🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
218 subscribers
10.3K photos
590 videos
108 files
3.01K links
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست
#امام_خامنه_ای
🌺شادی روح شهدا وسلامتی امام خامنه ای صلوات
!!این کانال هیچ صفحه ای دربرنامه های مجازی دیگر ندارد و متعلق به هیچ نهاد و موسسه ای نیست
ارتباط باخادم کانال:↙️↙️
@Ali_Faghiri
Download Telegram
Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊🕊🕊
🕊

🌹#شهید_محسن_وزوایی

🔸(قسمت هفتم )
🌷#شهادت2

🔷محسن تمام قد ایستاده بر روی جاده بر سر نیروهایی که بدون کمترین سنگر و جان‌پناهی هنوز در غرب جاده می‌جنگیدند 🗣فریاد می‌زد، طوری که دیگر صدایش هم گرفته بود.

🔷او برآشفته می‌گفت «برادرها بیایید پشت جاده لااقل از روبه‌رو کمتر اذیت می‌شید» عباس شعف خود را به محسن رسانده، او را در آغوش کشید. آن دو لحظاتی در آن جهنم آتش💥 و دود در آغوش هم آرام گرفتند

🍂هنوز چند قدمی از هم جدا نشده بودند که ناگهان 💣انفجار مهیبی در نزدیکی محسن رخ داد و بعد...

🍂هنگامی که عباس بالای سرمحسن رسید، او را دید که به همراه معاون دومش حسین تقوی‌منش و بی‌سیم‌چی‌شان به خاک #شهادت غلطیده‌اند؛ 😔سپس با ملایمت چفیه سیاه‌رنگ دور گردن محسن را باز کرد و با همان، صورت خاک‌آلود دوست و برادر شهیدش را پوشاند، گوشی بی‌سیم 📞را به دست گرفت.

🔸ـ احمد، احمد، شعف

#متوسلیان: شعف، احمد بگوشم

🔸ـ حاج آقا، خوب گوش کن؛ آتیش سنگین؛ #محرم_بی‌علمدار_شد؛ آقا محسن... آقا محسن...😢

🔸شعف دیگر نای صحبت کردن نداشت و احمد متوسلیان آنچه را که می‌بایست بشنود، شنیده بود
توی صورت سبزه حاج احمد موجی ازخون دویده بود.گوشی بیسیم📞 را توی مشت خود فشرد.
چشمان حاجی به اشک نشست😢 و زیر لب گفت ؛ #محسن ، #خوشا_به_سعادتت!

🌹محسن وزوایی سرانجام در دهم اردیبهشت ماه سال 1361 در 22 سالگی به سوی معبود خویش پرواز کرد.🕊

🌹کانال عهدباشهدا🌹

https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🕊🕊🕊🕊🕊
🕊
🍂 #اربعین هم تمام شد
اما یادمان نرود...
هر #ثانیه،،هر #ساعت،،هر #روز و هر #فصل از #سال،
#کشتی_نجات #حسین (ع) همیشه در حرکت است...
در دنیایی که #طوفان سهمگین #فتنه های #آخرالزمان امان ما را بریده،،
#گناه از هر زمانی آسان تر و حفظ ایمان از هر زمان سخت تر است...
و هنوز هم ندایی هست
زنده و حاضرکه
در گوشمان تکرار میشود:

#کیست_مرا_یاری_کند؟!
کیست مرا یاری کند؟!
یکی از این فتنه ها شاید این باشد
که #حسین به #محرم و #صفر محدود شود... راه مقابله با آن عمل به دو جمله است
یکی خبری ، دیگری پرسشی

1.با حسین زندگی باید کرد...
2.آیا حسین زمانه را یاری میکنیم؟!
.
در شرح چگونگی عمل به این دو جمله اختلاف است...
هر کسی به اندازه #علم و بصیرتش نسخه ای می پیچد

اما همینقدر بدانید
خودشان قول داده اند...
اگر دغدغه ای باشد و #پشت_کار و #توکل
بدون شک راه را خواهی یافت...
شک نکنید...
#ان_الحسین_مصباح_الهدی_و_سفینة_النجاة
با حسین زندگی باید کرد...
.
#السلام_علی_الحسین
و علی علی بن الحسین
و علی اولاد الحسین
و علی اصحاب الحسین
.
#اللهم_عجل_لوليک_الفرج
#دلنوشته

🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🕊
🕊🕊🕊🕊🕊
Forwarded from عکس نگار
‍ ‍ 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹
21 آذر
#سالروزشهادت_امیرسرتیپ_رحمان_فروزنده

شهید رحمان فروزنده در سال 1341 در شهر زنجان ديده به جهان گشود. در طول 8 سال جنگ تحميلي بارها در عملياتهاي مختلف حضور داشت. او مدت 138 ماه در جبهه هاي حق عليه باطل در #عملياتهاي_والفجر#محرم، #کربلاي#نصر#مرصاد و #عمليات_پدافندي_فکه حضور داشت و بارها #مجروح شد و به مقام شامخ #جانبازي نايل آمد.
فروزنده، با شايستگي مراتب #فرماندهي گروهان و گردان را در دوران دفاع مقدس در لشگرهاي 16 زرهي قزوين و 77 پياده خراسان، فرمانده تيپ 45 تکاور و جانشين لشگر 77 پيروز ثامنالائمه خراسان را طي کرد.
سرانجام این فرمانده دلاور ظهر #یکشنبه 21 آذرماه 1389 مصادف با 6 محرمالحرام 1422 هجري قمري هنگام بازگشت از رزمایش بزرگ نیروی زمینی ارتش در جنوب کشور به تبریز، بر اثر واژگونی خودرو به #شهادت رسید.

در یکی دورهای آموزشی پرتاب نارنجک به زعم اینکه نارنجک واقعی نیست و دود زاست نارنجک رو پرتاب میکنند.
وقتی ایشون متوجه ی اشتباه دوستان ميشه که فکر کرده بودند این نارنجک دودزاست
فوراً نارنجک رو مهار کردن
که در این جریان دست شهید دچار سوختگی میشه
اینم یک نمونه از فداکاریهای این شهید بزرگوار.

💐روحش شاد و یادش گرامی باد💐

🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان #فرمانده_من قسمت_صدوچهارم بسم الله الرحمن الرحیم ففدینا بذبح عظیم... دوباره دلامون شده کربلا دوباره سر سفره ی زینبیم بعد از پارک کردن ماشین حسام ظبطو خاموش کرد و پیاده شدیم...🚶🏻 ماه محرم شده بود و امشب تاسوعا بود... هردومون سرتا پا مشکی پوشیده بودیم…
#داستان
#فرمانده_من
قسمت_صدوپنجم

نزدیک اذان صبح بود...حسام اومد داخل خونه و درحالیکه حواسش به من نبود مشغول پوشیدن لباسای مشکیش شد... از پشتش زو شونه اش زدمو گفتم: حسام کجا میری؟؟؟
حسام یه لحظه جا خورد و متعجب به سمتم برگشت و گفت: فاطمه کی بیدار شدی؟
_بیدار شدم دیگه...
با سماجت پرسیدم: کجا میــــــــــری؟؟؟؟؟؟
با صدای ارومی جواب داد: میرم هیئت کمک بچه ها امروز نذریه اباعبدا... س...
حاجت میده بانو😊
_منم باهات بیام؟؟؟
_رفتن به مجلس امام حسین که اجازه نمی خواد...حاضر شو دوتایی بریم...
با عجله رفتم سمت کمد لباسام و کامل مشکی پوشیدم چادرمم سرم کردم و با حسام حرکت کردیم سمت مسجد...قرار شد نمازمونو به جماعت بخونیم...
بعد نماز از مسجد خارج شدم و رفتم سمت حسام به دیوار تکیه داده بود وسرش پایین بود وقتی متوجه حضورم شد به سمت هیئت رفتیم توی راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد و این نگرانیمو تشدید میکرد...وارد هیئت شدم زیر لب گفتم: ارباب سلام!
چادرمو دراوردمو رفتم سمتشون روز خادمی بود روز واقعه حس عجیبی داشتم...به خانوما سلام کردمو گفتم: من اومدم کمک کنم...
یکیشون با مهربونی گفت: عزیزم اگه میتونی چای بریز... واسه اقایون ببر... با سردرگمی اطرافو نگاه کردم چشمم به سماور یزرگ گوشه هیئت افتاد به سمتش رفتم و نشستم... استکانای چایی رو برداشتم و توشون چایی ریختم... از جا بلند شدم و رفتم سمت در اقایون...چای رو جلوی در گذاشتم تقه ای به در زدم و برگشتم کمکم هیئت داشت شلوغ میشد اخه به #ظهر_عاشورا نزدیک می شدیم...مداحی شروع شده بود و هیچکس تو حاله خودش نبود... دیده های پر اب همه حاکی از قلب شکسته شون بود...همه منتظر بودن...منتظر منتقم خون ثار ا... اشک می ریختم برای غربت امام حسین داغ برادر داغ پسر داغ نوزاد داغ رفیق برای صبر زینب برای دل شکسته ی امام سجاد برای بغض رقیه برای زجه های رباب...
نزدیک ظهر بود از هیئت بیرون اومدم قرار شد با سپیده بریم محل خوندن زیارت عاشورا... زیر اسمون حس و الش شبیه تر بود به عاشورای سال 61 هجری...نشستیم ودقایقی بعد دعا شروع شد جمعیت زیادی اومده بود افتاب سوزان نورشو همه جا پخش میکرد... و چادرهامون داغ شده بود...با این حال از شور و حال مون کم نمی شد غصه مون بیشتر میشد زیارت هرلحظه به اوج خودش می رسید اشکام بی محابا سرازیر میشدن سوز صدای مداح نا خوداگاه ادمو به هق هق می انداخت... اخر زیارت عاشورا بود که همه سجده کردند و یکصدا بخش سجدرو خوندیم....
زیارت عاشورا که تموم شد از سپیده جداشدم تصمیم گرفتم برم خونه...
کلیدو تو قفل در چرخوندم و وارد حیاط شدم از میون درختا گذاشتم و وارد خونه شدم بعد از عوض کردن لباسام...تلویزیونو روشن کردم ارتباط مستقیم با کربلای معلی بود... دلم یدفعه ای پر کشید سمت کربلا چه شور عجیبی داشتن زائرا...چه جمعیته عاشقی بودن... با اونکه تا حالا نرفته بودم اما دوست داشتم با حسام تجربه اش کنم...با صدای زنگ خونه تلویزینو خاموش کردم و رفتم دم در یه دخترک 12_13 ساله پشت در بود که تو دستش یه ظرف نذری بود...باخوشرویی تشکر کردم و نذریو برداشتم... و درو بستم رو ایوون نشستم و دره ظرفو باز کردم ...قیمه بود خیلی خوش عطر بود همیشه نذری های امام حسین با همه ی نذریا فرق داشت...رفتم تو خونه تا میزو بچینم دو تابشقاب گذاشتم و غذا رو گرم کردم سرمیز نشستم و منتظر حسام مونوم ساعت 4 شده بود و هنوز حسام نیومده بود خونه رفتم سمت تلفن و شمارشو گرفتم...جواب نمی داد...نگران نشدم مطمئن بودم سرش شلوغه و نتونسته جواب بده شب شده بود و صدای سینه زنی و مداحی به وضوح شنیده
میشد با عجله حاضر شدم و دوربینمو انداختم گردنم... از بین جمعیت رد شدم و روی یه بلندی ایستادم دسته ی عزاداری کم کم نزدیک می شد هدفم علِمِ چهل چراغ بود نور سبز رنگی از اون طرف توجهمو جلب کرد.. از نمای دور عکس انداختم اما زیاد خوب نشد... بعد از چند دقیقه علم دقیقا رو بروم بود... دوربینمو گرفتم جلوی چشمم و کمی خم شدم و عکس انداختم ...رفتم تو حافظه ی دوربین تا عکسو ببینم یکم که دقت کردم یه نفز شکل حسام تو عکس افتاده بود... دوربینو گرفتم پایین و به روبروم نگاه کردم دقیقا روبروم ایستاده بود و داشت سینه میزد یه لحظه قلبم اومد تو دهنم چهرش خیلی عجیب شده بود چشماش سرخ سرخ بود دور سرش یه سربند سبز رنگ بسته بود... که عبارت #یا_ثار_الله نوشته شده بود...لباسش مشکی بود یکم که حرکت کرد توجهم به پشتش لباسش جلب شد... با خط شکسته و گلی نوشته بود #خادم_الحسین
#محرم
#امام_حسین
#علمدار_نیامد #سپهدار_نیامد
#یا_ابوالفضل_العباس
#ماه_سرخ
#سینه_زنی
#زیارت_عاشورا

ادامه_دارد...

💠کانال عهدباشهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
‍ ‍ بعد از جنگ در عملیات‌های برون مرزی، بحران خلیج فارس حضور داشت و دچار موج گرفتگے شد. با اینحال با عضویت در ڪمیته #جست‌وجوی_مفقودین در گروه تفحص لشکر۲۷، مسئول تخریب شد.

🍂 می‌خواست روی #کانالی معروف به والمری معبر بزند.

🍂گفت امروز به #عشق_حضرت_عباس(ع) کار می‌کنیم و به من الهام شده که امروز یک شهید پیدا می‌کنیم تو اینجا باش تا برگردم.

🍂پس از ۱۰ دقیقه #صدای_انفجار شنیدم هرچه صدا زدم عباس، صدایی نشنیدم. بالای سرش که رسیدم صورتش سوخته و بدنش پر از ترکش بود دست و پایش قطع شده و از شدت درد دندان‌هایش را روی هم می‌فشرد وقتی به بیمارستان مخبری رسیدیم گفتند شهید شد.

🍂عباس که همیشه #آرزو داشت در #محرم شهید شود، سرانجام در روز #هفتم_محرم مصادف با #پنجم_خرداد سال ۷۵ در منطقه عملیاتی والفجر یک (فکه) به شهادت رسید و پیکرش در روز عاشورا تشیع و درقطعه ۴۰ بهشت زهرا به خاک سپرده شد.

#شهید_عباس_صابری
#شهید_تفحص
#جستجوگر_نور
#سالروز_شهادت🕊

💐شادی روحشون صلوات💐

🌷کانال عهدبا شهــدا🌷
🆔 @shahidegomnamm 👈
📝پیامکی که
#شهیدسیدمجتبی_ابوالقاسمی در اولین #سحر_رمضان سال۹۴ ارسال کرد👇

👌از بس که #روزه را به غلط #روضه
خوانده ام هی فکر میکنم #رمضان هم
#محرم است

صلی الله علیک یا عطشان

🆔 @shahidegomnamm
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
👆 #کلیپ 🎞

#نگـاه_آخـر🥀

اون نگـاه آخـرت ازجـلو
چشمـام نمیـره...

🎶بانوای #سیدرضا_نریمانی

#شهید_محسن_حججی🕊🕊
#محرم💔
#التماس_دعا💚
🍃🌸 JOiN👇🏻
🌹ڪانال عهـدبـا شهـدا🌹
°•🌸@Shahidegomnamm
🖤🍃
🍃
🕊سلام من به #محرم
#محرم گـ🌺ـل #زهرا(س)

به لطمه های #ملائک
🥀به #ماتم گـ🌺ـل #زهرا(س)

سلام من به #محرم
به #تشنگی💦عجیبش

#ماه_عزای_حسینی
#تسلیت_باد.🏴
#شعر💔

🍃@Shahidegomnamm
🖤🍃
✒️📃
👌🏼یـــــ❗️ـــک تلنـــ⚠️ــــگر


♨️خیانتی که روی #تاریخ
را سیاه کرد...
بعد از #شهادت_امام_حسین(ع)

#ای_ڪشتی_نجات🍃
#مرا_هم_سوار_ڪن🕊
#یاثارالله💚
#محرم🏴
#تلنگر✌️

🏴 @Shahidegomnamm🕊
🥀 ما ڪه شنیده ایم
فقط از سنان و زجر

🥀درچشم تو تمامی
روضه مجسم است...

#شهادت_حضرت_زین_العابدین(ع)
#تسلیت_باد.
#اسارت_ڪاروان🌾
#ڪربلا🕊
#محرم🍂
#شعر💔

🏴 @Shahidegomnamm🕊
#اسلام_یا_حضرت_ارباب🍃

پای طومار دلم از ڪرم امضا بدهید
این شب جمعه به ما ڪرب و بلا رابدهید

یا ڪه از لطف ڪریمانه زهرای بتول
اذن شبهای #محرم به گداها بدهید

#شب_زیارتی_ارباب💖
#شبتون_شهدایی🌙

🍃🌹ڪانال عهدبا شهدا🍃🌹
❥• @Shahidegomnamm🕊
#خاطرات_شهید📚

ایام #محرم شده بود
قول و قرار گذاشته بودیم که امسال اربعین موکبی راه بندازیم که خادم هاش بچه های خادم الشهدا باشند.
سید هادی پیگیر کارها بود و بهم گفت سجاد پایه؟ گفتم بسم الله

مشکلاتی جلوی راه بود که نمیشد این حرکت انجام بشه
روز #عاشورا محمد رو دیدم
کشیدمش کنار گفتم حاجی چیکار میکنی کارهارو پیگیری کن راه بندازیم دیگه ...

چرا چند روزه دیگه از تب و تاب پیگیری کار خبری نیست
با همون لبخند همیشگیش یه درسی داد بهم گفت سجاد مگه شماها بسیجی نیستین مگه خط ها رو بتون ندادم که با کیا باید ببندید

منتظر منی؟! تو و سید هادی پاشید برید تهران دنبال کارها دیگه چیه دست به دست هم میکنید
بسیجی منتظر نمیمونه خودتون بسم الله بگید.

سید هادی پیگیر شد و ما رفتیم عراق یک ماه قبل #اربعین برای ساخت و ساز موکب ها.

#شهید_محمد_بلباسی🌹


🍃🌹ڪانال عهدبا شهدا🍃🌹
❥• @Shahidegomnamm🕊
#خاطرات_شهداء📚

اقا حامد سال ها تو هیئت فاطمیه (س) طالقانی تبریز به عزاداری مشغول بود.◾️
وقتی ایام #محرم می شد یکی از چرخ های مخصوص حمل باندها رو برای خودش بر میداشت و وظیفه حمل اون چرخ رو به عهده می‌گرفت.👌
با عشق و علاقه خاصی هم این کار رو انجام می داد. وقتی عاشورا می شد برای هیئت چهار هزار تا نهار میدادیم که حامد منتظر می شد همه کم کم برن...🚶 تا کار شستن دیگ ها رو شروع کنه... با گریه و حال عجیبی شروع به کار می کرد...😭
بهش میگفتن آقا حامد شما "افسری" و همه میشناسنتون بهتره بقیه این کارو انجام بدن.
می گفت: "اینجا یه جایی هست که اگه سردارم باشی باید شکسته شوی تا بزرگ بشی"☝️
و همینطور می گفت: " شفا تو آخر مجلسه، آخر مجلسم شستن دیگ هاست و من از این دیگ ها حاجتم رو خواهم گرفت "🕊
که بالاخره اینطور هم شد.

#شهید_مدافع_حرم_حامد_جوانی🌹

🍃🌹ڪانال عهدبا شهدا🍃🌹
❥• @Shahidegomnamm🕊
🖤🍃
🍃
#شعر💌

سرم خاڪ ڪف پای حسین است
دلم مجنون و شیدای حسین است

بُوَد پرونده ام چون برگ گل پاڪ
در این پرونده امضای حسین است ...

#شبتون_حسینی🌙
#التماس_دعا🙏
#محرم🍂

🌷ڪانـال عهـدبـا شهـدا🌷
❥• @Shahidegomnamm🕊