره شهید بشم باورش نمیشدو میگفت اصلا چشماتو ببند ببینم اصلا میتونم چشمای بستتو تصور کنم؟ منم نمیتونستم
❣نمی دوم چرا از رفتار امروزم تو رستوران معذرت خواهی نکردم شاید بخاطر اینکه خیلی خودخواه بودم و حسامو ماله خودم میدونستم اما حسام ماله من نبود از همون روز اول میشد فهمید #تحمل_این_دنیا واسش زجر اوره شرمنده بودم #شرمنده ی بی بی شرمنده ی حسام و شرمنده ی خودم.
❣دوباره نگاهم سر خورد تو چهره ی مظلومش.دسته ایاز موهاش خودشونو رو پیشونیش رها کرده بودن..و به صورتش جذابیت خاصی داده بود بی اختیار از جام بلند شدم و رفتم سمتش باید تک تک این لحظاتی ک حسام پیشم بودو تو ذهنم ثبت میکردم می دونستم اگه بره یه چند ماهی دیگه نمی تونم ببینمش.
❣به خودم اومدم دیدم بیدار شده و با چشمای مشکیش بهم خیره شده ترسیدم دستمو گذاشتم رو قلبم و گفتم:وای حسام یه صدایی از خودت درمیاوردی ترسیدم!خندید و گفت:اصلا تو حال هوای خودت نبودی با خودت بلند بلند حرف میزدی. ابروهامو انداختم بالا وگفتم:جدا؟یعنی الان میبخشی منو؟
💠ادامه دارد..
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm
#فرمانده_من
#قسمت_صدوچهل_وپنجم
✍ بهتم گفتم یه روزی بالاخره میدمش به تو فردا روزی ک #سند_شهادتم به دست اقا #امضا بشه...
❣پریدم وسط حرفش و گفتم: چه جای صحبت کردن این حرفای تلخه تو این وقتیکه تنها دلخوشیه زندگیمه؟
_به والله این حرفا از عسل برای من شیرین تره
❣همون لحظه گارسون دو تا بشقاب جلوی هردومون گذاشت که توش با برنج زعفرونی یه ماهی قزل تزئین شده بود زیتون و سالادم گذاشت رو میز و رفت اخمام تو هم بود. با بی میلی ب غذام نگاه کردم حسامم اصلا حواسش نبود.
❣از حرفم پشیمون شده بودم نباید این حرفو میزدم دستمو بردم جلوی صورت حسام و چند بار رو هوا تکونش دادم. حسام به خودش اومد
_کجا بودی؟ غذات سرد شدا ! قاشقمو پر از برنج و تیکه ای از ماهی کردم و سعی کردم با اشتها بخورم.. حسام هم به تبعیت از من قاشق و چنگالشو برداشت و مشغول شد.
❣از رستوران اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم.حسام نگاه خمارشو دوخت بهم و گفت:بریم ساحل؟
_نه.اول بریم سوئیت استراحت کن بعد میریم
بدون هیچ مخالفتی ماشین رو روشن کرد و رفتیم سوئیت. معلوم بود خیلی خسته اس سرشو که گذاشت رو بالش سریع خوابش برد پتو مسافرتی گلداریو از تو چمدون بیرون اوردم و با احتیاط کشیدم روش ساعت دو نیم بود برگشتم و رو صندلی چوبی ای که کنار بخاری بود نشستم
❣به حسام چشم دوختم وقتی میخوابید خیلی معصوم میشد تصور چشمای بستش قلبمو فشرده میکرد یادمه همسر شهید چمران وقتی شهید بهش گفتن فردا قراره شهید بشم باورش نمیشدو میگفت اصلا چشماتو ببند ببینم اصلا میتونم چشمای بستتو تصور کنم؟ منم نمیتونستم
❣نمی دوم چرا از رفتار امروزم تو رستوران معذرت خواهی نکردم شاید بخاطر اینکه خیلی خودخواه بودم و حسامو ماله خودم میدونستم اما حسام ماله من نبود از همون روز اول میشد فهمید #تحمل_این_دنیا واسش زجر اوره شرمنده بودم #شرمنده ی بی بی شرمنده ی حسام و شرمنده ی خودم.
❣دوباره نگاهم سر خورد تو چهره ی مظلومش.دسته ایاز موهاش خودشونو رو پیشونیش رها کرده بودن..و به صورتش جذابیت خاصی داده بود بی اختیار از جام بلند شدم و رفتم سمتش باید تک تک این لحظاتی ک حسام پیشم بودو تو ذهنم ثبت میکردم می دونستم اگه بره یه چند ماهی دیگه نمی تونم ببینمش.
❣به خودم اومدم دیدم بیدار شده و با چشمای مشکیش بهم خیره شده ترسیدم دستمو گذاشتم رو قلبم و گفتم:وای حسام یه صدایی از خودت درمیاوردی ترسیدم!خندید و گفت:اصلا تو حال هوای خودت نبودی با خودت بلند بلند حرف میزدی. ابروهامو انداختم بالا وگفتم:جدا؟یعنی الان میبخشی منو؟
💠ادامه دارد..
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm
🍃🌸| #شبتون_شهدایی
شـ🌙ـبان آهستہ مے گریم
ڪہ شاید ڪم شود #دردم
#تحمل مے رود🍂
امـا...
شـ💫ـب غم
سـر نمی آید🥀
#شهید_سیدحمید_طباطبایی_مهر🕊
#مدافع_آل_الله✌️
#یادش_باصلوات🍃🌹
🍃🌸| @Shahidegomnamm
شـ🌙ـبان آهستہ مے گریم
ڪہ شاید ڪم شود #دردم
#تحمل مے رود🍂
امـا...
شـ💫ـب غم
سـر نمی آید🥀
#شهید_سیدحمید_طباطبایی_مهر🕊
#مدافع_آل_الله✌️
#یادش_باصلوات🍃🌹
🍃🌸| @Shahidegomnamm
فرازی از #وصیتنامه_شهید :📩
🍃| خداوندا خود می دانم #بد بودم و چه کردم که از #کاروان دوستان #شهیدم عقب مانده ام و دوران #سخت را باید #تحمل کنم.
🌾ای خدای #کریم، ای خدای #عزیز و ای #رحیم و #کریم، تو #کمک کن به جمع #دوستان_شهیدم_بپیوندم. |🍃
#شهید_احمدکاظمی
#سالروز_شهادت
#یادش_باصلوات 🌸🍃
🍃🌹ڪانال عهدبا شهدا🍃🌹
❥• @Shahidegomnamm🕊
🍃| خداوندا خود می دانم #بد بودم و چه کردم که از #کاروان دوستان #شهیدم عقب مانده ام و دوران #سخت را باید #تحمل کنم.
🌾ای خدای #کریم، ای خدای #عزیز و ای #رحیم و #کریم، تو #کمک کن به جمع #دوستان_شهیدم_بپیوندم. |🍃
#شهید_احمدکاظمی
#سالروز_شهادت
#یادش_باصلوات 🌸🍃
🍃🌹ڪانال عهدبا شهدا🍃🌹
❥• @Shahidegomnamm🕊