🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
218 subscribers
10.3K photos
590 videos
108 files
3.01K links
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست
#امام_خامنه_ای
🌺شادی روح شهدا وسلامتی امام خامنه ای صلوات
!!این کانال هیچ صفحه ای دربرنامه های مجازی دیگر ندارد و متعلق به هیچ نهاد و موسسه ای نیست
ارتباط باخادم کانال:↙️↙️
@Ali_Faghiri
Download Telegram
#داستان

#فرمانده_من

#قسمت_هفتم


_نگران اونش نباشید،مرخصی میگیرم.
تازه از عملیات اومدم فکر کنم بهمون مرخصی بدن😃
عصر روز بعد با اشکانو علی ومرتضی برای ثبت نام رهیان نور وارد حیاط بسیج شدیم،وارد اتاق مخصوص شدیم اقای حمدی ستوانیکم سپاه بود وتو پایگاه بسیج شهید فهمیده کار میکرد اسمامونو واسه اردوی راهیان نور نوشتیم.
هنوزم بعد ۱۰سال که تو ۱۶ سالگی رفته بودم اونجا نتونسته بودم روحمو با خودم برگردونم امابعد اینکه وارد نیروی انتظامی شدم دیگه نتونستم برم اما الان مثل اینکه شهدا طلبیدن.
بعد از ثبت نام با بچه ها رفتیم پارک اشکان:
_حسااام چته تو،چرا انقد تو خودتی؟
_فکر فکه و دوکوهه و طلائیه و... یه لحظه از ذهنم بیرون نمیره...
علی:داداشه مارو باش حسام جمع کن خودتووو ۲۶ سالته
_علی نگو این حرفارو شلمچه که سن نمیشناسه،اونجا همونجاییه که از نوجوون ۱۳ مثل شهید بهنام محمدی تا پیرمرد ۸۸ ساله مثل حاج عبدالحسین کارگر جونشونو بخاطر منو تو دادن از تو که یه نظامی هستی بعیده این حرفا من روحم با اونجا گره خورده.
_اشکان:یه جوری حرف میزنی ادم فکر میکنه شهید زنده جلوش نشسته.😇
مرتضی یه تک خنده ای کردو گفت:از دست شماها،اخرشم خودم شهید میشم همتون ضایع میشید😎
با این حرف مرتضی سه تامون باهم برگشتیم طرفش وبا یه نگاه طلبکارانه گفتیم:استغفرالله اخوی دیگه این حرفو نزنیا😠
اشکان:زبونتو گاز بگیر😕
علی:ب من ابــ طلا بدید فشارم افتاد
مرتضی:وا مگه چی گفتم،بد میگم بگید بد میگی😶
_ د اخه بد میگی دیگه برادر من مارو که از قافله کلا خط زدی...😡

#ادامه_دارد
#یا_حیدر
#وای_داره_ژذابــ_میشه🔫😍

کپی بدون ذکر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد⛔️

💠کانال عهد با شهدا 💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#داستان
#بسم رب الشهدا
#مجنون من کجایی؟
#قسمت-هفتم#


بیشتر بچه های هئیت رفته بودن
که سیدجواد صدام کرد
_رقیه خانم بیا حاج آقا کریمی کارت داره

-چشم الان میام


حاج آقا کریمی از همرزما و دوستان صمیمی پدرم بود

جانباز و شیمیایی جنگ
الانم درحال حاضر از فرماندهان مدافعین حرم هستن

استاد مهدویت منم هستن
ووووواینکه مسئول معراج الشهدا هم هستن

البته اینا همش افتخاره
حاج آقا شغل اصلیش قاضی بود

خخخخخخ بطور کامل حاجی رومعروفی کردما
- سلام استاد
قبول باشه
**قبول حق دخترم
حاضر باش که از هفته آینده حجم کارات شروع میشه
-😳😳😳چه کاری استاد
**هم کلاسای مهدویتت شروع میشه
هم اینکه پنجشنبه ساعت ۱۰ صبح معراج الشهدا باش

جلسه است
-چشم
**منوربه جمال مهدی زهرا
-ان شاالله

ساعت ۱۱شب بود و من خوابم نمیبرد
به سمت آلبومی که از عکسای کودکی ،نوجوانی ، ازدواج پدرو مادرم بود رفتم

صفحه اول ک باز کردم
بابا تو ۳-۴سالگی بود
دست کشیدم روی عکس
بابا قرار مربی مهدویت بشم
بابا پسرت دوروز دیگه از سوریه برمیگرده
مداحی بابا مفقودالاثر گذاشتم و با ورق زدن هر برگ آلبوم شدت اشکام بیشتر میشید
تا رسیدم نزدیک سالهای ۷۰
نوزده سال پیش

این عکس اوج حسرت منه
باباو مامان
حسین دستش تو دست مادر
زینب تو آغوش پدر
مادرهم منو باردار بود
تو این عکس مادر منو ۶ماهه بادار بود
دقیقا سه ماه و بیست روز قبل از شهادت پدر و تولد من

امروز تو حیاط وقتی یسنا خورد زمین سید جواد سریعتر از زینب به سمتش دوید
اون بغل
چیزی ک من یه عمر تو حسرتش بودم
حسرت آغوش پدر
هروقت خوردم زمین این آغوش حسین بود که پناهگاهم بود
نه آغوش پدر


نویسنده بانو.....ش🖊

ادامه دارد📝
@shahidegomnamm ❤️❤️
Forwarded from عکس نگار
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹
🌹#سردارشهید_مهدی_زین_الدین
💠#قسمت_هفتم

🌾مهدی زین‌الدین در #عملیات_بیت‌المقدس مسئولیت اطلاعات عملیات #قرارگاه_نصر را برعهده داشت و بخاطر لیاقت، ایمان، خلوص، استعداد رزمی و شجاعت فراوان، در #عملیات_رمضان به عنوان #فرمانده_تیپ علی‌بن ابیطالب(ع) که بعدها به لشکر تبدیل شد انتخاب گردید.

🌾در عملیات رمضان، #تیپ_علی‌بن_ابیطالب(ع) جزو #یگانهای_مانوری_و_خط‌شکن⚡️ بود و به حول و قوه الهی و با قدرت فرماندهی و هدایت ایشان در بکارگیری صحیح نیروها و موفقیت آن یگان در این عملیات بعدها این تیپ، به #لشکر_تبدیل شد.

🌾 #لشکر_مقدس_علی‌بن_ابیطالب(ع) در تمام #صحنه‌های_نبرد سپاهیان اسلام (عملیات محرم، والفجرمقدماتی، والفجر3 و والفجر4) خط شکن⚡️ و به عنوان یکی از یگانهای همیشه موفق، نقش حساس و تعیین کننده‌ای را برعهده داشت.

🌾 #صبر، #استقامت، #مقاومت جانانه و به یادماندنی این یگان، همگام با سایر یگانها در #عملیات پیروزمندانه #خیبر بسیار مشهور است.

🌾هنگامی که #دشمن از #هوا و #زمین و با #انواع_جنگ‌افزارها و #هواپیماهای توپولوف و میگ و #بمبهای_شیمیایی و پرتاب یک میلیون و دویست هزار گلوله توپ و خمپاره، #جزایر_مجنون🌴 را #آماج_حملات خویش قرار داده بود، او و #یگان_تحت_امرش_مردانه و تا #آخرین_نفس_جنگیدند و #دشمن_زبون را به #عقب_راندند و جزایر🌴 و حفظ کردند.

🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_هفتم

💚زمان پدرشدن بهترین لحظه در زندگی محمد بود.

همسرشهید زهره وند: مدت دوسال از زندگی شیرین من و عاشقانه من و محمد💓 گذشته بود که خداوند به ما #هدیه کوچکی به نام #ریحانه را بخشید.🎉

🌸زمانی که محمد فهمید پدر شده برق خوشحالی در چشمانش موج می زد و #خدا را به سبب عطا کردن فرزندی سالم #شکرگذار بود که بعد از مشخص شدن جنسیت فرزندمان از خوشحالی دیگر نمی‌دانست چه کند و هر لحظه #حمد وثنای #خدا را به‌خاطر ریحانه می گفت.

🌸با همفکری هم تصمیم گرفتیم که نام نیک ریحانه از القاب حضرت زهرا(س) را بر آن بگذاریم.

🌸تنها سفارش همسرم برای بزرگ کردن ریحانه ام این بود که او را با #حجاب تربیت کنم و این موضوع را بسیار به من #سفارش می کرد و در وصیت نامه‌اش هم به این مطلب اشاره داشت.

🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
بسم رب العشق
#قسمت_هفتم
#علمـدار_عشق


با نرجس رفتیم سرمزارشهید عباس بابایی‌
شهید بابایی از شهدای معروف استان قزوین بود
از خلبان های نیروی هوایی که تو عیدقربان سال ۶۶ شهید میشن
همیشه دلم میخاد تو یه ستاد یا مرکز کشوری کار کنم که شهدای شهرم به تمام ایران معرفی کنم

از مزارشهدا خارج شدیم به سمت ایستگاه خط واحد
حرکت 🚶🚶 کردیم
منتظر بودیم 🚌 اتوبوس شرکت واحد بیاد سوار بشیم بریم خونه
که تلفن همراه 📱 نرجس زنگ خورد
و اسم یاربهشتی روی گوشیش طنین انداز شد
نرجس اسم همسرش یاربهشتی تو گوشیش سیو کرده بود
- چه زود دلتنگت شد
نرجس بامشت زد رو بازومو گفت خجالت بکش بچه پرو 👊

یه ربعی حرف زدنشون طول کشید

تاقطع کرد گفت
نرگس جونی
- 🙄🙄🙄😳😳😳چه بامحبت شدی یهو تو
چی شد ؟
نرجس : خواهری جونم شرمنده اماباید تنها بری خونه
- چرااااا 😢😢😢
نرجس: آقامحسن میاد دنبالم تا بریم یه هدیه بخریم
- من فدات بشم
اما نرجس جان نمیخاد شما هدیه بخری
نرجس: چرا عزیزم
- آخه مگه آقاسید چقدر حقوق میگره که هدیه هم بخرید
نرجس : آخی من فدات بشم که انقدر دلسوزی
اما عزیزم فراموش نکن
باباجواد ( پدرشوهرم) به سیدمحسن یه حجره فرش داده
از اونجا هم زندگی ما تامین میشه تو نگران نباش

- در هرصورت من راضی نیستم خودتون ب زحمت بندازید
شما الان میخاید برید سر خونه زندگیتون
نرجس : ای جان چه خواهر دلسوزی
ما نگران نباش عزیزم

- باشه پس من برم
إه اتوبوس 🚌 هم که اومد
نرجس : باشه پس به مامان بگو من ناهار هم با سیدمحسن 🍕🍕 میخورم
- باشه عزیزم
خوش بگذره
فعلا
نرجس : فعلا

تا برسم خونه یه نیم ساعتی طول کشید

زنگ در زدم
مامان آیفون برداشت : کیه
مامان منم باز کن

رفتم تو

مامان : نرجس کجاست
- هیچی بابا
داشتیم از مزارشهدا برمیگشتیم که سیدمحسن زنگ زد بهش که برن ناهار و هدیه بخرن
گفت به شماهم بگم
مامان : باشه
نرگس دخترم بیا ناهار بخوریم که از چندساعت دیگه خواهر و برادرات میان
- چشم

ناهار خوردیم تموم شد
من رفتم تو اتاقم
یه سارافون دو تیکه بلند با یه روسری بلند درآوردم با چادر رنگی

این چادر سر کردن منم یه ماجرای داره

چندماه پیش که نرجس سادات و سیدمحسن تازه عقد💍 کرده بودن یه چندروز بعداز عقدشون اومدن خونه
منم مثل همیشه یه سارافون دوتیکه بلند با یه روسری بلند مدل لبنانی سر کرده بودم
اما سیدمحسن انگار با پوششم راحت نبود
چون علاوه بر اینکه سرش بلند نکرد منو ببینه که هیچ
سرش بلند نکرد زنش نرجس سادات ببینه
آخرسرم نرجس صدا کرد رفتن بیرون
با اصرار مادرم قبول کرد برای شام برگرده
اوناکه رفتن من سراغ چادری که مادرم همزمان برای منو نرجس سادات دوخته بود گرفتم
ازاون به بعد من پیش هرسه دامادمون چادر سر کردم
اگه پیش بقیه سرنمیکردم نه اینکه اونا نامحرم ندونم نه من و نرجس سادات همسن وحتی کوچکتر از خواهرزاده هامون بودیم
نرجس سادات از دوم دبیرستان چادر علاوه بر بیرون تو خونه هم سر کرد
اما من تازه دارم سرش میکنم

نویسنده بانــــــو.... ش
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
Forwarded from عکس نگار
🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_سردار_سیدحمیدتقوی_فر
#قسمت_هفتم
#ازدواج 💕

زندگیمان خیلی #ساده و #بی_‌تکلف شروع شد. درست آبان ۱۳۵۸ بود. حاج #حمید همان اول با من #صحبت کرد و گفت #دوست_ندارم مراسم ازدواجمان مثل بقیه فامیل پر تکلف و پر از #تشریفات باشد. من پیشنهادی دارم و اینکه عروسیمان در خود سپاه باشد. با مهمان‌های کم. فقط خانواده من و خودت و خیلی ساده. #خریدمان هم #جزئی بود. آن زمان در منطقه ما رسم بر این بود که پول از خانواده پسر می‌گرفتند و جهیزیه می‌خریدند. یعنی جهیزیه بر عهده پسر بود. حاج حمید اصلا #اعتقادی به #زندگی پر زرق و برق نداشت. می‌گفت مگر یک پاسدار می‌خواهد چقدر #عمر کند؟ یعنی #ازدواجش را بر #مبنای_شهادت شروع کرده بود. ما هیچ چیزی برای جهیزیه نخریدیم. برای خرید عروسی هم یک دست #لباس ساده و مقنعه گرفتم و یک چادر مشکی و #حلقه ساده. که همه هم انتخاب خود حاج حمید بود. #مهریه ما هم مهریه حضرت زهرا(س) بود. من در مراسم عروسی هم همان لباس‌ها را پوشیدم و سید حمید با #لباس_سپاه حاضر شد.روز عروسی هم با یک #پیکان خیلی ساده و معمولی آمد دنبال ما و رفتیم مراسمی که محل کارشان باغ معین (حیاط مرکز سپاه آن موقع اهواز) برایمان تدارک دیده بود. آقای شمخانی آن زمان فرمانده سپاه وقت اهواز بودند که در مراسم ما چند دقیقه‌ای صحبت کردند. یک تئاتر طنز اجرا شد که مرحوم حسین پناهی در آن بازی می‌کرد با حاج صادق آهنگران به اسم «مرشد بچه مرشد». این مراسم عروسی ما در سپاه بود💐.

🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊

#شهیدمدافع_حرم_محمودرضا_بیضایی
#قسمت_هفتم

یکی از #همرزمان شهید محمودرضا بیضایی؛
اولین بار محمودرضا را اواخر تابستان در حوالی #حرم_حضرت_زینب (سلام الله علیها) دیدم و با او آشنا شدم. #رفتار و #کردار او را که مشاهده می‌کردم مرا به فکر وا‌داشت که چگونه او و دوستان #جوانش بعد از #گذشت نزدیک #سه_دهه از سال‌های دفاع مقدس و عصر امام خمینی(ره)، همانند #خط‌شکنان عملیات‌های فتح سوسنگرد و خرمشهر با ایمان و انگیزه قوی و شجاعت وصف ناشدنی در #حمایت از اسلام و انقلاب اسلامی و دفاع از حریم اهل‌بیت(ع) مردانه ایستاده و #مرگ را به #بازیچه گرفته‌اند.
🚩محرم در راه بود، قرار شده بود که با #عملیات‌هایی اطراف #حرم بی‌بی (سلام الله علیها) از #اشغال دشمنان اسلام پاک‌سازی شده تا مردم محرم امسال بتوانند به‌راحتی و در امنیت کامل، در ایام شهادت سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) عزاداری نمایند. محمودرضا نیز مانند بقیه برای شروع عملیات لحظه شماری می‌کرد، خیلی خوشحال به نظر می‌رسید. با شادی فوق‌العاده‌ای از #حضورش بر #بالای گلدسته‌های حرم جهت #شناسایی دشمن تعریف می‌کرد و عکس‌های نابی که از حرم مطهر و گنبد و بارگاه حضرت زینب(س) برای خود تهیه کرده بود.

🌹کانال عهدباشهدا🌹➡️⬇️
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊

#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
#قسمت_هفتم

با خاطرات #همرزم شهیدش همواره زندگی می‌کرد #شهید_مهدی_مرادی که در سال 92 در #ماموریت_شمال_غرب کشور مظلومانه به #شهادت رسید.

🍁روزهای اولی که از ماموریت برگشت اصلا حال خوبی نداشت خیلی #آشفته بود رنگ و رویش سیاه شده بود وقتی می‌خوابید، مهدی مهدی کنان با فریاد از #خواب می پرید تا چند روز دیگر که به خودش آمد #نحوه_شهادت #دلخراش شهید مرادی را تعریف کرد اینکه چطور پا به پای هم می‌رفتند و شهید از #دره‌ای_بلند و برفی #سقوط می‌کند
آن زمان #پیکر این شهید در #خاک_عراق می‌‌ماند و واقعا دسترسی به آنجا غیر ممکن بود #هاشم تنها کسی بود که به کمک چند نفر دیگر #اقدام به آوردن پیکر شهید مرادی می‌کند. این اتفاق هم او را خیلی آزار می‌داد که حکمت خدا در چیست که آن زمان او به مقام شهادت دست نیافت.

🕊کانال عهدباشهدا🕊
👉 @shahidegomnamm
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
🕊🕊🕊🕊 بـسم ربـــــ الشـــــهدا و الصـــــدیقـین 📔 #زندگینامه 🌷 #سردارشهید_علی_بسطامی ◀️ #قسمت_ششم 🌷 #شهادت: وي مدت 50 ماه در جبهه حضور داشت و سرانجام در يك #عمليات گشت شناسايي جهت بررسي وضعيت تحرك منافقين در منطقه #مهران در داخل خاك #عراق، ضمن…
🕊🕊🕊🕊

بـسم ربـــــ الشـــــهدا و الصـــــدیقـین

📔 #زندگینامه
🌷 #سردارشهید_علی_بسطامی
◀️ #قسمت_هفتم

🍁 #خاطرات

درجبهه موسيان شهيد بسطامي با تعدادي ازهمرزمانش به عنوان #پشتيباني در پشت خط
بودند، بچه ها در انتظار حضور در خط و آرزوي
شهادت نگران و #ناراحت بودند و اين حالات
مغموم را شهيد علي و شهيدعجم ملكي با ايجاد #فضايي_شاد ومعنوي وشوخي هاي دوستانه
از بين مي بردند، شوخي هايي توأم با حركات
مهم اخلاقي و درسهاي آموزنده بود كه توصيف
آن حالات بسيارسخت ومشكل است .

💠ادامه دارد....

🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🆔 @shahidegomnamm 👈

🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
🕊🌹🕊🌹🕊🌹 بـسم ربـــــ الشـــــهدا و الصـــــدیقـین 📔 #زندگینامه 🌷 #شهید_رضا_رضائیان #قسمت_ششم افسر عراقي رضائيان را به پشت خواباند و دستور داد #دستش_را_ببندند. 🥀ضربه اي ديگر به سرش زدند.رضائيان از حال رفت،اما هنوز بي هوش نشده بود. #تيزي_کارد🔪
🕊🌹🕊🌹🕊🌹

بـسم ربـــــ الشـــــهدا و الصـــــدیقـین

📔 #زندگینامه
🌷 #شهید_رضا_رضائیان
#قسمت_هفتم

عرق از سر وصورت افسر عراقي جاري
بود. #قطره_هاي_خون روي پيشاني اش شتک زده بود.گويي اختيار از کف اش خارج شده بود. #کارد_کمري_کند_بود🔪 و نمي توانست کارش
را به راحتي انجام دهد.

💢افسر عراقي اصرار داشت که گلوي
رضائيان را گوش تا گوش ببرد.😭ديگر
رضائيان دست و پا نمي زد. #خون زمين
اطرافش را رنگين کرده بود.کفش افسر در
ميان خون بود. خشم تمام وجود افسر را فرا گرفت.
بايد #خلاصش مي کرد.ديگر چاره اي
جز جدا کردن سر رضائيان نداشت.با يک فشار
ديگر کار را تمام کرد و #سرش را از بدن
#جدا نمود.کمر خم شده اش را بلند کرد و
نگاهي به اطراف انداخت.از نگاه وحشت زده
عراقي ها نگران شد.نگاهي به
#دست_خون_آلود خود انداخت وصداي
قهقهه اش بلند شد.

💢مست بود و خون رضائيان سر مسترش کرده بود.مجددا به سمت رضائيان رفت.سرش را بلند کرد وهمراه با خنده اي کريه گفت:

-هديه ي خوبي است براي فرمانده #اين_پاسدارها_دار_خويئن_را_فلج_کرده_اند.

💠ادامه دارد. ...

🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🆔 @shahidegomnamm 👈

🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃