🌷کانال عهدباشهدا🌷
@shahidegomnamm
یکروز شهید ابراهیمی به من گفت: حاج آقا ! یک 💭خوابی دیده ام، برایم #تعبیر کن. خواب دیدم که در مسجد جامع🕌 هستم و پاهایم آلوده به نجاست است و از ساق پا به پائین هرچه 💦آب می ریزم پاک نمی شود🙁.
من به او گفتم: خداوند ان شاءالله شما را آمرزیده است.
شهید ابراهیمی در جواب گفت: نه اینطور نیست و تعبیرش این نیست. چند روز از این قضیّه گذشت و شهید را دیدم. وی رو به من کرد و 👈گفت: #تعبیر_خوابم را دانستم. مادرم یک جفت #جوراب نو به من داده بود که پوشیدم و احتمالاً این جوراب از سالهای قبل داخل صندوق بوده و ممکن است #خمس آنرا نداده باشد. لذا من خمس آنرا دادم و این تعبیر خوابم بود و حالا احساس راحتی می کنم.
#شهید_محمدرضا_ابراهیمی
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#خاطره
📚منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و 23000شهید استانهای خراسان
🌷کانال عهدباشهدا🌷
╔══ೋღ
❤ღೋ══╗
🎀 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
╚══ೋღ
❤ღೋ══╝
@shahidegomnamm
یکروز شهید ابراهیمی به من گفت: حاج آقا ! یک 💭خوابی دیده ام، برایم #تعبیر کن. خواب دیدم که در مسجد جامع🕌 هستم و پاهایم آلوده به نجاست است و از ساق پا به پائین هرچه 💦آب می ریزم پاک نمی شود🙁.
من به او گفتم: خداوند ان شاءالله شما را آمرزیده است.
شهید ابراهیمی در جواب گفت: نه اینطور نیست و تعبیرش این نیست. چند روز از این قضیّه گذشت و شهید را دیدم. وی رو به من کرد و 👈گفت: #تعبیر_خوابم را دانستم. مادرم یک جفت #جوراب نو به من داده بود که پوشیدم و احتمالاً این جوراب از سالهای قبل داخل صندوق بوده و ممکن است #خمس آنرا نداده باشد. لذا من خمس آنرا دادم و این تعبیر خوابم بود و حالا احساس راحتی می کنم.
#شهید_محمدرضا_ابراهیمی
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#خاطره
📚منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و 23000شهید استانهای خراسان
🌷کانال عهدباشهدا🌷
╔══ೋღ
❤ღೋ══╗
🎀 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
╚══ೋღ
❤ღೋ══╝
Forwarded from عکس نگار
🍁دوتایی از سر زمین رسیدند. پدر همان طور که لباسهایش را در میآورد، گفت:« خانم! چاییات آماده است؟».
🍁گفتم:« الان مییام حاجی.».
#محمدرضا که دستانش را شسته بود، وارد اتاق شد و گفت:« من مییارم.».
🍁مادرم گفت:«تو هم از صبح تا حالا زیر آفتاب بودی و بیل میزدی. اگه صبر کنی جارو زدنم تموم بشه، خودم مییارم.».
🍁جارو را از دست مادر گرفت و بقیه ی خانه را جارو زد. چند لحظه بعد هم با سه استکان چای برگشت توی اتاق.
#شهید_محمدرضا_ابراهیمی
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#خاطره
📙منبع فرهنگنامه شهدای سمنان،ج1، ص51
🌾کانال عهدباشهدا🌾
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🍁گفتم:« الان مییام حاجی.».
#محمدرضا که دستانش را شسته بود، وارد اتاق شد و گفت:« من مییارم.».
🍁مادرم گفت:«تو هم از صبح تا حالا زیر آفتاب بودی و بیل میزدی. اگه صبر کنی جارو زدنم تموم بشه، خودم مییارم.».
🍁جارو را از دست مادر گرفت و بقیه ی خانه را جارو زد. چند لحظه بعد هم با سه استکان چای برگشت توی اتاق.
#شهید_محمدرضا_ابراهیمی
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#خاطره
📙منبع فرهنگنامه شهدای سمنان،ج1، ص51
🌾کانال عهدباشهدا🌾
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw