🌷کانال عهدباشهدا🌷
@shahidegomnamm
باور کن ،#شهید دوستت دارد
🍀همین که بر #مزارشان ایستاده ای ، یعنی تو را به حضور طلبیده اند
🍀همین که #اشک هایت روان میشود ، یعنی نگاهت میکنند
🍀همین که دست میگذاری بر مزارشان ، یعنی #دستت را گرفته اند
🍀همین که #سبک میشوی از ناگفته های غمبارت ، یعنی وجودت را خوانده اند
🍀همین که قول مردانه میدهی ، یعنی تو را به #همرزمی قبول کرده اند
#باور_کن ،#شهید دوستت دارد
که میان این شلوغی های دنیا هنوز گوشه ی خلوتی برای دیدار نگاه معنویشان داری....
#اللهم_الرزقنی_توفیق_شهادت_فی_سبیلک
#دلنوشته
🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXetVvs7NM5AbyQ
🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨
@shahidegomnamm
باور کن ،#شهید دوستت دارد
🍀همین که بر #مزارشان ایستاده ای ، یعنی تو را به حضور طلبیده اند
🍀همین که #اشک هایت روان میشود ، یعنی نگاهت میکنند
🍀همین که دست میگذاری بر مزارشان ، یعنی #دستت را گرفته اند
🍀همین که #سبک میشوی از ناگفته های غمبارت ، یعنی وجودت را خوانده اند
🍀همین که قول مردانه میدهی ، یعنی تو را به #همرزمی قبول کرده اند
#باور_کن ،#شهید دوستت دارد
که میان این شلوغی های دنیا هنوز گوشه ی خلوتی برای دیدار نگاه معنویشان داری....
#اللهم_الرزقنی_توفیق_شهادت_فی_سبیلک
#دلنوشته
🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXetVvs7NM5AbyQ
🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨
🌷کانال عهدباشهدا🌷
@shahidegomnamm
🌹#شهید_محمدرضا_حقیقی
🌷#شهادت ( 4 )
🍀 (قسمت یازدهم )
پـدرومـادر شهـید را خبر کردند.آن ها هم آمدند و به #چهره ی پاک فرزنـد دلبندشان نگریستند. 😢#اشک_شوق از دیدن چنین منظره ای به یک باره بار غم و رنج فراق محمــدرضا را از دل آن ها بیرون آورد.
👈مادرش فریاد زد: 🍃«بگذارید همه بیایند و این #کرامت_الهے را ببینند»🍃
تمام کسانے که برای #تشییع پیکر شهید به بهشت آباد اهواز آمده بودند، یکے پس از دیگری بالای قبر محمـدرضا آمده و #لبخند_زیباے 😀او را به چشم دیدند.
روی قبر🔲 را پوشاندند، درحالے که دیگر آن لب ها بسته نشد😀 و #تبسم_شیرین و لب های باز شده ی شهید #باقے بود.😊
🍀✴🍀✴🍀✴🍀✴🍀✴
🌷کانال عهدباشهدا🌷
╔══ೋღ
❤ღೋ══╗
🎀 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
╚══ೋღ
❤ღೋ══╝
@shahidegomnamm
🌹#شهید_محمدرضا_حقیقی
🌷#شهادت ( 4 )
🍀 (قسمت یازدهم )
پـدرومـادر شهـید را خبر کردند.آن ها هم آمدند و به #چهره ی پاک فرزنـد دلبندشان نگریستند. 😢#اشک_شوق از دیدن چنین منظره ای به یک باره بار غم و رنج فراق محمــدرضا را از دل آن ها بیرون آورد.
👈مادرش فریاد زد: 🍃«بگذارید همه بیایند و این #کرامت_الهے را ببینند»🍃
تمام کسانے که برای #تشییع پیکر شهید به بهشت آباد اهواز آمده بودند، یکے پس از دیگری بالای قبر محمـدرضا آمده و #لبخند_زیباے 😀او را به چشم دیدند.
روی قبر🔲 را پوشاندند، درحالے که دیگر آن لب ها بسته نشد😀 و #تبسم_شیرین و لب های باز شده ی شهید #باقے بود.😊
🍀✴🍀✴🍀✴🍀✴🍀✴
🌷کانال عهدباشهدا🌷
╔══ೋღ
❤ღೋ══╗
🎀 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
╚══ೋღ
❤ღೋ══╝
باور کن، #شهید دوستت دارد..
همین که بر #مزارشان ایستاده ای ، یعنی تو را به حضور طلبیده اند..
همین که #اشک هایت روان میشود ، یعنی نگاهت میکنند..
همین که دست میگذاری بر مزارشان ، یعنی دستت را گرفته اند..
همین که سبک میشوی از ناگفته های غمبارت ، یعنی وجودت را خوانده اند..
همین که #قولِ_مردانه میدهی ، یعنی تو را به #هم_رزمی قبول کرده اند..
#باور_کن ،شهید #دوستت_دارد..
که میان این شلوغی های #دنیا هنوز گوشه ی #خلوتی برای دیدار نگاه معنویشان داری....
#اللهم_ارزقنا_توفیق_شهادت_فی_سبیلک
#شهید_نوشته
🌺🌺🌺
@shahidegomnamm
🌺🌺🌺
همین که بر #مزارشان ایستاده ای ، یعنی تو را به حضور طلبیده اند..
همین که #اشک هایت روان میشود ، یعنی نگاهت میکنند..
همین که دست میگذاری بر مزارشان ، یعنی دستت را گرفته اند..
همین که سبک میشوی از ناگفته های غمبارت ، یعنی وجودت را خوانده اند..
همین که #قولِ_مردانه میدهی ، یعنی تو را به #هم_رزمی قبول کرده اند..
#باور_کن ،شهید #دوستت_دارد..
که میان این شلوغی های #دنیا هنوز گوشه ی #خلوتی برای دیدار نگاه معنویشان داری....
#اللهم_ارزقنا_توفیق_شهادت_فی_سبیلک
#شهید_نوشته
🌺🌺🌺
@shahidegomnamm
🌺🌺🌺
#اول_پاییز بود و در کلاس
دفتر خود را معلم باز کرد
بعد با نام خدای مهربان
درس اول آب را آغاز کرد
گفت بابا آب داد و بچه ها
یک صدا گفتند بابا آب داد
#دخترک اما لبانش بسته ماند
#گریه کرد و صورتش را تاب داد
او ندیده بود بابا را ولی
#عکس او را دیده در قابی سپید
یادش آمد مادرش یک روز گفت
دخترم بابای پاکت شد #شهید
مدتی در فکر بابا غرق بود
تا که دستی #اشک او را پاک کرد
بچه ها خاموش ماندند و کلاس
آشنا شد با سکوتی تلخ و سرد
دختری در گوشه ای آهسته باز
گفت بابا آب داد و داد نان
شد معلم گونه هایش خیس و گفت
بچه ها بابای زهرا داد جان
بعد روی تخته سبز کلاس
عکس چندین #لاله زیبا کشید
گفت درس اول ما بچه ها
#درس_ایثار_و_وفا ، درس شهید
مشق شب را هر که با بابای خود
باز بابا آب داد و نان نوشت
دخترک اما میان دفترش
ریخت اشک و “داد بابا ، جان” نوشت😔😢
#دلنوشته
#دختران_شهدا
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
دفتر خود را معلم باز کرد
بعد با نام خدای مهربان
درس اول آب را آغاز کرد
گفت بابا آب داد و بچه ها
یک صدا گفتند بابا آب داد
#دخترک اما لبانش بسته ماند
#گریه کرد و صورتش را تاب داد
او ندیده بود بابا را ولی
#عکس او را دیده در قابی سپید
یادش آمد مادرش یک روز گفت
دخترم بابای پاکت شد #شهید
مدتی در فکر بابا غرق بود
تا که دستی #اشک او را پاک کرد
بچه ها خاموش ماندند و کلاس
آشنا شد با سکوتی تلخ و سرد
دختری در گوشه ای آهسته باز
گفت بابا آب داد و داد نان
شد معلم گونه هایش خیس و گفت
بچه ها بابای زهرا داد جان
بعد روی تخته سبز کلاس
عکس چندین #لاله زیبا کشید
گفت درس اول ما بچه ها
#درس_ایثار_و_وفا ، درس شهید
مشق شب را هر که با بابای خود
باز بابا آب داد و نان نوشت
دخترک اما میان دفترش
ریخت اشک و “داد بابا ، جان” نوشت😔😢
#دلنوشته
#دختران_شهدا
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
توی سینه کش کوه با کومله ها درگیر شده بودند. از یکی پرسیده بود امروز چندمه ؟
#دلم_خیلی_آشوبه.
او هم گفته بود #عاشورا است.
#اشک دویده بود توی چشم هاش. وسط درگیری بچه ها را جمع کرده بود. گفته بود بیایید یک کم #عزاداری کنیم.
#شهیدمحمدبروجردی
#خاطره
📕یادگاران، جلد 12 کتاب شهید بروجردی، ص 84
🏴کانال عهدباشهدا🏴
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
#دلم_خیلی_آشوبه.
او هم گفته بود #عاشورا است.
#اشک دویده بود توی چشم هاش. وسط درگیری بچه ها را جمع کرده بود. گفته بود بیایید یک کم #عزاداری کنیم.
#شهیدمحمدبروجردی
#خاطره
📕یادگاران، جلد 12 کتاب شهید بروجردی، ص 84
🏴کانال عهدباشهدا🏴
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🍀هرگاه #اکبر نام مقدس #امام_حسین (ع) را می شنید، #اشک از چشمانش جاری می شد😢.
🍀عزاداری او با بقیه فرق می کرد. یک بار یکی از بچه ها پرسید:«چرا این قدر سینه می زنی؟»
🍀اکبر گفت:«عشق اهل بیت (ع) یعنی این. در آن دنیا، اگر از من بپرسند با این دست و سینه چه کرده ای خواهم گفت برای آقایم امام حسین سینه زده ام.
#شهید_اکبراحمدی
#خاطره
📕منبع: کتاب سیرت شهیدان، صفحه:128
🌾کانال عهدباشهدا🌾
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🍀عزاداری او با بقیه فرق می کرد. یک بار یکی از بچه ها پرسید:«چرا این قدر سینه می زنی؟»
🍀اکبر گفت:«عشق اهل بیت (ع) یعنی این. در آن دنیا، اگر از من بپرسند با این دست و سینه چه کرده ای خواهم گفت برای آقایم امام حسین سینه زده ام.
#شهید_اکبراحمدی
#خاطره
📕منبع: کتاب سیرت شهیدان، صفحه:128
🌾کانال عهدباشهدا🌾
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊🕊🕊
🕊
فرمانده های تیپ ها بودند؛ #خرازی، #زین_الدین، #بقایی و. . . . حرف های آخر را زدند و #شب_حمله مشخص شد.
#حسن شروع کرد به #نوحه خواندن.
وقتی گفت؛ ✨« شهادت از عسل شیرین ترست»✨ هق هقش بلند شد😢. نشست روی زمین و زار زد. از اول روضه رفته بود سجده. کف سنگر سه تا پتو انداخته بودند. سر که برداشت از #اشک😢، تا پتوی سوم خیس شده بود.
#شهیدحسن_باقری
#خاطره
📗یادگاران، جلد چهار، کتاب حسن باقری، ص 95
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🕊
فرمانده های تیپ ها بودند؛ #خرازی، #زین_الدین، #بقایی و. . . . حرف های آخر را زدند و #شب_حمله مشخص شد.
#حسن شروع کرد به #نوحه خواندن.
وقتی گفت؛ ✨« شهادت از عسل شیرین ترست»✨ هق هقش بلند شد😢. نشست روی زمین و زار زد. از اول روضه رفته بود سجده. کف سنگر سه تا پتو انداخته بودند. سر که برداشت از #اشک😢، تا پتوی سوم خیس شده بود.
#شهیدحسن_باقری
#خاطره
📗یادگاران، جلد چهار، کتاب حسن باقری، ص 95
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_سی_وسوم
#خاطرات
✍دوستش نقل می کند؛ بعضی از روزها که با سرویس به #پادگان می رفتیم در کنار صندلی محمد می نشستم ، می دیدم که او خم شده #کتابی در دست گرفته و #زمزمه می کند.زمزمه های محمد که به گوشم می رسید ، می فهمیدم که #زیارت_عاشورا می خواند و من هم در کنارش آرام با او زمزمه می کردم. محمد می گفت ؛ امروز توفیق نداشتم بعد از نماز صبح زیارت عاشورا بخونم.
⚜در #ماموریت هایی که با هم بودیم هیچ وقت بعد از #نماز_صبح_زیارت_عاشورایش ترک نمی شد .خودش #روضه می خواند و دل شکسته برای مظلومیت اهل بیت پیامبر آرام #اشک می ریخت.😢
⚜در ماموریت #سوریه، اولین شبی که به الحویز رسیدیم تقریبا نیمه شب بود. همه خسته در گوشه ای به خواب رفتند . پاسی از #شب نگذشته بود که #صدای_زیارت_عاشورای محمد بلند شد. زمزمه می کرد و اشک می ریخت .همین زیارت ها و روضه خوانی یک نفره محمد بود که او را از ما جدا کرد.😔
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_سی_وسوم
#خاطرات
✍دوستش نقل می کند؛ بعضی از روزها که با سرویس به #پادگان می رفتیم در کنار صندلی محمد می نشستم ، می دیدم که او خم شده #کتابی در دست گرفته و #زمزمه می کند.زمزمه های محمد که به گوشم می رسید ، می فهمیدم که #زیارت_عاشورا می خواند و من هم در کنارش آرام با او زمزمه می کردم. محمد می گفت ؛ امروز توفیق نداشتم بعد از نماز صبح زیارت عاشورا بخونم.
⚜در #ماموریت هایی که با هم بودیم هیچ وقت بعد از #نماز_صبح_زیارت_عاشورایش ترک نمی شد .خودش #روضه می خواند و دل شکسته برای مظلومیت اهل بیت پیامبر آرام #اشک می ریخت.😢
⚜در ماموریت #سوریه، اولین شبی که به الحویز رسیدیم تقریبا نیمه شب بود. همه خسته در گوشه ای به خواب رفتند . پاسی از #شب نگذشته بود که #صدای_زیارت_عاشورای محمد بلند شد. زمزمه می کرد و اشک می ریخت .همین زیارت ها و روضه خوانی یک نفره محمد بود که او را از ما جدا کرد.😔
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
⚜ #شهیدی که وقتی #نماز اول وقتش را از دست داد خیلی #ناراحت و نگران شد و #اشک از چشمان پاکش جاری شد...
#شهیدمحمد_شالیکار
#خاطره
#حی_علی_خیر_العمل
#التماس_دعا
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm
#شهیدمحمد_شالیکار
#خاطره
#حی_علی_خیر_العمل
#التماس_دعا
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm