🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان #فرمانده_من قسمت_صدوچهارم ✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ ففدینا بذبح عظیم... دوباره دلامون شده کربلا دوباره سر سفره ی زینبیم بعد از پارک کردن ماشین حسام ظبطو خاموش کرد و پیاده شدیم...🚶🏻 ماه محرم شده بود و امشب تاسوعا بود... هردومون سرتا پا مشکی پوشیده بودیم…
#داستان
#فرمانده_من
قسمت_صدوپنجم
نزدیک اذان صبح بود...حسام اومد داخل خونه و درحالیکه حواسش به من نبود مشغول پوشیدن لباسای مشکیش شد... از پشتش زو شونه اش زدمو گفتم: حسام کجا میری؟؟؟
حسام یه لحظه جا خورد و متعجب به سمتم برگشت و گفت: فاطمه کی بیدار شدی؟
_بیدار شدم دیگه...
با سماجت پرسیدم: کجا میــــــــــری؟؟؟؟؟؟
با صدای ارومی جواب داد: میرم هیئت کمک بچه ها امروز نذریه اباعبدا... س...
حاجت میده بانو😊
_منم باهات بیام؟؟؟
_رفتن به مجلس امام حسین که اجازه نمی خواد...حاضر شو دوتایی بریم...
با عجله رفتم سمت کمد لباسام و کامل مشکی پوشیدم چادرمم سرم کردم و با حسام حرکت کردیم سمت مسجد...قرار شد نمازمونو به جماعت بخونیم...
بعد نماز از مسجد خارج شدم و رفتم سمت حسام به دیوار تکیه داده بود وسرش پایین بود وقتی متوجه حضورم شد به سمت هیئت رفتیم توی راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد و این نگرانیمو تشدید میکرد...وارد هیئت شدم زیر لب گفتم: ارباب سلام!
چادرمو دراوردمو رفتم سمتشون روز خادمی بود روز واقعه حس عجیبی داشتم...به خانوما سلام کردمو گفتم: من اومدم کمک کنم...
یکیشون با مهربونی گفت: عزیزم اگه میتونی چای بریز... واسه اقایون ببر... با سردرگمی اطرافو نگاه کردم چشمم به سماور یزرگ گوشه هیئت افتاد به سمتش رفتم و نشستم... استکانای چایی رو برداشتم و توشون چایی ریختم... از جا بلند شدم و رفتم سمت در اقایون...چای رو جلوی در گذاشتم تقه ای به در زدم و برگشتم کمکم هیئت داشت شلوغ میشد اخه به #ظهر_عاشورا نزدیک می شدیم...مداحی شروع شده بود و هیچکس تو حاله خودش نبود... دیده های پر اب همه حاکی از قلب شکسته شون بود...همه منتظر بودن...منتظر منتقم خون ثار ا... اشک می ریختم برای غربت امام حسین داغ برادر داغ پسر داغ نوزاد داغ رفیق برای صبر زینب برای دل شکسته ی امام سجاد برای بغض رقیه برای زجه های رباب...
نزدیک ظهر بود از هیئت بیرون اومدم قرار شد با سپیده بریم محل خوندن زیارت عاشورا... زیر اسمون حس و الش شبیه تر بود به عاشورای سال 61 هجری...نشستیم ودقایقی بعد دعا شروع شد جمعیت زیادی اومده بود افتاب سوزان نورشو همه جا پخش میکرد... و چادرهامون داغ شده بود...با این حال از شور و حال مون کم نمی شد غصه مون بیشتر میشد زیارت هرلحظه به اوج خودش می رسید اشکام بی محابا سرازیر میشدن سوز صدای مداح نا خوداگاه ادمو به هق هق می انداخت... اخر زیارت عاشورا بود که همه سجده کردند و یکصدا بخش سجدرو خوندیم....
زیارت عاشورا که تموم شد از سپیده جداشدم تصمیم گرفتم برم خونه...
کلیدو تو قفل در چرخوندم و وارد حیاط شدم از میون درختا گذاشتم و وارد خونه شدم بعد از عوض کردن لباسام...تلویزیونو روشن کردم ارتباط مستقیم با کربلای معلی بود... دلم یدفعه ای پر کشید سمت کربلا چه شور عجیبی داشتن زائرا...چه جمعیته عاشقی بودن... با اونکه تا حالا نرفته بودم اما دوست داشتم با حسام تجربه اش کنم...با صدای زنگ خونه تلویزینو خاموش کردم و رفتم دم در یه دخترک 12_13 ساله پشت در بود که تو دستش یه ظرف نذری بود...باخوشرویی تشکر کردم و نذریو برداشتم... و درو بستم رو ایوون نشستم و دره ظرفو باز کردم ...قیمه بود خیلی خوش عطر بود همیشه نذری های امام حسین با همه ی نذریا فرق داشت...رفتم تو خونه تا میزو بچینم دو تابشقاب گذاشتم و غذا رو گرم کردم سرمیز نشستم و منتظر حسام مونوم ساعت 4 شده بود و هنوز حسام نیومده بود خونه رفتم سمت تلفن و شمارشو گرفتم...جواب نمی داد...نگران نشدم مطمئن بودم سرش شلوغه و نتونسته جواب بده شب شده بود و صدای سینه زنی و مداحی به وضوح شنیده
میشد با عجله حاضر شدم و دوربینمو انداختم گردنم... از بین جمعیت رد شدم و روی یه بلندی ایستادم دسته ی عزاداری کم کم نزدیک می شد هدفم علِمِ چهل چراغ بود نور سبز رنگی از اون طرف توجهمو جلب کرد.. از نمای دور عکس انداختم اما زیاد خوب نشد... بعد از چند دقیقه علم دقیقا رو بروم بود... دوربینمو گرفتم جلوی چشمم و کمی خم شدم و عکس انداختم ...رفتم تو حافظه ی دوربین تا عکسو ببینم یکم که دقت کردم یه نفز شکل حسام تو عکس افتاده بود... دوربینو گرفتم پایین و به روبروم نگاه کردم دقیقا روبروم ایستاده بود و داشت سینه میزد یه لحظه قلبم اومد تو دهنم چهرش خیلی عجیب شده بود چشماش سرخ سرخ بود دور سرش یه سربند سبز رنگ بسته بود... که عبارت #یا_ثار_الله نوشته شده بود...لباسش مشکی بود یکم که حرکت کرد توجهم به پشتش لباسش جلب شد... با خط شکسته و گلی نوشته بود #خادم_الحسین
#محرم
#امام_حسین
#علمدار_نیامد #سپهدار_نیامد
#یا_ابوالفضل_العباس
#ماه_سرخ
#سینه_زنی
#زیارت_عاشورا
ادامه_دارد...
💠کانال عهدباشهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#فرمانده_من
قسمت_صدوپنجم
نزدیک اذان صبح بود...حسام اومد داخل خونه و درحالیکه حواسش به من نبود مشغول پوشیدن لباسای مشکیش شد... از پشتش زو شونه اش زدمو گفتم: حسام کجا میری؟؟؟
حسام یه لحظه جا خورد و متعجب به سمتم برگشت و گفت: فاطمه کی بیدار شدی؟
_بیدار شدم دیگه...
با سماجت پرسیدم: کجا میــــــــــری؟؟؟؟؟؟
با صدای ارومی جواب داد: میرم هیئت کمک بچه ها امروز نذریه اباعبدا... س...
حاجت میده بانو😊
_منم باهات بیام؟؟؟
_رفتن به مجلس امام حسین که اجازه نمی خواد...حاضر شو دوتایی بریم...
با عجله رفتم سمت کمد لباسام و کامل مشکی پوشیدم چادرمم سرم کردم و با حسام حرکت کردیم سمت مسجد...قرار شد نمازمونو به جماعت بخونیم...
بعد نماز از مسجد خارج شدم و رفتم سمت حسام به دیوار تکیه داده بود وسرش پایین بود وقتی متوجه حضورم شد به سمت هیئت رفتیم توی راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد و این نگرانیمو تشدید میکرد...وارد هیئت شدم زیر لب گفتم: ارباب سلام!
چادرمو دراوردمو رفتم سمتشون روز خادمی بود روز واقعه حس عجیبی داشتم...به خانوما سلام کردمو گفتم: من اومدم کمک کنم...
یکیشون با مهربونی گفت: عزیزم اگه میتونی چای بریز... واسه اقایون ببر... با سردرگمی اطرافو نگاه کردم چشمم به سماور یزرگ گوشه هیئت افتاد به سمتش رفتم و نشستم... استکانای چایی رو برداشتم و توشون چایی ریختم... از جا بلند شدم و رفتم سمت در اقایون...چای رو جلوی در گذاشتم تقه ای به در زدم و برگشتم کمکم هیئت داشت شلوغ میشد اخه به #ظهر_عاشورا نزدیک می شدیم...مداحی شروع شده بود و هیچکس تو حاله خودش نبود... دیده های پر اب همه حاکی از قلب شکسته شون بود...همه منتظر بودن...منتظر منتقم خون ثار ا... اشک می ریختم برای غربت امام حسین داغ برادر داغ پسر داغ نوزاد داغ رفیق برای صبر زینب برای دل شکسته ی امام سجاد برای بغض رقیه برای زجه های رباب...
نزدیک ظهر بود از هیئت بیرون اومدم قرار شد با سپیده بریم محل خوندن زیارت عاشورا... زیر اسمون حس و الش شبیه تر بود به عاشورای سال 61 هجری...نشستیم ودقایقی بعد دعا شروع شد جمعیت زیادی اومده بود افتاب سوزان نورشو همه جا پخش میکرد... و چادرهامون داغ شده بود...با این حال از شور و حال مون کم نمی شد غصه مون بیشتر میشد زیارت هرلحظه به اوج خودش می رسید اشکام بی محابا سرازیر میشدن سوز صدای مداح نا خوداگاه ادمو به هق هق می انداخت... اخر زیارت عاشورا بود که همه سجده کردند و یکصدا بخش سجدرو خوندیم....
زیارت عاشورا که تموم شد از سپیده جداشدم تصمیم گرفتم برم خونه...
کلیدو تو قفل در چرخوندم و وارد حیاط شدم از میون درختا گذاشتم و وارد خونه شدم بعد از عوض کردن لباسام...تلویزیونو روشن کردم ارتباط مستقیم با کربلای معلی بود... دلم یدفعه ای پر کشید سمت کربلا چه شور عجیبی داشتن زائرا...چه جمعیته عاشقی بودن... با اونکه تا حالا نرفته بودم اما دوست داشتم با حسام تجربه اش کنم...با صدای زنگ خونه تلویزینو خاموش کردم و رفتم دم در یه دخترک 12_13 ساله پشت در بود که تو دستش یه ظرف نذری بود...باخوشرویی تشکر کردم و نذریو برداشتم... و درو بستم رو ایوون نشستم و دره ظرفو باز کردم ...قیمه بود خیلی خوش عطر بود همیشه نذری های امام حسین با همه ی نذریا فرق داشت...رفتم تو خونه تا میزو بچینم دو تابشقاب گذاشتم و غذا رو گرم کردم سرمیز نشستم و منتظر حسام مونوم ساعت 4 شده بود و هنوز حسام نیومده بود خونه رفتم سمت تلفن و شمارشو گرفتم...جواب نمی داد...نگران نشدم مطمئن بودم سرش شلوغه و نتونسته جواب بده شب شده بود و صدای سینه زنی و مداحی به وضوح شنیده
میشد با عجله حاضر شدم و دوربینمو انداختم گردنم... از بین جمعیت رد شدم و روی یه بلندی ایستادم دسته ی عزاداری کم کم نزدیک می شد هدفم علِمِ چهل چراغ بود نور سبز رنگی از اون طرف توجهمو جلب کرد.. از نمای دور عکس انداختم اما زیاد خوب نشد... بعد از چند دقیقه علم دقیقا رو بروم بود... دوربینمو گرفتم جلوی چشمم و کمی خم شدم و عکس انداختم ...رفتم تو حافظه ی دوربین تا عکسو ببینم یکم که دقت کردم یه نفز شکل حسام تو عکس افتاده بود... دوربینو گرفتم پایین و به روبروم نگاه کردم دقیقا روبروم ایستاده بود و داشت سینه میزد یه لحظه قلبم اومد تو دهنم چهرش خیلی عجیب شده بود چشماش سرخ سرخ بود دور سرش یه سربند سبز رنگ بسته بود... که عبارت #یا_ثار_الله نوشته شده بود...لباسش مشکی بود یکم که حرکت کرد توجهم به پشتش لباسش جلب شد... با خط شکسته و گلی نوشته بود #خادم_الحسین
#محرم
#امام_حسین
#علمدار_نیامد #سپهدار_نیامد
#یا_ابوالفضل_العباس
#ماه_سرخ
#سینه_زنی
#زیارت_عاشورا
ادامه_دارد...
💠کانال عهدباشهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
www.Patoghu.com
Haj Saeed Hadadiyan
🎵 #صوت
📖خواندن #دعای_مجیر در ایام البیض (13-14-15) #ماه_رمضان
🍃گناهان آمرزیده مىشود،هرچند به عدد دانههاى باران و برگهاى درختان و ریگهاى بیابان باشد
🎤 #حاج_سعید_حدادیان
💠 @shahidegomnamm
📖خواندن #دعای_مجیر در ایام البیض (13-14-15) #ماه_رمضان
🍃گناهان آمرزیده مىشود،هرچند به عدد دانههاى باران و برگهاى درختان و ریگهاى بیابان باشد
🎤 #حاج_سعید_حدادیان
💠 @shahidegomnamm
💚 #مهدی_جان
☀️در بلنداے روزهایے ڪہ روزه داران
دلخوش بہ اذان هستند
بلنداے روزهاے غیبتت را بہ دلخوشے ڪدام صدا بہ انتظار بنشینم
🌕 #ماه_مدینہ
سر بده نواے #أنا_المهدے را..
#دلنوشته
💠 @Shahidegomnamm
☀️در بلنداے روزهایے ڪہ روزه داران
دلخوش بہ اذان هستند
بلنداے روزهاے غیبتت را بہ دلخوشے ڪدام صدا بہ انتظار بنشینم
🌕 #ماه_مدینہ
سر بده نواے #أنا_المهدے را..
#دلنوشته
💠 @Shahidegomnamm
#اطلاعیه
#نشر_دهید👌
#ماه_در_قاب
سرگذشت پژوهی و پاسداشت زنان مجاهد مسلمان✌️
یکشنبه 29 مرداد ساعت 9:30
✅ نکته: این یادواره مختص #بانوان میباشد
➬ @Shahidegomnamm
#نشر_دهید👌
#ماه_در_قاب
سرگذشت پژوهی و پاسداشت زنان مجاهد مسلمان✌️
یکشنبه 29 مرداد ساعت 9:30
✅ نکته: این یادواره مختص #بانوان میباشد
➬ @Shahidegomnamm
🖤🍃
🍃
🕊سلام من به #محرم
#محرم گـ🌺ـل #زهرا(س)
به لطمه های #ملائک
🥀به #ماتم گـ🌺ـل #زهرا(س)
سلام من به #محرم
به #تشنگی💦عجیبش
#ماه_عزای_حسینی
#تسلیت_باد.🏴
#شعر💔
🍃 @Shahidegomnamm
🖤🍃
🍃
🕊سلام من به #محرم
#محرم گـ🌺ـل #زهرا(س)
به لطمه های #ملائک
🥀به #ماتم گـ🌺ـل #زهرا(س)
سلام من به #محرم
به #تشنگی💦عجیبش
#ماه_عزای_حسینی
#تسلیت_باد.🏴
#شعر💔
🍃 @Shahidegomnamm
🖤🍃
چون #برڪه ی یخ بسته
پر از حسرتم ای #ماه
#دل
بی #تو
چه #شب های درازی ڪه
#شڪسته است...
#شهیدحسین_هریری🕊
#شبتون_شهدایی🌙
___🌸🍃
❥ @Shahidegomnamm
پر از حسرتم ای #ماه
#دل
بی #تو
چه #شب های درازی ڪه
#شڪسته است...
#شهیدحسین_هریری🕊
#شبتون_شهدایی🌙
___🌸🍃
❥ @Shahidegomnamm
#دیوانه شدم مخواه ڪه من #رام شوم
با دیدن #ماه شاید #آرام شوم
از #ڪوچه دیگران #شدن میترسم
ای ڪاش ڪه من #شهید_گمنام شوم
#دلنوشته💔
#مدافعین_حرم🍃🌹
#شهدا🕊
#شهادت🍂
🍃🌸| @Shahidegomnamm
با دیدن #ماه شاید #آرام شوم
از #ڪوچه دیگران #شدن میترسم
ای ڪاش ڪه من #شهید_گمنام شوم
#دلنوشته💔
#مدافعین_حرم🍃🌹
#شهدا🕊
#شهادت🍂
🍃🌸| @Shahidegomnamm
#شبتون_شهدایی
#شهید_محسن_حججی
#جـــهان با خنـــده هایت
صورت #زیبـــاترے دارد
بخند،این خنده هاے #ماه
کلی #مشترے دارد...
🍃🌹ڪانال عهدبا شهدا🌹🍃
🕊🔮 @shahidegomnamm
#شهید_محسن_حججی
#جـــهان با خنـــده هایت
صورت #زیبـــاترے دارد
بخند،این خنده هاے #ماه
کلی #مشترے دارد...
🍃🌹ڪانال عهدبا شهدا🌹🍃
🕊🔮 @shahidegomnamm
#أیـن_الـرجبیـون...
#سلام بر مـ🌙ـاه رجب
#سلام بر بهار مناجات و بندگی
حلول #ماه_رجب و #میلاد_امام_محمدباقر(؏)مبارڪ باد.
#یڪبار_دیگه_خدا_بهمون_فرصت
#بندگی_داده🌹🍃
#تمنای_دعا🙏
🍃🌸| @Shahidegomnamm
#سلام بر مـ🌙ـاه رجب
#سلام بر بهار مناجات و بندگی
حلول #ماه_رجب و #میلاد_امام_محمدباقر(؏)مبارڪ باد.
#یڪبار_دیگه_خدا_بهمون_فرصت
#بندگی_داده🌹🍃
#تمنای_دعا🙏
🍃🌸| @Shahidegomnamm
🍃🌸•°
#حدیث_روز📃✒️
#پیامبر_اڪرم_صلی_اللہ_علیہ_وآلہ:
#ماه_شعبان "شعبان" نامیده شد،
زیرا #روزے_هاے مومنان در این ماه #قسمٺ میشود.
#ثواب_الاعمال_ص۶۲📚🔎
#ماه_رسول_اللہ💐
___🌸🍃
❥ @Shahidegomnamm🕊
#حدیث_روز📃✒️
#پیامبر_اڪرم_صلی_اللہ_علیہ_وآلہ:
#ماه_شعبان "شعبان" نامیده شد،
زیرا #روزے_هاے مومنان در این ماه #قسمٺ میشود.
#ثواب_الاعمال_ص۶۲📚🔎
#ماه_رسول_اللہ💐
___🌸🍃
❥ @Shahidegomnamm🕊
°•🌸🍃
🍃
#بسم_رب_المصور ✍
❖ باز پنجره های ملڪوت به بهانه ای دیگر باز می شود و عاشقانه می سراید
" #أین_الرجبیون "
❖ فرا رسیدن بهار عبادت و مناجات
ماه استغفار و تطهیر جان بر سالڪان مسیر قرب الهی و دلدادگان حضرت باقر(؏) مبارڪ باد.
#ولادت_امام_محمدباقر_ع💜
#ماه_رجب_خوش_آمدی🌼🍃
#التماس_دعا🍂
ا___________________
🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🍃🌹
❥❥ @Shahidegomnamm🕊
🍃
#بسم_رب_المصور ✍
❖ باز پنجره های ملڪوت به بهانه ای دیگر باز می شود و عاشقانه می سراید
" #أین_الرجبیون "
❖ فرا رسیدن بهار عبادت و مناجات
ماه استغفار و تطهیر جان بر سالڪان مسیر قرب الهی و دلدادگان حضرت باقر(؏) مبارڪ باد.
#ولادت_امام_محمدباقر_ع💜
#ماه_رجب_خوش_آمدی🌼🍃
#التماس_دعا🍂
ا___________________
🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🍃🌹
❥❥ @Shahidegomnamm🕊
🌼🍃| #ماه_مناجات_با_خدا
سلام بر شعبان و اعیادش
سلام بر حسین و عباسش
سلام بر سجاد و سجودش
سلام بر نیمه ی شعبان و ظهور مولودش
« آغاز 🌙 رسول خدا؛
🌙 شادی آل الله مبارڪ باد »
#یڪ_ماه_و_سه_خورشید_درین_ماه
#آمد✨
🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🍃🌹
❥❥ @Shahidegomnamm🕊
سلام بر شعبان و اعیادش
سلام بر حسین و عباسش
سلام بر سجاد و سجودش
سلام بر نیمه ی شعبان و ظهور مولودش
« آغاز 🌙 رسول خدا؛
🌙 شادی آل الله مبارڪ باد »
#یڪ_ماه_و_سه_خورشید_درین_ماه
#آمد✨
🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🍃🌹
❥❥ @Shahidegomnamm🕊
°•🌸🍃
🍃
#دلنوشته💌
دستی ڪه بین عرش نوشته تُ را امیر
من را نوشته است پریشان ڪربلا
دست مرا رها نڪن و بی ڪسم نڪن
دریاب حال زار مرا جان ڪربلا
موی مرا سپید نموده است حسرت
پابوسی تُ نیمه ی شعبان ڪربلا
#السلام_علیڪ_یااباعبدالله_الحسین
#انا_مجنون_الحسین_ع💔
#شبتون_حسینی🌴
#ماه_شعبان🌙
🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🌹🍃
❥❥❥ @Shahidegomnamm🕊
🍃
#دلنوشته💌
دستی ڪه بین عرش نوشته تُ را امیر
من را نوشته است پریشان ڪربلا
دست مرا رها نڪن و بی ڪسم نڪن
دریاب حال زار مرا جان ڪربلا
موی مرا سپید نموده است حسرت
پابوسی تُ نیمه ی شعبان ڪربلا
#السلام_علیڪ_یااباعبدالله_الحسین
#انا_مجنون_الحسین_ع💔
#شبتون_حسینی🌴
#ماه_شعبان🌙
🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🌹🍃
❥❥❥ @Shahidegomnamm🕊
#ماه_رمضان_در_جبهه_ها
ايستاده بود يك گوشه و مےگفت:
اين ها رو بذاريد اينجا،ڪنسروها رو بذاريد توی قفسہ،سيب و خيارها رو بذاريد اون ڪنار،هندوونه ها رو بذاريد جلو يخچال
بارها را كہ خالے مےڪرديم،گفتم:
عمو،اينجا عجب چيزهای خوبے داريد ها،لااقل بيا و يكی،دوتا از اين هندوونهها رو بده ما هم بخوريم
كف گير را برداشت و زد پشت دستم، گفت :
« بيخود! اين ها مال عزيزهای منه كہ اينجا روزه مےگيرن
#شهيد_حسن_اميری
🍃🌹ڪانال عهدبا شهدا🍃🌹
❥• @Shahidegomnamm🕊
ايستاده بود يك گوشه و مےگفت:
اين ها رو بذاريد اينجا،ڪنسروها رو بذاريد توی قفسہ،سيب و خيارها رو بذاريد اون ڪنار،هندوونه ها رو بذاريد جلو يخچال
بارها را كہ خالے مےڪرديم،گفتم:
عمو،اينجا عجب چيزهای خوبے داريد ها،لااقل بيا و يكی،دوتا از اين هندوونهها رو بده ما هم بخوريم
كف گير را برداشت و زد پشت دستم، گفت :
« بيخود! اين ها مال عزيزهای منه كہ اينجا روزه مےگيرن
#شهيد_حسن_اميری
🍃🌹ڪانال عهدبا شهدا🍃🌹
❥• @Shahidegomnamm🕊