🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👨✈️ #قسمت_صدو_هفتادو_دو📖 ✾ وارد #معراج الشهدا شدم،با دیدن سیل جمعیت #سیاه پوش چشمام سیاهی رفت آروم به سمت #دیوار رفتم و تکیه دادم دستمو روی شکمم گذاشتم بانگاه #اشک آلودم دنبال #حسام می گشتم ، ✾ دستی روی #دستم حس کردم سرمو بالا اوردم…
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هفتادو_سه📖
❖ خودمو سرزنش😔کردم که ای کاش به حسام می گفتم میرم خونه اما حال بدم مجال هیچ کاریو بهم نداد چند بار #وسوسه شدم پیاده شم و برگردم به #معراج_الشهدا🕊 ولی هر بار یه حسی منصرفم کرد ،کرایه ی ماشینو پرداخت کردمو پیاده شدم #سرگیجم هنوز ادامه داشت این #شهادت🥀 که میگفتن اینقدر #شیرینه ، شیرینیش فقط واسه خود شهید بود ! نمی دونم حتما من زیادی بی طاقت بودم.
❖ کلید و انداختم تو قفل و درو باز کردم #چادرمو از سرم در اوردم و اویزون کردم رو بند هوا گرم😓 بود ، وارد خونه شدم اینقد میون راه بی اختیار اشک😭 ریخته بودم که چشمام می سوخت، پرده ی اشک جلوی دیدمو میگرفت لباسامو با بی حوصلگی پرت کردم رو تخت گوشه ی اتاق🚪 نشستم ، خواستم #زانوهامو بغل بگیرم ولی حضور نی نی👶 مانع می شد همونجا دراز کشیدم و چشمامو بستم.
❖ نفهمیدم کی خوابم برد وقتی چشمامو باز کردم ، #گیج بودم پهلوهام درد
می کرد . خورشید 🌞غروب کرده بود ، صدای تیک تاک ساعت سکوتو شکست، ساعت #هفت بود حسام باید تا الان
بر میگشت 🤔
❖ فکر کردم : حتما از دستم ناراحته
با خیال اینکه تا شب🌙 برمیگرده
رفتم آشپزخونه از یخچال قارچ و گوجه درآوردم🥗 مشغول خورد کردن بودم که دستمو بریدم 😩
چسب زخم زدم ودوباره مشغول #کارم شدم ،قارچا رو رو حرارت🔥 قرار دادم خواستم گوجه ها رو بهش اضافه کنم که دستم خورد به ماهیتابه و به شدت سوخت 😱 با #عصبانیت گازو خاموش کردم صدای #اذان😍 از مسجد محل تو گوشم زنگ زد انگار #خدا با صدای
#حی_الافلاح منو به سمت خودش
می کشید🕊 بی اراده و با حالتی رونده شده از همه ی دنیا #وضو گرفتم
و لباسامو پوشیدم، از خونه بیرون اومدم و راهی 👣مسجد شدم تا #مسجد خیلی راه نبود #گنبد طلایی🕌 مسجدو که دیدم حس کردم خدا #عجیب هوامو داره،
❖ مثل #عاشقی که از معشوقش😍 اذن #دخول گرفته ، با #قدمای لرزون وارد حریم #ملکوتیش شدم قامت بستم و #بغضم ترکید 😭
#تسلیم شدن دربرابرش ، #عابدانه ترین
و عاشقانه ترین💚 حس بود.
❖ اصلا #قانونش این بود که از همه ببری تا پیداش کنی به قول #امام_حسین (ع):💚
#چه #یافته_آنکه_تو_را_گم_کرده
#و_چه_گم_کرده_آنکه_تو_را_یافته؟
❖ حالم #دگرگون بود بعد از نمـ🌺ـاز #زیارت_عاشورا خوندم،درحال بیرون اومدن از #مسجد بودم که گوشیم زنگ خورد بدون اینکه به #شمارش نگاه کنم جواب دادم :
_بله؟
_سلام بابا جان ، کجایی؟
هرچی زنگتونو زدم جواب ندادی.😕
بابای👴 #حسام بود ...
#این_داستان_ادامه_دارد... ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🌹🍃
❥❥❥ @Shahidegomnamm
🌷
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🍃🌸🌷🍃🌼
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هفتادو_سه📖
❖ خودمو سرزنش😔کردم که ای کاش به حسام می گفتم میرم خونه اما حال بدم مجال هیچ کاریو بهم نداد چند بار #وسوسه شدم پیاده شم و برگردم به #معراج_الشهدا🕊 ولی هر بار یه حسی منصرفم کرد ،کرایه ی ماشینو پرداخت کردمو پیاده شدم #سرگیجم هنوز ادامه داشت این #شهادت🥀 که میگفتن اینقدر #شیرینه ، شیرینیش فقط واسه خود شهید بود ! نمی دونم حتما من زیادی بی طاقت بودم.
❖ کلید و انداختم تو قفل و درو باز کردم #چادرمو از سرم در اوردم و اویزون کردم رو بند هوا گرم😓 بود ، وارد خونه شدم اینقد میون راه بی اختیار اشک😭 ریخته بودم که چشمام می سوخت، پرده ی اشک جلوی دیدمو میگرفت لباسامو با بی حوصلگی پرت کردم رو تخت گوشه ی اتاق🚪 نشستم ، خواستم #زانوهامو بغل بگیرم ولی حضور نی نی👶 مانع می شد همونجا دراز کشیدم و چشمامو بستم.
❖ نفهمیدم کی خوابم برد وقتی چشمامو باز کردم ، #گیج بودم پهلوهام درد
می کرد . خورشید 🌞غروب کرده بود ، صدای تیک تاک ساعت سکوتو شکست، ساعت #هفت بود حسام باید تا الان
بر میگشت 🤔
❖ فکر کردم : حتما از دستم ناراحته
با خیال اینکه تا شب🌙 برمیگرده
رفتم آشپزخونه از یخچال قارچ و گوجه درآوردم🥗 مشغول خورد کردن بودم که دستمو بریدم 😩
چسب زخم زدم ودوباره مشغول #کارم شدم ،قارچا رو رو حرارت🔥 قرار دادم خواستم گوجه ها رو بهش اضافه کنم که دستم خورد به ماهیتابه و به شدت سوخت 😱 با #عصبانیت گازو خاموش کردم صدای #اذان😍 از مسجد محل تو گوشم زنگ زد انگار #خدا با صدای
#حی_الافلاح منو به سمت خودش
می کشید🕊 بی اراده و با حالتی رونده شده از همه ی دنیا #وضو گرفتم
و لباسامو پوشیدم، از خونه بیرون اومدم و راهی 👣مسجد شدم تا #مسجد خیلی راه نبود #گنبد طلایی🕌 مسجدو که دیدم حس کردم خدا #عجیب هوامو داره،
❖ مثل #عاشقی که از معشوقش😍 اذن #دخول گرفته ، با #قدمای لرزون وارد حریم #ملکوتیش شدم قامت بستم و #بغضم ترکید 😭
#تسلیم شدن دربرابرش ، #عابدانه ترین
و عاشقانه ترین💚 حس بود.
❖ اصلا #قانونش این بود که از همه ببری تا پیداش کنی به قول #امام_حسین (ع):💚
#چه #یافته_آنکه_تو_را_گم_کرده
#و_چه_گم_کرده_آنکه_تو_را_یافته؟
❖ حالم #دگرگون بود بعد از نمـ🌺ـاز #زیارت_عاشورا خوندم،درحال بیرون اومدن از #مسجد بودم که گوشیم زنگ خورد بدون اینکه به #شمارش نگاه کنم جواب دادم :
_بله؟
_سلام بابا جان ، کجایی؟
هرچی زنگتونو زدم جواب ندادی.😕
بابای👴 #حسام بود ...
#این_داستان_ادامه_دارد... ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🌹🍃
❥❥❥ @Shahidegomnamm
🌷
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🍃🌸🌷🍃🌼
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👮 #قسمت_صدو_هشتادو_هفت📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• به سمتم برمیگردی صورتهایمان چند سانتی متر فاصله دارند #پیشانیت را روی پیشانیم میگذاری و #چشمانت را می بندی روی چشمان بسته ات دست میکشم مژگانت #خیس خیسند آرام زمزمه میکنی: #آسما…
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هشتادو_هشت 📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• دستت را به سمتم دراز میکنی
دستت را میگیرم #یاعلی میگویم
و بلند میشوم حالم #دگرگون است دستت را محکم تر میگیرم بی اختیار خم میشوم و دستت را می بوسم اشکم روی دستت سر میخورد،به #انگشتر فیروزه ایت خیره میشوم دلم قرص است که هنوز از دستت درش نیاوردی با جدیت چانه ام را میگیری و سرم را بالا میاوری نگاهت به رو به رویت است دوباره #پایین را مینگری و میگویی : عزیزدلم چرا اینقد #نگرانی ؟بخدا فردا که رفتم، دو هفته ای برمیگردم، #بغض میکنم میگویم :
چرا #نگاهم نمیکنی ؟ هان ؟
میخوای ازم #دل بکنی می ترسی نگاهم کنی #دلت بلرزه ؟خیالت راحت تو #دلت بلرزه ، #ایمانت نمی لرزه
❥• با #مهربانی نگاهم میکنی شاید دلیلت این بوده که من راحت تر دل بکنم میدانی ؟ تو پیش خودت نیستی و نمیدانی مبتلا شدن به #چشمان تو چه دردی داردمی ترسم #شیطان در جلدم فرو رفته باشد #اعوذ_بالله میگویم
و به انگشتر #فیروزه ایت خیره میشوم میگویم : بریم ؟
جوابی نمی دهی و راه میفتی چقدر امشب کم حرف شدی سوار ماشین میشویم #باران شدت گرفته، #خیس خیسیم یاد #شلمچه می افتم :
یاد #مداحیت،راه میفتیم همه جا
ساکت است بی مقدمه میگویم :
#حسام ؟
به سمتم برمیگردی و میگویی :
#جانم؟
برام #مداحی میکنی؟
دوباره به روبه رویت نگاه میکنی
و میگویی : چشششممم،کمی بعد با صدای بم #مردانه ات شروع به خواندن میکنی و من پنهانی دارم صدای قشنگت را #ضبط میکنم تا هنگام نبودنت #لالایی_قلب بی قرارم باشد : میباره #بارون_روی_سر_مجنون ،
#توی_خیابون_رویایی
❥• میلرزه #پاهاش ، #بارونی چشماش
میگه خدایی تو کجایی ؟ من مانوسم ، به #حرمت آقا،حرم تو والله برام #بهشته
#کربلا... #کربلا .... #اللهم_الرزقنا
#کربلا ... #کربلا... #اللهم_الرزقنا ...
ادامه نمیدهی،نفس عمیقی میکشم میگویی : #فاطمه ببخشید جور نشد بریم #کربلا،جبران میکنم اشکالی نداره فدای سرت ماشین را نگه میداری #آسمان را مینگری و میگویی :
#بارون شدیده ها،خبر نداری همین شدت باران دلیل این پیاده روی شده . پیاده میشوم از پشت ماشین دو تا #چفیه میاوری یکی را روی سرم می اندازی و یکی را روی سر خودت دستم را میگیری و راه میفتیم ...
#این_داستان_ادامه_دارد.. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hema
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هشتادو_هشت 📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• دستت را به سمتم دراز میکنی
دستت را میگیرم #یاعلی میگویم
و بلند میشوم حالم #دگرگون است دستت را محکم تر میگیرم بی اختیار خم میشوم و دستت را می بوسم اشکم روی دستت سر میخورد،به #انگشتر فیروزه ایت خیره میشوم دلم قرص است که هنوز از دستت درش نیاوردی با جدیت چانه ام را میگیری و سرم را بالا میاوری نگاهت به رو به رویت است دوباره #پایین را مینگری و میگویی : عزیزدلم چرا اینقد #نگرانی ؟بخدا فردا که رفتم، دو هفته ای برمیگردم، #بغض میکنم میگویم :
چرا #نگاهم نمیکنی ؟ هان ؟
میخوای ازم #دل بکنی می ترسی نگاهم کنی #دلت بلرزه ؟خیالت راحت تو #دلت بلرزه ، #ایمانت نمی لرزه
❥• با #مهربانی نگاهم میکنی شاید دلیلت این بوده که من راحت تر دل بکنم میدانی ؟ تو پیش خودت نیستی و نمیدانی مبتلا شدن به #چشمان تو چه دردی داردمی ترسم #شیطان در جلدم فرو رفته باشد #اعوذ_بالله میگویم
و به انگشتر #فیروزه ایت خیره میشوم میگویم : بریم ؟
جوابی نمی دهی و راه میفتی چقدر امشب کم حرف شدی سوار ماشین میشویم #باران شدت گرفته، #خیس خیسیم یاد #شلمچه می افتم :
یاد #مداحیت،راه میفتیم همه جا
ساکت است بی مقدمه میگویم :
#حسام ؟
به سمتم برمیگردی و میگویی :
#جانم؟
برام #مداحی میکنی؟
دوباره به روبه رویت نگاه میکنی
و میگویی : چشششممم،کمی بعد با صدای بم #مردانه ات شروع به خواندن میکنی و من پنهانی دارم صدای قشنگت را #ضبط میکنم تا هنگام نبودنت #لالایی_قلب بی قرارم باشد : میباره #بارون_روی_سر_مجنون ،
#توی_خیابون_رویایی
❥• میلرزه #پاهاش ، #بارونی چشماش
میگه خدایی تو کجایی ؟ من مانوسم ، به #حرمت آقا،حرم تو والله برام #بهشته
#کربلا... #کربلا .... #اللهم_الرزقنا
#کربلا ... #کربلا... #اللهم_الرزقنا ...
ادامه نمیدهی،نفس عمیقی میکشم میگویی : #فاطمه ببخشید جور نشد بریم #کربلا،جبران میکنم اشکالی نداره فدای سرت ماشین را نگه میداری #آسمان را مینگری و میگویی :
#بارون شدیده ها،خبر نداری همین شدت باران دلیل این پیاده روی شده . پیاده میشوم از پشت ماشین دو تا #چفیه میاوری یکی را روی سرم می اندازی و یکی را روی سر خودت دستم را میگیری و راه میفتیم ...
#این_داستان_ادامه_دارد.. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hema
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅