Forwarded from عکس نگار
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
💥 #دنیا
📌 #تلنگر
✍بهش #زمین داده بودند. #نامه📨 نوشته بود که #نمی_خواهم، می ترسم #آخرتم را با گرفتن این زمین #معامله کنم. باهاش صحبت کردند؛ که قانعش کنند. گفتند: شما که تنها نیستی. خونواده ت هم هستن. اوناهم حق دارن. حرف گوش کن. این زمین رو بگیر و بساز. یعنی یه خونه هم سهم تو نمی شه ؟
#طلاهای خانمش را #فروخت و با قرض از این طرف و آن طرف، پول جورکرد. اسکلت خانه که عَلَم شد، دوباره #نامه📨 داد که #نمی_خواهم. 👇👇👇👇
💥نمی خواهم آخرتم را با دنیا معامله کنم.💥 دوباره آمدند. همان حرف ها وصحبت ها.
#شهید_صیاد_شیرازی
#خاطره
📕یادگاران، جلد 11 کتاب شهید صیاد، ص 60
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌹🕊
💥 #دنیا
📌 #تلنگر
✍بهش #زمین داده بودند. #نامه📨 نوشته بود که #نمی_خواهم، می ترسم #آخرتم را با گرفتن این زمین #معامله کنم. باهاش صحبت کردند؛ که قانعش کنند. گفتند: شما که تنها نیستی. خونواده ت هم هستن. اوناهم حق دارن. حرف گوش کن. این زمین رو بگیر و بساز. یعنی یه خونه هم سهم تو نمی شه ؟
#طلاهای خانمش را #فروخت و با قرض از این طرف و آن طرف، پول جورکرد. اسکلت خانه که عَلَم شد، دوباره #نامه📨 داد که #نمی_خواهم. 👇👇👇👇
💥نمی خواهم آخرتم را با دنیا معامله کنم.💥 دوباره آمدند. همان حرف ها وصحبت ها.
#شهید_صیاد_شیرازی
#خاطره
📕یادگاران، جلد 11 کتاب شهید صیاد، ص 60
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
حاشیه دیدار خانوادههای شهدای مدافع حرم با رهبر انقلاب اسلامی
#بخش_آخر
✍نوبت به #آخرین خانوادهی شهید میرسد:
«خانوادهی گرامی #شهید_علیرضا_قنواتی؛ #مادر از دنیا رفتن؛ #پدر بهعلت کسالت نیومدن؛ #همسر_شهید، خانم مریم آزادی؛ حال شما چطوره خانم؟ شهید چند سال داشتند؟»
- 53 سال حاج آقا
🔷آقا اسم #فرزندان_شهید را میآورند؛ پسر جوانی جلو میآید و میگوید حاج آقا ببخشید من تازه از #کربلا آمدهام، سرما خوردم و برای همین با شما روبوسی نمیکنم. آقا میپرسد:
- «شما چهکار میکنید؟»
- والّا چندبار میخواستیم #بریم_اونور دیگه.
- «کجا میخواستی بری؟»
- بالاخره ما رو اصلاً درست کردن برای اینکه بریم این #تکفیریها رو بزنیم؛ ولی حاج آقا ما رو #برگردوندن.
- «کی شما رو برگردونده؟»
- ایشون ما رو برگردوندن.
-ایشون از بستگان هستن؟
- نه، ایشون #مسئول_اعزام هستن.
مسئول اعزام که در انتهای #مجلس نشسته میگوید که #ایشان_فرزند_شهید هستند و #حاج_قاسم_سلیمانی دستور دادهاند که فرزندان شهدا اعزام نشوند.
🔷آقا این را که میشنود، میگوید: «خیلی خب؛ نروید... نروید... شما اینجا باشید برای نظام کار کنین.
🔷 #دختر_شهید قنواتی نیز جلو میآید و چند #نامه و #عکس به آقا هدیه میکند؛ نمیتواند گریهی خودش را کنترل کند؛ بهسختی خود را جمع میکند و به آقا میگوید که برایش #دعا کند. از آقا #یادگاری نیز میخواهد:
-اگر میشه این انگشتر دستتون رو هم به من بدید.
-انگشترهام رو که دادم دیگه؛ توی #دستم دیگه #انگشتری ندارم!
-خب انگشترهای اون یکی دستتون هم هست!
-نه، اینا دیگه برای هدیه نیست!
و به انگشترهای دیگر راضی میشود و مینشیند.
🔷حالا دیگر #دقایق_پایانی_دیدار است. هر کسی از گوشهای #تقاضای_یادگاری و #چفیه و #انگشتر میکند. گویا دیگر انگشترها و چفیهها تمام شده و مابقی افراد باید بعد از خروج آقا منتظر گرفتن هدایا باشند. #آقا دارد #روی_قاب_عکس_شهدایی که از طرف خانوادههای شهدا داده شده، چیزی #مینویسند به رسم یادگاری. پیرامون آقا کمکم #شلوغ میشود. آقا بالاخره بعد از یک ساعت و چهل و پنج دقیقه از روی صندلی خود بلند شده و از اتاق خارج میشوند. جمعیت #صلواتی میفرستند. همه شاداب و خندانند. گویا دیگر #دلتنگیهایشان پایان یافته باشد. به مجاهدتها میاندیشند؛ به بزرگ کردن این بچههای کوچک که جلوی رهبرشان ساعاتی بازی کردند، دراز کشیدند، دویدند و بزرگ شدند.
🔷آن دورترها هم -نه خیلی دورتر- انتهای #روضه، جور دیگری میشود. برای رأس و نیزه که نمیشود کاری کرد جز اشک؛ اما دست آتش از #دامن_حرم دور است و دیگر سنگ به پیشانی گنبد نمینشیند. از #جانها_سپری ساخته شده و سلام نظامی معینرضاها را پدران و پدربزرگها رو به گنبد و بارگاه میدهند؛ آنقدر محکم و مخلص که #کبوترها دوباره برگردند به #صحن و سرای #دختر_علی.
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌹🕊
حاشیه دیدار خانوادههای شهدای مدافع حرم با رهبر انقلاب اسلامی
#بخش_آخر
✍نوبت به #آخرین خانوادهی شهید میرسد:
«خانوادهی گرامی #شهید_علیرضا_قنواتی؛ #مادر از دنیا رفتن؛ #پدر بهعلت کسالت نیومدن؛ #همسر_شهید، خانم مریم آزادی؛ حال شما چطوره خانم؟ شهید چند سال داشتند؟»
- 53 سال حاج آقا
🔷آقا اسم #فرزندان_شهید را میآورند؛ پسر جوانی جلو میآید و میگوید حاج آقا ببخشید من تازه از #کربلا آمدهام، سرما خوردم و برای همین با شما روبوسی نمیکنم. آقا میپرسد:
- «شما چهکار میکنید؟»
- والّا چندبار میخواستیم #بریم_اونور دیگه.
- «کجا میخواستی بری؟»
- بالاخره ما رو اصلاً درست کردن برای اینکه بریم این #تکفیریها رو بزنیم؛ ولی حاج آقا ما رو #برگردوندن.
- «کی شما رو برگردونده؟»
- ایشون ما رو برگردوندن.
-ایشون از بستگان هستن؟
- نه، ایشون #مسئول_اعزام هستن.
مسئول اعزام که در انتهای #مجلس نشسته میگوید که #ایشان_فرزند_شهید هستند و #حاج_قاسم_سلیمانی دستور دادهاند که فرزندان شهدا اعزام نشوند.
🔷آقا این را که میشنود، میگوید: «خیلی خب؛ نروید... نروید... شما اینجا باشید برای نظام کار کنین.
🔷 #دختر_شهید قنواتی نیز جلو میآید و چند #نامه و #عکس به آقا هدیه میکند؛ نمیتواند گریهی خودش را کنترل کند؛ بهسختی خود را جمع میکند و به آقا میگوید که برایش #دعا کند. از آقا #یادگاری نیز میخواهد:
-اگر میشه این انگشتر دستتون رو هم به من بدید.
-انگشترهام رو که دادم دیگه؛ توی #دستم دیگه #انگشتری ندارم!
-خب انگشترهای اون یکی دستتون هم هست!
-نه، اینا دیگه برای هدیه نیست!
و به انگشترهای دیگر راضی میشود و مینشیند.
🔷حالا دیگر #دقایق_پایانی_دیدار است. هر کسی از گوشهای #تقاضای_یادگاری و #چفیه و #انگشتر میکند. گویا دیگر انگشترها و چفیهها تمام شده و مابقی افراد باید بعد از خروج آقا منتظر گرفتن هدایا باشند. #آقا دارد #روی_قاب_عکس_شهدایی که از طرف خانوادههای شهدا داده شده، چیزی #مینویسند به رسم یادگاری. پیرامون آقا کمکم #شلوغ میشود. آقا بالاخره بعد از یک ساعت و چهل و پنج دقیقه از روی صندلی خود بلند شده و از اتاق خارج میشوند. جمعیت #صلواتی میفرستند. همه شاداب و خندانند. گویا دیگر #دلتنگیهایشان پایان یافته باشد. به مجاهدتها میاندیشند؛ به بزرگ کردن این بچههای کوچک که جلوی رهبرشان ساعاتی بازی کردند، دراز کشیدند، دویدند و بزرگ شدند.
🔷آن دورترها هم -نه خیلی دورتر- انتهای #روضه، جور دیگری میشود. برای رأس و نیزه که نمیشود کاری کرد جز اشک؛ اما دست آتش از #دامن_حرم دور است و دیگر سنگ به پیشانی گنبد نمینشیند. از #جانها_سپری ساخته شده و سلام نظامی معینرضاها را پدران و پدربزرگها رو به گنبد و بارگاه میدهند؛ آنقدر محکم و مخلص که #کبوترها دوباره برگردند به #صحن و سرای #دختر_علی.
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨
#شهیدمدافع_حرم_محمودرضا_بیضایی
#قسمت_سی_وهشتم
📨 #آخرین_نامه_شهیدبیضایی_به_همسرش
💥در سه بخش ارائه می شود
1⃣ #بخش_اول
✍باید به #خودمان بقبولانیم که در این زمان #بدنیا آمدهایم و #شیعه هم بدنیا آمدهایم که #مؤثر_در_تحقق_ظهور_مولا_باشیم و این همراه با #تحمل مشکلات، مصائب، سختیها، غربتها و دوریهاست و جز با #فدا شدن محقق نمیشود حقیقتاً.
⚛نمیخواهم #حرفهای آرمانگرایانه بزنم و یا غیر واقعی صحبت بکنم؛ نه! حقیقتاً در مسیر #تحقق وعده بزرگ الهی قرار گرفتهایم. هم من، هم تو. بحمدالله. خدا را باید بخاطر این شرایط و این توفیق بزرگ #شاکر باشیم. الان که این #نامه📨 را برایت مینویسم، #شب_قدر است و شب شهادت حیدر کرار (علیه السلام) و در فضای #ملکوتی بینالحرمینِ صبر و مصیبت و تحمل مشکلات و سختیها، بینالحرمینِ دو مظلومه، دو شهیده، یکی خانم #زینب کبری (روحی فداها) و دیگری بنتالحسین، #خانم_رقیه (سلام الله علیها) هستم و به یادتم. نمیدانی بارگاه ملکوتی سه ساله امام حسین الان هم چقدر #غریب است؛ در محل یهودیها، در مجاورت کاخ ملعون معاویه و در #محاصره وهابیهای وحشی و آدمکش.
⚛چه بگویم از اوضاع اینجا؛# تاریخ دوباره #تکرار شده و این بار ابناء ابوسفیان و آل سفیان بار دیگر آلالله را #محاصره کردهاند؛ هم #مرقد مطهر خانم زینب کبری و هم مرقد مطهر دردانه اهل بیت، رقیه (سلام الله علیهما). ولی این بار تن به #اسارت آلالله نخواهیم داد چرا که به قول امام (ره) مردم ما از مردم زمان رسول الله بهترند.
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
#شهیدمدافع_حرم_محمودرضا_بیضایی
#قسمت_سی_وهشتم
📨 #آخرین_نامه_شهیدبیضایی_به_همسرش
💥در سه بخش ارائه می شود
1⃣ #بخش_اول
✍باید به #خودمان بقبولانیم که در این زمان #بدنیا آمدهایم و #شیعه هم بدنیا آمدهایم که #مؤثر_در_تحقق_ظهور_مولا_باشیم و این همراه با #تحمل مشکلات، مصائب، سختیها، غربتها و دوریهاست و جز با #فدا شدن محقق نمیشود حقیقتاً.
⚛نمیخواهم #حرفهای آرمانگرایانه بزنم و یا غیر واقعی صحبت بکنم؛ نه! حقیقتاً در مسیر #تحقق وعده بزرگ الهی قرار گرفتهایم. هم من، هم تو. بحمدالله. خدا را باید بخاطر این شرایط و این توفیق بزرگ #شاکر باشیم. الان که این #نامه📨 را برایت مینویسم، #شب_قدر است و شب شهادت حیدر کرار (علیه السلام) و در فضای #ملکوتی بینالحرمینِ صبر و مصیبت و تحمل مشکلات و سختیها، بینالحرمینِ دو مظلومه، دو شهیده، یکی خانم #زینب کبری (روحی فداها) و دیگری بنتالحسین، #خانم_رقیه (سلام الله علیها) هستم و به یادتم. نمیدانی بارگاه ملکوتی سه ساله امام حسین الان هم چقدر #غریب است؛ در محل یهودیها، در مجاورت کاخ ملعون معاویه و در #محاصره وهابیهای وحشی و آدمکش.
⚛چه بگویم از اوضاع اینجا؛# تاریخ دوباره #تکرار شده و این بار ابناء ابوسفیان و آل سفیان بار دیگر آلالله را #محاصره کردهاند؛ هم #مرقد مطهر خانم زینب کبری و هم مرقد مطهر دردانه اهل بیت، رقیه (سلام الله علیهما). ولی این بار تن به #اسارت آلالله نخواهیم داد چرا که به قول امام (ره) مردم ما از مردم زمان رسول الله بهترند.
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
#نامه_ای_از_شهدا
بسمه تعالي
سلام
قرارمون اين نبود!
والسلام
⚠️رونوشت
👈به همه عاشقان شهادت جهت استحضار و اطلاع رساني به ديگران
به مدعيان راه ما جهت اصلاح رويه مورد اتخاذ
#تذکر❌
💖 @shahidegomnamm
بسمه تعالي
سلام
قرارمون اين نبود!
والسلام
⚠️رونوشت
👈به همه عاشقان شهادت جهت استحضار و اطلاع رساني به ديگران
به مدعيان راه ما جهت اصلاح رويه مورد اتخاذ
#تذکر❌
💖 @shahidegomnamm
👈قابل توجه حقوق و پاداش گیرندگان نجومی
این دست نوشته #نامه_ای هست که شهیدعلی اکبرشیرودی به فرمانده هوانیروز نوشتندو خواستار لغو درجه تشویقی شدند
#شهیدعلی_اکبر_شیرودی
#پیام_شهید
🆔 @shahidegomnamm
این دست نوشته #نامه_ای هست که شهیدعلی اکبرشیرودی به فرمانده هوانیروز نوشتندو خواستار لغو درجه تشویقی شدند
#شهیدعلی_اکبر_شیرودی
#پیام_شهید
🆔 @shahidegomnamm
Forwarded from عکس نگار
📩 #نامه_ای_از_طرف_امام_حسین_به_شهید
✍قبل اذان صبح بود با حالت عجیبی از خواب
پرید گفت : "حاجے خواب دیدم #قاصد امام
حسین (ع) بود بهم گفت: آقا سلام رساندند و
فرمودند : به زودے بہ دیدارت خواهم آمد یہ
#نامہ_از_طرف_آقا به من داد کہ توش
نوشتہ بود:
« چرا این روزها ڪمتر #زیارت_عاشورا مےخوانی...؟»
همینجور کہ داشت حرف میزد گریہ مے کرد
صورتش شده بود خیس اشک دیگه تو حال
خودش نبود.
چند شب بعد شهید شد...😔
#شهید_محمدباقر_مومنےراد
#خاطره
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🆔 @shahidegomnamm 👈
✍قبل اذان صبح بود با حالت عجیبی از خواب
پرید گفت : "حاجے خواب دیدم #قاصد امام
حسین (ع) بود بهم گفت: آقا سلام رساندند و
فرمودند : به زودے بہ دیدارت خواهم آمد یہ
#نامہ_از_طرف_آقا به من داد کہ توش
نوشتہ بود:
« چرا این روزها ڪمتر #زیارت_عاشورا مےخوانی...؟»
همینجور کہ داشت حرف میزد گریہ مے کرد
صورتش شده بود خیس اشک دیگه تو حال
خودش نبود.
چند شب بعد شهید شد...😔
#شهید_محمدباقر_مومنےراد
#خاطره
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🆔 @shahidegomnamm 👈
Forwarded from عکس نگار
🚩 #هر_روز_باقافله_ی_حسینی
💠 منزل قصر بنى مقاتل
🌴امام عليه السلام روز چهارشنبه #اول_ماه_محرمالحرام سال شصتویک هجرى بر اين منزل وارد شدند.
🍃عمرو بن مشرقى گفت: با پسرعمویم بر امام حسين عليه السلام وارد شدم و آن حضرت در «قصر بنى مقاتل» بود و بر او سلام كرديم،🤚
✨ امام پرسيد: #آيا_به_يارى_من_مى_آيى؟!
🍃من گفتم: مردى هستم كه عائله زيادى دارم و #مال بسيارى از مردم نزد من است و نمیدانم كار به كجا مى انجامد و خوش ندارم امانت مردم از بين برود؛ و پسرعمویم نيز همانند من پاسخ داد.
✨امام عليه السلام فرمود: پس از اینجا برويد كه هر كس #فرياد ما را بشنود و يا ما را ببيند و #لبيك نگويد و به فرياد برنخيزد، بر خداوند است كه او را به بينى در #آتش اندازد.
🍃عقبة بن سمعان مى گويد: در اواخر شب، امام حسين عليه السلام دستور داد از «قصر بنى مقاتل» #آب برداشته و كوچ كنيم، چون حركت كرديم و ساعتى ركاب زديم امام عليه السلام همانگونه كه سوار بود مختصرى به #خواب رفت، سپس بيدار شد درحالی که مى فرمود:
✨«انا لله و انا اليه راجعون و الحمدالله ربالعالمین» و دو يا سه مرتبه اين جمله را تكرار كرد.✨
🍀#على_بن_الحسين_عليه السلام روى به پدر نمود و گفت: اى پدر! جانم به فداي تو باد، خدا را حمد كرديم و آیه استرجاع خواندى، علت چيست؟⁉️👇👇
💥✨امام (ع)فرمود: پسرم! در اثنای راه مختصرى بخواب رفتم #شخصى را ديدم كه #سوار بر اسب بود و گفت: اين قوم سير مى كنند و اجل هم به سوی آنان درحرکت است، دانستم كه #خبر_مرگ_ماست كه به ما دادهشده است.✨💥
✨امام عليه السلام فرمود: سوگند به آنکسی كه بازگشت بندگان بهسوی اوست ما برحقیم.✨
🍀 على بن الحسين عليه السلام گفت: پس ما را باكى از #مرگ نيست كه بميريم و بر حق باشيم.
✨امام عليه السلام فرمود: خداوند تو را جزاى خير دهد آنگونه كه پدرى را به فرزندش جزاى خير دهد. ✨
🌞چون سپيده صبح دميد، امام پياده شد و 📿نماز صبح گزارد و با شتاب سوار شد و با ياران خود #حركت كردند؛
🍃#حر مى خواست آن حضرت را به سمت #كوفه حركت دهد ولى امام بهشدت امتناع مى كرد تا چاشتگاه كه به «#نینوا» رسيدند، ناگاه سوارى از دور پديدار شد كه🗡 مسلح بود و از كوفه مى آمد، همه ايستادند و او را تماشا مى كردند، همینکه رسيد به حر و همراهانش سلام كرد بیآنکه به امام حسين و اصحابش سلام كند، و بعد مكتوبى📜 را به دست حر داد كه از عبيدالله بن زياد بود به اين مضمون: 👇👇
📌📜چون نامه من به تو رسيد و فرستاده من نزد تو آيد، #حسين را نگاهدار و كار را بر او تنگ گير، و او را فرود مياور مگر در #بيابان_بى_سنگر و #بدون_آب! و من به قاصد گفته ام از تو جدا نگردد تا خبر انجام دادن فرمان مرا بياورد، والسلام.
🍃#حر خدمت امام آمد و #نامه را براى آن حضرت قرائت كرد، امام به او فرمود: بگذار در «نینوا» و يا «غاضريات» و يا «شفيه» فرود آييم.
#حر گفت: ممكن نيست زيرا #عبيدالله اين آورنده نامه را بر من #جاسوس گمارده است!
🍃#زهير گفت: به خدا سوگند چنان مى بينم كه پس از این كار سختتر گردد، اى پسر رسول خدا! قتال با اين گروه در اين ساعت براى ما آسانتر است از جنگ با آنها كه بعد از این مى آيند، به جان خودم قسم كه بعد از ايشان كسانى آيند كه ما طاقت مبارزه، با آنها را نداريم.
✨امام عليه السلام فرمود: من ابتدا به جنگ با اين جماعت نمیکنم.
پس آن حضرت به #حر التفات كرد و فرمود: كمى جلوتر برويم! پس مقدارى از مسافت را امام عليه السلام با حر و همراهانش پيمودند تا به زمين « #كربلا» رسيدند.
#کاروان_عشق
#اول_ماه_محرمالحرام
#یا_حسین🚩
🏴ڪانال عهـدبا شهـدا🏴
💠 @Shahidegomnamm
💠 منزل قصر بنى مقاتل
🌴امام عليه السلام روز چهارشنبه #اول_ماه_محرمالحرام سال شصتویک هجرى بر اين منزل وارد شدند.
🍃عمرو بن مشرقى گفت: با پسرعمویم بر امام حسين عليه السلام وارد شدم و آن حضرت در «قصر بنى مقاتل» بود و بر او سلام كرديم،🤚
✨ امام پرسيد: #آيا_به_يارى_من_مى_آيى؟!
🍃من گفتم: مردى هستم كه عائله زيادى دارم و #مال بسيارى از مردم نزد من است و نمیدانم كار به كجا مى انجامد و خوش ندارم امانت مردم از بين برود؛ و پسرعمویم نيز همانند من پاسخ داد.
✨امام عليه السلام فرمود: پس از اینجا برويد كه هر كس #فرياد ما را بشنود و يا ما را ببيند و #لبيك نگويد و به فرياد برنخيزد، بر خداوند است كه او را به بينى در #آتش اندازد.
🍃عقبة بن سمعان مى گويد: در اواخر شب، امام حسين عليه السلام دستور داد از «قصر بنى مقاتل» #آب برداشته و كوچ كنيم، چون حركت كرديم و ساعتى ركاب زديم امام عليه السلام همانگونه كه سوار بود مختصرى به #خواب رفت، سپس بيدار شد درحالی که مى فرمود:
✨«انا لله و انا اليه راجعون و الحمدالله ربالعالمین» و دو يا سه مرتبه اين جمله را تكرار كرد.✨
🍀#على_بن_الحسين_عليه السلام روى به پدر نمود و گفت: اى پدر! جانم به فداي تو باد، خدا را حمد كرديم و آیه استرجاع خواندى، علت چيست؟⁉️👇👇
💥✨امام (ع)فرمود: پسرم! در اثنای راه مختصرى بخواب رفتم #شخصى را ديدم كه #سوار بر اسب بود و گفت: اين قوم سير مى كنند و اجل هم به سوی آنان درحرکت است، دانستم كه #خبر_مرگ_ماست كه به ما دادهشده است.✨💥
✨امام عليه السلام فرمود: سوگند به آنکسی كه بازگشت بندگان بهسوی اوست ما برحقیم.✨
🍀 على بن الحسين عليه السلام گفت: پس ما را باكى از #مرگ نيست كه بميريم و بر حق باشيم.
✨امام عليه السلام فرمود: خداوند تو را جزاى خير دهد آنگونه كه پدرى را به فرزندش جزاى خير دهد. ✨
🌞چون سپيده صبح دميد، امام پياده شد و 📿نماز صبح گزارد و با شتاب سوار شد و با ياران خود #حركت كردند؛
🍃#حر مى خواست آن حضرت را به سمت #كوفه حركت دهد ولى امام بهشدت امتناع مى كرد تا چاشتگاه كه به «#نینوا» رسيدند، ناگاه سوارى از دور پديدار شد كه🗡 مسلح بود و از كوفه مى آمد، همه ايستادند و او را تماشا مى كردند، همینکه رسيد به حر و همراهانش سلام كرد بیآنکه به امام حسين و اصحابش سلام كند، و بعد مكتوبى📜 را به دست حر داد كه از عبيدالله بن زياد بود به اين مضمون: 👇👇
📌📜چون نامه من به تو رسيد و فرستاده من نزد تو آيد، #حسين را نگاهدار و كار را بر او تنگ گير، و او را فرود مياور مگر در #بيابان_بى_سنگر و #بدون_آب! و من به قاصد گفته ام از تو جدا نگردد تا خبر انجام دادن فرمان مرا بياورد، والسلام.
🍃#حر خدمت امام آمد و #نامه را براى آن حضرت قرائت كرد، امام به او فرمود: بگذار در «نینوا» و يا «غاضريات» و يا «شفيه» فرود آييم.
#حر گفت: ممكن نيست زيرا #عبيدالله اين آورنده نامه را بر من #جاسوس گمارده است!
🍃#زهير گفت: به خدا سوگند چنان مى بينم كه پس از این كار سختتر گردد، اى پسر رسول خدا! قتال با اين گروه در اين ساعت براى ما آسانتر است از جنگ با آنها كه بعد از این مى آيند، به جان خودم قسم كه بعد از ايشان كسانى آيند كه ما طاقت مبارزه، با آنها را نداريم.
✨امام عليه السلام فرمود: من ابتدا به جنگ با اين جماعت نمیکنم.
پس آن حضرت به #حر التفات كرد و فرمود: كمى جلوتر برويم! پس مقدارى از مسافت را امام عليه السلام با حر و همراهانش پيمودند تا به زمين « #كربلا» رسيدند.
#کاروان_عشق
#اول_ماه_محرمالحرام
#یا_حسین🚩
🏴ڪانال عهـدبا شهـدا🏴
💠 @Shahidegomnamm
Forwarded from عکس نگار
🚩 #هر_روز_باقافله_ی_حسینی 🚩
👺#عمر_بن_سعد يك روز بعد از ورود امام به #كربلا يعني روز #سوم_محرم با چهار هزار سپاه از اهالي كوفه وارد كربلا شد.
📝برخي نوشتهاند كه قوم بنوزهره نزد عمر بن سعد آمده و گفتند: تو را به خدا سوگند میدهیم كه از اين كار ( #مقابله با امام حسين (ع)) درگذر و تو داوطلب جنگ با حسين مشو، زيرا اين باعث دشمني ميان ما و بنيهاشم ميشود.
💢عمر بن سعد نزد عبيدالله رفت و استعفا كرد ولي عبيدالله استعفاي او را نپذيرفت و او تسليم شد.😞
🍁برخي از تاريخ نويسان نوشتهاند📝 #عمر_بن_سعد دو پسر داشت يكي به نام حفص كه پدر را تشويق و ترغيب به رفتن ميكرد تا با امام (ع) مقاتله كند ولي فرزند ديگرش او را بهشدت از اقدام به چنين كاري بر حذر ميداشت و سرانجام حفص نيز با پدرش راهي كربلا شد.
💢از #وقايعي كه در روز #سوم_محرمالحرام ذکرشده اين است كه👇👇
#امام(ع)#قسمتي_از_زمين_كربلا_را_كه_قبرش_در_آن_واقع است از اهل نينوا و غاضريه به شصت هزار درهم #خريداري كرد و با آنها شرط كرد كه مردم را براي #زيارت_قبرش راهنمايي نموده و زوار او را تا سه روز ميهماني كنند.
🍀سان بن فائد ميگويد من نزد عبيدالله بودم كه نامه عمر بن سعد را آوردند و در آن نامه چنين آمده بود👇👇
📜 چون من با سپاهيانم در برابر حسين و يارانش پياده شدم قاصدي نزد او فرستاده و از علت آمدنش جويا شوم او در جواب گفت: اهالي اين شهر براي من نامه📨 نوشته و نمايندگان خود را نزد من فرستاده و از من دعوت كردهاند.
📩عبيدالله چون #نامه عمر بن سعد را خواند، گفت: اکنونکه در چنگ ما گرفتارشده اميد نجات دارد! ولي حالا وقت فرار نيست.
🍀عبيدالله به عمر بن سعد نوشت؛
نامه📨 تو رسيد و از مضمون آن اطلاع يافتم از #حسين_بن _علي بخواه تا او و تمام يارانش #با_يزيد_بيعت كنند، اگر چنين نكرد ما نظر خود را خواهيم نوشت!
💢چون اين نامه📨 به دست عمر بن سعد رسيد گفت: ميپندارم كه عبيدالله بن زياد خواهان عافيت و صلح نيست عمر بن سعد، نامه عبيدالله بن زياد را به اطلاع امام حسين نرساند زيراميدانست كه #آن_حضرت_با_يزيد_هرگز_بيعت_نخواهد_كرد.
🍀عبيدالله بن زياد پس از اعزام عمر بن سعد به كربلا، انديشه #اعزام_سپاهي_انبوه را در سر ميپروراند و بعضي نوشتهاند كه #مردم_كوفه جنگ كردن با امام حسين (ع) را ناخوش ميداشتند و هر كس را به جنگ آن حضرت روانه ميكردند بازميگشت.
🍀عبيدالله بن زياد شخصي را به نام سويدبن عبدالرحمان فرمان داد تا در اين مسئله (فرار از جنگ) تحقيق كند و متخلفان را نزد او برد و او يك نفر شامي را كه براي انجام امر مهمي از لشکرگاه به كوفه آمده بود، گرفته و نزد عبيدالله برد و او دستور داد #سر آن مرد شامي را از تنش جدا نمايند😱 تا كسي جرئت سرپيچي از دستورات او را نكند!
نوشتهاند كه آن مرد شامي براي طلب ميراث به كوفه آمده بود.
🍀عبيدالله شخصاً از كوفه بهطرف نخيله حركت كرد و كسي را نزد حصين بن تميم كه به قادسيه رفته بود، فرستاد او به همراه چهار هزار نفر كه با او بودند به نخيله آمد، سپس كثر بن شهاب حارثي، محمد بن اشعث، قعقاع بن سويد و اسماء بن خارجه را طلب كرد و گفت:
🔶 در شهر #كوفه گردش كنيد و مردم را به #طاعت و فرمان برداي از #يزيد و من فرمان دهيد و آنان را از نافرماني و برپا كردن فتنه بر حذر داريد و آنان را به لشکرگاه فراخوانید پس آن چهار نفر طبق دستور عمل كردند و سه نفر از آنها به نخليه نزد عبيدالله بازگشتند و كثير بن شهاب در كوفه ماند و در ميان كوچهها و گذرگاهها ميگشت و #مردم را به #پيوستن به #لشكر_عبيدالله تشويق ميكرد و #آنان_را_از_ياري_امام_حسين_(ع) #بر_حذر_ميداشت.
🍀عبيدالله گروهي سواره را بين خود و عمر بن سعد قرار داد كه هنگام نياز از وجود آنها استفاده شود و هنگامیکه او در لشکرگاه نخيله بود شخصي به نام #عمار_بن_ابي_سلمه تصميم گرفت كه او را ترور كند ولي موفق نشد و بهطرف #كربلا حركت كرد و به امام ملحق و #شهيد شد.
#کاروان_عشق
#سوم_ماه_محرمالحرام
#یا_حسین🚩
🏴ڪانال عهـدبا شهـدا🏴
💠 @Shahidegomnamm
👺#عمر_بن_سعد يك روز بعد از ورود امام به #كربلا يعني روز #سوم_محرم با چهار هزار سپاه از اهالي كوفه وارد كربلا شد.
📝برخي نوشتهاند كه قوم بنوزهره نزد عمر بن سعد آمده و گفتند: تو را به خدا سوگند میدهیم كه از اين كار ( #مقابله با امام حسين (ع)) درگذر و تو داوطلب جنگ با حسين مشو، زيرا اين باعث دشمني ميان ما و بنيهاشم ميشود.
💢عمر بن سعد نزد عبيدالله رفت و استعفا كرد ولي عبيدالله استعفاي او را نپذيرفت و او تسليم شد.😞
🍁برخي از تاريخ نويسان نوشتهاند📝 #عمر_بن_سعد دو پسر داشت يكي به نام حفص كه پدر را تشويق و ترغيب به رفتن ميكرد تا با امام (ع) مقاتله كند ولي فرزند ديگرش او را بهشدت از اقدام به چنين كاري بر حذر ميداشت و سرانجام حفص نيز با پدرش راهي كربلا شد.
💢از #وقايعي كه در روز #سوم_محرمالحرام ذکرشده اين است كه👇👇
#امام(ع)#قسمتي_از_زمين_كربلا_را_كه_قبرش_در_آن_واقع است از اهل نينوا و غاضريه به شصت هزار درهم #خريداري كرد و با آنها شرط كرد كه مردم را براي #زيارت_قبرش راهنمايي نموده و زوار او را تا سه روز ميهماني كنند.
🍀سان بن فائد ميگويد من نزد عبيدالله بودم كه نامه عمر بن سعد را آوردند و در آن نامه چنين آمده بود👇👇
📜 چون من با سپاهيانم در برابر حسين و يارانش پياده شدم قاصدي نزد او فرستاده و از علت آمدنش جويا شوم او در جواب گفت: اهالي اين شهر براي من نامه📨 نوشته و نمايندگان خود را نزد من فرستاده و از من دعوت كردهاند.
📩عبيدالله چون #نامه عمر بن سعد را خواند، گفت: اکنونکه در چنگ ما گرفتارشده اميد نجات دارد! ولي حالا وقت فرار نيست.
🍀عبيدالله به عمر بن سعد نوشت؛
نامه📨 تو رسيد و از مضمون آن اطلاع يافتم از #حسين_بن _علي بخواه تا او و تمام يارانش #با_يزيد_بيعت كنند، اگر چنين نكرد ما نظر خود را خواهيم نوشت!
💢چون اين نامه📨 به دست عمر بن سعد رسيد گفت: ميپندارم كه عبيدالله بن زياد خواهان عافيت و صلح نيست عمر بن سعد، نامه عبيدالله بن زياد را به اطلاع امام حسين نرساند زيراميدانست كه #آن_حضرت_با_يزيد_هرگز_بيعت_نخواهد_كرد.
🍀عبيدالله بن زياد پس از اعزام عمر بن سعد به كربلا، انديشه #اعزام_سپاهي_انبوه را در سر ميپروراند و بعضي نوشتهاند كه #مردم_كوفه جنگ كردن با امام حسين (ع) را ناخوش ميداشتند و هر كس را به جنگ آن حضرت روانه ميكردند بازميگشت.
🍀عبيدالله بن زياد شخصي را به نام سويدبن عبدالرحمان فرمان داد تا در اين مسئله (فرار از جنگ) تحقيق كند و متخلفان را نزد او برد و او يك نفر شامي را كه براي انجام امر مهمي از لشکرگاه به كوفه آمده بود، گرفته و نزد عبيدالله برد و او دستور داد #سر آن مرد شامي را از تنش جدا نمايند😱 تا كسي جرئت سرپيچي از دستورات او را نكند!
نوشتهاند كه آن مرد شامي براي طلب ميراث به كوفه آمده بود.
🍀عبيدالله شخصاً از كوفه بهطرف نخيله حركت كرد و كسي را نزد حصين بن تميم كه به قادسيه رفته بود، فرستاد او به همراه چهار هزار نفر كه با او بودند به نخيله آمد، سپس كثر بن شهاب حارثي، محمد بن اشعث، قعقاع بن سويد و اسماء بن خارجه را طلب كرد و گفت:
🔶 در شهر #كوفه گردش كنيد و مردم را به #طاعت و فرمان برداي از #يزيد و من فرمان دهيد و آنان را از نافرماني و برپا كردن فتنه بر حذر داريد و آنان را به لشکرگاه فراخوانید پس آن چهار نفر طبق دستور عمل كردند و سه نفر از آنها به نخليه نزد عبيدالله بازگشتند و كثير بن شهاب در كوفه ماند و در ميان كوچهها و گذرگاهها ميگشت و #مردم را به #پيوستن به #لشكر_عبيدالله تشويق ميكرد و #آنان_را_از_ياري_امام_حسين_(ع) #بر_حذر_ميداشت.
🍀عبيدالله گروهي سواره را بين خود و عمر بن سعد قرار داد كه هنگام نياز از وجود آنها استفاده شود و هنگامیکه او در لشکرگاه نخيله بود شخصي به نام #عمار_بن_ابي_سلمه تصميم گرفت كه او را ترور كند ولي موفق نشد و بهطرف #كربلا حركت كرد و به امام ملحق و #شهيد شد.
#کاروان_عشق
#سوم_ماه_محرمالحرام
#یا_حسین🚩
🏴ڪانال عهـدبا شهـدا🏴
💠 @Shahidegomnamm
❖ سه ماه بعد از #شهادتش🕊
در #گودالی پیدا شد،
❖در #نامه ای نوشته بود
#مادر می خواهند
مارا #زنده به گورڪنند...🍂
#شهید_عباس_سهیلی🌷
#راوی_مادر_شهید💐
#عاشقانه_های_شهدا💔
°•🌸 ➬ @Shahidegomnamm
در #گودالی پیدا شد،
❖در #نامه ای نوشته بود
#مادر می خواهند
مارا #زنده به گورڪنند...🍂
#شهید_عباس_سهیلی🌷
#راوی_مادر_شهید💐
#عاشقانه_های_شهدا💔
°•🌸 ➬ @Shahidegomnamm
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👮 #قسمت_صدو_نود 📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• می آیم پشتت بر نمی گردی نگاهم ڪنی، #همیشه بر میگشتی ها همانطور ڪه #پشتت است میگویی: ڪاری نداری #فاطمه جان...؟ #تلخ میگویم: به بی بی بگو ببخشه اینقدر تو رو پیشش #شرمنده ڪردم ❥• #مڪث…
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_نودو_یڪ 📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• می آیم توی خانه #چشمم به شیئ #فیروزه ای رنگ روی میز می افتد ڪاسه از دستم #سر میخورد و روی زمین تڪه تڪه میشود #میدوم سمت میز #انگشترت است اشڪ هایم
بی محابا میریزند زار میزنم انگشتر
روی #پاڪتی قراردارد با #چشمانی
ڪه تار نبیندپاڪت را برمیدارم
اشکهایم را با بی رحمی پس میزنم
❥• دستانم #میلرزد پاڪت تاشده
را باز میڪنم
#خط توست... همان خط قشنگ
#نوشته ای:
#به_طواف_ڪعبه_رفتم
#به_حرم_رهم_ندادند
#تو_برون_در_چه_ڪرده ای
#به_درون_خانه ای؟
#بسم_رب_الشهدا_و_الصدیقین
فاطمه جانم سلام...
الان ڪه #نامه را میخوانی من راهی سرزمین #عشق شده ام میدانم حال دلت خوب نیست عزیز دلم شاید
این دفعه ڪه بروم #برگشتی
در ڪار نباشد #انگشترم را به
#صاحبش برمیگردانم،
❥• فاطمه جان #حلالم ڪن خیلی بخاطرم سختی ڪشیدی میدانم
بی تابیت بخاطر من نیست دل تو هم #شهادت میخواهد ، اما تو بمان
و ڪار #زینبی ڪن،تو بمان و به
#عمه سادات اقتدا ڪن اگر #لیاقت داشتم و شهید شدم سرقولم می مانم
و #زهیرت میشوم قربانت،تصدقت،
#حسام
#یاحیدر
❥• ازجایم بلند میشوم و توی اتاق میروم #سردرد بدی گرفته ام وارد اتاق میشوم #عڪست روی دیوار #اظهار وجود میڪند، برش میدارم و روی تخت مینشینم عڪست را بجای #تو بغل میڪنم، حالم بداست فڪر میڪنم اگر بخوابم دیگر بیدار نمی شوم، به همین #خیال دراز میڪشم و چشمانم را می بندم و به تو #فڪر میڪنم در فڪرت به #خواب میروم...
#این_داستان_ادامه_دارد... ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_نودو_یڪ 📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• می آیم توی خانه #چشمم به شیئ #فیروزه ای رنگ روی میز می افتد ڪاسه از دستم #سر میخورد و روی زمین تڪه تڪه میشود #میدوم سمت میز #انگشترت است اشڪ هایم
بی محابا میریزند زار میزنم انگشتر
روی #پاڪتی قراردارد با #چشمانی
ڪه تار نبیندپاڪت را برمیدارم
اشکهایم را با بی رحمی پس میزنم
❥• دستانم #میلرزد پاڪت تاشده
را باز میڪنم
#خط توست... همان خط قشنگ
#نوشته ای:
#به_طواف_ڪعبه_رفتم
#به_حرم_رهم_ندادند
#تو_برون_در_چه_ڪرده ای
#به_درون_خانه ای؟
#بسم_رب_الشهدا_و_الصدیقین
فاطمه جانم سلام...
الان ڪه #نامه را میخوانی من راهی سرزمین #عشق شده ام میدانم حال دلت خوب نیست عزیز دلم شاید
این دفعه ڪه بروم #برگشتی
در ڪار نباشد #انگشترم را به
#صاحبش برمیگردانم،
❥• فاطمه جان #حلالم ڪن خیلی بخاطرم سختی ڪشیدی میدانم
بی تابیت بخاطر من نیست دل تو هم #شهادت میخواهد ، اما تو بمان
و ڪار #زینبی ڪن،تو بمان و به
#عمه سادات اقتدا ڪن اگر #لیاقت داشتم و شهید شدم سرقولم می مانم
و #زهیرت میشوم قربانت،تصدقت،
#حسام
#یاحیدر
❥• ازجایم بلند میشوم و توی اتاق میروم #سردرد بدی گرفته ام وارد اتاق میشوم #عڪست روی دیوار #اظهار وجود میڪند، برش میدارم و روی تخت مینشینم عڪست را بجای #تو بغل میڪنم، حالم بداست فڪر میڪنم اگر بخوابم دیگر بیدار نمی شوم، به همین #خیال دراز میڪشم و چشمانم را می بندم و به تو #فڪر میڪنم در فڪرت به #خواب میروم...
#این_داستان_ادامه_دارد... ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅