This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#کلیپ
#دختر_شهید_مدافع_حرم
این دختر فقط پدرش را میخواهد نه سهمش از #سفره_انقلاب را .....
#شهدا_شرمنده_ایم
💞کانال عهدباشهدا💞
🍃 @shahidegomnamm 🍃
#دختر_شهید_مدافع_حرم
این دختر فقط پدرش را میخواهد نه سهمش از #سفره_انقلاب را .....
#شهدا_شرمنده_ایم
💞کانال عهدباشهدا💞
🍃 @shahidegomnamm 🍃
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨
#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
#قسمت_بیست_ودوم
#خاطرات
🍂خاطره ای از زبان مادر شهید؛
✍خیلی دوستم داشت متفاوت با سایر بچههایم با من رفتار میکرد #همیشه_دستم_را_میبوسید #سرش را روی #پاهایم میگذاشت و میگفت: #بوی_بهشت را استشمام میکنم خیلی هم دست و دلباز بود هر کجا میرفت برای بچههای خواهر و برادرش هدیه میآورد و از این کارش لذت میبرد, وقتی اعتراض میکردم که پسرم قدر پولت را بدان به شوخی میگفت: برایم #زن بگیر منم ولخرجی نکنم, نگو دلش پیش نوه خواهر شوهرم گیر کرده بود دلش میخواست او را خوب بشناسد,گفتم: پسرم برو جلوی مدرسهاش تعقیبش کن ببین با #معیارهای تو جور هست یا نه؟ تا دو سه ماه این کار را کرد و در آخر آمد و گفت: مادر خیلی #دختر نجیبی است هر وقت دوست داشتی برایم #خواستگاری کن.
🕊کانال عهدباشهدا🕊
↪️ @shahidegomnamm 👈
#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
#قسمت_بیست_ودوم
#خاطرات
🍂خاطره ای از زبان مادر شهید؛
✍خیلی دوستم داشت متفاوت با سایر بچههایم با من رفتار میکرد #همیشه_دستم_را_میبوسید #سرش را روی #پاهایم میگذاشت و میگفت: #بوی_بهشت را استشمام میکنم خیلی هم دست و دلباز بود هر کجا میرفت برای بچههای خواهر و برادرش هدیه میآورد و از این کارش لذت میبرد, وقتی اعتراض میکردم که پسرم قدر پولت را بدان به شوخی میگفت: برایم #زن بگیر منم ولخرجی نکنم, نگو دلش پیش نوه خواهر شوهرم گیر کرده بود دلش میخواست او را خوب بشناسد,گفتم: پسرم برو جلوی مدرسهاش تعقیبش کن ببین با #معیارهای تو جور هست یا نه؟ تا دو سه ماه این کار را کرد و در آخر آمد و گفت: مادر خیلی #دختر نجیبی است هر وقت دوست داشتی برایم #خواستگاری کن.
🕊کانال عهدباشهدا🕊
↪️ @shahidegomnamm 👈
Forwarded from عکس نگار
💥بسیار جالب خواندن این خاطره رو از دست ندید💥
⭕️شـهـیـدی که وســوسـه ی شـیــطـان را عـمــلـی نڪـرد و #صـدای تـسـبـیـحـات ڪــوه و گـیــاهــان را شـنـیـد...⭕️
🌹 #شـهـیـد_احـمـدعـلـی_نـیـری
✍نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچههای مسجد رفته بودیم #دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند.
یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا #رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم.
راه زیادی نبود از لا به لای بوتهها ودرختها به رودخانه نزدیک شدم تا #چشمم به رودخانه افتاد #یک_دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم! بدنم شروع به #لرزیدن کرد نمیدانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوتهها #مخفی شدم. من میتوانستم به راحتی یک #گناه_بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوتهها چندین #دختر_جوان که برهنه مشغول شنا کردن بودند. من همان جا #خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن #شیطان من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمیشود اما #به_خاطر_تو از این از این گناه میگذرم.»
بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از #جای دیگر آب آوردم. بچهها مشغول بازی بودند. من هم شروع به #آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. #اشک همین طور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:🔸«هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.»🔸 من همینطور که اشک میریختم گفتم از این به بعد #برای_خدا گریه میکنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن #امتحان_سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک میریختم و با خدا #مناجات میکردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله...» به محض این که این عبارت را تکرار کردم #صدایی_شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. #از_سنگ_ریزهها_و_تمام_کوهها_و_درختها_صدا_میآمد. همه میگفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم #ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچهها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت میلرزید به اطراف میرفتم از همه ذرات #عالم این صدا را میشنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم #درهایی از #عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم.گفتم تا بدانی 🔸انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد.🔸 بعد گفت: «تا زندهام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.»
#شهید_احمد_علی_نیری
#خاطره
#فرار_از_گناه
#خاکی_ها
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊 @shahidegomnamm 👈
⭕️شـهـیـدی که وســوسـه ی شـیــطـان را عـمــلـی نڪـرد و #صـدای تـسـبـیـحـات ڪــوه و گـیــاهــان را شـنـیـد...⭕️
🌹 #شـهـیـد_احـمـدعـلـی_نـیـری
✍نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچههای مسجد رفته بودیم #دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند.
یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا #رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم.
راه زیادی نبود از لا به لای بوتهها ودرختها به رودخانه نزدیک شدم تا #چشمم به رودخانه افتاد #یک_دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم! بدنم شروع به #لرزیدن کرد نمیدانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوتهها #مخفی شدم. من میتوانستم به راحتی یک #گناه_بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوتهها چندین #دختر_جوان که برهنه مشغول شنا کردن بودند. من همان جا #خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن #شیطان من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمیشود اما #به_خاطر_تو از این از این گناه میگذرم.»
بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از #جای دیگر آب آوردم. بچهها مشغول بازی بودند. من هم شروع به #آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. #اشک همین طور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:🔸«هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.»🔸 من همینطور که اشک میریختم گفتم از این به بعد #برای_خدا گریه میکنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن #امتحان_سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک میریختم و با خدا #مناجات میکردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله...» به محض این که این عبارت را تکرار کردم #صدایی_شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. #از_سنگ_ریزهها_و_تمام_کوهها_و_درختها_صدا_میآمد. همه میگفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم #ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچهها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت میلرزید به اطراف میرفتم از همه ذرات #عالم این صدا را میشنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم #درهایی از #عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم.گفتم تا بدانی 🔸انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد.🔸 بعد گفت: «تا زندهام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.»
#شهید_احمد_علی_نیری
#خاطره
#فرار_از_گناه
#خاکی_ها
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊 @shahidegomnamm 👈
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨
#دلنوشته_ای_برای_شهید_مدافع_حرم_سردار___سید_حمید_طباطبایی_مهر_به_مناسبت_چهارمین_سالگرد_شهادتش
✍گوشی ام پر شده از عکسهای شما
به عکسهایتان خیره میشوم
آخر من شما را همچون #پدری مهربان دوست دارم...
🔹مگر نه این است که شما برای #آرامش_و_امنیت این ملت و این #آب_و_خاک با #جانتان به معامله با خدا رفتید؟؟؟
🔹مگر نه این است که از خانه و #همسر و #فرزندانتان گذشتید،سالها درمیدان جهاد مبارزه کردید تا مبادا دشمن از خدا
بی خبر نگاه چپ به #ناموستان بکند؟!!
🔹پس حق دارم شما را #پدر خطاب کنم
چون اگر شما فقط به فکر آرامش همسر و فرزندان خویش بودید
#جان_بر_کف راهی میدان نبرد
نمی شدید...
🔹 #پدر_جان شما و تمام #شهدا بر گردن همه ما حق دارید...
کاش قدردان #خون شما باشیم و دیگر نگوییم
#شهدا_شرمنده_ایم
اما....
#شهدا_شرمنده_ایم😔
#دختر_شما_از_تبریز
#بنت_الهدی
#دلنوشته
🍃ارسالی از اعضای بزرگوار کانال🍃
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊🆔 @shahidegomnamm 👈
#دلنوشته_ای_برای_شهید_مدافع_حرم_سردار___سید_حمید_طباطبایی_مهر_به_مناسبت_چهارمین_سالگرد_شهادتش
✍گوشی ام پر شده از عکسهای شما
به عکسهایتان خیره میشوم
آخر من شما را همچون #پدری مهربان دوست دارم...
🔹مگر نه این است که شما برای #آرامش_و_امنیت این ملت و این #آب_و_خاک با #جانتان به معامله با خدا رفتید؟؟؟
🔹مگر نه این است که از خانه و #همسر و #فرزندانتان گذشتید،سالها درمیدان جهاد مبارزه کردید تا مبادا دشمن از خدا
بی خبر نگاه چپ به #ناموستان بکند؟!!
🔹پس حق دارم شما را #پدر خطاب کنم
چون اگر شما فقط به فکر آرامش همسر و فرزندان خویش بودید
#جان_بر_کف راهی میدان نبرد
نمی شدید...
🔹 #پدر_جان شما و تمام #شهدا بر گردن همه ما حق دارید...
کاش قدردان #خون شما باشیم و دیگر نگوییم
#شهدا_شرمنده_ایم
اما....
#شهدا_شرمنده_ایم😔
#دختر_شما_از_تبریز
#بنت_الهدی
#دلنوشته
🍃ارسالی از اعضای بزرگوار کانال🍃
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊🆔 @shahidegomnamm 👈
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👮 #قسمت_صدو_هفتادو_هشت📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• خوابم برد وقتی بیدار شدم خواستم شام درست کنم که #اذان شد ، رفتم مسجد و بعدشم پدرجون اومد دنبالم مشغول بازی با انگشتم بودم سرمو بالا آوردم دوباره مثل همیشه داشت نگام می کرد از همون…
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هفتادو_نه📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• راستش امروز ک تابوتو اوردن دلم اروم و قرار نداشت میخواستم زار زار گریه کنم از نبود رفیقی ک الان من داشتم نوکریشو میکردم همیشه با هم میرفتیم #معراج کمک میکردیم و با حسرت به جوونای #مدافع_حرم چشم میدوختیم امروز روزی بود ک دیگه #اشکان کنارم نبود تا بازم #حسرت بخوریم اون ب ارزوش رسیده بود و پیش ارباب بود تابوتو باز کردن یه
لحظه نشناختمش زدم رو پامو گفتم : رفیق چقد #عوض شدی #چهرش خیلی نورانی شده بود لبای #ترک خوردش و زخم روی لبش همه و همه منو یاد
#علی_اکبر(ع) امام حسین مینداخت
ما خاک کف پای #حضرتم نمیشیم اما اشکان حق فرزندیو ادا کرد،
❥• به زور جلوی هق هقمو گرفته بودم #حسام چشماش خیس بود و اروم حرفاشو میزد معلوم بود خیلی
#خسته اس صداش باعث شد از
#افکارم فاصله بگیرم،نمیخوام سرتو
درد بیارم فقط #دلم گرفته بود میخواستم با یکی #درد و دل کنم
سرمو رو شونه های #مردونش گذاشتم و گفتم: مطمئن باش تک تک حرفات رو #قلبم نشسته لبخند #دلبرانه ای زد و چشماشو بست چند دقیقه بعد منم چشمام سنگین شد و خوابیدم.
❥• با صدای #حسام چشمامو باز کردم سر جاش نبود یکم پایین تر ، روبه رو ی شکمم خوابیده بود و داشت مداحی
می کرد :
دستی به صورتم کشیدم و باگفتن
#بسم الله توی بسترم نشستم حسام با حالت #اعتراض گفت : عه ! چرا پاشدی؟ داشتم واسه بچم #مداحی می کردم #خندیدم و گفتم : خب ازین فاصله هم می شنوه بخون مادر بچت هم فیض ببره نه نمیشه ! حرفای پدر و پسری هم توش داشت،یادمه همیشه می گفت : اگه بچه #پسر باشه با خیال راحت میرم واسه همون همیشه از #خدا می خواستم بچمون #دختر باشه ،هر چند هر سری که #سونوگرافی رفته بودم ، درباره ی جنسیتش چیزی نپرسیده بودم انگار
می خواستم از #حقیقت فرار کنم با تحکم و #جدیت گفتم : کی گفته پسره ؟ اصلنم پسر نیست الکی دلتو صابون نزن.
❥• حسام خندیدو گفت : من تو #حرم حضرت زینب از خدا یه پسر خواستم مطمینم بی بی سفارشمو می کنه...
#این_داستان_ادامه_دارد.. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هفتادو_نه📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• راستش امروز ک تابوتو اوردن دلم اروم و قرار نداشت میخواستم زار زار گریه کنم از نبود رفیقی ک الان من داشتم نوکریشو میکردم همیشه با هم میرفتیم #معراج کمک میکردیم و با حسرت به جوونای #مدافع_حرم چشم میدوختیم امروز روزی بود ک دیگه #اشکان کنارم نبود تا بازم #حسرت بخوریم اون ب ارزوش رسیده بود و پیش ارباب بود تابوتو باز کردن یه
لحظه نشناختمش زدم رو پامو گفتم : رفیق چقد #عوض شدی #چهرش خیلی نورانی شده بود لبای #ترک خوردش و زخم روی لبش همه و همه منو یاد
#علی_اکبر(ع) امام حسین مینداخت
ما خاک کف پای #حضرتم نمیشیم اما اشکان حق فرزندیو ادا کرد،
❥• به زور جلوی هق هقمو گرفته بودم #حسام چشماش خیس بود و اروم حرفاشو میزد معلوم بود خیلی
#خسته اس صداش باعث شد از
#افکارم فاصله بگیرم،نمیخوام سرتو
درد بیارم فقط #دلم گرفته بود میخواستم با یکی #درد و دل کنم
سرمو رو شونه های #مردونش گذاشتم و گفتم: مطمئن باش تک تک حرفات رو #قلبم نشسته لبخند #دلبرانه ای زد و چشماشو بست چند دقیقه بعد منم چشمام سنگین شد و خوابیدم.
❥• با صدای #حسام چشمامو باز کردم سر جاش نبود یکم پایین تر ، روبه رو ی شکمم خوابیده بود و داشت مداحی
می کرد :
دستی به صورتم کشیدم و باگفتن
#بسم الله توی بسترم نشستم حسام با حالت #اعتراض گفت : عه ! چرا پاشدی؟ داشتم واسه بچم #مداحی می کردم #خندیدم و گفتم : خب ازین فاصله هم می شنوه بخون مادر بچت هم فیض ببره نه نمیشه ! حرفای پدر و پسری هم توش داشت،یادمه همیشه می گفت : اگه بچه #پسر باشه با خیال راحت میرم واسه همون همیشه از #خدا می خواستم بچمون #دختر باشه ،هر چند هر سری که #سونوگرافی رفته بودم ، درباره ی جنسیتش چیزی نپرسیده بودم انگار
می خواستم از #حقیقت فرار کنم با تحکم و #جدیت گفتم : کی گفته پسره ؟ اصلنم پسر نیست الکی دلتو صابون نزن.
❥• حسام خندیدو گفت : من تو #حرم حضرت زینب از خدا یه پسر خواستم مطمینم بی بی سفارشمو می کنه...
#این_داستان_ادامه_دارد.. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
#دختر_خیابان_انقلاب
خوشحالی سایت شبکه #العربیه وابسته به عربستان سعودی از کشف #حجاب برخی از دختران این سرزمین
داریم کجا میریم؟!
پای این حجاب خون شهیدان ریخته شده⚠️
کاش کمی بفهمند😕
@Shahidegomnamm
خوشحالی سایت شبکه #العربیه وابسته به عربستان سعودی از کشف #حجاب برخی از دختران این سرزمین
داریم کجا میریم؟!
پای این حجاب خون شهیدان ریخته شده⚠️
کاش کمی بفهمند😕
@Shahidegomnamm
🖇 #حجاب
❈وقتی #حجاب از منظر #مادر
می افتد
#حجب و #حیا از سر #دختر
می افتد!
❈شرمنده ایم از #چادرِخاڪی_زهرا_س
#امروز اگر چادر زیاد از #سر
می افتد!
#حجاب_زیباست
#چ_مثل_چادر
___🌸🍃
❥ @Shahidegomnamm
❈وقتی #حجاب از منظر #مادر
می افتد
#حجب و #حیا از سر #دختر
می افتد!
❈شرمنده ایم از #چادرِخاڪی_زهرا_س
#امروز اگر چادر زیاد از #سر
می افتد!
#حجاب_زیباست
#چ_مثل_چادر
___🌸🍃
❥ @Shahidegomnamm
✍ فرازی از #وصیتنامه شهید
به فرزندانش
طوری #رفتار ڪنید ڪه شایسته
یڪ #دختر_پاڪ_اسلامی است،
همیشه با #پوشش ڪامل اسلامی
در خیابان...
#شهید_مدافع_حرم🕊
#عبدالرحیم_فیروز_آبادی🌷
➢➣➤ @shahidegomnamm
به فرزندانش
طوری #رفتار ڪنید ڪه شایسته
یڪ #دختر_پاڪ_اسلامی است،
همیشه با #پوشش ڪامل اسلامی
در خیابان...
#شهید_مدافع_حرم🕊
#عبدالرحیم_فیروز_آبادی🌷
➢➣➤ @shahidegomnamm
#امام_کاظم (ع)
امشب #رضا ز سوز جگر گریه میكند
مانند سیل ز ابر #بصر گریه میكند
تنها پسر نه، #دختر_چشم_انتظار هم
از داغ جانگداز #پدر گریه میكند
#شبتون_شهدایی
🌹 ڪانال عهدبا شهدا🌹
🕊 @shahidegomnamm
امشب #رضا ز سوز جگر گریه میكند
مانند سیل ز ابر #بصر گریه میكند
تنها پسر نه، #دختر_چشم_انتظار هم
از داغ جانگداز #پدر گریه میكند
#شبتون_شهدایی
🌹 ڪانال عهدبا شهدا🌹
🕊 @shahidegomnamm
🖇 #پیام_شهید
#خدايا!
اگرميدانستم با #مرگ من يڪ
#دختر در دامان حجاب مےرود،
حاضربودم هزاران بار #بميرم
تا #هزاران دختر در #دامان حجاب بروند.
#شهید_عبدالحسین_برونسی🥀
___🌸🍃
❥ @Shahidegomnamm
#خدايا!
اگرميدانستم با #مرگ من يڪ
#دختر در دامان حجاب مےرود،
حاضربودم هزاران بار #بميرم
تا #هزاران دختر در #دامان حجاب بروند.
#شهید_عبدالحسین_برونسی🥀
___🌸🍃
❥ @Shahidegomnamm
✍ #کلام_شهید📑
#شهید_عبدالحسین_برونسے
خدایااگرمےدانستمبامرگمن
یڪ دختر در دامان #حجاب میرود،
حاضر بودم هزاران بار #بمیرم،
تا هزاران #دختر در دامان #حجاب بروند...
🍃🌹ڪانال عهدبا شهدا🍃🌹
❥• @Shahidegomnamm🕊
#شهید_عبدالحسین_برونسے
خدایااگرمےدانستمبامرگمن
یڪ دختر در دامان #حجاب میرود،
حاضر بودم هزاران بار #بمیرم،
تا هزاران #دختر در دامان #حجاب بروند...
🍃🌹ڪانال عهدبا شهدا🍃🌹
❥• @Shahidegomnamm🕊