همسر شهیدم آقای باقری خیلی به لحاظ #پوشش و تقید به #حجاب و سنگینی #اصرار و مقید بودند. یکسری که به بازار رفته بودم برای خود از کفشهای پاشنه فلزی خریده بودم ، که به پاشنه هایش توجه نکردم ، وقتی به خانه آمدم ، ایشان گفتند چرا این کفشها را خریدی می خواهی توی خیابان تق تق راه بیندازی و جلب توجه کنی ، که من سریع رفتم و کفشها را پس دادم.
#شهید_محمد_باقری_قلعه_جوقی
#خاطره
📚منبع: اطلاعات دريافتي از كنگره سرداران و 32000 شهيد استانهاي خراسان
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
?🍀🌺🍃🌺🍀🍃🌺🍀🍃🌺
#شهید_محمد_باقری_قلعه_جوقی
#خاطره
📚منبع: اطلاعات دريافتي از كنگره سرداران و 32000 شهيد استانهاي خراسان
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
?🍀🌺🍃🌺🍀🍃🌺🍀🍃🌺
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨
#شهیدمدافع_حرم_محمودرضا_بیضایی
#قسمت_سی_وسوم
#خاطرات
🍂خاطره ای از زبان برادر شهید؛
💠 #شهادت را به #کسانی می دهند که #پرکارند
✍اسفند سال ۸۸ بود.در تالار وزارت کشور برای #سالگردشهادت_شهید_باکری مراسم گرفته بودند.محمودرضا زنگ زد و گفت: میآیی مراسم؟
گفتم: میآیم، چطور؟
گفت: بیا، #سخنران مراسم #قاسم_سلیمانی است.
گفتم: حتما میآیم.
تا حاج قاسم بیاید، با محمودرضا حرف میزدیم ولی #حاج_قاسم که روی سن آمد محمودرضا #سکوت کرد و دیگر حرف نمیزد. من گوشی #موبایلم را درآوردم و شروع کردم به ضبط کردن حرفهای حاج قاسم. محمودرضا تا آخر، همینطور توی #سکوت بود و گوش میداد. وقتی حاج قاسم داشت حرفهایش را جمع بندی میکرد، محمودرضا یک مرتبه گفت:
حاج قاسم خیلی #ضیق_وقت دارد. این #کت و شلواری که تنش هست را میبینی؟ شاید #اصرار کردهاند تا این کت و شلوار را بپوشد و الا حاج قاسم همین قدر هم #وقت ندارد.
بعد از برنامه، از پلههای ساختمان وزارت کشور پایین میآمدیم که به محمودرضا گفتم: کاش میشد #حاج_قاسم را از #نزدیک ببینیم.
گفت: من #خجالت میکشم وقتی توی صورت حاج قاسم نگاه میکنم؛ #چهرهاش خیلی #خسته و تکیده است. محمودرضا خودش هم این #مجاهده و پرکاری را داشت. این اواخر یکبار گفت: من یکبار پیش حاج قاسم برای بچهها حرف میزدم، گفتم بچهها من اینطور فهمیدهام که #خداوند_شهادت را به کسانی میدهد که #پرکار هستند و شهدای ما غالبا اینطور بودهاند.
بعد گفت: حاج قاسم این حرف را تأیید کرد و گفت بله همینطور بود.
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
#شهیدمدافع_حرم_محمودرضا_بیضایی
#قسمت_سی_وسوم
#خاطرات
🍂خاطره ای از زبان برادر شهید؛
💠 #شهادت را به #کسانی می دهند که #پرکارند
✍اسفند سال ۸۸ بود.در تالار وزارت کشور برای #سالگردشهادت_شهید_باکری مراسم گرفته بودند.محمودرضا زنگ زد و گفت: میآیی مراسم؟
گفتم: میآیم، چطور؟
گفت: بیا، #سخنران مراسم #قاسم_سلیمانی است.
گفتم: حتما میآیم.
تا حاج قاسم بیاید، با محمودرضا حرف میزدیم ولی #حاج_قاسم که روی سن آمد محمودرضا #سکوت کرد و دیگر حرف نمیزد. من گوشی #موبایلم را درآوردم و شروع کردم به ضبط کردن حرفهای حاج قاسم. محمودرضا تا آخر، همینطور توی #سکوت بود و گوش میداد. وقتی حاج قاسم داشت حرفهایش را جمع بندی میکرد، محمودرضا یک مرتبه گفت:
حاج قاسم خیلی #ضیق_وقت دارد. این #کت و شلواری که تنش هست را میبینی؟ شاید #اصرار کردهاند تا این کت و شلوار را بپوشد و الا حاج قاسم همین قدر هم #وقت ندارد.
بعد از برنامه، از پلههای ساختمان وزارت کشور پایین میآمدیم که به محمودرضا گفتم: کاش میشد #حاج_قاسم را از #نزدیک ببینیم.
گفت: من #خجالت میکشم وقتی توی صورت حاج قاسم نگاه میکنم؛ #چهرهاش خیلی #خسته و تکیده است. محمودرضا خودش هم این #مجاهده و پرکاری را داشت. این اواخر یکبار گفت: من یکبار پیش حاج قاسم برای بچهها حرف میزدم، گفتم بچهها من اینطور فهمیدهام که #خداوند_شهادت را به کسانی میدهد که #پرکار هستند و شهدای ما غالبا اینطور بودهاند.
بعد گفت: حاج قاسم این حرف را تأیید کرد و گفت بله همینطور بود.
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨
#شهیدمدافع_حرم_محمودرضا_بیضایی
#قسمت_سی_وچهارم
#خاطرات
◀️رفتی آنطرف، اس ام اس بده!
✍اینبار برای #رفتن بی تاب بود. تازه برگشته بود، اما رفته بود رو انداخته بود که #دوباره برود. مطیع بود. وقتی گفته بودند نه نمیشود، سرش را انداخته بود پایین و رفته بود. اما چند روز بعد دوباره #اصرار کرده بود که برود. چهار روزی فرستاده بودندش دنبال کاری که از #سوریه رفتن #منصرف بشود. کار چهار روز را در سه روز تمام کرده بود و آمده بود گفته بود که حالا میخواهد برود. #بالاخره حرفش را به #کرسی نشانده بود… شب رفتنش، مثل دفعههای قبل #زنگ زد گفت که دارد میرود. لحن #آرامش هنوز توی گوشم هست. توی دلم خالی شد از اینکه گفت دارد میرود. این دو سه بار اخیری که رفت، لحنش موقع #خداحافظی بوی رفتن میداد. #بغضم گرفت. گفتم: #کی بر میگردی؟ بر خلاف همیشه که میگفت کی میآید، گفت: #معلوم نیست. مثل همیشه گفتم خداحافظ است ان شاء الله. #همیشه موقع رفتنش زنگ که میزد حداقل یک ربعی حرف میزدیم اما #ایندفعه مکالمهمان خیلی #کوتاه بود؛ یک دقیقه یا کمتر شاید. حتی #نگذاشت مثل همیشه بگویم رفتی #آنطرف، اس ام اس بده! تلفن را که قطع کرد، بلافاصله پیغام زدم: «اس ام اس بده گاهگاهی!» یک کلمه نوشت: «حتما.» ولی #رفت_که_رفت…😔
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
#شهیدمدافع_حرم_محمودرضا_بیضایی
#قسمت_سی_وچهارم
#خاطرات
◀️رفتی آنطرف، اس ام اس بده!
✍اینبار برای #رفتن بی تاب بود. تازه برگشته بود، اما رفته بود رو انداخته بود که #دوباره برود. مطیع بود. وقتی گفته بودند نه نمیشود، سرش را انداخته بود پایین و رفته بود. اما چند روز بعد دوباره #اصرار کرده بود که برود. چهار روزی فرستاده بودندش دنبال کاری که از #سوریه رفتن #منصرف بشود. کار چهار روز را در سه روز تمام کرده بود و آمده بود گفته بود که حالا میخواهد برود. #بالاخره حرفش را به #کرسی نشانده بود… شب رفتنش، مثل دفعههای قبل #زنگ زد گفت که دارد میرود. لحن #آرامش هنوز توی گوشم هست. توی دلم خالی شد از اینکه گفت دارد میرود. این دو سه بار اخیری که رفت، لحنش موقع #خداحافظی بوی رفتن میداد. #بغضم گرفت. گفتم: #کی بر میگردی؟ بر خلاف همیشه که میگفت کی میآید، گفت: #معلوم نیست. مثل همیشه گفتم خداحافظ است ان شاء الله. #همیشه موقع رفتنش زنگ که میزد حداقل یک ربعی حرف میزدیم اما #ایندفعه مکالمهمان خیلی #کوتاه بود؛ یک دقیقه یا کمتر شاید. حتی #نگذاشت مثل همیشه بگویم رفتی #آنطرف، اس ام اس بده! تلفن را که قطع کرد، بلافاصله پیغام زدم: «اس ام اس بده گاهگاهی!» یک کلمه نوشت: «حتما.» ولی #رفت_که_رفت…😔
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw