👇👇مدافع حرمی که برات شهادت را از شهدای گمنام گرفت👇👇
#شهید_مدافع_حرم #سعید_کمالی متولد نوزدهم شهریور سال69 از پاسداران #سپاه #کربلا مازنداران اهل روستای کفرات #نکا و ساکن #ساری بود که داوطلبانه عازم سوریه شد و در 17 اردیبهشت ماه امسال در منطقه خانطومان به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
یکی از دوستان شهید کمالی خاطراتی از شهید را اینگونه روایت می کند:
من و سعید 4 سال هم اتاقی بودیم در این 4 سال بارز ترین ویژگیاش صداقتش بود و در هیچ شرایطی دروغ نمی گفت و بسیار به نماز اول وقت اهمیت می داد. هیچ وقت غیبت نمی کرد و در جمعی اگر غیبت می شد بلا فاصله آن جمع را ترک می کرد.
در نزدیکی خانه سعید کوچه بازاری بود و خانم هایی با پوشش نامناسب رفت و آمد می کردند و برای اینکه چشمش به آنها نیفید هیچ وقت از آن کوچه رد نمیشد و از کوچه پشتی منزل که مسیر دورتری داشت رفت و آمد میکرد. صبح ها که من دنبال سعید می رفتم تا به سرکار برویم می دیدم پاهایش گلی است و می پرسیدم «چرا پاهات گلی است؟» می گفت «به خاطر اینکه در این کوچه زن های بدحجاب در رفت آمد هستند از کوچه پشتی آمدم و دوست ندارم چشمم به آنها بیفتد».
همیشه در اتاق از صحنه ها و عکس هایی که بچه های کوچک را سر می بریدند و میکشتند صحبت می کرد و این صحنه ها برایش خیلی دلخراش بود. یک روز سعید یک عکسی را دید که مادر سوری شهید شده بود و بچه شیرخواره اش در کنارش بود با دیدن این صحنه, سعید نیم ساعت فقط گریه می کرد چون خودش هم بچه شیرخواره داشت و چندین روز فکرش در گیر این موضوع بود و همین صحنه ها و عکس ها به سعید انگیزه داد و باعث شد که به سوریه برود تا به مظلومان سوریه کمک کند.
در رفتار و برخورد بسیار مودب و فردی رُک بود اما هیچ وقت بی ادبی و بی احترامی در کلامش نبود.من 4 سال از سعید بزرگتر بودم و با اینکه درجه نظامی سعید از من بیشتر بود, هیچ وقت جلوتر از من حرکت نمی کرد و هیچ کس را با اسم کوچک صدا نمی کرد.
خود را محاسبه نفس میکرد, مثلا در بحث ارزشیابی فردی, نمرهای به سعید داده بودند و خودش در فرم ارزشیابی آن عدد را کم کرده بود.سعید استاد عقیدتی بود و مبلغی بابت تدریس به حسابش واریز می شد اما این پول را می گرفت و پس می داد و می گفت من دوست دارم برای رضای خدا کار کنم.
🕌سه #شهید_گمنام در ساری دفن شده بودند و سعید همیشه بر سر مزار شهدا می رفت و در ساخت یادمان کمک میکرد و می گفت🌸 «هر چی در زندگی می خواهی از این سه شهید گمنام بخواه» 🌸گفتم چرا؟ گفت «من از این سه شهید خواستم که به سوریه بروم و آن ها این کار را کردند و ازشون خواستم که شهید بشم و ان شاء الله که دعایم مستجاب میشود» که آن سه شهید برات شهادت سعید را دادند.🕌
روی بحث سوریه بسیار اصرار داشت و یک سال و نیم تلاش می کرد و بعد از کلی پیگیری توانست برود و روحیه فداکاری و روحیه جهادی داشت و همیشه دوست داشت در صف اول و نوک حمله به دشمن باشد و همیشه در همه کارها اولین نفر بود و با اینکه جوان بود بسیار نترس و پر دل و جرئت بود.روزی که در سوریه درگیری شد خودش سربندش را بست و داوطلبانه به صحنه نبرد رفت و دوستان بهش گفته بودند«تو بچه کوچک داری» اما سعید گفته بود «من در سوریه قید همه چی را زدم و من آمدم سوریه تا شهید شوم» و رفت جلو و شهید شد.
یکروز قبل از شهادت در آخرین مکالمه تلفنی به سعید گفتم «مواظب خودت باش» گفت «من رو حلال کن که کارهایم به عهده گرفتی و گفت دعا کن ان شاء الله شهید شوم».حتی از آنجا به سربازان زنگ زده بود و گفته بود «شما جوان هستید و دلتان پاک است و دعا کنید من شهید شوم».
🌸🌺شادی روحش صلوات🌺🌸
#خاطره
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🔝‼️🔝‼️🔝‼️🔝‼️🔝‼️🔝
#شهید_مدافع_حرم #سعید_کمالی متولد نوزدهم شهریور سال69 از پاسداران #سپاه #کربلا مازنداران اهل روستای کفرات #نکا و ساکن #ساری بود که داوطلبانه عازم سوریه شد و در 17 اردیبهشت ماه امسال در منطقه خانطومان به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
یکی از دوستان شهید کمالی خاطراتی از شهید را اینگونه روایت می کند:
من و سعید 4 سال هم اتاقی بودیم در این 4 سال بارز ترین ویژگیاش صداقتش بود و در هیچ شرایطی دروغ نمی گفت و بسیار به نماز اول وقت اهمیت می داد. هیچ وقت غیبت نمی کرد و در جمعی اگر غیبت می شد بلا فاصله آن جمع را ترک می کرد.
در نزدیکی خانه سعید کوچه بازاری بود و خانم هایی با پوشش نامناسب رفت و آمد می کردند و برای اینکه چشمش به آنها نیفید هیچ وقت از آن کوچه رد نمیشد و از کوچه پشتی منزل که مسیر دورتری داشت رفت و آمد میکرد. صبح ها که من دنبال سعید می رفتم تا به سرکار برویم می دیدم پاهایش گلی است و می پرسیدم «چرا پاهات گلی است؟» می گفت «به خاطر اینکه در این کوچه زن های بدحجاب در رفت آمد هستند از کوچه پشتی آمدم و دوست ندارم چشمم به آنها بیفتد».
همیشه در اتاق از صحنه ها و عکس هایی که بچه های کوچک را سر می بریدند و میکشتند صحبت می کرد و این صحنه ها برایش خیلی دلخراش بود. یک روز سعید یک عکسی را دید که مادر سوری شهید شده بود و بچه شیرخواره اش در کنارش بود با دیدن این صحنه, سعید نیم ساعت فقط گریه می کرد چون خودش هم بچه شیرخواره داشت و چندین روز فکرش در گیر این موضوع بود و همین صحنه ها و عکس ها به سعید انگیزه داد و باعث شد که به سوریه برود تا به مظلومان سوریه کمک کند.
در رفتار و برخورد بسیار مودب و فردی رُک بود اما هیچ وقت بی ادبی و بی احترامی در کلامش نبود.من 4 سال از سعید بزرگتر بودم و با اینکه درجه نظامی سعید از من بیشتر بود, هیچ وقت جلوتر از من حرکت نمی کرد و هیچ کس را با اسم کوچک صدا نمی کرد.
خود را محاسبه نفس میکرد, مثلا در بحث ارزشیابی فردی, نمرهای به سعید داده بودند و خودش در فرم ارزشیابی آن عدد را کم کرده بود.سعید استاد عقیدتی بود و مبلغی بابت تدریس به حسابش واریز می شد اما این پول را می گرفت و پس می داد و می گفت من دوست دارم برای رضای خدا کار کنم.
🕌سه #شهید_گمنام در ساری دفن شده بودند و سعید همیشه بر سر مزار شهدا می رفت و در ساخت یادمان کمک میکرد و می گفت🌸 «هر چی در زندگی می خواهی از این سه شهید گمنام بخواه» 🌸گفتم چرا؟ گفت «من از این سه شهید خواستم که به سوریه بروم و آن ها این کار را کردند و ازشون خواستم که شهید بشم و ان شاء الله که دعایم مستجاب میشود» که آن سه شهید برات شهادت سعید را دادند.🕌
روی بحث سوریه بسیار اصرار داشت و یک سال و نیم تلاش می کرد و بعد از کلی پیگیری توانست برود و روحیه فداکاری و روحیه جهادی داشت و همیشه دوست داشت در صف اول و نوک حمله به دشمن باشد و همیشه در همه کارها اولین نفر بود و با اینکه جوان بود بسیار نترس و پر دل و جرئت بود.روزی که در سوریه درگیری شد خودش سربندش را بست و داوطلبانه به صحنه نبرد رفت و دوستان بهش گفته بودند«تو بچه کوچک داری» اما سعید گفته بود «من در سوریه قید همه چی را زدم و من آمدم سوریه تا شهید شوم» و رفت جلو و شهید شد.
یکروز قبل از شهادت در آخرین مکالمه تلفنی به سعید گفتم «مواظب خودت باش» گفت «من رو حلال کن که کارهایم به عهده گرفتی و گفت دعا کن ان شاء الله شهید شوم».حتی از آنجا به سربازان زنگ زده بود و گفته بود «شما جوان هستید و دلتان پاک است و دعا کنید من شهید شوم».
🌸🌺شادی روحش صلوات🌺🌸
#خاطره
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🔝‼️🔝‼️🔝‼️🔝‼️🔝‼️🔝
#اطلاع_رسانی
وداع با پيكر #شهيد روحاني
مدافع حرم « #سعید_بياضیزاده »
يكشنبه٢٥مهر | بعدنمازعشاء
فيضيه ، قم
تشييع پيكرشهيد
دوشنبه | ساعت ٠٩:٣٠
مسجدامام حسن عسكري(ع)
@shahidegomnamm
وداع با پيكر #شهيد روحاني
مدافع حرم « #سعید_بياضیزاده »
يكشنبه٢٥مهر | بعدنمازعشاء
فيضيه ، قم
تشييع پيكرشهيد
دوشنبه | ساعت ٠٩:٣٠
مسجدامام حسن عسكري(ع)
@shahidegomnamm
Forwarded from عکس نگار
💠باز هم قصه #پرواز و رهایی از قفس...
#آسمانی شدن عدهای و زمینگیر شدن عدهای دیگر...
آنان که دل به این دنیای فانی نبستند و تنها به شوق پرواز، این چند روزه را طاقت آوردند.
مرغان باغ ملکوتی که هیچگاه راضی به زندگی در قفس تنگ دنیا نشدند و برای رهایی از زندان تن آرام و قرار نداشتند و الحق و الانصاف #سعید از آن دسته بچهها بود.
💠از اولین باری که سعید را در سوریه دیدم به دلم برات شد چند روزی بیشتر مهمان ما نیست، طوری از شهادت صحبت میکرد که یک عاشق از گمشدهی دیرینش صحبت میکند.
🍃سعید جان!
ظاهر آرام و متینت و خوش خلقی و تبسم زیبای همیشگیات، هیچگاه نتوانست درون متلاطم و بیقرارت را پنهان کند،
و چه زود به #آرزویت_رسیدی...
هنیئاً لک!
#دلنوشته_تقدیمی
#حاج_مهدی_سلحشور_برای_شهید
#سعید_بیاضیزاده
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
💠باز هم قصه #پرواز و رهایی از قفس...
#آسمانی شدن عدهای و زمینگیر شدن عدهای دیگر...
آنان که دل به این دنیای فانی نبستند و تنها به شوق پرواز، این چند روزه را طاقت آوردند.
مرغان باغ ملکوتی که هیچگاه راضی به زندگی در قفس تنگ دنیا نشدند و برای رهایی از زندان تن آرام و قرار نداشتند و الحق و الانصاف #سعید از آن دسته بچهها بود.
💠از اولین باری که سعید را در سوریه دیدم به دلم برات شد چند روزی بیشتر مهمان ما نیست، طوری از شهادت صحبت میکرد که یک عاشق از گمشدهی دیرینش صحبت میکند.
🍃سعید جان!
ظاهر آرام و متینت و خوش خلقی و تبسم زیبای همیشگیات، هیچگاه نتوانست درون متلاطم و بیقرارت را پنهان کند،
و چه زود به #آرزویت_رسیدی...
هنیئاً لک!
#دلنوشته_تقدیمی
#حاج_مهدی_سلحشور_برای_شهید
#سعید_بیاضیزاده
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🔶عید است تمام شهر شادند ولی
نوکر نگران حرم ارباب است
#سعید_خواجه_صالحانی از پاکدشت
عیدی خود را از عمه سادات گرفت و به
درجه رفیع شهادت نائل آمد
#شهادتت_مبارک 💐
🆔 @shahidegomnamm 👈
نوکر نگران حرم ارباب است
#سعید_خواجه_صالحانی از پاکدشت
عیدی خود را از عمه سادات گرفت و به
درجه رفیع شهادت نائل آمد
#شهادتت_مبارک 💐
🆔 @shahidegomnamm 👈
🌺 #عادت داشت مستمر #خون بدهد
به #نیت قربت الی الله
🥀 #عاقبت هم خون دادو
هم #جان داد به نیت قربت الی الله
🚩 #شهیدمدافع_حرم
🥀 #سعید_بیاضی_زاده
🕊 #سالروز_شهادت
💐 #یادش_با_صلوات
@Shahidegomnamm
به #نیت قربت الی الله
🥀 #عاقبت هم خون دادو
هم #جان داد به نیت قربت الی الله
🚩 #شهیدمدافع_حرم
🥀 #سعید_بیاضی_زاده
🕊 #سالروز_شهادت
💐 #یادش_با_صلوات
@Shahidegomnamm
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎞 #کلیپ
🌼خیلی ساده بهش گفتیم:
یه جمله ناب بگو !
🍁فڪرش را هم
نمیڪردیم ڪه سال بعد
به یاد جمله نابش باید درهر
قدم اشڪ بریزیم وگریه کنیم😭
🥀 #شهیدمدافع_حرم
#سعید_بیاضیزاده 🕊
💠 @Shahidegomnamm
🌼خیلی ساده بهش گفتیم:
یه جمله ناب بگو !
🍁فڪرش را هم
نمیڪردیم ڪه سال بعد
به یاد جمله نابش باید درهر
قدم اشڪ بریزیم وگریه کنیم😭
🥀 #شهیدمدافع_حرم
#سعید_بیاضیزاده 🕊
💠 @Shahidegomnamm
#سیره_شهدا📃
مادر خانم همسر #شهید مدافع حرم #سعید_سامانلو میگوید🔻
سال ۸۲ یا ۸۳ بود که من و دخترم با #شهید سعید سامانلو به حج مشرف شدیم
ابتدا رفتیم مدینه، « سراسر آن شهر را دامادم🧔 بدون ڪفش👞 راه میرفت .»
گفتم: «سعید جان چرا کفش نمیپوشی.؟!»
گفت: « مادر، #چادر خانم #حضرت_زهرا (س) به این زمینها کشیده شده است ...»
#یادشهدا_باصلوات
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹ڪانال عهدبا شهدا🍃🌹
❥• @Shahidegomnamm🕊
مادر خانم همسر #شهید مدافع حرم #سعید_سامانلو میگوید🔻
سال ۸۲ یا ۸۳ بود که من و دخترم با #شهید سعید سامانلو به حج مشرف شدیم
ابتدا رفتیم مدینه، « سراسر آن شهر را دامادم🧔 بدون ڪفش👞 راه میرفت .»
گفتم: «سعید جان چرا کفش نمیپوشی.؟!»
گفت: « مادر، #چادر خانم #حضرت_زهرا (س) به این زمینها کشیده شده است ...»
#یادشهدا_باصلوات
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹ڪانال عهدبا شهدا🍃🌹
❥• @Shahidegomnamm🕊