🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👮 #قسمت_صدو_هفتادو_هشت📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• خوابم برد وقتی بیدار شدم خواستم شام درست کنم که #اذان شد ، رفتم مسجد و بعدشم پدرجون اومد دنبالم مشغول بازی با انگشتم بودم سرمو بالا آوردم دوباره مثل همیشه داشت نگام می کرد از همون…
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هفتادو_نه📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• راستش امروز ک تابوتو اوردن دلم اروم و قرار نداشت میخواستم زار زار گریه کنم از نبود رفیقی ک الان من داشتم نوکریشو میکردم همیشه با هم میرفتیم #معراج کمک میکردیم و با حسرت به جوونای #مدافع_حرم چشم میدوختیم امروز روزی بود ک دیگه #اشکان کنارم نبود تا بازم #حسرت بخوریم اون ب ارزوش رسیده بود و پیش ارباب بود تابوتو باز کردن یه
لحظه نشناختمش زدم رو پامو گفتم : رفیق چقد #عوض شدی #چهرش خیلی نورانی شده بود لبای #ترک خوردش و زخم روی لبش همه و همه منو یاد
#علی_اکبر(ع) امام حسین مینداخت
ما خاک کف پای #حضرتم نمیشیم اما اشکان حق فرزندیو ادا کرد،
❥• به زور جلوی هق هقمو گرفته بودم #حسام چشماش خیس بود و اروم حرفاشو میزد معلوم بود خیلی
#خسته اس صداش باعث شد از
#افکارم فاصله بگیرم،نمیخوام سرتو
درد بیارم فقط #دلم گرفته بود میخواستم با یکی #درد و دل کنم
سرمو رو شونه های #مردونش گذاشتم و گفتم: مطمئن باش تک تک حرفات رو #قلبم نشسته لبخند #دلبرانه ای زد و چشماشو بست چند دقیقه بعد منم چشمام سنگین شد و خوابیدم.
❥• با صدای #حسام چشمامو باز کردم سر جاش نبود یکم پایین تر ، روبه رو ی شکمم خوابیده بود و داشت مداحی
می کرد :
دستی به صورتم کشیدم و باگفتن
#بسم الله توی بسترم نشستم حسام با حالت #اعتراض گفت : عه ! چرا پاشدی؟ داشتم واسه بچم #مداحی می کردم #خندیدم و گفتم : خب ازین فاصله هم می شنوه بخون مادر بچت هم فیض ببره نه نمیشه ! حرفای پدر و پسری هم توش داشت،یادمه همیشه می گفت : اگه بچه #پسر باشه با خیال راحت میرم واسه همون همیشه از #خدا می خواستم بچمون #دختر باشه ،هر چند هر سری که #سونوگرافی رفته بودم ، درباره ی جنسیتش چیزی نپرسیده بودم انگار
می خواستم از #حقیقت فرار کنم با تحکم و #جدیت گفتم : کی گفته پسره ؟ اصلنم پسر نیست الکی دلتو صابون نزن.
❥• حسام خندیدو گفت : من تو #حرم حضرت زینب از خدا یه پسر خواستم مطمینم بی بی سفارشمو می کنه...
#این_داستان_ادامه_دارد.. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هفتادو_نه📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• راستش امروز ک تابوتو اوردن دلم اروم و قرار نداشت میخواستم زار زار گریه کنم از نبود رفیقی ک الان من داشتم نوکریشو میکردم همیشه با هم میرفتیم #معراج کمک میکردیم و با حسرت به جوونای #مدافع_حرم چشم میدوختیم امروز روزی بود ک دیگه #اشکان کنارم نبود تا بازم #حسرت بخوریم اون ب ارزوش رسیده بود و پیش ارباب بود تابوتو باز کردن یه
لحظه نشناختمش زدم رو پامو گفتم : رفیق چقد #عوض شدی #چهرش خیلی نورانی شده بود لبای #ترک خوردش و زخم روی لبش همه و همه منو یاد
#علی_اکبر(ع) امام حسین مینداخت
ما خاک کف پای #حضرتم نمیشیم اما اشکان حق فرزندیو ادا کرد،
❥• به زور جلوی هق هقمو گرفته بودم #حسام چشماش خیس بود و اروم حرفاشو میزد معلوم بود خیلی
#خسته اس صداش باعث شد از
#افکارم فاصله بگیرم،نمیخوام سرتو
درد بیارم فقط #دلم گرفته بود میخواستم با یکی #درد و دل کنم
سرمو رو شونه های #مردونش گذاشتم و گفتم: مطمئن باش تک تک حرفات رو #قلبم نشسته لبخند #دلبرانه ای زد و چشماشو بست چند دقیقه بعد منم چشمام سنگین شد و خوابیدم.
❥• با صدای #حسام چشمامو باز کردم سر جاش نبود یکم پایین تر ، روبه رو ی شکمم خوابیده بود و داشت مداحی
می کرد :
دستی به صورتم کشیدم و باگفتن
#بسم الله توی بسترم نشستم حسام با حالت #اعتراض گفت : عه ! چرا پاشدی؟ داشتم واسه بچم #مداحی می کردم #خندیدم و گفتم : خب ازین فاصله هم می شنوه بخون مادر بچت هم فیض ببره نه نمیشه ! حرفای پدر و پسری هم توش داشت،یادمه همیشه می گفت : اگه بچه #پسر باشه با خیال راحت میرم واسه همون همیشه از #خدا می خواستم بچمون #دختر باشه ،هر چند هر سری که #سونوگرافی رفته بودم ، درباره ی جنسیتش چیزی نپرسیده بودم انگار
می خواستم از #حقیقت فرار کنم با تحکم و #جدیت گفتم : کی گفته پسره ؟ اصلنم پسر نیست الکی دلتو صابون نزن.
❥• حسام خندیدو گفت : من تو #حرم حضرت زینب از خدا یه پسر خواستم مطمینم بی بی سفارشمو می کنه...
#این_داستان_ادامه_دارد.. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👮 #قسمت_صدو_هشتادو_یڪ📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• بازهم #مشت تو گرمای تابستون می چسبیداز جا بلند شدمو به سمت #اتاق اصلی رفتم . همه سر #سفره منتظر من بودن #حسام لباس مشکیشو عوض کرده بود اما دستی به ریشاش که یکم بلند شده بودن نزده…
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هشتادو_دو📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• #حسام پیش دستی کرد و در حالیکه نگاش پایین بود گفت : بله خانوم دکتر ! امروز فقط برای تعیین #جنسیت اومدیم، خانوم دکتر گفت : همسرتون هستن ؟ سرمو به علامت #مثبت تکون دادم خانوم دکتر کارشو شروع کرد به صفحه ی #مانیتور نگاه کرد وموشکافانه بررسیش می کرد، لبخندی رو صورتش نشست #قلبم به تپش افتاد دکتر
ازجاش بلند شد و رفت سمت میزش #مبارکه
❥• حسام #کنجکاوانه پرسید :
چیه جنسیتش ؟ خندیدو گفت:
یه #پسر کاکل زری، انگار توی قلبم سوزن فرو می کردن حسام لبخند پیروزمندانه ای زد از روی تخت بلند شدمو کفشامو پوشیدم #چادرمو سرم کردم با حسام از #مطب خارج شدیم
سرمو انداخته بودم زیر و تو دلم با خدا نجوا میکردم حسام دستمو رها کرد
و گفت: یه لحظه اینجا وایستا الان برمیگردم چند لحظه بعد با دو تا بستنی اومد نزدیکم و گرفت سمتم لبخندی از روی رضایت زد و گفت: اینم #شیرینیه پسرمون
❥• نگاهمو از بستنیای تو دستش گرفتم و گفتم: باشه تو بردی از اولشم برده بودی اومدیم اینجا تا فقط من از #استرس دق کنم این چه حرفیه اخه #فاطمه جان! قسمت و #حکمت خداست حالا #بی_بی_زینبم نگاه مبارکشو انداختن تو زنگیمون و منو شرمنده ی خودشون کردن بچه دختر
و پسرش فرقی نداره فقط میخواستم بعد من یه #مرد تو خونه باشه و مواظب مامانش باشه
❥• محکم دستمو گرفت تو دستش و گفت : نبینم ناراحت باشی ها؟
بستنیتو بخور اب شد
به زور #لبخندی زدم به روبروم چشم دوختم مگر این #باد_خوش از راه #عشق_اباد می اید؟
که بوی #عشق های کهنه
از این #باد می اید...
#این_داستان_ادامه_دارد.. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هشتادو_دو📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• #حسام پیش دستی کرد و در حالیکه نگاش پایین بود گفت : بله خانوم دکتر ! امروز فقط برای تعیین #جنسیت اومدیم، خانوم دکتر گفت : همسرتون هستن ؟ سرمو به علامت #مثبت تکون دادم خانوم دکتر کارشو شروع کرد به صفحه ی #مانیتور نگاه کرد وموشکافانه بررسیش می کرد، لبخندی رو صورتش نشست #قلبم به تپش افتاد دکتر
ازجاش بلند شد و رفت سمت میزش #مبارکه
❥• حسام #کنجکاوانه پرسید :
چیه جنسیتش ؟ خندیدو گفت:
یه #پسر کاکل زری، انگار توی قلبم سوزن فرو می کردن حسام لبخند پیروزمندانه ای زد از روی تخت بلند شدمو کفشامو پوشیدم #چادرمو سرم کردم با حسام از #مطب خارج شدیم
سرمو انداخته بودم زیر و تو دلم با خدا نجوا میکردم حسام دستمو رها کرد
و گفت: یه لحظه اینجا وایستا الان برمیگردم چند لحظه بعد با دو تا بستنی اومد نزدیکم و گرفت سمتم لبخندی از روی رضایت زد و گفت: اینم #شیرینیه پسرمون
❥• نگاهمو از بستنیای تو دستش گرفتم و گفتم: باشه تو بردی از اولشم برده بودی اومدیم اینجا تا فقط من از #استرس دق کنم این چه حرفیه اخه #فاطمه جان! قسمت و #حکمت خداست حالا #بی_بی_زینبم نگاه مبارکشو انداختن تو زنگیمون و منو شرمنده ی خودشون کردن بچه دختر
و پسرش فرقی نداره فقط میخواستم بعد من یه #مرد تو خونه باشه و مواظب مامانش باشه
❥• محکم دستمو گرفت تو دستش و گفت : نبینم ناراحت باشی ها؟
بستنیتو بخور اب شد
به زور #لبخندی زدم به روبروم چشم دوختم مگر این #باد_خوش از راه #عشق_اباد می اید؟
که بوی #عشق های کهنه
از این #باد می اید...
#این_داستان_ادامه_دارد.. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👮 #قسمت_صدو_هشتادو_چهار📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• گرفتمش رو به روم با #عشق نگاهش کردمو بعد همون نگاه عاشقانمو به حسام دوختم #حسام بهم نزدیک شد و گفت: از صبحه تو دلم یه شوری دارم تا اینو ببینی می دونستم #خوشت میاد بردمش یه خیاط…
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هشتادو_پنج📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• به مزار میرسیم #نگاه خسته ات را نثار چشمانم میکنی نگاهی که خستگی اش حاصل #جنگ و #کار و #جسم نیست نگاهت خسته است، این خستگی حاصل از #روح توست تو دلت گرفته ، #آسمان چشمانت هوای #باریدن دارد
میگویی : بانو ! بشین توی ماشین زود برمیگردم ،هیچ نمیگویم و فقط نگاهت میکنم نمی دانم #امشب چرا اینطور شده ام #ندایی در درونم میگوید : این آخرین نگاه هایم به توست،
❥• از این فکر #سخت آزرده میشوم دستت را جلوی صورتم تکان میدهی و میگویی : کجایی حاج خانوم ؟؟؟
(مکث) باشه؟؟؟
#تلخندی میزنم و میگویم : #اطاعت فرمانده، تو پیاده میشوی و #چفیه بر دوش آرام آرا م توی تاریکی گم میشوی اینجا هیچ #فانوسی روشن نیست از رفتنت حوصله ام سر میرود باورت میشود؟ توی همین چند دقیقه #دلم برایت تنگ شد کمی بعد روی شیشه ی ماشین #قطره های کوچکی میافت
# باران است که #نم_نم میبارد روی شیشه #بوسه میزند و بعد #سر میخورد، دستم را روی شکمم میگذارم نی نی #لگد میزند،انگار بازیش گرفته کاسه صبرم لبریز میشود هن هن کنان پیاده میشوم و در را قفل میکنم،
❥• یاد اصرار #مکررت برای آمدن به اینجا میافتم دلم ناگه #شور میزند سلانه سلانه از میان #قبور عبور میکنم تا به قطعه #نامداران بی نام میرسم اینجا گویی روز است این #فانوس ها اینجا را #بهشت میکنند،به دوستانم سلام میدهم صدای زوزه ی #باد مرا
به خود می آورد،چشمانم دور و بر را میکاود و دنبال تو میگردد دستم را به کمر میگیرم تا بتوانم راه بروم به شوق رویت گام برمیدارم امشب چقدر #خلوت است،
❥• امشب #منو_تو ، #مهتاب، #شهدا
و #خدا قشنگ ترین #مراعات النظیر میشوییم ،شهدا رفقایمان اند و مهتاب برق کوچکی از چشمان تو و خدا خالق این همه زیباییست اوشاعر شعریست مثل تو صدای ناله ای متوقفم میکند، #قلبم مرا به سمت صدا هدایت میکند چشم میگشایم اینجا مزار #شهدای مدافع حرم است تو را میبینم رو به رفقایت و پشت به من زانو زده ای و ضجه میزنی #گوش میسپارم به درد و دل هایت با دوستانت خلوت کرده ای
❥• میگویی :
اشکان ! #بی معرفت #رفیق کجا رفتی محمد رضا! تنها تنها #بهشتی شدی؟؟؟ #مصطفی کجایی؟؟؟ بخدا دلم واست #تنگ شده آهای #معراجیاااااا کجایید ؟؟؟؟ چرا نوبتم نمیرسه ؟ خستم از اینهمه #دلتنگی خدا منو بو کردی؟ بوی دنیا میدادم ؟؟؟ آره؟ من لیاقت ندارم ؟!!! گریه #امانت را میبرد زیر #باران خیس شده ایم بغضی گلویم را چنگ میزدو اشک هایم سرازیر میشود ... بغض #نامرد است...
#این_داستان_ادامه_دارد.. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هشتادو_پنج📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• به مزار میرسیم #نگاه خسته ات را نثار چشمانم میکنی نگاهی که خستگی اش حاصل #جنگ و #کار و #جسم نیست نگاهت خسته است، این خستگی حاصل از #روح توست تو دلت گرفته ، #آسمان چشمانت هوای #باریدن دارد
میگویی : بانو ! بشین توی ماشین زود برمیگردم ،هیچ نمیگویم و فقط نگاهت میکنم نمی دانم #امشب چرا اینطور شده ام #ندایی در درونم میگوید : این آخرین نگاه هایم به توست،
❥• از این فکر #سخت آزرده میشوم دستت را جلوی صورتم تکان میدهی و میگویی : کجایی حاج خانوم ؟؟؟
(مکث) باشه؟؟؟
#تلخندی میزنم و میگویم : #اطاعت فرمانده، تو پیاده میشوی و #چفیه بر دوش آرام آرا م توی تاریکی گم میشوی اینجا هیچ #فانوسی روشن نیست از رفتنت حوصله ام سر میرود باورت میشود؟ توی همین چند دقیقه #دلم برایت تنگ شد کمی بعد روی شیشه ی ماشین #قطره های کوچکی میافت
# باران است که #نم_نم میبارد روی شیشه #بوسه میزند و بعد #سر میخورد، دستم را روی شکمم میگذارم نی نی #لگد میزند،انگار بازیش گرفته کاسه صبرم لبریز میشود هن هن کنان پیاده میشوم و در را قفل میکنم،
❥• یاد اصرار #مکررت برای آمدن به اینجا میافتم دلم ناگه #شور میزند سلانه سلانه از میان #قبور عبور میکنم تا به قطعه #نامداران بی نام میرسم اینجا گویی روز است این #فانوس ها اینجا را #بهشت میکنند،به دوستانم سلام میدهم صدای زوزه ی #باد مرا
به خود می آورد،چشمانم دور و بر را میکاود و دنبال تو میگردد دستم را به کمر میگیرم تا بتوانم راه بروم به شوق رویت گام برمیدارم امشب چقدر #خلوت است،
❥• امشب #منو_تو ، #مهتاب، #شهدا
و #خدا قشنگ ترین #مراعات النظیر میشوییم ،شهدا رفقایمان اند و مهتاب برق کوچکی از چشمان تو و خدا خالق این همه زیباییست اوشاعر شعریست مثل تو صدای ناله ای متوقفم میکند، #قلبم مرا به سمت صدا هدایت میکند چشم میگشایم اینجا مزار #شهدای مدافع حرم است تو را میبینم رو به رفقایت و پشت به من زانو زده ای و ضجه میزنی #گوش میسپارم به درد و دل هایت با دوستانت خلوت کرده ای
❥• میگویی :
اشکان ! #بی معرفت #رفیق کجا رفتی محمد رضا! تنها تنها #بهشتی شدی؟؟؟ #مصطفی کجایی؟؟؟ بخدا دلم واست #تنگ شده آهای #معراجیاااااا کجایید ؟؟؟؟ چرا نوبتم نمیرسه ؟ خستم از اینهمه #دلتنگی خدا منو بو کردی؟ بوی دنیا میدادم ؟؟؟ آره؟ من لیاقت ندارم ؟!!! گریه #امانت را میبرد زیر #باران خیس شده ایم بغضی گلویم را چنگ میزدو اشک هایم سرازیر میشود ... بغض #نامرد است...
#این_داستان_ادامه_دارد.. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👮 #قسمت_صدو_هشتادو_پنج📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• به مزار میرسیم #نگاه خسته ات را نثار چشمانم میکنی نگاهی که خستگی اش حاصل #جنگ و #کار و #جسم نیست نگاهت خسته است، این خستگی حاصل از #روح توست تو دلت گرفته ، #آسمان چشمانت هوای…
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هشتادو_شش📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• بغض همانیست که #علمدار پیش حسین داشت همانیست که حسین پیش نعش #اصغرش داشت. همانیست که #علی پیش بستر #فاطمه اش داشت همانیست که #ارباب از گناهانم دارد همانیست که من از #فراق تو خواهم داشت همانیست که #بیچاره ام خواهد کرد بگو چه چاره کنم ؟
زانو میزنی انگار #رفقای شهیدت روبه رویت ایستاده اند شانه هایت میلرزد چه سمفونی غم انگیزی چک چک باران است و #اشک های زارت و لرزش شانه هایت،
❥• مرد من چه #حزن انگیز گریه میکنی تو باز به #صدا درمیایی و #نطقت باز میشود #التماس گونه حرف میزنی و سرت پایین است، آقا !!! مولا، اربابم، نور چشمم چرا چشمای #گناهکارم به جمالت باز نمیشه ؟؟؟؟
آقا #دلم واست تنگ شده اینبار پاهایت سست تر میشود و مینشینی سرت را روی زانوهایت میگذاری و #بغضت چون پرنده ای از #قفس آزاد شده خودش را نشان میدهد زار میزنی تورا به #خدا عرش الهی را به لرزه درنیاور من نیز هق هقم اوج میگیرد دستم را جلوی دهانم میگیرم و بیصدا اشک میریزم،به سمتت گام برمیدارم به تو میرسم پشت سرت می نشینم شانه ات را می بوسم سرم را روی #شانه ات میگذارم حالا" همه چیز" زیر سر من است،
❥• تو از بودنم شوکه نمیشوی بغضدار میگویم : #حسامم ؟ عزیز دلم !
توروخدا #گریه نکن تو #گناهی نداری تو #پاک پاکی من ازت نگذشته بودم داشتم تو رو ،خودمو ،هممونو شرمنده ی بی بی میکردم ، از لرزش شانه هایت خبری نیست آرام میشوی این آرام شدنت برایم #آرامش قبل از طوفان است،
ازت #گذشتم زهیرم ،این جمله ی آخر #قلبم را میشکافد فکر نکنی آسان بود ها از تو #گذشتن یعنی از همه ی دار و ندارت گذشتن ،از تو گذشتن یعنی این نیز بگذرد...
#این_داستان_ادامه_دارد.. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هشتادو_شش📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• بغض همانیست که #علمدار پیش حسین داشت همانیست که حسین پیش نعش #اصغرش داشت. همانیست که #علی پیش بستر #فاطمه اش داشت همانیست که #ارباب از گناهانم دارد همانیست که من از #فراق تو خواهم داشت همانیست که #بیچاره ام خواهد کرد بگو چه چاره کنم ؟
زانو میزنی انگار #رفقای شهیدت روبه رویت ایستاده اند شانه هایت میلرزد چه سمفونی غم انگیزی چک چک باران است و #اشک های زارت و لرزش شانه هایت،
❥• مرد من چه #حزن انگیز گریه میکنی تو باز به #صدا درمیایی و #نطقت باز میشود #التماس گونه حرف میزنی و سرت پایین است، آقا !!! مولا، اربابم، نور چشمم چرا چشمای #گناهکارم به جمالت باز نمیشه ؟؟؟؟
آقا #دلم واست تنگ شده اینبار پاهایت سست تر میشود و مینشینی سرت را روی زانوهایت میگذاری و #بغضت چون پرنده ای از #قفس آزاد شده خودش را نشان میدهد زار میزنی تورا به #خدا عرش الهی را به لرزه درنیاور من نیز هق هقم اوج میگیرد دستم را جلوی دهانم میگیرم و بیصدا اشک میریزم،به سمتت گام برمیدارم به تو میرسم پشت سرت می نشینم شانه ات را می بوسم سرم را روی #شانه ات میگذارم حالا" همه چیز" زیر سر من است،
❥• تو از بودنم شوکه نمیشوی بغضدار میگویم : #حسامم ؟ عزیز دلم !
توروخدا #گریه نکن تو #گناهی نداری تو #پاک پاکی من ازت نگذشته بودم داشتم تو رو ،خودمو ،هممونو شرمنده ی بی بی میکردم ، از لرزش شانه هایت خبری نیست آرام میشوی این آرام شدنت برایم #آرامش قبل از طوفان است،
ازت #گذشتم زهیرم ،این جمله ی آخر #قلبم را میشکافد فکر نکنی آسان بود ها از تو #گذشتن یعنی از همه ی دار و ندارت گذشتن ،از تو گذشتن یعنی این نیز بگذرد...
#این_داستان_ادامه_دارد.. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👮 #قسمت_صدو_هشتادو_هشت 📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• دستت را به سمتم دراز میکنی دستت را میگیرم #یاعلی میگویم و بلند میشوم حالم #دگرگون است دستت را محکم تر میگیرم بی اختیار خم میشوم و دستت را می بوسم اشکم روی دستت سر میخورد،به #انگشتر…
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هشتادو_نه📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• شب از نیمه گذشته و خیابان ها خلوت اند زمین #خیس است #آسمان هم دلش #غصه دارد . به ورودی
#کهف_الشهدا میرسیم ،داخل کهف میشویم کنار #قبر شهدا می نشینیم #چفیه بر سر میکشی و کمی بعد شانه هایت میلرزند ،مرد من عجیب #بهانه سفر میگیری #چفیه را روی زمین پهن میکنی و از جیبت دو تا مهر در میاوری یکی را به من میدهی می ایستیم به
#نماز_شب عاشقانه نماز میخوانی گویی #آخرین نمازت است، نماز تمام میشود همه جا #ساکت است این #سکوت مرا خواهد #کشت،این سکوت مراا #دیوانه خواهد کرد.
❥• من از الان باید #نبودنت را تمرین کنم .میگویم : راستی #حسام بلاخره تصمیم نگرفتی اسم پسرمونو چی بذاریم؟؟؟ هرچی بذاری قشنگه به شرطی که توش #علی داشته باشه
چرا میگویی "بذاری"؟ چرا نمیگویی "بذاریم" ؟
میبینی؟ #واژه هایت هم دم از رفتن میزند ؟ صدای #اذان میآید #باران ، رحمت الهی ،با اذان ، #نوای الهی
آمیخته شده موقع #استجابت دعاست دستانت را رو به آسمان میبری
والتماس گونه میگویی :
#الهی_بحق_نبیک
#اللهم_العجل_لولیک_الفرج
#الهی_بحق_علی
#الهم_اعجل_لولیک_الفرج
#الهی_بحق_فاطمه
#الهم_العجل_لولیک_الفرج ...
❥• دیدگان دریاییت را میبندی انگار #توان حرف زدن نداری اذان و اقامه میگویی به تو اقتدا میکنم نماز صبحمان را میخوانیم قرار است ساعت شش بیایند دنبالت از #کهف بیرون می آییم
و پیاده میرویم #باران بند آمده است.
به ماشین که میرسیم هوا روشن تر شده و گرگ میش #صبح است .سوار میشویم و به سمت #خانه حرکت میکنیم . میگویی : هر کسی #شب"قدری داره ، دیشب شب قدر من و تو بود ...
من بی توجه به حرفت میگویم : چقدر #نورانی شدی ...
❥• نگاهم میکنی و لبخند میزنی در ژرفای #چشمانت غرق میشوم شاید برای آخرین بار به در خانه میرسیم وارد خانه میشویم میروی توی اتاق لباس های چریکی ات را می پوشی به سمتم
می آیی .تا دکمه هایت را ببندم،انگار #عادتمان شدهتمام و فکر ذکرم #انگشتر فیروزه ایت است هنوز توی دستت است از پایین ترین دکمه شروع میکنم تا به اولینشان میرسم #چشمانم را میبندم #سرم را روی #سینه ات میگذارم، صدای #قلبت را به جان می سپارم به چشم هایت #نگاه نمیکنم آخر #اعتیاد اورند از تو #جدا میشوم مراقب
#اشک هایم هستند تا نریزند صدای
بوق ماشین میآید،انگار لحظه ای #قلبم می ایستد ساکت را برمیداری و به سمت در میروی میدوم توی آشپزخانه و کاسه را پر از آب میکنم ...
#این_داستان_ادامه_دارد... ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هشتادو_نه📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• شب از نیمه گذشته و خیابان ها خلوت اند زمین #خیس است #آسمان هم دلش #غصه دارد . به ورودی
#کهف_الشهدا میرسیم ،داخل کهف میشویم کنار #قبر شهدا می نشینیم #چفیه بر سر میکشی و کمی بعد شانه هایت میلرزند ،مرد من عجیب #بهانه سفر میگیری #چفیه را روی زمین پهن میکنی و از جیبت دو تا مهر در میاوری یکی را به من میدهی می ایستیم به
#نماز_شب عاشقانه نماز میخوانی گویی #آخرین نمازت است، نماز تمام میشود همه جا #ساکت است این #سکوت مرا خواهد #کشت،این سکوت مراا #دیوانه خواهد کرد.
❥• من از الان باید #نبودنت را تمرین کنم .میگویم : راستی #حسام بلاخره تصمیم نگرفتی اسم پسرمونو چی بذاریم؟؟؟ هرچی بذاری قشنگه به شرطی که توش #علی داشته باشه
چرا میگویی "بذاری"؟ چرا نمیگویی "بذاریم" ؟
میبینی؟ #واژه هایت هم دم از رفتن میزند ؟ صدای #اذان میآید #باران ، رحمت الهی ،با اذان ، #نوای الهی
آمیخته شده موقع #استجابت دعاست دستانت را رو به آسمان میبری
والتماس گونه میگویی :
#الهی_بحق_نبیک
#اللهم_العجل_لولیک_الفرج
#الهی_بحق_علی
#الهم_اعجل_لولیک_الفرج
#الهی_بحق_فاطمه
#الهم_العجل_لولیک_الفرج ...
❥• دیدگان دریاییت را میبندی انگار #توان حرف زدن نداری اذان و اقامه میگویی به تو اقتدا میکنم نماز صبحمان را میخوانیم قرار است ساعت شش بیایند دنبالت از #کهف بیرون می آییم
و پیاده میرویم #باران بند آمده است.
به ماشین که میرسیم هوا روشن تر شده و گرگ میش #صبح است .سوار میشویم و به سمت #خانه حرکت میکنیم . میگویی : هر کسی #شب"قدری داره ، دیشب شب قدر من و تو بود ...
من بی توجه به حرفت میگویم : چقدر #نورانی شدی ...
❥• نگاهم میکنی و لبخند میزنی در ژرفای #چشمانت غرق میشوم شاید برای آخرین بار به در خانه میرسیم وارد خانه میشویم میروی توی اتاق لباس های چریکی ات را می پوشی به سمتم
می آیی .تا دکمه هایت را ببندم،انگار #عادتمان شدهتمام و فکر ذکرم #انگشتر فیروزه ایت است هنوز توی دستت است از پایین ترین دکمه شروع میکنم تا به اولینشان میرسم #چشمانم را میبندم #سرم را روی #سینه ات میگذارم، صدای #قلبت را به جان می سپارم به چشم هایت #نگاه نمیکنم آخر #اعتیاد اورند از تو #جدا میشوم مراقب
#اشک هایم هستند تا نریزند صدای
بوق ماشین میآید،انگار لحظه ای #قلبم می ایستد ساکت را برمیداری و به سمت در میروی میدوم توی آشپزخانه و کاسه را پر از آب میکنم ...
#این_داستان_ادامه_دارد... ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👮 #قسمت_صدو_نودو_سه 📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• هیچ نمی گویم و بی حال ڪنارش می نشینم #مشتاق شنیدن حرف هایش هستم #سپیده در حالیڪه نگاهش به #شمعدانی های صورتی رنگ لب حوض است می گوید: من هیچ وقت برای #اشڪان گریه نڪردم چون #قول داده…
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_نودو_چهار 📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• از این همه #تنهایی میان جمع خسته شده ام دو ، سه روزی از رفتن #حسام
می گذرد و حرف های سپیده عجیب ذهنم را درگیر ڪرده، با رفتن مامان ڪنج اتاق می نشینم وخیره به دفترچه میشوم.
شب، #شب تاریڪ است و رخ #مهتاب ڪامل مانده ام بین نفسم و نَفَسَم ڪدام را انتخاب ڪنم؟ موهای بافته شده ام را از سمت شانه راستم به جلو هدایت میڪنم دو ،سه روزی میشود بازشان نڪرده ام از همون دو،سه روز پیش ڪه
#حسام آنها را برایم بافت و رفت...
❥• می ترسم دیگر نباشد و #عطر انگشتانش را میان خرمن موهایم نپاشند
سرم را از پنجره اتاق بیرون میبرم و رو به #آسمان می گویم:
خدایا به تو #پناه میبرم ازین #نفس
نجاتم بده...
گویی هاله ای از نور قلبم را می شڪافد
میان #قلبم می نشیند آرامش عجیبی
از قلبم تراوش میشود همان ڪه قلبم
را هزار تڪه میڪند مثل #زائری ڪه اذن دخول گرفته دستم را به سمت #دفترچه ڪوچڪ می برم و ورق میزنم تا به صفحه آخر میرسم یاد #سپیده
می افتم ماجرای دفترچه را از ڪجا میدانست؟
❥• ڪنجڪاوانه برایش #پیامی
می فرستم و درباره دفترچه #سوال میڪنم چند دقیقه بعد صدای تلفن همراهم بلند میشود صفحه ی پیام ها را باز میڪنم دو پیام #جدید از سپیده:
سلام عزیزم... خوبی؟
#فندق خوبه؟
ازین دفترچه ها توی خونه ی همه ی #مدافعان هست هر ڪی تا آخرش میرسه عوض میشه، #عاشق میشه...
و پیام بعدی:
#نگارنده دفترچه یڪی از #شهدای عملیات قبلیه همه گردان یڪ دونه ازین
دفترچه ها می نویسن و میذارن تو جیبشون آخر #عملیات موقع انتقال #شهدا دفترچه هاشونو در میارن و بین بازمانده ها تقسیم میشه...
❥• نویسنده ها #گمنامن اما روش هاشون همش تاثیرگذاره چون ڪه #خدا عاشقشون شده نگاهی به دفترچه میڪنم چقدر بیشتر #عاشقش شده ام
قدم اخر می شود #قدم_عاشقی
مثل اخرین قدم طفلی تازه راه افتاده و رسیدن به آغوش #مادر در قدم آخر باید سر از پا شناخت، #سر باید برود...
#جان باید برود
اینها همه رسم #دلبریست...
#این_داستان_ادامه_دارد.. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_نودو_چهار 📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• از این همه #تنهایی میان جمع خسته شده ام دو ، سه روزی از رفتن #حسام
می گذرد و حرف های سپیده عجیب ذهنم را درگیر ڪرده، با رفتن مامان ڪنج اتاق می نشینم وخیره به دفترچه میشوم.
شب، #شب تاریڪ است و رخ #مهتاب ڪامل مانده ام بین نفسم و نَفَسَم ڪدام را انتخاب ڪنم؟ موهای بافته شده ام را از سمت شانه راستم به جلو هدایت میڪنم دو ،سه روزی میشود بازشان نڪرده ام از همون دو،سه روز پیش ڪه
#حسام آنها را برایم بافت و رفت...
❥• می ترسم دیگر نباشد و #عطر انگشتانش را میان خرمن موهایم نپاشند
سرم را از پنجره اتاق بیرون میبرم و رو به #آسمان می گویم:
خدایا به تو #پناه میبرم ازین #نفس
نجاتم بده...
گویی هاله ای از نور قلبم را می شڪافد
میان #قلبم می نشیند آرامش عجیبی
از قلبم تراوش میشود همان ڪه قلبم
را هزار تڪه میڪند مثل #زائری ڪه اذن دخول گرفته دستم را به سمت #دفترچه ڪوچڪ می برم و ورق میزنم تا به صفحه آخر میرسم یاد #سپیده
می افتم ماجرای دفترچه را از ڪجا میدانست؟
❥• ڪنجڪاوانه برایش #پیامی
می فرستم و درباره دفترچه #سوال میڪنم چند دقیقه بعد صدای تلفن همراهم بلند میشود صفحه ی پیام ها را باز میڪنم دو پیام #جدید از سپیده:
سلام عزیزم... خوبی؟
#فندق خوبه؟
ازین دفترچه ها توی خونه ی همه ی #مدافعان هست هر ڪی تا آخرش میرسه عوض میشه، #عاشق میشه...
و پیام بعدی:
#نگارنده دفترچه یڪی از #شهدای عملیات قبلیه همه گردان یڪ دونه ازین
دفترچه ها می نویسن و میذارن تو جیبشون آخر #عملیات موقع انتقال #شهدا دفترچه هاشونو در میارن و بین بازمانده ها تقسیم میشه...
❥• نویسنده ها #گمنامن اما روش هاشون همش تاثیرگذاره چون ڪه #خدا عاشقشون شده نگاهی به دفترچه میڪنم چقدر بیشتر #عاشقش شده ام
قدم اخر می شود #قدم_عاشقی
مثل اخرین قدم طفلی تازه راه افتاده و رسیدن به آغوش #مادر در قدم آخر باید سر از پا شناخت، #سر باید برود...
#جان باید برود
اینها همه رسم #دلبریست...
#این_داستان_ادامه_دارد.. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#ادامـه_داستـان_فـرمـانـده_مـن تـا #دقـایقی دیگــر در #ڪانال قـرار خـواهـد گـرفت... جنــ🍂ـگ #دنیـــا بـه ڪنـار #بحـران نـدیـدن #تُ را مـن چـه ڪنم؟🥀 🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🍃🌹 ➣ID @Shahidegomnamm
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_نودو_پنج 📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• از همان اول همین بوده هر ڪسی آرزوی #خدمت داشته باشد به #انقلاب
به #دین، به #مولا... خدا عاشقش میشود
#شهیدش میڪند و تبدیل میشود به تاثیرگذارترین عنصرعالم ، دیگر نه #گرسنه، نه #ترس، نه #جهالت،
نه #خواب به سراغش می آید و نظر
میڪند به وجه الهی روزی میخورد
و به دنیا #عشق میدهد و خیلی هایشان
پای رڪاب حضرت زنده میشوند.
❥• ڪسی ڪه التماس میڪند در راه #خدا به #شهادت برسد یعنی به مقام
#مرضیه رسیده است، ارجعی به او گفته میشود این بالاترین مقام است
#مرضیه یعنی چه؟ یعنی خدای من تو چه میخواهی؟
شهید طبیعت را بهم نمیزند ولی در طبیعت رندانه و عاشقانه ڪار میڪند
ڪافیست گوشه ای از دلت پا بدهد تا #شهدا بغلت ڪنند و مبتلا شوی...
به آنها #توسل ڪن ڪه امامزادگان عشقند یڪ میانبر هم دارد گذشتن از بهترین #دارایی ات یا بهترین #لذتت
مثل گذشتن #ابراهیم از #اسماعیل...
گذشتن #یعقوب از #یوسف...
گذشتن #زلیخا از #یوسف...
گذشتن از #خود تا به #خالق رسیدن...
رسیدن به نعمت ابدی
❥• اگر مردی #جهاد ڪن با جنگ، اردوی جهادی اگر زنی با #خدمت به همسرت و تربیت عمارگونه فرزند از خودت شروع ڪن!
هدف زندگی ما ملاقاته #خداست،
ما می توانیم مشتاق این ملاقات شویم
و سطح ڪیفیتش را تعیین ڪنیم تو اگر فڪر میڪنی به این هدف میرسی و اگر به یاد این هدف باشی #عاشق و #مشتاق خواهی شد همه اش دست خودت است پس #پرواز ڪردنو یاد بگیر باید ڪمی از زمین جدا شد #ترس از ارتفاع ڪه نداری؟ نترس... ترسی ندارد
فقط شاید ڪمی برایت ملموس نباشد
درسته سخته! از قدیم گفتن:
#شهادت_هنر_مردان_خداست... اما میشه
❥• این #شهدا اول مراقبت از دلشون ڪردند و بعد #مدافع_حرم شدند
چون #قلب خانه ی خداست
#القلب_حرم_الله_فلا_تسڪن
#حرم_الله_غیر_الله
مدافعان حرم از حرم خدا خوب دفاع ڪردند ڪه بهشون لیاقت دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله علیها رو دادند
پس برای #شهید شدن گاهی یڪ خلوت سحر هم ڪافی است دل ڪه شهید شود در نهایت انسان شهید میشود،
❥•امضای ظریفی آخر #دفترچه نگاه نمناڪمو میخڪوب خودش ڪرد دفترچه رو بستم و گذاشتم رو قلبم تموم شد اما با دلم بازی ڪرد بندبند وجودمو تسخیر خودش ڪرد حالا میفهمم چقدر از #قافله عقبم این آدما به فڪر همه چیشون بودن فڪر همه جارو میڪردن
صدای #قلبم گوشمو ڪر ڪرده بود سرم داغ ڪرده بود حال عجیبی داشتم یه #بغضی تو دلم #ریشه ڪرده بود ڪه سرباز نمیڪرد...
#این_داستان_ادامه_دارد.. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_نودو_پنج 📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• از همان اول همین بوده هر ڪسی آرزوی #خدمت داشته باشد به #انقلاب
به #دین، به #مولا... خدا عاشقش میشود
#شهیدش میڪند و تبدیل میشود به تاثیرگذارترین عنصرعالم ، دیگر نه #گرسنه، نه #ترس، نه #جهالت،
نه #خواب به سراغش می آید و نظر
میڪند به وجه الهی روزی میخورد
و به دنیا #عشق میدهد و خیلی هایشان
پای رڪاب حضرت زنده میشوند.
❥• ڪسی ڪه التماس میڪند در راه #خدا به #شهادت برسد یعنی به مقام
#مرضیه رسیده است، ارجعی به او گفته میشود این بالاترین مقام است
#مرضیه یعنی چه؟ یعنی خدای من تو چه میخواهی؟
شهید طبیعت را بهم نمیزند ولی در طبیعت رندانه و عاشقانه ڪار میڪند
ڪافیست گوشه ای از دلت پا بدهد تا #شهدا بغلت ڪنند و مبتلا شوی...
به آنها #توسل ڪن ڪه امامزادگان عشقند یڪ میانبر هم دارد گذشتن از بهترین #دارایی ات یا بهترین #لذتت
مثل گذشتن #ابراهیم از #اسماعیل...
گذشتن #یعقوب از #یوسف...
گذشتن #زلیخا از #یوسف...
گذشتن از #خود تا به #خالق رسیدن...
رسیدن به نعمت ابدی
❥• اگر مردی #جهاد ڪن با جنگ، اردوی جهادی اگر زنی با #خدمت به همسرت و تربیت عمارگونه فرزند از خودت شروع ڪن!
هدف زندگی ما ملاقاته #خداست،
ما می توانیم مشتاق این ملاقات شویم
و سطح ڪیفیتش را تعیین ڪنیم تو اگر فڪر میڪنی به این هدف میرسی و اگر به یاد این هدف باشی #عاشق و #مشتاق خواهی شد همه اش دست خودت است پس #پرواز ڪردنو یاد بگیر باید ڪمی از زمین جدا شد #ترس از ارتفاع ڪه نداری؟ نترس... ترسی ندارد
فقط شاید ڪمی برایت ملموس نباشد
درسته سخته! از قدیم گفتن:
#شهادت_هنر_مردان_خداست... اما میشه
❥• این #شهدا اول مراقبت از دلشون ڪردند و بعد #مدافع_حرم شدند
چون #قلب خانه ی خداست
#القلب_حرم_الله_فلا_تسڪن
#حرم_الله_غیر_الله
مدافعان حرم از حرم خدا خوب دفاع ڪردند ڪه بهشون لیاقت دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله علیها رو دادند
پس برای #شهید شدن گاهی یڪ خلوت سحر هم ڪافی است دل ڪه شهید شود در نهایت انسان شهید میشود،
❥•امضای ظریفی آخر #دفترچه نگاه نمناڪمو میخڪوب خودش ڪرد دفترچه رو بستم و گذاشتم رو قلبم تموم شد اما با دلم بازی ڪرد بندبند وجودمو تسخیر خودش ڪرد حالا میفهمم چقدر از #قافله عقبم این آدما به فڪر همه چیشون بودن فڪر همه جارو میڪردن
صدای #قلبم گوشمو ڪر ڪرده بود سرم داغ ڪرده بود حال عجیبی داشتم یه #بغضی تو دلم #ریشه ڪرده بود ڪه سرباز نمیڪرد...
#این_داستان_ادامه_دارد.. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#تــرســـــم ... نڪشـــــد بــی #تُ #فـــــردا د💔ل مـــــن #ادامه_داستان_فرمانده_من📚🔎 #رمان_عاشقانه💔 #مدافعان_حرم🥀 🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🍃🌹 ➣ID @Shahidegomnamm
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_نودو_نه 📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• چشمانم را باز می ڪنم گیج و منگم حالم مانند #اصحاب_ڪهف است گویی بعد از سال ها از خواب بیدار شده ام و از دنیا #عقب مانده ام تصاویر گنگی از دردهایم میان حیاط به #خاطر دارم
نور ڪمرنگی از تڪ پنجره ی اتاقڪی ڪه شبیه بیمارستان است به داخل پاشیده #سَرم را به سمت راست
می چرخانم #قطره های بی رنگ سُرم
درون لوله سُر میخورند دستم را به روی شڪمم می ڪشم اما خبری از برآمدگی #بچه نیست وحشت زده سَرم را بلند می ڪنم اما از #درد صورتم مچاله میشود پتو را ڪنار میزنم نگاهم به #بخیه ها گره می خورد
❥• تصویر پر ڪشیدن پرنده ها ڪه به یادم می آید قلبم #فشرده می شود تن بی جانم قدرت تڪان خوردن ندارد با صدای باز شدن در به سمت چپ
می چرخم همه #اعضای خانواده ام هستند بجز #حسام به سختی روی تخت می نشینم خوب ڪه #نگاه می ڪنم
می بینم همه مشڪی پوشیده اند و چشم هایشان ڪاسه ی #خون است
بهت زده نگاهشان می ڪنم و موهایم را زیر روسری می فرستم آب دهانم را با شدت قورت می دهم و #ملتمسانه مادرم را نگاه می ڪنم ناگهان #بغضش
می ترڪد و رویش را از من بر میگرداند
❥• #آرامشی عجیب در وجودم
می شڪفد با صدایی آرام و بغض آلود میگویم:
#حسام_شهید_شده، مگه نه؟
مڪث می ڪنم و ادامه می دهم: مبارڪه... مبارڪ #مادرش...
مبارڪ #پسرش...
مگه گریه داره!
#پرستاری بی مقدمه وارد اتاق می شود
و با #جدیت همه را بیرون می راند
#بهت زده ام
چند ثانیه می گذرد پرستار دیگری با تخت ڪوچڪ چرخداری وارد اتاق
می شود #قلبم دیوانه می ڪوبد
#مادرانه میان تخت را نگاه می ڪنم پرستار نوزاد ڪوچڪم را با #احتیاط
بر می دارد و در آغوشم میگذارد
❥• عاشقانه به چشمان مشڪی اش نگاه می ڪنم بی اندازه به چشمان #حسام می مانند همان #معجون عجیبی ڪه دل را می لرزاند در چشمهایش تلو تلو
می خورند #لب های ڪوچڪش را ڪه #غنچه ڪرده می گشاید و #گریه
می ڪند آرام دست به گونه ی سفیدش می ڪشم با دست پاچگی به پرستار نگاه می ڪنم ڪمڪم می ڪند تا به #امیرعلی شیر بدهم دقایقی بعد
می رود آرام #گونه های ڪودڪم را
می بوسم از طرف #خودم از طرف #حسامم با صدای آرام با جگر گوشه ام #نجوا می ڪنم...
#این_داستان_ادامه_دارد.. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_نودو_نه 📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• چشمانم را باز می ڪنم گیج و منگم حالم مانند #اصحاب_ڪهف است گویی بعد از سال ها از خواب بیدار شده ام و از دنیا #عقب مانده ام تصاویر گنگی از دردهایم میان حیاط به #خاطر دارم
نور ڪمرنگی از تڪ پنجره ی اتاقڪی ڪه شبیه بیمارستان است به داخل پاشیده #سَرم را به سمت راست
می چرخانم #قطره های بی رنگ سُرم
درون لوله سُر میخورند دستم را به روی شڪمم می ڪشم اما خبری از برآمدگی #بچه نیست وحشت زده سَرم را بلند می ڪنم اما از #درد صورتم مچاله میشود پتو را ڪنار میزنم نگاهم به #بخیه ها گره می خورد
❥• تصویر پر ڪشیدن پرنده ها ڪه به یادم می آید قلبم #فشرده می شود تن بی جانم قدرت تڪان خوردن ندارد با صدای باز شدن در به سمت چپ
می چرخم همه #اعضای خانواده ام هستند بجز #حسام به سختی روی تخت می نشینم خوب ڪه #نگاه می ڪنم
می بینم همه مشڪی پوشیده اند و چشم هایشان ڪاسه ی #خون است
بهت زده نگاهشان می ڪنم و موهایم را زیر روسری می فرستم آب دهانم را با شدت قورت می دهم و #ملتمسانه مادرم را نگاه می ڪنم ناگهان #بغضش
می ترڪد و رویش را از من بر میگرداند
❥• #آرامشی عجیب در وجودم
می شڪفد با صدایی آرام و بغض آلود میگویم:
#حسام_شهید_شده، مگه نه؟
مڪث می ڪنم و ادامه می دهم: مبارڪه... مبارڪ #مادرش...
مبارڪ #پسرش...
مگه گریه داره!
#پرستاری بی مقدمه وارد اتاق می شود
و با #جدیت همه را بیرون می راند
#بهت زده ام
چند ثانیه می گذرد پرستار دیگری با تخت ڪوچڪ چرخداری وارد اتاق
می شود #قلبم دیوانه می ڪوبد
#مادرانه میان تخت را نگاه می ڪنم پرستار نوزاد ڪوچڪم را با #احتیاط
بر می دارد و در آغوشم میگذارد
❥• عاشقانه به چشمان مشڪی اش نگاه می ڪنم بی اندازه به چشمان #حسام می مانند همان #معجون عجیبی ڪه دل را می لرزاند در چشمهایش تلو تلو
می خورند #لب های ڪوچڪش را ڪه #غنچه ڪرده می گشاید و #گریه
می ڪند آرام دست به گونه ی سفیدش می ڪشم با دست پاچگی به پرستار نگاه می ڪنم ڪمڪم می ڪند تا به #امیرعلی شیر بدهم دقایقی بعد
می رود آرام #گونه های ڪودڪم را
می بوسم از طرف #خودم از طرف #حسامم با صدای آرام با جگر گوشه ام #نجوا می ڪنم...
#این_داستان_ادامه_دارد.. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
🕊بــہ نفــس هـــاے #تـــــو #بنـــد اســٺ #مــــرا... هــــــر #نفسـی🍃 #ادامه_داستان_فرمانده_من📚🔎 #رمان_عاشقانه💔 #مدافعان_حرم🥀 🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🍃🌹 °•🌸 ➬ @Shahidegomnamm
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_ده 📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• لالا لالا یڪم دیگه دووم بیار
لالا لالا لالا یڪم دیگه دندون روی
جیگر بذار #چشمانم را می بندم و پیشانی ام را روی پیشانی اش میگذارم
انگار #منتظر ڪسی ام توی #قلبم التماس می ڪنم بیاید طفل #معصومش را ببیند من همه ی #قدم ها را رفته ام
#قدم آخر با اوست عطر #نرگس به مشامم می رسد
❥• چشمانم را می گشایم #حسام را
می بینم ڪه با لباس های #نظامی اش لبه تخت نشسته و با صورتی ڪه از همیشه #نورانی تر است مرا نگاه
می ڪند ترسان نگاهش می ڪنم و
بی اختیار می گویم:
#شهید_نشده_بودی_حسام؟
نگاهم را از #حسام می گیرم و به #امیرعلی می دوزم... می خواهم بگویم ببین #پسرڪمان چقدر شبیه توست
اما با جای خالی حسام مواجه می شوم...
#بغض می ڪنم یعنی این حسام #خیالی بود؟
❥• از ماشین پیاده می شوم #مامان امیرعلی را در آغوش گرفته به سمتش می روم امیرعلی را به دستم می دهد نگاهی به #صورت سفیدش می اندازم
گونه های لطیفش را ڪه #سرخ شده اند
نوازش میڪنم به سمت #معراج_الشهدا قدم بر میدارم چیزی به شڪستنم نمانده است صدای #گریه و همهمه فضا را پر ڪرده است وارد #محوطه می شوم همڪاران حسام با #لباس نظامی ایستاده اند یڪی شان را می بینم ڪه سر بر #شانه رفیقش گذاشته و شانه هایش تڪان می خورد زانوانم #سست میشود
❥• نگاهم به مامان #رعنا می افتد شڪستنم نزدیڪ است رد #خون رد گونه هایش جا انداخته و چشمان #مشڪی اش رنگ خون دارد #علی_اڪبر از دست داده است پشت سرش مردی را دیدم ڪه نشناختمش حسامم #پدرت عصا داشت؟ ڪمرش #خمیده نبود... بود؟ قلبم تیر می ڪشد
حسامم؟نگاه #برادرت ڪجا ثابت مانده
به زور قدم بر میدارم صدای گریه امیرعلی باعث میشود توجه همه به سمت #من جلب شود همڪاران حسام منظم #احترام نظامی می گذارند سرم را به زیر می اندازم چقدر جای #حسام بین رفقایش خالیست هر چند الان باید در #گردان دیگری باشد ڪنار #اشڪان...
#این_داستان_ادامه_دارد.. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_ده 📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• لالا لالا یڪم دیگه دووم بیار
لالا لالا لالا یڪم دیگه دندون روی
جیگر بذار #چشمانم را می بندم و پیشانی ام را روی پیشانی اش میگذارم
انگار #منتظر ڪسی ام توی #قلبم التماس می ڪنم بیاید طفل #معصومش را ببیند من همه ی #قدم ها را رفته ام
#قدم آخر با اوست عطر #نرگس به مشامم می رسد
❥• چشمانم را می گشایم #حسام را
می بینم ڪه با لباس های #نظامی اش لبه تخت نشسته و با صورتی ڪه از همیشه #نورانی تر است مرا نگاه
می ڪند ترسان نگاهش می ڪنم و
بی اختیار می گویم:
#شهید_نشده_بودی_حسام؟
نگاهم را از #حسام می گیرم و به #امیرعلی می دوزم... می خواهم بگویم ببین #پسرڪمان چقدر شبیه توست
اما با جای خالی حسام مواجه می شوم...
#بغض می ڪنم یعنی این حسام #خیالی بود؟
❥• از ماشین پیاده می شوم #مامان امیرعلی را در آغوش گرفته به سمتش می روم امیرعلی را به دستم می دهد نگاهی به #صورت سفیدش می اندازم
گونه های لطیفش را ڪه #سرخ شده اند
نوازش میڪنم به سمت #معراج_الشهدا قدم بر میدارم چیزی به شڪستنم نمانده است صدای #گریه و همهمه فضا را پر ڪرده است وارد #محوطه می شوم همڪاران حسام با #لباس نظامی ایستاده اند یڪی شان را می بینم ڪه سر بر #شانه رفیقش گذاشته و شانه هایش تڪان می خورد زانوانم #سست میشود
❥• نگاهم به مامان #رعنا می افتد شڪستنم نزدیڪ است رد #خون رد گونه هایش جا انداخته و چشمان #مشڪی اش رنگ خون دارد #علی_اڪبر از دست داده است پشت سرش مردی را دیدم ڪه نشناختمش حسامم #پدرت عصا داشت؟ ڪمرش #خمیده نبود... بود؟ قلبم تیر می ڪشد
حسامم؟نگاه #برادرت ڪجا ثابت مانده
به زور قدم بر میدارم صدای گریه امیرعلی باعث میشود توجه همه به سمت #من جلب شود همڪاران حسام منظم #احترام نظامی می گذارند سرم را به زیر می اندازم چقدر جای #حسام بین رفقایش خالیست هر چند الان باید در #گردان دیگری باشد ڪنار #اشڪان...
#این_داستان_ادامه_دارد.. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#وداع تلخ #من با #تُ #نگاهم ڪن ، #مرا بنگر #جنون از #چشم من پیداست #قسمت_پایانی✒️ #داستان_فرمانده_من📚🔎 #رمان_عاشقانه💔 #مدافعان_حرم🥀 🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🍃🌹 °•🌸 ➬ @Shahidegomnamm
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_یازده 📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• نگاه بی رمق #مامان رعنا چنگ انداخت به دلم قدم بر میدارم و داخل
میشوم #بوی گلاب و اسپند با هم آمیخته میشود #قلبم دیوانه وار به قفسه ی سینه ام میڪوبد #تابوتی ڪه مزین به #پرچم ایران است...
بالاخره برگشتی #مرد؟
چهره ی غرق در آرامشت میان پنبه های سفید قرار گرفته سمفونی #زندگی ست
اینگونه #خوابیدنت چهره ی معصومت با #سربند بی بی چقدر نوڪر ترت ڪرده
هنوز چند قدم تا #عشق مانده #طوفان دیگری در راه است...
❥• زمزمه میڪنم:
چند قدمی ڪه ذره ذره از جانم را
می گیرد #ابرویت شڪسته و #موهایت آشفته است...
زمزمه میڪنم: سلام #ڪربلای من!
#بوی خون، #باروت، #عطرنارنج در فضا می پیچد پسرمان را روی زمین می گذارم آرام #سرم را به سینه ات
می چسبانم چرا #قلبت نمیزند؟
چشمانم را می بندم و روی چهره ات دست می ڪشم چرا اینقدر #سردی؟
صورتم را نزدیڪ صورتت می آورم
#پیشانی روی پیشانی ات می گذارم
و با #اشڪ های داغم رخ زمستانی ات را #غسل می دهم
❥• #امیرعلی ناله می ڪند و ناگهان
می زند زیر #گریه می دانم برای چه #بهانه می گیرد میخواهد او را در آغوش بگیری #محتاطانه او را روی سینه ات می گذارم می بینی آرام می شود! بگذار دست هایت را روی سرش بڪشم خم میشوم برای بلند ڪردن دستت...
خشڪم میزند دست هایت ڪجاست #علمدار من؟
برایم روضه ی مصور شدی شهید ابوالفضلی من؟ بگذار من هم بگویم ڪمرم را شڪست این دست هایی ڪه نیستند هرچند #خداوند به جایش به تو دو #بال داده
یادت هست می گفتی:بالی دهید به وسعت هفت آسمانم؟
❥• دیدی خدا چه بال های قشنگی به تو داد؟ صدایی از بیرون می آید میخواهند تو را ببرند سلام مرا به #رسول_اڪرم با مادرمان #فاطمه، به بابایمان #علی، به مولایمان #حسن، به اربابمان #حسین،
به نازدانه حسین #سجاد، به عالممان #باقر، به راستین ترین #صادق، به #ڪاظممان، به ولی #نعمتمان، به #سخاوتمندمان #جواد، به هدایتگرمان #هادی، به عاشقترین زندانی سامرا یعنی #عسگری...
#بغض می ڪنم برای #دوازدهمین شان
سلام ما را به جانانمان، به آقای غریبمان
ڪه فراموشش ڪردیم و هزار سال است بدون #یار مانده، سلام ما را به او ڪه به انگشت شمارند #یارانش برسان...
#این_داستان_ادامه_دارد.. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_یازده 📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• نگاه بی رمق #مامان رعنا چنگ انداخت به دلم قدم بر میدارم و داخل
میشوم #بوی گلاب و اسپند با هم آمیخته میشود #قلبم دیوانه وار به قفسه ی سینه ام میڪوبد #تابوتی ڪه مزین به #پرچم ایران است...
بالاخره برگشتی #مرد؟
چهره ی غرق در آرامشت میان پنبه های سفید قرار گرفته سمفونی #زندگی ست
اینگونه #خوابیدنت چهره ی معصومت با #سربند بی بی چقدر نوڪر ترت ڪرده
هنوز چند قدم تا #عشق مانده #طوفان دیگری در راه است...
❥• زمزمه میڪنم:
چند قدمی ڪه ذره ذره از جانم را
می گیرد #ابرویت شڪسته و #موهایت آشفته است...
زمزمه میڪنم: سلام #ڪربلای من!
#بوی خون، #باروت، #عطرنارنج در فضا می پیچد پسرمان را روی زمین می گذارم آرام #سرم را به سینه ات
می چسبانم چرا #قلبت نمیزند؟
چشمانم را می بندم و روی چهره ات دست می ڪشم چرا اینقدر #سردی؟
صورتم را نزدیڪ صورتت می آورم
#پیشانی روی پیشانی ات می گذارم
و با #اشڪ های داغم رخ زمستانی ات را #غسل می دهم
❥• #امیرعلی ناله می ڪند و ناگهان
می زند زیر #گریه می دانم برای چه #بهانه می گیرد میخواهد او را در آغوش بگیری #محتاطانه او را روی سینه ات می گذارم می بینی آرام می شود! بگذار دست هایت را روی سرش بڪشم خم میشوم برای بلند ڪردن دستت...
خشڪم میزند دست هایت ڪجاست #علمدار من؟
برایم روضه ی مصور شدی شهید ابوالفضلی من؟ بگذار من هم بگویم ڪمرم را شڪست این دست هایی ڪه نیستند هرچند #خداوند به جایش به تو دو #بال داده
یادت هست می گفتی:بالی دهید به وسعت هفت آسمانم؟
❥• دیدی خدا چه بال های قشنگی به تو داد؟ صدایی از بیرون می آید میخواهند تو را ببرند سلام مرا به #رسول_اڪرم با مادرمان #فاطمه، به بابایمان #علی، به مولایمان #حسن، به اربابمان #حسین،
به نازدانه حسین #سجاد، به عالممان #باقر، به راستین ترین #صادق، به #ڪاظممان، به ولی #نعمتمان، به #سخاوتمندمان #جواد، به هدایتگرمان #هادی، به عاشقترین زندانی سامرا یعنی #عسگری...
#بغض می ڪنم برای #دوازدهمین شان
سلام ما را به جانانمان، به آقای غریبمان
ڪه فراموشش ڪردیم و هزار سال است بدون #یار مانده، سلام ما را به او ڪه به انگشت شمارند #یارانش برسان...
#این_داستان_ادامه_دارد.. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅