🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
218 subscribers
10.3K photos
590 videos
108 files
3.01K links
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست
#امام_خامنه_ای
🌺شادی روح شهدا وسلامتی امام خامنه ای صلوات
!!این کانال هیچ صفحه ای دربرنامه های مجازی دیگر ندارد و متعلق به هیچ نهاد و موسسه ای نیست
ارتباط باخادم کانال:↙️↙️
@Ali_Faghiri
Download Telegram
💥#چادرم را برندارید

صاحب خانه‌اش گفته بود: « طیبه که به خانه ی ما آمد، ما سرمان برهنه بود، بی حجاب بودیم. این‌ قدر پند و نصیحت کرد و از قرآن و دعا گفت که ما دیگر یک تار مویمان را نگذاشتیم پیدا شود».
به ساواک که گرفته بودش و دستبند زده بود به دست‌هایش، گفته بود: 💠« مرا بُکشید ولی چادرم را بر ندارید».💠

#شهیده_طیبه_واعظی_دهنوی
#خاطره
📕کفش‌های جامانده در ساحل، ص78 و 93

امام علی (ع)
حیا و عفت نیكو است و از زنان نیكوتر.
ارشاد القلوب، ترجمه مسترحمى، ج‏1، ص193

🌷کانال عهدباشهدا🌷

https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
یا حسین(ع)؛
در ڪربلا نبودم

تا براے یارے امامم
ڪارے #حسینے بڪنم،

اما...حالا هستم
تا با #چادرم،
ڪارے #زینبے بڪنم

میدانم ڪہ یزیدیان زمان 
چشم بہ چادرم دوختہ اند!

#لبیڪ_یاحسین
#حجاب

@shahidegomnamm
#بیعت با شهدا ...

شهدا #چادرم را بنگرید ...

من #پاسدارخون شماهستم وخواهم بود✌️

#دلنوشته
#حجاب

🌹کانال عهدباشهدا
🌹 @shahidegomnamm
Forwarded from عکس نگار
💥پسرم را از جورابهای مجیدبرادرش که به پا داشت شناختم💥

آرام بغضش راشکست گریه کرد😢 گفت وقتی جنازه اش را آوردند نتوانستم نعمتم را بشناسم #خمپاره_تمام_صورتش رابرده بود.بادقت گفته هایش راتصور میکردم ،
نگاهش لحظه ای مکث داشت ،
اشک اجازه صحبت به او نمی داد،
میان جملاتش گهگاهی خدارامیخواند،
خواندنی که حکایت ازدلتنگیهایش میکرد ومیگفت دنیادربرابر چشمهایم تیره وتارشد
زمانیکه فقط #نعمتم را از #جورابهای_مجید_برادرش که به پاداشت، #شناختم.
آره اون پسرمن بود.

🔷پسری که حتی باورنداشتنش درکودکی
به خاطرتب وبیماری سختش ،مراازخود بیخودمیکرد،حالا چه آراااام خوابیده 😢
واین لحظه چه #مادرانه ،باخودزیرلب،
#لالایی زمزمه میکرد:
مادربه فدای صورت ماهت ،
جیگرگوشه ی من ،..
💥مگرخون پسر من رنگینترازخون
سالارشهیدان وعزیزانش
هست،یاسیدالشهداپسرم به فدای تو
وعلی اکبرتو..

🔷نمیدونم چی شد،بی اراده ازخود 😔
،تابه آن زمان آنقدرحرفهای مادربزرگم
دلم رانلرزاند ،حس عجیبی بود ازطرفی
دل آرامی ام و از سویی آشفتگی ،اینکه
عمو چه مسیرقشنگی را برای رسیدن به خدا
انتخاب کرده وگذشته ازآرمان بزرگش
چه خوش سلیقه است ومن مفتخربودم به
انتخاب زیبایش پس دلم آرام بود

🔷ولی ازطرفی نگرانیه حفظ
#رسالت_شهید،دلم را برآشفت که چگونه
از این هوای سرد وطوفانی روزگارگذرکنم .....
ومن...
نه دستانت رالمس کردم ،نه نگاهت ونه بودنت
را،ولی نبودنت راهیچگاه باورندارم، گرمای
نگاهت ازافقی دور،ازدنیایی بزرگترازدنیای من، همچون تلؤلو ستاره ای درمیان ستاره گان
هستی می درخشد.مگرمیشود توشاهدزیباترین لحظه وصال حق باشی وتمنای دل من، برای
شناختن ودرک مسیر خوبیها را،شاهدنباشی ودرهمین نزدیکی ها، هوای باورهایم را،نداشته باشی.

🔷مهربانی هایت خوش قلبی تو،دلسوزی
،فداکاری وایثار،نه فقط برای تبارت، که نهایت آنرادرعملیات فتح المبین( لشگر
77خراسان)برای ارزشها وباورهایت چه زیبا به دل نشاندی

🔷وتوای مهربانترین وزیباترین #آیت_خدا
برای من ،ای عموی خوب من، زمانیکه که
دربحرانی ترین وهله ی زندگیم ،دست نوازشت
را ،حس کردم باخودپنداشتم که تلخی نبودنت
میشودشیرین ترین غزل خداحافظی ،چرا که
#زنده نگه داشتن #آرمان های تو و شهدای
راه حق ،نابترین حس قراراست ،اینکه تو
میبینی، تو هستی وتو زنده ای ومن آن کودک
دیروز ودخترامروز به پاس قرارهمیشگیم باتو
#چادرم رامحکمترمیگیرم تابادآشفتگی های
روزهای طوفانی وبی رحم،حیا وعفتم را خدشه
دارنکندتابتوانم درروزموعودبادلی مطمئن ،
#امانت مادرم را به اوبرگردانم....

پ.ن..ای شاهدان قشنگترین لحظه دیدار،ای
نابترین منتخبان وصال یار،مادختران آفتاب سرقرارمان خواهیم ماند
دلم خواندوقلم نوشت تابرسدبه دست عموی
شهیدم نعمت ضرغامی

اے ڪه
درد دورے ات
دائم عذابـم مے دهد ...

مـــــ‌هربانے ڪن
بیا،
در خواب هایم
لااقل. ...

#شهید_نعمت_ضرغامی
#دلنوشته
🔸ارسالی از کاربر بزرگوار کانال

🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊 @shahidegomnamm 👈
Forwarded from عکس نگار
⚠️⚠️ #تـلنـــگر

#مشڪے_آرامـ_من...
سالها بود کہ #رفیق دیرینہ هم بودیم
چقدر دوسش داشتم؛از داشتنش لذت میبردم💖

🌸در تمام مدت اطو؛ چشم ازش برنمے داشتم

💢چشمم بہ میز دراور افتاد
#رژهایم چشمکــ میزدند انگار!
رژ جیغ قرمز؛جیگرے...بہ پوست روشنم میآمد
اما نہ مبادا کسے بہ #گناه بیفتد!
رژ آلبالویے... نہ! این هم نہ....
رژ قهوه اے...این دیگر #جیغ نیستــ !
#لبهایم از بے روحے در مے آمد
#رژ_قهوه اے من چه زیبا شد!

💢آنسوے میز #مداد_چشمم بود
چشمانم با مداد زیباتر میشد
کمے هم بہ مژه هایم حالت دادم
چشمانم یہ چیزے کم داشت هنوز؛ریمل!
معطل نکردم؛چشمانم مشکے مشکے شد
جاے #رژگونہ مخملے ام خالے بود؛گونہ هایم نیز سرخ شد!
یکــ میکاپــ کامل!

🌸 #چادرم را،تاج سرم را سر کردم
براے آخرین بار در #آینہ خود را برانداز کردم

🌸چادرم انگار #غمے نهان داشتــ😔
#حرمتش_زیر_سوال_رفتہ_بود❗️❗️
حس غریبے داشتــ ...

💢 #لبهایم با رژش؛ #چشمانم با سیاهے اش بہ #چادرم نیشخند میزدند..
انگار کہ با هم #قهر باشند❗️

🌸دوباره در #آینہ نگاه کردم
👈 #یادم افتاد چادرم #بدون_حیا از خانہ بیرون نمیرفتــ
#حرمتش بیش از این حرفها بود

🌸 #چادر_خاکے_مادر با رنگ و لعاب #بیگانہ بود!

🍀 #فاطمه_قاف
🌸 #مشکی_آرام_من
🌸 #حجاب

🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👨‍✈️ #قسمت_صدو_شصتو_شش📖 ❖ گفتم:مامان؟ حالت خوبه؟ یه حرکتی کن جانم #گلوم تیر کشید به زور آب دهنمو قورت دادم اشکام😭 راهشونو پیدا کردن و #سرازیر شدن رو زمین #زانو زدم و بلند #مامانمو صدا زدم،😔 ❖ #هق هقم اوج گرفت گلوم به خس خس 🍂افتاده…
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👨‍✈️
#قسمت_صدو_شصتو_هفت📖

❖ موهای شقیقه اش کمی #سفید
شده بود خسته و #درمانده بود میون اون محاسن مشکیش چند تار سفید خودنمایی میکرد چه با خودش کرده بود؟😔

#چادرم از سرم افتاد موهام به صورتم شلاق زدن یه قدم👣 عقب
رفتم و #حسام به تبعیت ازم وارد شد،
درو🚪 پشت سرش بست آروم جلو اومد. #پیشونیشو گذاشت رو #پیشونیم سرش داغ داغ بود نفسای #گرمش به صورتم می خورد ُر گرفتم از این همه نزدیکی #حسام دستشو لای موهام برد
و آروم روشون بوسه زد نگاهشو به
پایین دوخت رد #نگاهشو دنبال کردم درست رو فندق👶 متوقف شده بود#لبخند غم #آلودی زد زانوزد سرشو گذاشت رو شکمم فندق بی وقفه تکون می خورد و لگد می زد👣 مثل اینکه از من خوشحال تر بود😍 مردد دستمو جلو بردم آروم موهاشو نوازش کردم دلم❤️ بی قرار بود،

❖ چقدر دلم❤️ واسه این #مرد تنگ شده بود. بالاخره لب از لب باز کردم😊
و گفتم: یه چیزی بگو دلم واسه #صدات تنگ شده😔 #سرشو بالا اورد و گفت #چشمات قدرت حرف زدنو ازم
میگیره😩 چرا انقدر #شکسته شدی؟
سرشو انداخت زیر شونه هاش بی وقفه می لرزید #قلبم به تپش افتاده بود طاقت این حالشو نداشتم یقین پیدا
کردم که چیزی شده جرات نداشتم بهش دست بزنم وقتی انقدر با #درماندگی گریه میکرد😭 دستشو گرفتم #یاعلی گفت و بلند شد با اون یکی دستش #اشکاشو پاک کرد،

❖ چند #قدم که جلو تر رفتیم متوجه شدم #نمیتونه درست راه بره #کمکش کردم لبه ی تخت بشینه #حالش اصلا خوب نبود😩 اینو میشد به راحتی از #صورتش فهمید کنارش نشستم صدای جیرجیرک فضارو پر کرده بود با صدای ارومی گفتم: نکنه🤔 باز زخمی شدی؟

#این_داستان_ادامه_دارد...

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫

منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat

🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🌹🍃
❥❥❥ @Shahidegomnamm
🌾
🍂
💐🍃
🍂🌺🍃💐
💐🍃🌼🍃🌸🍃🌾
✒️📃
👌🏼یـــ❗️ـڪ تلنــ⚠️ــگر

#مادر جان
هروقت #دلم برای #دفاع از
#حرم_زینبتان پـ🕊ـر می ڪشد

#چادرم را محڪم تر می گیرم
تا #تیرها 🏹 بر چادرم بنشیند
نه بر د💚ل #زینب.

#تلنگر

💕🍃ID @Shahidegomnamm
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_نود 📖

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• می آیم پشتت بر نمی گردی نگاهم ڪنی، #همیشه بر میگشتی ها
همانطور ڪه #پشتت است میگویی:
ڪاری نداری #فاطمه جان...؟
#تلخ میگویم:
به بی بی بگو ببخشه اینقدر تو رو پیشش #شرمنده ڪردم

❥• #مڪث میڪنی و میگویی:
#مراقب خودت باش عزیز دلم،
صدایت #میلرزد، مڪث میڪنی
و #بغض دار ادامه میدهی:
زود برمیگردم... #یاحیدر...

❥• و من با #قلبی سراسر #دلتنگی
ندا برمی آورم:
خداحافظ #زهیرم
ناگاه به سمتت میدوم و رو به رویت
می ایستم و تو را برای آخرین بار در آغوش میگیرم، دارم #دل ڪندنت
را سخت میڪنم ولی باور ڪن
دست خودم نیست، #چادرم از سرم
می افتد تو موهایم را نوازش میڪنی
و رویشان بوسه میزنی چقدر #صبور شده ای،

❥• #ریه هایم را پر از عطر قشنگت
میڪنم #عطریاس میدهی دوباره
عزمت را جذم میڪنی برای رفتن
میروی #آب را پشتت میریزم...
#هزار_ابر_نباریده_توشه_راهت
#برو_مسافر_خسته_خدا_به_همراهت

❥• سوار #ماشین میشوی ماشین
راه می افتد تا لحظه ای ڪه از
ڪوچه #خارج شود،
#نگاهش میڪنم...

#این_داستان_ادامه_دارد..‍.

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat


🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_نودو_سه 📖

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• هیچ نمی گویم و بی حال ڪنارش می نشینم #مشتاق شنیدن حرف هایش هستم #سپیده در حالیڪه نگاهش به #شمعدانی های صورتی رنگ لب حوض است می گوید:
من هیچ وقت برای #اشڪان گریه نڪردم چون #قول داده بود بعد از #شهادتش بهم سربزند من از روز #تشیع_جنازه میدیدمش،خودش اومد بالای جسم بی روحش نشست و خنده ڪنان گفت:
سپیده می بینی این بدنو؟مثل قفس شده بود واسم به خدا گفتم قلبمو،پیڪرمو تا #روحم رخصت وصال
پیدا ڪنه...

❥• فاطمه باورت میشه بالای قبر اومد و ڪنار #مامان نشست مامان اصلا حواسش نبود و #اشڪ میریخت
#اشڪان بهم گفت:
مامام چرا گریه میڪنه؟انگار من مُردم
بغض میڪند چشمانش ڪه بی اندازه
شبیه اشڪان است تَر میشود،من اینارو
میدیدم و همه با #ترحم نگاهم میڪردن
حرفاشون اذیتم میڪرد میگفتن بیچاره تو شوڪه #خبر نداشتن من دارم اشڪانمو میبینم،حتی الان هم ڪه بعضی وقتا از سر عادت بلند صداش میڪنم به چشم یه دیونه نگاهم میڪنن...

❥• مو به تنم سیخ شده است بی اختیار #چادرم را روی سرم می ڪشم و میگویم:
نڪنه الان اینجاس! می خندد، نه الان سوریه اس گفت دلم واسه #حسام تنگ شده میرم پیشش اراده ای از خودم ندارم
پس میخواد #ببرتش؟
سپیده با حالتی جدی ڪه تا بحال ندیده بودم میگوید:
#فاطمه با ایمانت رفیق منی ولی تو این #امتحان الهی #سست شدی نگاه اینڪه میگن #شهدا زنده ان شعار نیست بیا #لبیڪ بگو پرده ها از جلوی چشمات
بره ڪنار خدا میبردت #معراج

❥• از جا بر می خیزد میگوید:
قدم آخر دفترچه رو بخون نگاهم میڪند و لب میزند فعلا #خداحافظ
بهت زده خداحافظی میڪنم حتی از جایم هم بلند نمی شوم #انگشتر حسام در دستم است سپیده رفته و مرا با
حرف های عجیبش تنها گذاشته است...

#این_داستان_ادامه_دارد..‍

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat

🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
#حجاب

🔶سرت را بالا بگیر بانو!
با چادر پوشیدنت در فصل گرما...
با تحمل ڪردن طعنه های روزگار

با زندگی شهید گونه ات...
با عشقت نسبت به شهدا...

ڪماڪان
در جهاد اڪبر
شرڪت ڪرده ای🌸

#چادرم_موهبتی_بود_ڪه_مادر_بخشید😍❤️

🍃🌹ڪانال عهدبا شهدا🍃🌹
❥• @Shahidegomnamm🕊