Forwarded from عکس نگار
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_هجدهم
💥16 مهر #آخرین_دیدار عاشقانه من و محمد بود.
#روز_وداع ✋
✍بعد چندبار عقب افتادن سفر بالاخره لحظه موعود فرا رسید . سر از پا نمی شناخت انگار #تمام_دنیا را به او داده اند.نه شاید تمام رویاهایش به واقعیت پیوسته؟ از #خداحافظی کردنش معلوم بود ، جانانه به جانان دل سپرده و #لبخند می زد، #دل_از_جان_کنده_بود.
☄معلوم بود آماده پرواز است🕊.تقریبا به تمام اقوام درجه یک سرکشی کرد. خداحافظی اش دو شاه بیت داشت " #التماس_دعا و مرا #حلال_کنید" هر چه در زوایای ذهنم جستجو کردم در ایامی که می شناختمش حتی یک حرف ناموزون از او نشنیده بودم. آیا این رسم خداحافظی آنانسی است که می خواهند برنگردند؟😔
☄گاهی #دلداری می داد و گاهی #دلبری می کرد و وقتی بی تابی ها را می دید ، #سکوت آخرین تیر نگاهش بود.
موقع خداحافظی از برادر در آغوشش زمزمه کرد؛ هوای پدر ومادر را داشته باشید و هوای ریحانه را.
☄همسرش گفت ؛ محمد ریحانه چشم به راه است که برگردی، مراقب خودت باش،
💥محمد گفت :ریحانه های امام حسین ( ع ) یاری می خواهند...و ریحانه های سوریه....راضی می شوی دست روی دست بگذارم؟!💥
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_هجدهم
💥16 مهر #آخرین_دیدار عاشقانه من و محمد بود.
#روز_وداع ✋
✍بعد چندبار عقب افتادن سفر بالاخره لحظه موعود فرا رسید . سر از پا نمی شناخت انگار #تمام_دنیا را به او داده اند.نه شاید تمام رویاهایش به واقعیت پیوسته؟ از #خداحافظی کردنش معلوم بود ، جانانه به جانان دل سپرده و #لبخند می زد، #دل_از_جان_کنده_بود.
☄معلوم بود آماده پرواز است🕊.تقریبا به تمام اقوام درجه یک سرکشی کرد. خداحافظی اش دو شاه بیت داشت " #التماس_دعا و مرا #حلال_کنید" هر چه در زوایای ذهنم جستجو کردم در ایامی که می شناختمش حتی یک حرف ناموزون از او نشنیده بودم. آیا این رسم خداحافظی آنانسی است که می خواهند برنگردند؟😔
☄گاهی #دلداری می داد و گاهی #دلبری می کرد و وقتی بی تابی ها را می دید ، #سکوت آخرین تیر نگاهش بود.
موقع خداحافظی از برادر در آغوشش زمزمه کرد؛ هوای پدر ومادر را داشته باشید و هوای ریحانه را.
☄همسرش گفت ؛ محمد ریحانه چشم به راه است که برگردی، مراقب خودت باش،
💥محمد گفت :ریحانه های امام حسین ( ع ) یاری می خواهند...و ریحانه های سوریه....راضی می شوی دست روی دست بگذارم؟!💥
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨
#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
#قسمت_پنجم
✍همسرشهید؛ با هم رفیتم برای سونوگرافی همین که دکتر گفت #دو_پسر_دوقلوست هر دو ما زدیم زیرخنده باورمان نمیشد من و هاشم بچه دو قلو داشته باشیم از آن روز به بعد لحظه شماری میکرد بچه ها به دنیا بیایند من همیشه برای سالم به دنیا آمدن بچهها استرس و نگرانی داشتم ولی او مرا #دلداری میداد و از نگرانیام می کاست.
🍃آنقدر خدا خدا کرد تا اینکه بچهها 7 ماهه به دنیا آمدند دیدم با یک #سبد_گل بزرگ با دو کارت پستال رویش تقدیم برای " #حسام و #شهنام عزیزم" و یک شاخه گل برای من وارد اتاق شد, بچهها چون نارس بودند در دستگاه گذاشته شدند.
🍃برای تر و خشک کردن بچهها از کسی کمک نگرفتیم دوتایی در خانه به #کمک هم به امور آنها میرسیدم با اینکه از #پادگان خسته و کوفته میآمد ولی تا پاسی از شب گاهی هم تا صبح به من کمک میکرد.
🕊کانال عهدباشهدا🕊
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
#قسمت_پنجم
✍همسرشهید؛ با هم رفیتم برای سونوگرافی همین که دکتر گفت #دو_پسر_دوقلوست هر دو ما زدیم زیرخنده باورمان نمیشد من و هاشم بچه دو قلو داشته باشیم از آن روز به بعد لحظه شماری میکرد بچه ها به دنیا بیایند من همیشه برای سالم به دنیا آمدن بچهها استرس و نگرانی داشتم ولی او مرا #دلداری میداد و از نگرانیام می کاست.
🍃آنقدر خدا خدا کرد تا اینکه بچهها 7 ماهه به دنیا آمدند دیدم با یک #سبد_گل بزرگ با دو کارت پستال رویش تقدیم برای " #حسام و #شهنام عزیزم" و یک شاخه گل برای من وارد اتاق شد, بچهها چون نارس بودند در دستگاه گذاشته شدند.
🍃برای تر و خشک کردن بچهها از کسی کمک نگرفتیم دوتایی در خانه به #کمک هم به امور آنها میرسیدم با اینکه از #پادگان خسته و کوفته میآمد ولی تا پاسی از شب گاهی هم تا صبح به من کمک میکرد.
🕊کانال عهدباشهدا🕊
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#عشـــق جـــان اســت عشـــــق #تُ جـــان تـر #ادامه_داستان_فرمانده_من📚🔎 #رمان_عاشقانه💔 #مدافعان_حرم🥀 🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🍃🌹 ➣ID @Shahidegomnamm
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_نودو_هشت 📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• دلتنگ لبخندای ملیحش ڪه لیلی رو
دیوونه میڪرد با #بغض ادامه دادم من دلتنگ بودم...
از #خواب بر می خیزم و با خاطره ی #پریشان دستانم را روی شقیقه هایم میگذارم در این هوای بی یار نفس ڪم
آورده ام میخواهم با دستانم روی صورتم را بپوشانم و های های گریه ڪنم اما #عطر شامه نواز #حسام از میان انگشتانم می آید و روی چشم هایم
بوسه میڪارد، صدایش ... عطرش...
حرڪاتش در ذهنم تداعی میشود من
بی او #مرده ترین زنده روی زمینم دستم را روی شڪمم می ڪشم و #امیرعلی ڪوچڪم را نوازش می ڪنم...
❥• لب میزنم:امیرم؟ پس ڪی میای تسڪینم بدی؟ قشنگم،آرام آرام #نوازشش می ڪنم،جان دلم این رسمش
نیست پسرو بابا دوتایی منو #تنها بذارید
با بی حالی از جا بر می خیزم ڪمرم #تیر می ڪشد بدنم مانند شناگری ڪه
مدتها با لباسهای تنش شنا ڪرده وحالا از آب بیرون آمده سنگین و خسته و دردناڪ است ساعت #نُه است اما هنوز سروڪله #مامان پیدا نشده وارد حمام میشوم با دیدن تشت پراز لباس نفس
#عمیقی میڪشم صبورانه خم میشوم
تشت را بر میدارم و به #حیاط میروم
❥• میخواهم لباسهای #حسام را بشویم
اما #دلم نمی آید لباسهایش را ڪنار میگذارم و مابقی لباسها را میشویم از
جا بلند می شوم لباسها را یڪی یڪی روی بند می اندازم هر بار ڪه خم
می شوم #درد ناحیه از ڪمرم را فرا
می گیرد و به دلم می رسد برای برداشتن آخرین لباسها #جانی برایم نمانده سراپا دردم میخواهم خودم را #دلداری بدم ڪه چیزی نیست...
❥• ناگهان دسته ای از #ڪبوترهای سفید میان حیاط می نشینند بهت زده نگاهشان می ڪنم قدمی به عقب بر میدارم از شدت #درد ناله ای می ڪنم و بی اختیار روی زمین می افتم چشمانم تار می بیند #ڪبوترها دوباره اوج میگیرند این ڪبوترها ڪار خودشان راڪردند ای ڪاش نمی آمدندو نمی دیدمشان درد گویی جانم را میگیرد #چشمانم را
می بندم دیگر چیزی نمی فهمم...
#این_داستان_ادامه_دارد.. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_نودو_هشت 📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• دلتنگ لبخندای ملیحش ڪه لیلی رو
دیوونه میڪرد با #بغض ادامه دادم من دلتنگ بودم...
از #خواب بر می خیزم و با خاطره ی #پریشان دستانم را روی شقیقه هایم میگذارم در این هوای بی یار نفس ڪم
آورده ام میخواهم با دستانم روی صورتم را بپوشانم و های های گریه ڪنم اما #عطر شامه نواز #حسام از میان انگشتانم می آید و روی چشم هایم
بوسه میڪارد، صدایش ... عطرش...
حرڪاتش در ذهنم تداعی میشود من
بی او #مرده ترین زنده روی زمینم دستم را روی شڪمم می ڪشم و #امیرعلی ڪوچڪم را نوازش می ڪنم...
❥• لب میزنم:امیرم؟ پس ڪی میای تسڪینم بدی؟ قشنگم،آرام آرام #نوازشش می ڪنم،جان دلم این رسمش
نیست پسرو بابا دوتایی منو #تنها بذارید
با بی حالی از جا بر می خیزم ڪمرم #تیر می ڪشد بدنم مانند شناگری ڪه
مدتها با لباسهای تنش شنا ڪرده وحالا از آب بیرون آمده سنگین و خسته و دردناڪ است ساعت #نُه است اما هنوز سروڪله #مامان پیدا نشده وارد حمام میشوم با دیدن تشت پراز لباس نفس
#عمیقی میڪشم صبورانه خم میشوم
تشت را بر میدارم و به #حیاط میروم
❥• میخواهم لباسهای #حسام را بشویم
اما #دلم نمی آید لباسهایش را ڪنار میگذارم و مابقی لباسها را میشویم از
جا بلند می شوم لباسها را یڪی یڪی روی بند می اندازم هر بار ڪه خم
می شوم #درد ناحیه از ڪمرم را فرا
می گیرد و به دلم می رسد برای برداشتن آخرین لباسها #جانی برایم نمانده سراپا دردم میخواهم خودم را #دلداری بدم ڪه چیزی نیست...
❥• ناگهان دسته ای از #ڪبوترهای سفید میان حیاط می نشینند بهت زده نگاهشان می ڪنم قدمی به عقب بر میدارم از شدت #درد ناله ای می ڪنم و بی اختیار روی زمین می افتم چشمانم تار می بیند #ڪبوترها دوباره اوج میگیرند این ڪبوترها ڪار خودشان راڪردند ای ڪاش نمی آمدندو نمی دیدمشان درد گویی جانم را میگیرد #چشمانم را
می بندم دیگر چیزی نمی فهمم...
#این_داستان_ادامه_دارد.. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅