🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
218 subscribers
10.3K photos
590 videos
108 files
3.01K links
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست
#امام_خامنه_ای
🌺شادی روح شهدا وسلامتی امام خامنه ای صلوات
!!این کانال هیچ صفحه ای دربرنامه های مجازی دیگر ندارد و متعلق به هیچ نهاد و موسسه ای نیست
ارتباط باخادم کانال:↙️↙️
@Ali_Faghiri
Download Telegram
Forwarded from عکس نگار
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
💥 #شهیدی_که_درقبر_خندید

وقتے #صلوات مردمی که برای #تشییع پیکر #محمــدرضا_حقیقی آمده بودند تمام شد ، #پیکر شهید به آرامے از داخل #تابوت درون 🔲قبر قرار داده شد. لحظاتے بعد محمــدرضا آرام تر ازهمیشه درون قبر خوابیده بود😑. تا این لحظه همه چیز روال عادی خود را طی می کرد. اما هنوز فرازهای اول #تلقین تمام نشده بود که #عموی_شهید فریاد زد:🗣

«الله اکبر! #شهید_می_خندد😊

او که خم شده بود تا برای آخرین بار چهره ی پاک،آرام ونورانے محمـــدرضا را ببیند، متوجه شده بودکه #لبهای_محمــدرضا در حال #تکان خوردن است و #دو_لب او که به هم قفل و کاملاً بسته شده بود ، درحال #باز_شدن و جدا شدن است و #دندان های محمــدرضا یکے پس از دیگری در حال #نمایان و ظاهرشدن است.
عموی او می گفت: ابتدا خیال کردم لغزش حلقه های اشک در چشمان من است که باعث می شود لب های شهید را در حال #حرکت ببینم، با آستین، اشک هایم 😢را پاک کردم و متوجه شدم که اشتباه نکردم.لب های او در حال باز شدن بود و گونه های او گل مے انداخت.😊

#شهیدمحمدرضا_حقیقی
#خاطره

🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊
فرازی از #وصیتنامه

امشب پاس دارم.ساعت 1:39 چه شب باشکوهی!
این خانه کوچک است،این #سنگر، این گودی در دل زمین، این گونی های بر هم تکیه داده شده پر از حرف است، فریاد است، غوغاست. .. صدای پر محبت اصغر و حرف زدن آرام رضا و خوش زبانی منصور؛ بغض گلویم را گرفته، قطرات اشکم هدیه تان باد. تنهایی عمیق ترین لحظات زندگی یک انسان است.
🔶خدایا این خانه کوچک را برای من مبارک گردان؛ در این چند روز با #خاک انس گرفته ام، بوی خاک گرفته ام. حال می فهمم که #علی_ابن_ابیطالب چگونه میفرماید: #سجده_های نماز، #حرکت_اوّل خم شدن روی مهر، این معنا را میدهد که #خاک بوده ایم، #حرکت_دوّم این معنا را دارد که از خاک برخاسته ایم، #متولّد شدیم. #حرکت_سوّم رفتن دوباره به خاک به این معناست که دوباره به خاک برمیگردیم مرگ. و #حرکت_چهارم به این معناست که دوباره زنده می شویم. حیات قیامت🔸
🔶امّا در این #سنگر همیشه در کنار این خاکیم و خاک پناهگاهمان است. درون سنگر با خود سخن می گویم. راستی چه خوب است از این فرصت استفاده کنم و با #قرآن آشنا شوم. ایات خدا را بخوانم و بعد حفظ کنم و سپس زمزمه کنم و بعد شعار زندگی کنم. باشد تا این دل پر هیجان و طپش را آرامش دهد. و بعد با این برای خود #توشه سازم و توشه را راهی سفرم گردانم و در #انتظار شهادت بمانم و بمانم.
🔶ایات جهاد را، شهادت، تقوی، ایمان، ایثار، اخلاص، عمل صالح. ..همه را پیدا کنم و سنگر کلاس درسم باشد و میعادگاه ملاقتم با خدا شود. #سنگرم_محرابم گردد. سنگرم خانه امیدم شود و قبله دوّمم گردد. از فردا حتما بیشتر قرآن خواهم خواند.

#شهیدسیدمحمدحسین_علم_الهدی
#تولد؛ ۸/۷/۱۳۳7
#شهادت ؛ ۱۷/۱۰/۱۳۵۹

🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👨‍✈️ #قسمت_صدو_شصتو_پنج📖 _البته همش #تقصیر من نیستا😔 میدونی مامانی؟ خدا بعضی وقتا بنده هاشو #امتحان میکنه😭 آدما باید #قوی باشن و از این امتحان #سربلند✌️ بیرون بیان،میگن خدا بعضی وقتا #دوس داره بندش هی #صداش بزنه😍من مطمئنم🙏 که #خدا کمکمون…
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👨‍✈️
#قسمت_صدو_شصتو_شش📖

❖ گفتم:مامان؟ حالت خوبه؟
یه حرکتی کن جانم #گلوم تیر کشید
به زور آب دهنمو قورت دادم اشکام😭 راهشونو پیدا کردن و #سرازیر شدن رو زمین #زانو زدم و بلند #مامانمو صدا زدم،😔

#هق هقم اوج گرفت گلوم به
خس خس 🍂افتاده بود درست روزی
که قرار بود #حسام بیاد👣 مامان
و بابام سریع وارد #آشپزخونه👩‍🍳 شدن،
مامان یه یا #امام_رضایی گفت و بلند گفت: #حاجی برو ماشینو 🚘
روشن کن،فک کنم وقتشه فندق حرکت نمیکرد توانایی شو نداشتم بگم چیشده،بریده بریده همراه با اشک 😭سعی کردم حرف بزنم ...

❖ مامان گرفتتم تو #آغوششو گفت:
#نترس مامان جان تموم میشه آروم آروم گفتم: مامان!
با صدایی که توش #ذوق😍 موج
میزد گفت:
جانم؟ #گریم شدید تر😭 شد سعی کردم #اشکامو که بی محابا میریختنو کنترل کنم،😔

❖ بریده بریده ادامه دادم : مامان
#لگد👣 نمیزنه #حرکت نمی کنه #مامان👩‍💼 از جنب و جوش ایستاد
فقط صدای تپش #قلبش❤️ تو
گوشم👂 نواخته میشد، #دستشو
جلو آورد و #صورتمو قاب کرد و
گفت:
نگاه #فاطمه چیزی نیست حتما #فشارت افتاده #استرست زیاد بوده امروز😔

#ذکر 📿میگفت زیر لبش کمک کرد
از رو #زمین بلند شم زیر بغلمو محکم نگه داشت و به طرف #حیاط رفتیم #تسلطی رو راه رفتنم 👣نداشتم
سوار ماشین 🚘 شدیم بابا 🙍‍♂با #سرعت نور😱 حرکت میکرد، مامان دستشو رو #داشبورت گذاشته بود و #رنگش مثه گچ #سفید شده بود جلوی بیمارستان👩‍⚕ نگه داشت با کمک مامان از ماشین پیاده شدم و وارد #بیمارستان شدیم...

#این_داستان_ادامه_دارد...✒️

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫

منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat

🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🌹🍃
❥❥❥ @Shahidegomnamm
🌿
🌾
🍂
💐🍃
🍂🌺🍃💐
💐🍃🌼🍃🌸🍃🌾🌿