🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
218 subscribers
10.3K photos
590 videos
108 files
3.01K links
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست
#امام_خامنه_ای
🌺شادی روح شهدا وسلامتی امام خامنه ای صلوات
!!این کانال هیچ صفحه ای دربرنامه های مجازی دیگر ندارد و متعلق به هیچ نهاد و موسسه ای نیست
ارتباط باخادم کانال:↙️↙️
@Ali_Faghiri
Download Telegram
🍁 #دلنوشته

💖کاش...
آداب رفاقتتان
قابل انتقال بود
#دلم میگیـــــرد
میان جماعتی ڪه
#مهربانی یادشان رفته...

#روزتون_شهدایی


🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👮 #قسمت_صدو_هشتاد📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• از این همه #خوب بودنش لجم گرفته بود رو مو برگردوندم اونور توی دلم #خوشحال بودم که امروز از ناراحتیش کاسته شده بود حالش خیلی بهتر بود دوباره نگاش کردمو و کنجکاوانه گفتم : #حسام ؟ یه چیزی…
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هشتادو_یڪ📖

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅

❥• بازهم #مشت تو گرمای تابستون
می چسبیداز جا بلند شدمو به سمت
#اتاق اصلی رفتم . همه سر #سفره منتظر من بودن #حسام لباس مشکیشو عوض کرده بود اما دستی به ریشاش که یکم بلند شده بودن نزده بود #مامان رعنا صدام کرد و گفت : دخترم بیا بشین !
#لبخندی زدمو کنار #پدرجون نشستم حسام نگام کرد و سرشو انداخت پایین خب ! ناشی بودم !بلد نبودم کسیو که #عاشقشمو دوست نداشته باشم بعد از خوردن صبحانه از مامان و بابا و داداش حسام #خداحافظی کردیم و از خونه خارج شدیم،

❥• حسام ماشین نیاورده بود توهوای #مطبوع شهریورماه پیاده روی
می کردیم پیاده رو سایه بود حسام #دستمو گرفت و مسیرو بدون هیچ حرفی طی کردیم وارد ساختمون شدیم طبقه ی دوم #سونوگرافی بود روی صندلیای اتاق انتظار نشستیم حسام نوبت گرفت و بعد اومد کنارم نشست،
نفس #عمیقی کشیدم و سرمو انداختم پایین حسام از جیبش گوشیشو درآورد
و مشغول شد با بی حوصلگی خانومای باردارو که از جلوم رد می شدن نگاه
می کردم خانم مسنی کنارم نشسته بود.

❥• با لحن بامزه ای گفت : چند وقتته مادر ؟ با لحن #احترام آمیزی گفتم : هفت ماه و یک هفته ،بچت دختره ؟
نمی دونم هنوز #جنسیتشو نپرسیدیم
خنده ی ریزی کرد و گفت : انگار دختره مادر ! هر چی خدا بخواد،منشی اعلام کرد : آقای #سعادت بفرمایید ، نوبت شماست
حسام نیم نگاهی بهم انداخت و بلند شد منم به دنبالش بلند شدمو وارد مطب شدیم خانوم دکتر از پشت شیشه های عینکش نگام کرد و منو شناخت با #مهربانی باهام احوال پرسی کرد و خواست رو #تخت دراز بکشم حسام #خجالت می کشید گوشه ی اتاق کنار پنجره ایستاده بودخانوم دکتر خندید
و گفت : فاطمه خانوم !؟ شما هنوز
نمی خوای بدونی #جنسیت نی نی ات چیه ؟...

#این_داستان_ادامه_دارد..‍

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫

منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat

🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👮 #قسمت_صدو_هشتادو_هفت📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• به سمتم برمیگردی صورتهایمان چند سانتی متر فاصله دارند #پیشانیت را روی پیشانیم میگذاری و #چشمانت را می بندی روی چشمان بسته ات دست میکشم مژگانت #خیس خیسند آرام زمزمه میکنی: #آسما…
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هشتادو_هشت 📖

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅

❥• دستت را به سمتم دراز میکنی
دستت را میگیرم #یاعلی میگویم
و بلند میشوم حالم #دگرگون است دستت را محکم تر میگیرم بی اختیار خم میشوم و دستت را می بوسم اشکم روی دستت سر میخورد،به #انگشتر فیروزه ایت خیره میشوم دلم قرص است که هنوز از دستت درش نیاوردی با جدیت چانه ام را میگیری و سرم را بالا میاوری نگاهت به رو به رویت است دوباره #پایین را مینگری و میگویی : عزیزدلم چرا اینقد #نگرانی ؟بخدا فردا که رفتم، دو هفته ای برمیگردم، #بغض میکنم میگویم :
چرا #نگاهم نمیکنی ؟ هان ؟
میخوای ازم #دل بکنی می ترسی نگاهم کنی #دلت بلرزه ؟خیالت راحت تو #دلت بلرزه ، #ایمانت نمی لرزه

❥• با #مهربانی نگاهم میکنی شاید دلیلت این بوده که من راحت تر دل بکنم میدانی ؟ تو پیش خودت نیستی و نمیدانی مبتلا شدن به #چشمان تو چه دردی داردمی ترسم #شیطان در جلدم فرو رفته باشد #اعوذ_بالله میگویم
و به انگشتر #فیروزه ایت خیره میشوم میگویم : بریم ؟
جوابی نمی دهی و راه میفتی چقدر امشب کم حرف شدی سوار ماشین میشویم #باران شدت گرفته، #خیس خیسیم یاد #شلمچه می افتم :
یاد #مداحیت،راه میفتیم همه جا
ساکت است بی مقدمه میگویم :
#حسام ؟
به سمتم برمیگردی و میگویی :
#جانم؟
برام #مداحی میکنی؟
دوباره به روبه رویت نگاه میکنی
و میگویی : چشششممم،کمی بعد با صدای بم #مردانه ات شروع به خواندن میکنی و من پنهانی دارم صدای قشنگت را #ضبط میکنم تا هنگام نبودنت #لالایی_قلب بی قرارم باشد : میباره #بارون_روی_سر_مجنون ،
#توی_خیابون_رویایی

❥• میلرزه #پاهاش ، #بارونی چشماش
میگه خدایی تو کجایی ؟ من مانوسم ، به #حرمت آقا،حرم تو والله برام #بهشته
#کربلا... #کربلا .... #اللهم_الرزقنا
#کربلا ... #کربلا... #اللهم_الرزقنا ...
ادامه نمیدهی،نفس عمیقی میکشم میگویی : #فاطمه ببخشید جور نشد بریم #کربلا،جبران میکنم اشکالی نداره فدای سرت ماشین را نگه میداری #آسمان را مینگری و میگویی :
#بارون شدیده ها،خبر نداری همین شدت باران دلیل این پیاده روی شده . پیاده میشوم از پشت ماشین دو تا #چفیه میاوری یکی را روی سرم می اندازی و یکی را روی سر خودت دستم را میگیری و راه میفتیم ...

#این_داستان_ادامه_دارد..‍

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫

منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hema

🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅