Forwarded from عکس نگار
💥پسرم را از جورابهای مجیدبرادرش که به پا داشت شناختم💥
✍آرام بغضش راشکست گریه کرد😢 گفت وقتی جنازه اش را آوردند نتوانستم نعمتم را بشناسم #خمپاره_تمام_صورتش رابرده بود.بادقت گفته هایش راتصور میکردم ،
نگاهش لحظه ای مکث داشت ،
اشک اجازه صحبت به او نمی داد،
میان جملاتش گهگاهی خدارامیخواند،
خواندنی که حکایت ازدلتنگیهایش میکرد ومیگفت دنیادربرابر چشمهایم تیره وتارشد
زمانیکه فقط #نعمتم را از #جورابهای_مجید_برادرش که به پاداشت، #شناختم.
آره اون پسرمن بود.
🔷پسری که حتی باورنداشتنش درکودکی
به خاطرتب وبیماری سختش ،مراازخود بیخودمیکرد،حالا چه آراااام خوابیده 😢
واین لحظه چه #مادرانه ،باخودزیرلب،
#لالایی زمزمه میکرد:
مادربه فدای صورت ماهت ،
جیگرگوشه ی من ،..
💥مگرخون پسر من رنگینترازخون
سالارشهیدان وعزیزانش
هست،یاسیدالشهداپسرم به فدای تو
وعلی اکبرتو..
🔷نمیدونم چی شد،بی اراده ازخود 😔
،تابه آن زمان آنقدرحرفهای مادربزرگم
دلم رانلرزاند ،حس عجیبی بود ازطرفی
دل آرامی ام و از سویی آشفتگی ،اینکه
عمو چه مسیرقشنگی را برای رسیدن به خدا
انتخاب کرده وگذشته ازآرمان بزرگش
چه خوش سلیقه است ومن مفتخربودم به
انتخاب زیبایش پس دلم آرام بود
🔷ولی ازطرفی نگرانیه حفظ
#رسالت_شهید،دلم را برآشفت که چگونه
از این هوای سرد وطوفانی روزگارگذرکنم .....
ومن...
نه دستانت رالمس کردم ،نه نگاهت ونه بودنت
را،ولی نبودنت راهیچگاه باورندارم، گرمای
نگاهت ازافقی دور،ازدنیایی بزرگترازدنیای من، همچون تلؤلو ستاره ای✨ درمیان ستاره گان
هستی می درخشد.مگرمیشود توشاهدزیباترین لحظه وصال حق باشی وتمنای دل من، برای
شناختن ودرک مسیر خوبیها را،شاهدنباشی ودرهمین نزدیکی ها، هوای باورهایم را،نداشته باشی.
🔷مهربانی هایت خوش قلبی تو،دلسوزی
،فداکاری وایثار،نه فقط برای تبارت، که نهایت آنرادرعملیات فتح المبین( لشگر
77خراسان)برای ارزشها وباورهایت چه زیبا به دل نشاندی
🔷وتوای مهربانترین وزیباترین #آیت_خدا
برای من ،ای عموی خوب من، زمانیکه که
دربحرانی ترین وهله ی زندگیم ،دست نوازشت
را ،حس کردم باخودپنداشتم که تلخی نبودنت
میشودشیرین ترین غزل خداحافظی ،چرا که
#زنده نگه داشتن #آرمان های تو و شهدای
راه حق ،نابترین حس قراراست ،اینکه تو
میبینی، تو هستی وتو زنده ای ومن آن کودک
دیروز ودخترامروز به پاس قرارهمیشگیم باتو
#چادرم رامحکمترمیگیرم تابادآشفتگی های
روزهای طوفانی وبی رحم،حیا وعفتم را خدشه
دارنکندتابتوانم درروزموعودبادلی مطمئن ،
#امانت مادرم را به اوبرگردانم....
پ.ن..ای شاهدان قشنگترین لحظه دیدار،ای
نابترین منتخبان وصال یار،مادختران آفتاب سرقرارمان خواهیم ماند
دلم خواندوقلم نوشت تابرسدبه دست عموی
شهیدم نعمت ضرغامی
اے ڪه
درد دورے ات
دائم عذابـم مے دهد ...
مـــــهربانے ڪن
بیا،
در خواب هایم
لااقل. ...
#شهید_نعمت_ضرغامی
#دلنوشته
🔸ارسالی از کاربر بزرگوار کانال
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊 @shahidegomnamm 👈
✍آرام بغضش راشکست گریه کرد😢 گفت وقتی جنازه اش را آوردند نتوانستم نعمتم را بشناسم #خمپاره_تمام_صورتش رابرده بود.بادقت گفته هایش راتصور میکردم ،
نگاهش لحظه ای مکث داشت ،
اشک اجازه صحبت به او نمی داد،
میان جملاتش گهگاهی خدارامیخواند،
خواندنی که حکایت ازدلتنگیهایش میکرد ومیگفت دنیادربرابر چشمهایم تیره وتارشد
زمانیکه فقط #نعمتم را از #جورابهای_مجید_برادرش که به پاداشت، #شناختم.
آره اون پسرمن بود.
🔷پسری که حتی باورنداشتنش درکودکی
به خاطرتب وبیماری سختش ،مراازخود بیخودمیکرد،حالا چه آراااام خوابیده 😢
واین لحظه چه #مادرانه ،باخودزیرلب،
#لالایی زمزمه میکرد:
مادربه فدای صورت ماهت ،
جیگرگوشه ی من ،..
💥مگرخون پسر من رنگینترازخون
سالارشهیدان وعزیزانش
هست،یاسیدالشهداپسرم به فدای تو
وعلی اکبرتو..
🔷نمیدونم چی شد،بی اراده ازخود 😔
،تابه آن زمان آنقدرحرفهای مادربزرگم
دلم رانلرزاند ،حس عجیبی بود ازطرفی
دل آرامی ام و از سویی آشفتگی ،اینکه
عمو چه مسیرقشنگی را برای رسیدن به خدا
انتخاب کرده وگذشته ازآرمان بزرگش
چه خوش سلیقه است ومن مفتخربودم به
انتخاب زیبایش پس دلم آرام بود
🔷ولی ازطرفی نگرانیه حفظ
#رسالت_شهید،دلم را برآشفت که چگونه
از این هوای سرد وطوفانی روزگارگذرکنم .....
ومن...
نه دستانت رالمس کردم ،نه نگاهت ونه بودنت
را،ولی نبودنت راهیچگاه باورندارم، گرمای
نگاهت ازافقی دور،ازدنیایی بزرگترازدنیای من، همچون تلؤلو ستاره ای✨ درمیان ستاره گان
هستی می درخشد.مگرمیشود توشاهدزیباترین لحظه وصال حق باشی وتمنای دل من، برای
شناختن ودرک مسیر خوبیها را،شاهدنباشی ودرهمین نزدیکی ها، هوای باورهایم را،نداشته باشی.
🔷مهربانی هایت خوش قلبی تو،دلسوزی
،فداکاری وایثار،نه فقط برای تبارت، که نهایت آنرادرعملیات فتح المبین( لشگر
77خراسان)برای ارزشها وباورهایت چه زیبا به دل نشاندی
🔷وتوای مهربانترین وزیباترین #آیت_خدا
برای من ،ای عموی خوب من، زمانیکه که
دربحرانی ترین وهله ی زندگیم ،دست نوازشت
را ،حس کردم باخودپنداشتم که تلخی نبودنت
میشودشیرین ترین غزل خداحافظی ،چرا که
#زنده نگه داشتن #آرمان های تو و شهدای
راه حق ،نابترین حس قراراست ،اینکه تو
میبینی، تو هستی وتو زنده ای ومن آن کودک
دیروز ودخترامروز به پاس قرارهمیشگیم باتو
#چادرم رامحکمترمیگیرم تابادآشفتگی های
روزهای طوفانی وبی رحم،حیا وعفتم را خدشه
دارنکندتابتوانم درروزموعودبادلی مطمئن ،
#امانت مادرم را به اوبرگردانم....
پ.ن..ای شاهدان قشنگترین لحظه دیدار،ای
نابترین منتخبان وصال یار،مادختران آفتاب سرقرارمان خواهیم ماند
دلم خواندوقلم نوشت تابرسدبه دست عموی
شهیدم نعمت ضرغامی
اے ڪه
درد دورے ات
دائم عذابـم مے دهد ...
مـــــهربانے ڪن
بیا،
در خواب هایم
لااقل. ...
#شهید_نعمت_ضرغامی
#دلنوشته
🔸ارسالی از کاربر بزرگوار کانال
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊 @shahidegomnamm 👈
varesane Shoahda
🎵 #صوت
🔊 به مناسبت ورود
۱۳۵ #شهید_گمنام به وطن ...
#لالایی_مادر
#پسرم_برگشته😭
#باز_هم_شهید_آوردند
🌷کانال عهدبا شهـدا🌷
🆔 @shahidegomnamm 👈
🔊 به مناسبت ورود
۱۳۵ #شهید_گمنام به وطن ...
#لالایی_مادر
#پسرم_برگشته😭
#باز_هم_شهید_آوردند
🌷کانال عهدبا شهـدا🌷
🆔 @shahidegomnamm 👈
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👮 #قسمت_صدو_هفتادو_چهار📖 ❖ سلام #پدرجون ، من مسجدم🕌 صبرکنید سریع خودمو میرسونم نه دخترم وایستا اونجا خودم میام دنبالت،گوشیو قطع کردم جلوی در #مسجد ده دقیقه ای وایستادم با اومدن بابا👴 سوار ماشین شدم . #چشماش پر از اضطراب و نگرانی بود…
#داستان 📃✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هفتادو_پنج 📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❖ #جبهه علم دار و علم میخواد،بذار برم که عمه ی سادات بازم #مدافع_حرم میخواد ،صوتش حزین بود و لحنش غم زده مثل #لالایی زمزمه می کرد،
تموم هم سنای من رفتن تا برسن به #ظهرعاشورا تورو خدا بذار برم #مادرحیفی که من جا بمونم اینجا
دیگه نتونست ادامه بده ضد زیر گریه #مردونه داشت میشکست میون گریه هاش گفت : مامان من #قلبم بوی دنیا میده ، خدا نمیخواد به وجهش نظر کنم مامان من نفسم آلودس،چرا #دعام نمی کنی ؟
❖ اشکام جاری شده بودچقدر روح مردم خسته بود وخودمو به ندونست زده بودم از جلوی در اتاق بلند شدم ، #چادرمو تکوندم و بدون اینکه به پشتم نگاه کنم از پله ها پایین اومدم به اون سمت حیاط که اتاق اصلی خونشون بود رفتم وارد #خونه شدم #محمد نشسته بود و با گوشیش کار می کرد،روی مبل نشستم از چهره ی محمد مشخص بود می خواد خودشو سرگرم کاری نشون بده هنوز صدام #بغض دار بودبه محمد گفتم :
آقا محمد ؟ #حسامو دکتر بردید؟
سرشو به علامت #منفی تکون داد
وقتی رفتارشو دیدم بیشتر #بغضم گرفت ،یادمه مامان می گفت : خانم باردار مثه بچه ها میمونه ، ازینکه اینقد #دلم نازک شده بود خسته بودم ...
❖تو هم فکر می کنی تقصیر منه حسام به این حال و روز افتاده ؟
باز هم سرشو با علامت #منفی تکون داد #مامان رعنا از در حیاط وارد شد . نگاهم به نگاهش تلاقی کرد چقد شبیه یه #مادر_شهید بود از جام بلند شدم و بی محابا رفتم تو #آغوشش مامان رعنا پیشونیمو بوسید #اشکام جاری شد خودشو ازم جدا کرد و با #اخم نگام کرد لبخندی زد و گفت : نگاه کن چجور عین ابر #بهاری گریه می کنه! تو مثلا #مادری تو اینطور گریه می کنی این فندق میخواد چقد گریه کنه ؟
❖ میون گریه خندم گرفت، برو یه آب
به سر و صورتت بزن ، برا #شوهرت شام ببر باریک الله
شونشو بوسیدم و گفتم : چشم...
#این_داستان_ادامه_دارد...
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هفتادو_پنج 📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❖ #جبهه علم دار و علم میخواد،بذار برم که عمه ی سادات بازم #مدافع_حرم میخواد ،صوتش حزین بود و لحنش غم زده مثل #لالایی زمزمه می کرد،
تموم هم سنای من رفتن تا برسن به #ظهرعاشورا تورو خدا بذار برم #مادرحیفی که من جا بمونم اینجا
دیگه نتونست ادامه بده ضد زیر گریه #مردونه داشت میشکست میون گریه هاش گفت : مامان من #قلبم بوی دنیا میده ، خدا نمیخواد به وجهش نظر کنم مامان من نفسم آلودس،چرا #دعام نمی کنی ؟
❖ اشکام جاری شده بودچقدر روح مردم خسته بود وخودمو به ندونست زده بودم از جلوی در اتاق بلند شدم ، #چادرمو تکوندم و بدون اینکه به پشتم نگاه کنم از پله ها پایین اومدم به اون سمت حیاط که اتاق اصلی خونشون بود رفتم وارد #خونه شدم #محمد نشسته بود و با گوشیش کار می کرد،روی مبل نشستم از چهره ی محمد مشخص بود می خواد خودشو سرگرم کاری نشون بده هنوز صدام #بغض دار بودبه محمد گفتم :
آقا محمد ؟ #حسامو دکتر بردید؟
سرشو به علامت #منفی تکون داد
وقتی رفتارشو دیدم بیشتر #بغضم گرفت ،یادمه مامان می گفت : خانم باردار مثه بچه ها میمونه ، ازینکه اینقد #دلم نازک شده بود خسته بودم ...
❖تو هم فکر می کنی تقصیر منه حسام به این حال و روز افتاده ؟
باز هم سرشو با علامت #منفی تکون داد #مامان رعنا از در حیاط وارد شد . نگاهم به نگاهش تلاقی کرد چقد شبیه یه #مادر_شهید بود از جام بلند شدم و بی محابا رفتم تو #آغوشش مامان رعنا پیشونیمو بوسید #اشکام جاری شد خودشو ازم جدا کرد و با #اخم نگام کرد لبخندی زد و گفت : نگاه کن چجور عین ابر #بهاری گریه می کنه! تو مثلا #مادری تو اینطور گریه می کنی این فندق میخواد چقد گریه کنه ؟
❖ میون گریه خندم گرفت، برو یه آب
به سر و صورتت بزن ، برا #شوهرت شام ببر باریک الله
شونشو بوسیدم و گفتم : چشم...
#این_داستان_ادامه_دارد...
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👮 #قسمت_صدو_هشتادو_هفت📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• به سمتم برمیگردی صورتهایمان چند سانتی متر فاصله دارند #پیشانیت را روی پیشانیم میگذاری و #چشمانت را می بندی روی چشمان بسته ات دست میکشم مژگانت #خیس خیسند آرام زمزمه میکنی: #آسما…
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هشتادو_هشت 📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• دستت را به سمتم دراز میکنی
دستت را میگیرم #یاعلی میگویم
و بلند میشوم حالم #دگرگون است دستت را محکم تر میگیرم بی اختیار خم میشوم و دستت را می بوسم اشکم روی دستت سر میخورد،به #انگشتر فیروزه ایت خیره میشوم دلم قرص است که هنوز از دستت درش نیاوردی با جدیت چانه ام را میگیری و سرم را بالا میاوری نگاهت به رو به رویت است دوباره #پایین را مینگری و میگویی : عزیزدلم چرا اینقد #نگرانی ؟بخدا فردا که رفتم، دو هفته ای برمیگردم، #بغض میکنم میگویم :
چرا #نگاهم نمیکنی ؟ هان ؟
میخوای ازم #دل بکنی می ترسی نگاهم کنی #دلت بلرزه ؟خیالت راحت تو #دلت بلرزه ، #ایمانت نمی لرزه
❥• با #مهربانی نگاهم میکنی شاید دلیلت این بوده که من راحت تر دل بکنم میدانی ؟ تو پیش خودت نیستی و نمیدانی مبتلا شدن به #چشمان تو چه دردی داردمی ترسم #شیطان در جلدم فرو رفته باشد #اعوذ_بالله میگویم
و به انگشتر #فیروزه ایت خیره میشوم میگویم : بریم ؟
جوابی نمی دهی و راه میفتی چقدر امشب کم حرف شدی سوار ماشین میشویم #باران شدت گرفته، #خیس خیسیم یاد #شلمچه می افتم :
یاد #مداحیت،راه میفتیم همه جا
ساکت است بی مقدمه میگویم :
#حسام ؟
به سمتم برمیگردی و میگویی :
#جانم؟
برام #مداحی میکنی؟
دوباره به روبه رویت نگاه میکنی
و میگویی : چشششممم،کمی بعد با صدای بم #مردانه ات شروع به خواندن میکنی و من پنهانی دارم صدای قشنگت را #ضبط میکنم تا هنگام نبودنت #لالایی_قلب بی قرارم باشد : میباره #بارون_روی_سر_مجنون ،
#توی_خیابون_رویایی
❥• میلرزه #پاهاش ، #بارونی چشماش
میگه خدایی تو کجایی ؟ من مانوسم ، به #حرمت آقا،حرم تو والله برام #بهشته
#کربلا... #کربلا .... #اللهم_الرزقنا
#کربلا ... #کربلا... #اللهم_الرزقنا ...
ادامه نمیدهی،نفس عمیقی میکشم میگویی : #فاطمه ببخشید جور نشد بریم #کربلا،جبران میکنم اشکالی نداره فدای سرت ماشین را نگه میداری #آسمان را مینگری و میگویی :
#بارون شدیده ها،خبر نداری همین شدت باران دلیل این پیاده روی شده . پیاده میشوم از پشت ماشین دو تا #چفیه میاوری یکی را روی سرم می اندازی و یکی را روی سر خودت دستم را میگیری و راه میفتیم ...
#این_داستان_ادامه_دارد.. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hema
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هشتادو_هشت 📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• دستت را به سمتم دراز میکنی
دستت را میگیرم #یاعلی میگویم
و بلند میشوم حالم #دگرگون است دستت را محکم تر میگیرم بی اختیار خم میشوم و دستت را می بوسم اشکم روی دستت سر میخورد،به #انگشتر فیروزه ایت خیره میشوم دلم قرص است که هنوز از دستت درش نیاوردی با جدیت چانه ام را میگیری و سرم را بالا میاوری نگاهت به رو به رویت است دوباره #پایین را مینگری و میگویی : عزیزدلم چرا اینقد #نگرانی ؟بخدا فردا که رفتم، دو هفته ای برمیگردم، #بغض میکنم میگویم :
چرا #نگاهم نمیکنی ؟ هان ؟
میخوای ازم #دل بکنی می ترسی نگاهم کنی #دلت بلرزه ؟خیالت راحت تو #دلت بلرزه ، #ایمانت نمی لرزه
❥• با #مهربانی نگاهم میکنی شاید دلیلت این بوده که من راحت تر دل بکنم میدانی ؟ تو پیش خودت نیستی و نمیدانی مبتلا شدن به #چشمان تو چه دردی داردمی ترسم #شیطان در جلدم فرو رفته باشد #اعوذ_بالله میگویم
و به انگشتر #فیروزه ایت خیره میشوم میگویم : بریم ؟
جوابی نمی دهی و راه میفتی چقدر امشب کم حرف شدی سوار ماشین میشویم #باران شدت گرفته، #خیس خیسیم یاد #شلمچه می افتم :
یاد #مداحیت،راه میفتیم همه جا
ساکت است بی مقدمه میگویم :
#حسام ؟
به سمتم برمیگردی و میگویی :
#جانم؟
برام #مداحی میکنی؟
دوباره به روبه رویت نگاه میکنی
و میگویی : چشششممم،کمی بعد با صدای بم #مردانه ات شروع به خواندن میکنی و من پنهانی دارم صدای قشنگت را #ضبط میکنم تا هنگام نبودنت #لالایی_قلب بی قرارم باشد : میباره #بارون_روی_سر_مجنون ،
#توی_خیابون_رویایی
❥• میلرزه #پاهاش ، #بارونی چشماش
میگه خدایی تو کجایی ؟ من مانوسم ، به #حرمت آقا،حرم تو والله برام #بهشته
#کربلا... #کربلا .... #اللهم_الرزقنا
#کربلا ... #کربلا... #اللهم_الرزقنا ...
ادامه نمیدهی،نفس عمیقی میکشم میگویی : #فاطمه ببخشید جور نشد بریم #کربلا،جبران میکنم اشکالی نداره فدای سرت ماشین را نگه میداری #آسمان را مینگری و میگویی :
#بارون شدیده ها،خبر نداری همین شدت باران دلیل این پیاده روی شده . پیاده میشوم از پشت ماشین دو تا #چفیه میاوری یکی را روی سرم می اندازی و یکی را روی سر خودت دستم را میگیری و راه میفتیم ...
#این_داستان_ادامه_دارد.. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hema
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎼🍃
🍃
#کلیپ 🎞
#تقدیم_به_مادران_شهدا🕊
#میم_مثل_مادر...
#ڪاشڪی میشد بهت بگم چقد
#صداتو دوست دارم
چقدر واسه بچگیام #لالایی هاتو
#دوست دارم
🍃🌸 JOiN👇🏻
°•🌸 ➬ @Shahidegomnamm
🍃
#کلیپ 🎞
#تقدیم_به_مادران_شهدا🕊
#میم_مثل_مادر...
#ڪاشڪی میشد بهت بگم چقد
#صداتو دوست دارم
چقدر واسه بچگیام #لالایی هاتو
#دوست دارم
🍃🌸 JOiN👇🏻
°•🌸 ➬ @Shahidegomnamm