🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
218 subscribers
10.3K photos
590 videos
108 files
3.01K links
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست
#امام_خامنه_ای
🌺شادی روح شهدا وسلامتی امام خامنه ای صلوات
!!این کانال هیچ صفحه ای دربرنامه های مجازی دیگر ندارد و متعلق به هیچ نهاد و موسسه ای نیست
ارتباط باخادم کانال:↙️↙️
@Ali_Faghiri
Download Telegram
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان #فرمانده_من #قسمت_صدوسی_وچهارم با لطافت لباس عروسمو خارج كردم...گرفتمش..جلوی تنمو خودمو تو ایینه نگاه كردم می ترسیدم بغضم مثل زخم های عمیق تن یه فرمانده ی مغرور سر باز كنه و عاجزم كنه لباسو پوشیدم دست به گلای روش كشیدم دور خودم چرخیدم اشكام بدون اراده…
#داستان
#فرمانده_من
#قسمت_صدوسی_وپنجم


میز ناهارخوری رو با وسواس چیدم .بشقاب خورشت خوریو برداشتم .چند تا ملاقه از محتویات قورمه سبزی توش خالی کردم و گذاشتم روی میز چشم چرخوندم و نگاهم با نگاه حسام تلاقی کرد حوله ی حمومو انداخته بود رو سرش و مشغول خشک کردن موهاش بود .

💞لبخند مهربونی بهش زدمو گفتم : عافیت باشه ،رزمنده! _سلامت باشی عیال جان ... به میز اشاره کردمو گفتم : بفرمایید ! جلو تر اومد و یکی از صندلی ها رو بیرون کشید . رو به روم نشست . فقط خدا می دونست چقد دلتنگ زلال چشماش بودم .

💞بشقابمو برداشت و یه کفگیر برنج توش ریخت و گذاشت جلوم
تو چشماش غرق بودم .بهم خیره شده بودیم . قاشقو تو خورشت فرو برد و اشتباهی ریخت تو لیوان با چشمای گشاد شده به لیوانش نگاه کردم و دوتایی زدیم زیر خنده .

💞با انگشت ضربه به پیشونیش زد وگفت : اصن چشمای یار آدمو جادو می کنه لپام گل انداخت هر کلمه ای که از دهنش بیرون میومد قلبم به تپش می افتاد ...دستمو جلو بردم و قاشقو پر #قورمه_سبزی کردم و بردم طرف بشقابش دستمو رو هوا گرفت و روش #بوسه زد

💞بسم الله گفت و شروع کرد به خوردن ... اولین قاشقو که گذاشت تو دهنش ، با صدایی که توش هیجان موج میزد گفت : ایول ! عجب غذایی.تو نبود من تمرین آشپزی می کردی ؟ نگاه عاقل اندر سفیهی بهش کردمو گفتم : اصن به قیافه ی من میخوره تو نبودت چیزی خورده باشم که بخوام تمریییییین آشپزی کنم ؟
_ والله من که علم غیب ندارم
نگاه معنی داری بهش کردم که زد زیر خنده.

💞بعد از خوردن غذا بی معطلی ظرفا رو جمع کردم و گذاشتم رو سینک . مشغول گذاشتن سبزیا تو یخچال بود .
_ حسام جان تا من ظرفا رو می شورم برو یکم بخواب ...
تا خواست حرفی بزنه اخم کردمو گفتم : برو بخواب دیگه لبخند دلنشینی زد . با صدای آرومی گفت : اطاعت ! دستشو تا کنار سرش آورد و احترام نظامی گذاشت خندیدم و گفتم : برووووو ...

💞بعد از شستن ظرفا ، یکم آشپزخونه رو مرتب کردم وارد پذیرایی شدم . حسام رو زمین خوابیده بود ... پتو ی چهارخونه ای رو از کمد اوردم و کشیدم روش به اتاق برگشتم .

💞نگاهم به ساکش خورد ... دلم میخواست وسیله هاشو ببینم ...برام رمز آلود بود ... احساس نزدیکی به حضرت زینب می کردم وقتی وسیله های یه #مدافع_حرم رو، رو به روم میدیدم کنار ساک نشستم درشو باز کردم با کنجکاوی دست بردم توش و وسایلاشو تفتیش کردم .


💠ادامه دارد. ...

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫

منبع👇🏻

instagram:basij_shahid_hemat


🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm