#داستان
#فرمانده_من
#قسمت_بیست_و_نهم
سوار ماشین شدیم.
از اول ماشین شروع کردم ب تعارف کردن🙃🙂
سپیده هم پشت سرم میومد.
ب صندلیه برادر حسام اینا ک رسیدم دو دل بودم خودم تعارف کنم یا بدم به سپیده🙈
اتلاف وقت جایز نبود.
دلو به دریا زدموگفتم : ب.. بفرمایید برادر حسام.
ای وای خراب کردم😱 ... برادر حسامو ک تو دلم میگفتم 🙊... باید میگفتم برادر سعادت 🤐
با شنیدن اسمش با تعجب سرشو آورد بالا😳 .. به دستش نگاه کردم.
مفاتیح الجنان بود.
بیشتر که دقت کردم دیدم داره زیارت عاشورا میخونه .
فااطططططططمه چراخشکت زده مگه تاکسی درمی شدی؟ حرکت کن خواهرم.😄
با صدای سپیده به خودم اومدم.
وقتی دیدم آقا حسام برداشته ب برادر اشکان تعارف کردم.
مثل اینکه اونم مثل خواهرش بدی ها رو زود فراموش میکرد. بستنیو برداشت و تشکر کرد.🍦🍨😊
هوا تاریک شده بود رسیده بودیم معراج الشهدا.
ورودیش دیوارای کاهگلی داشت و از سقفش عکس شهداو چراغای رنگارنگ آویزون بود. چقد خوشگل بود ...
با سپیده رفتیم و وضو گرفتیم.
نماز مغرب و عشا رو اونجا خوندیم.
بعد نماز به سمت آرامگاه رفتم.🚶☺️
چفیمو دراوردم و از لای پنجره ی ضریح داخل کردمو به کفن شهدا مالیدمشون تا تبرک بشه...چقد قشنگ بود.
کلی شهید بدون تابوت اونجا بودن. روی کفن این شهدای گمنام عبارت #یا_سفینة_النجاة ب چشم میخورد .. ... خیلییییی ناز بود.... بهشت بود💚💚
واقعا معراج بود...توی ضریح درست کنار شهدا یه تنگ ماهی بچشم میخورد ک دورش سیمپ خاردار بود.
تو محوطه هم عکسای آقا رو زده بودن(#جانم_فدای_حضرت_ماه 💚) معراج الشهدا به روح آدم صفا میداد.
بعد زیارت و دعا و انداختن عکسام با سپیده سوار ماشین شدیم و رفتیم پادگان مسعودیان.🚌
مقصدبعدی تهران بود.🏙😞
شب کلی تو محوطه قدم زدم... جای قشنگی بود ...تا صبح خوابم نبرد ... از این لجم گرفته بود ک رزمایش امشب نبود. از بدشانسیم😞
بلاخره صبح شد و حرکت کردیم به سمت تهران
#مکن_ای_صبح_طلوع 💔
#دلم_تنگه_خدا
#بلاخره_تموم_شد
#پیش_ب_سوی_تهران_و_اتفاقاتش😝🏃🏻
#یاحیدر 💚
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫
💠کانال عهد با شهدا 💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#فرمانده_من
#قسمت_بیست_و_نهم
سوار ماشین شدیم.
از اول ماشین شروع کردم ب تعارف کردن🙃🙂
سپیده هم پشت سرم میومد.
ب صندلیه برادر حسام اینا ک رسیدم دو دل بودم خودم تعارف کنم یا بدم به سپیده🙈
اتلاف وقت جایز نبود.
دلو به دریا زدموگفتم : ب.. بفرمایید برادر حسام.
ای وای خراب کردم😱 ... برادر حسامو ک تو دلم میگفتم 🙊... باید میگفتم برادر سعادت 🤐
با شنیدن اسمش با تعجب سرشو آورد بالا😳 .. به دستش نگاه کردم.
مفاتیح الجنان بود.
بیشتر که دقت کردم دیدم داره زیارت عاشورا میخونه .
فااطططططططمه چراخشکت زده مگه تاکسی درمی شدی؟ حرکت کن خواهرم.😄
با صدای سپیده به خودم اومدم.
وقتی دیدم آقا حسام برداشته ب برادر اشکان تعارف کردم.
مثل اینکه اونم مثل خواهرش بدی ها رو زود فراموش میکرد. بستنیو برداشت و تشکر کرد.🍦🍨😊
هوا تاریک شده بود رسیده بودیم معراج الشهدا.
ورودیش دیوارای کاهگلی داشت و از سقفش عکس شهداو چراغای رنگارنگ آویزون بود. چقد خوشگل بود ...
با سپیده رفتیم و وضو گرفتیم.
نماز مغرب و عشا رو اونجا خوندیم.
بعد نماز به سمت آرامگاه رفتم.🚶☺️
چفیمو دراوردم و از لای پنجره ی ضریح داخل کردمو به کفن شهدا مالیدمشون تا تبرک بشه...چقد قشنگ بود.
کلی شهید بدون تابوت اونجا بودن. روی کفن این شهدای گمنام عبارت #یا_سفینة_النجاة ب چشم میخورد .. ... خیلییییی ناز بود.... بهشت بود💚💚
واقعا معراج بود...توی ضریح درست کنار شهدا یه تنگ ماهی بچشم میخورد ک دورش سیمپ خاردار بود.
تو محوطه هم عکسای آقا رو زده بودن(#جانم_فدای_حضرت_ماه 💚) معراج الشهدا به روح آدم صفا میداد.
بعد زیارت و دعا و انداختن عکسام با سپیده سوار ماشین شدیم و رفتیم پادگان مسعودیان.🚌
مقصدبعدی تهران بود.🏙😞
شب کلی تو محوطه قدم زدم... جای قشنگی بود ...تا صبح خوابم نبرد ... از این لجم گرفته بود ک رزمایش امشب نبود. از بدشانسیم😞
بلاخره صبح شد و حرکت کردیم به سمت تهران
#مکن_ای_صبح_طلوع 💔
#دلم_تنگه_خدا
#بلاخره_تموم_شد
#پیش_ب_سوی_تهران_و_اتفاقاتش😝🏃🏻
#یاحیدر 💚
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫
💠کانال عهد با شهدا 💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
Forwarded from عکس نگار
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_پنجم
#ازدواج💞
#پیش_قدم_برای_ازدواج 💞
✍سال 1390 یک روز بی مقدمه گفت ؛
فکر کنم وقتش شده تا برایم دست ها را بالا بزنید😉
به همین سادگی اعلام کرد که وقت ازدواجش شده بی ریا و بی تکلف.😊
💞به آنگونه که جوانان امروزی برای ازدواجشان بهانه تراشی و مقدمه چینی می کنند
از درخواست محمد تا ازدواجش چند ماه بیشتر طول نکشید.❣
💞همسر شهید زهرهوند: من به واسطه یکی از دوستانی که پدرشان پاسدار بودند به محمد و خانواده او معرفی شدم که در مدت برگزاری چندین جلسه آشنایی و صحبت با او به نتیجه قطعی برای ازدواج رسیدیم.💍
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🕊🌹
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_پنجم
#ازدواج💞
#پیش_قدم_برای_ازدواج 💞
✍سال 1390 یک روز بی مقدمه گفت ؛
فکر کنم وقتش شده تا برایم دست ها را بالا بزنید😉
به همین سادگی اعلام کرد که وقت ازدواجش شده بی ریا و بی تکلف.😊
💞به آنگونه که جوانان امروزی برای ازدواجشان بهانه تراشی و مقدمه چینی می کنند
از درخواست محمد تا ازدواجش چند ماه بیشتر طول نکشید.❣
💞همسر شهید زهرهوند: من به واسطه یکی از دوستانی که پدرشان پاسدار بودند به محمد و خانواده او معرفی شدم که در مدت برگزاری چندین جلسه آشنایی و صحبت با او به نتیجه قطعی برای ازدواج رسیدیم.💍
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_سی_وششم
💗روزی با نجوای مادرانه:
🌸دختر گلم !
این قدر #غریبانه به عکس بابا نگاه نکن؛
این قدر #منتظر و چشم به راه بابا نباش؛تا کی ؟
بسه دیگه؛
از پا می افتی؛
تا کی می خوای پشت در منتظر بمونی؟
🌸دختر گلم ! عزیزم! نازنینم!
خدای مهربون، بابا را برده پیش خودش؛
این را درک کن؛
این قدر با من لجبازی نکن؛
این قدر دل مادر را غصه دار نکن؛
وقتی این جوری به #عکس_بابات نگاه میکنی، جگرم گر می گیره ؛
تو چه می دانی من از همه غمگین ترم؛
باید باور کنی بابات دیگه بر نمی گرده؛
باید باور کنی بابات رفته #پیش_خدا؛
شاید از چشمام می خونی که منم هنوز باور نکرده ام که او از پیش ما رفته و دیگه برنمی گرده؛
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_سی_وششم
💗روزی با نجوای مادرانه:
🌸دختر گلم !
این قدر #غریبانه به عکس بابا نگاه نکن؛
این قدر #منتظر و چشم به راه بابا نباش؛تا کی ؟
بسه دیگه؛
از پا می افتی؛
تا کی می خوای پشت در منتظر بمونی؟
🌸دختر گلم ! عزیزم! نازنینم!
خدای مهربون، بابا را برده پیش خودش؛
این را درک کن؛
این قدر با من لجبازی نکن؛
این قدر دل مادر را غصه دار نکن؛
وقتی این جوری به #عکس_بابات نگاه میکنی، جگرم گر می گیره ؛
تو چه می دانی من از همه غمگین ترم؛
باید باور کنی بابات دیگه بر نمی گرده؛
باید باور کنی بابات رفته #پیش_خدا؛
شاید از چشمام می خونی که منم هنوز باور نکرده ام که او از پیش ما رفته و دیگه برنمی گرده؛
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
#دلنوشته❤️
دلم بدجور #هواےشهادت دارد ...
مےخواهم #شهید شوم !😔❤️
ولے !!
#مےترسم با شهادتم
آبروی #شهدا را هم ببرم😥
درست ...
اهل #شهادت نیستم...!
فقط #عاشق شهادتم❤
#اما...
#آرزو که عیب نیست ... #هست ؟!
آن هم برای #جوانان 😔
#مرا_دریاب... ای شهید...
مو بر تنم سیخ مےشود ...!
از یادآوری اینکه روزی #بمیرم😰
اگر #دوست_شھید داشته باشی
ڪم ڪم شبیه اش میشوی...
آنقدر شبیه ڪه حتی ؛
#ظاهرت هم مثل #او میشود...
و تا آنجا #پیش خواهی رفت ڪه
دوست #شھیدت نمیگذارد #بمیری...
و آخر #شھیدت می کند...❤️
یڪ #دوست شهید انتخاب کن
و سعی ڪن #شبیهش شوی ...
#دلنوشته
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
دلم بدجور #هواےشهادت دارد ...
مےخواهم #شهید شوم !😔❤️
ولے !!
#مےترسم با شهادتم
آبروی #شهدا را هم ببرم😥
درست ...
اهل #شهادت نیستم...!
فقط #عاشق شهادتم❤
#اما...
#آرزو که عیب نیست ... #هست ؟!
آن هم برای #جوانان 😔
#مرا_دریاب... ای شهید...
مو بر تنم سیخ مےشود ...!
از یادآوری اینکه روزی #بمیرم😰
اگر #دوست_شھید داشته باشی
ڪم ڪم شبیه اش میشوی...
آنقدر شبیه ڪه حتی ؛
#ظاهرت هم مثل #او میشود...
و تا آنجا #پیش خواهی رفت ڪه
دوست #شھیدت نمیگذارد #بمیری...
و آخر #شھیدت می کند...❤️
یڪ #دوست شهید انتخاب کن
و سعی ڪن #شبیهش شوی ...
#دلنوشته
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨
#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
#قسمت_هجدهم
#خصوصیات_اخلاقی_شهید
💠شهید دهقانی در کارهای خیر مشارکت داشت
✍ #دلسوزی و #خیرخواهیاش تمامی نداشت اگر کسی پول از او میخواست اگر خودش نداشت و حتی میدانست آن طرف دارد باز دنیا را میگشت او را به خواسته اش میرساند, هر کس هر کاری و و مشکلی داشت او اولین کسی بود که #پیش_قدم میشد هیچ وقت خودش را دست بالا نمیگرفت که پاسدارم و .. اگر مجلس ترحیم فردی از اطرافیان برگزار میشد او در صف کمک رسانی حاضر بود از پخش اعلامیه در کوچه پس کوچهها گرفته تا پذیرایی از مهمانان را انجام میداد.
🕊کانال عهدباشهدا🕊
↪️ @shahidegomnamm 👈
#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
#قسمت_هجدهم
#خصوصیات_اخلاقی_شهید
💠شهید دهقانی در کارهای خیر مشارکت داشت
✍ #دلسوزی و #خیرخواهیاش تمامی نداشت اگر کسی پول از او میخواست اگر خودش نداشت و حتی میدانست آن طرف دارد باز دنیا را میگشت او را به خواسته اش میرساند, هر کس هر کاری و و مشکلی داشت او اولین کسی بود که #پیش_قدم میشد هیچ وقت خودش را دست بالا نمیگرفت که پاسدارم و .. اگر مجلس ترحیم فردی از اطرافیان برگزار میشد او در صف کمک رسانی حاضر بود از پخش اعلامیه در کوچه پس کوچهها گرفته تا پذیرایی از مهمانان را انجام میداد.
🕊کانال عهدباشهدا🕊
↪️ @shahidegomnamm 👈
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨ ✨بـسم ربـــــ الشـــــهدا و الصـــــدیقـین✨ 📔 #زندگینامه 🌷 #سردارشهید_علی_بسطامی ◀ #قسمت_نهم 🍁 #خاطرات 🎙راوی همرزم شهید؛ ✍شهيد علي در رفت و آمدها اگه با پيرمردي در بين راه برخورد مي كرد، چنانچه در جلوي ماشين بود، امكان نداشت #بي_تفاوت باشه،…
✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊
✨بـسم ربـــــ الشـــــهدا و الصـــــدیقـین✨
📔 #زندگینامه
🌷 #سردارشهید_علی_بسطامی
◀ #قسمت_دهم
🍁 #خاطرات
💢حقیقت #پیش_بینی_های شهید علی
بسطامی به نقل از برادرش عیسی بسطامی
✍قدرت پیش بینی علی #بسیارعجیب بود.
علی هم #عملیات_والفجر 10 را پیش بینی
کرد و هم پیشروی #منافقین برای گرفتن
مهران را. جالب اینجاست که #آرزوی شهید
شدنش قبل از دیدن این صحنه برآورده شد. در
تاریخ 27 اردیبهشت به من گفت: منافقین
درآینده نه چندان دور و خیلی نزدیک مهران را
تصرف می کنند، خدا کند در آن موقعیت من
زنده نباشم و چنین روزی را نبینم.
🍂او به من توصیه کرد: ممکن است منافقین
هر لحظه عملیات کنند تنها کاری که برای می
توانی بکنی این است که #اسیر_نشوی
بنابراین اگر در موقعیت بدی قرار گرفتی
کاری کن که #شهید_شوی .
🍂نمی دانم چه موضوعی را پیش بینی می
کرد؟ آیا این توصیه نشان از #آینده_نگری او
بود؟ چرا که در روز هفتم خردادماه هنگامی
که به منطقه قلاویزان عراق رفت تا استعداد
نظامی و توان منافقین را برای تجهیز نیرو
بررسی کند، متوجه شد که انجام این عملیات
به نفع نیست و والفجر 10 نبایستی صورت گیرد .
💠ادامه دارد. ...
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🆔 @shahidegomnamm 👈
✨بـسم ربـــــ الشـــــهدا و الصـــــدیقـین✨
📔 #زندگینامه
🌷 #سردارشهید_علی_بسطامی
◀ #قسمت_دهم
🍁 #خاطرات
💢حقیقت #پیش_بینی_های شهید علی
بسطامی به نقل از برادرش عیسی بسطامی
✍قدرت پیش بینی علی #بسیارعجیب بود.
علی هم #عملیات_والفجر 10 را پیش بینی
کرد و هم پیشروی #منافقین برای گرفتن
مهران را. جالب اینجاست که #آرزوی شهید
شدنش قبل از دیدن این صحنه برآورده شد. در
تاریخ 27 اردیبهشت به من گفت: منافقین
درآینده نه چندان دور و خیلی نزدیک مهران را
تصرف می کنند، خدا کند در آن موقعیت من
زنده نباشم و چنین روزی را نبینم.
🍂او به من توصیه کرد: ممکن است منافقین
هر لحظه عملیات کنند تنها کاری که برای می
توانی بکنی این است که #اسیر_نشوی
بنابراین اگر در موقعیت بدی قرار گرفتی
کاری کن که #شهید_شوی .
🍂نمی دانم چه موضوعی را پیش بینی می
کرد؟ آیا این توصیه نشان از #آینده_نگری او
بود؟ چرا که در روز هفتم خردادماه هنگامی
که به منطقه قلاویزان عراق رفت تا استعداد
نظامی و توان منافقین را برای تجهیز نیرو
بررسی کند، متوجه شد که انجام این عملیات
به نفع نیست و والفجر 10 نبایستی صورت گیرد .
💠ادامه دارد. ...
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🆔 @shahidegomnamm 👈
Forwarded from عکس نگار
•●❥ 🖤 ❥●•
🍁 #خاطرات
💕 #به_یادهمسران_شهدا
✍شب بود خاطرات به جانم افتاده بود
یاد خاطرات #تلخ و #شیرین گذشته رهایم نمیکرد...
💞هر #خواستگاری می آمد
می پرسیدم #رهبری را قبول دارید؟!
یکی از مهمترین #سوالاتم بود..
💞روزی که قرار شد با #محمد حرف بزنیم
میخواستم بپرسم که او #پیش_دستی کرد
با کلی شوق و #ذوق گفتم بعلههههه..!
💞لبخندی زد
با صدای پخته و بم مردانه اش گفت #بله رو دادید دیگه؟!
تا چند دقیقه هر دو #خندیدیم
و من مانده بودم چه بله بلند بالایی گفته بودم..!
💞 #عشقم_آقا_بود..
مگر میشد با کسی زیر یک #سقف رفت که قبولش نداشته باشد!
💞 #مراسم ازدواجمان در #کهف_شهدا برگزار شد
آخ که چقدر #لذت بخش بود
#کنار_شهدا بله بگویی به دلبرت..💗
💞بعد ازدواجمان مدام سر به سرم میگذاشت
میگفت تو #هول کردی و #جواب_بله را زودتر گفتی و کل کل مان شروع میشد!
💞 #دلم برایش #تنگ شده بود..
کاش الان #کنارم بود و سر به سرم میگذاشت بابت همان بعله!
من اما #اینبار فقط میخندیدم..
متکا را به سویش پرتاب نمیکردم که او هم، جا خالی بدهد!
اصلا هر چه او بگوید هرچه او بخواهد
#فقط باشد #جانم به جانش بند بود
#زندگی_ام بود..
💞صدای #اذان به گوش می رسید و من همچنان #بیدار بودم
نماز را خواندم با #معبود که حرف زدم کمی #آرامتر شدم
💞اما باز #دلتنگی_ام سرجایش بود
نه! دیگر تاب ندارم باید به #دیدار معشوق بروم
عزم رفتن کردم سر راه برایش #گل نرگس خریدم
#عاشق گل نرگس بود..و من عاشق سلیقه اش..
💞هر قدمی که #نزدیکتر میشدم،تپش قلبم💓 بیشتر میشد
انگار نه انگار 3سال از ازدواجمان میگذشت
مثل روز اول #استرس به جانم افتاده بود
💞 #انتظار به پایان رسید
منتظرم بود..
کمی #اخم در چهره اش پنهان بود
من فقط یک دقیقه دیر کرده بودم و #محمدم حساس به قرار!
سلام محمدم..
سلام زندگی فاطمه..💚
خندید! دیوانه خنده های مردانه اش بودم..
#چشمم به چشمش افتاد
اشکهایم سرازیر شد..😭
باز اخمی کرد.. #یاد جمله اش افتادم!
#اشکت دم مشکت است،قوی باش دختر جان!
خندیدم تا #دلبرم ناراحت نشود..
💞کلی #حرف برای گفتن بود..
نمیتوانستم به این راحتی ها از او #جدا شوم
به #اجبار عزم رفتن کردم..
💞با چشمان بارانی😢 گفتم محمدم ✋سلام مرا به #بانوی_صبر برسان
💞قدم زنان راه را پیش گرفتم
#صدایی در قطعه ای از #بهشت پیچید
#منم_باید_برم؛ #آره_برم_سرم_بره....
آری #محمدم_سرش_رفته_بود!😔
🍀 #فاطمه_قاف
🚩 #مدافعان_حرم
📚 #داستانک
🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm
🍁 #خاطرات
💕 #به_یادهمسران_شهدا
✍شب بود خاطرات به جانم افتاده بود
یاد خاطرات #تلخ و #شیرین گذشته رهایم نمیکرد...
💞هر #خواستگاری می آمد
می پرسیدم #رهبری را قبول دارید؟!
یکی از مهمترین #سوالاتم بود..
💞روزی که قرار شد با #محمد حرف بزنیم
میخواستم بپرسم که او #پیش_دستی کرد
با کلی شوق و #ذوق گفتم بعلههههه..!
💞لبخندی زد
با صدای پخته و بم مردانه اش گفت #بله رو دادید دیگه؟!
تا چند دقیقه هر دو #خندیدیم
و من مانده بودم چه بله بلند بالایی گفته بودم..!
💞 #عشقم_آقا_بود..
مگر میشد با کسی زیر یک #سقف رفت که قبولش نداشته باشد!
💞 #مراسم ازدواجمان در #کهف_شهدا برگزار شد
آخ که چقدر #لذت بخش بود
#کنار_شهدا بله بگویی به دلبرت..💗
💞بعد ازدواجمان مدام سر به سرم میگذاشت
میگفت تو #هول کردی و #جواب_بله را زودتر گفتی و کل کل مان شروع میشد!
💞 #دلم برایش #تنگ شده بود..
کاش الان #کنارم بود و سر به سرم میگذاشت بابت همان بعله!
من اما #اینبار فقط میخندیدم..
متکا را به سویش پرتاب نمیکردم که او هم، جا خالی بدهد!
اصلا هر چه او بگوید هرچه او بخواهد
#فقط باشد #جانم به جانش بند بود
#زندگی_ام بود..
💞صدای #اذان به گوش می رسید و من همچنان #بیدار بودم
نماز را خواندم با #معبود که حرف زدم کمی #آرامتر شدم
💞اما باز #دلتنگی_ام سرجایش بود
نه! دیگر تاب ندارم باید به #دیدار معشوق بروم
عزم رفتن کردم سر راه برایش #گل نرگس خریدم
#عاشق گل نرگس بود..و من عاشق سلیقه اش..
💞هر قدمی که #نزدیکتر میشدم،تپش قلبم💓 بیشتر میشد
انگار نه انگار 3سال از ازدواجمان میگذشت
مثل روز اول #استرس به جانم افتاده بود
💞 #انتظار به پایان رسید
منتظرم بود..
کمی #اخم در چهره اش پنهان بود
من فقط یک دقیقه دیر کرده بودم و #محمدم حساس به قرار!
سلام محمدم..
سلام زندگی فاطمه..💚
خندید! دیوانه خنده های مردانه اش بودم..
#چشمم به چشمش افتاد
اشکهایم سرازیر شد..😭
باز اخمی کرد.. #یاد جمله اش افتادم!
#اشکت دم مشکت است،قوی باش دختر جان!
خندیدم تا #دلبرم ناراحت نشود..
💞کلی #حرف برای گفتن بود..
نمیتوانستم به این راحتی ها از او #جدا شوم
به #اجبار عزم رفتن کردم..
💞با چشمان بارانی😢 گفتم محمدم ✋سلام مرا به #بانوی_صبر برسان
💞قدم زنان راه را پیش گرفتم
#صدایی در قطعه ای از #بهشت پیچید
#منم_باید_برم؛ #آره_برم_سرم_بره....
آری #محمدم_سرش_رفته_بود!😔
🍀 #فاطمه_قاف
🚩 #مدافعان_حرم
📚 #داستانک
🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm
#شب ڪہ مے آید
تو را در #پیش خود
#حس مے ڪنم
چون ڪہ در
#رویای خـود
تا صبح #درگیر توام
#شهید_سیدرضا_طاهر
🌒 #شبتون_شهدایی
🍃🌹ڪانال عهدبا شهدا🌹🍃
🍃🕊 @shahidegomnamm
تو را در #پیش خود
#حس مے ڪنم
چون ڪہ در
#رویای خـود
تا صبح #درگیر توام
#شهید_سیدرضا_طاهر
🌒 #شبتون_شهدایی
🍃🌹ڪانال عهدبا شهدا🌹🍃
🍃🕊 @shahidegomnamm