Forwarded from عکس نگار
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_بیست_ونهم
#خاطرات
خاطره ای از زبان همرزم شهید؛
#روز_درگیری
💥خمپاره ها را ولش کن، این پشه ها را چیکار کنیم...
✍ساعت 2 بعدظهر در #روستای القراصی سوریه بودیم، نزدیک کشتزارهایی که پر بود از انواع #حشرات و مخصوصا پشه هایی که از نیششان در امان نبودیم. #دشمن کم کم داشت #تهاجم خودش را شروع می کرد ؛ با شلیک گلوله های #خمپاره و نوعی از گلو له های دست ساز ، که شبیه کپسول های گاز بود ؛ اطرافمان را #زیر_آتش گرفته بودند .بچه ها آماده حرکت به سمت #سنگرهای کمین و شناسایی دشمن بودند.انفجار این کپسول های جهنمی که هر لحظه به ما نزدیک تر می شد بچهها را نگران کرده بود.
شهید سعید مسلمی و شهید محمد زهره وند هم با ما بودند.
#محمد که سرشار از #انرژی و روحیه بود، در حالی که کف دست هایش را برای کشتن پشه ها به هم می کوبید، برای #روحیه_دادن به بچه ها گفت: خمپاره ها را ولش کن، این پشه ها را چیکار کنیم؟ در آن لحظه خنده ای بر لب ها آمد و بچهها روحیه گرفتند.😊
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_بیست_ونهم
#خاطرات
خاطره ای از زبان همرزم شهید؛
#روز_درگیری
💥خمپاره ها را ولش کن، این پشه ها را چیکار کنیم...
✍ساعت 2 بعدظهر در #روستای القراصی سوریه بودیم، نزدیک کشتزارهایی که پر بود از انواع #حشرات و مخصوصا پشه هایی که از نیششان در امان نبودیم. #دشمن کم کم داشت #تهاجم خودش را شروع می کرد ؛ با شلیک گلوله های #خمپاره و نوعی از گلو له های دست ساز ، که شبیه کپسول های گاز بود ؛ اطرافمان را #زیر_آتش گرفته بودند .بچه ها آماده حرکت به سمت #سنگرهای کمین و شناسایی دشمن بودند.انفجار این کپسول های جهنمی که هر لحظه به ما نزدیک تر می شد بچهها را نگران کرده بود.
شهید سعید مسلمی و شهید محمد زهره وند هم با ما بودند.
#محمد که سرشار از #انرژی و روحیه بود، در حالی که کف دست هایش را برای کشتن پشه ها به هم می کوبید، برای #روحیه_دادن به بچه ها گفت: خمپاره ها را ولش کن، این پشه ها را چیکار کنیم؟ در آن لحظه خنده ای بر لب ها آمد و بچهها روحیه گرفتند.😊
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_سی_وچهارم
#خاطرات
🍁خاطره ای از زبان همرزم شهید؛
✍تازه به #روستای_القراصی_سوریه رسیده بودیم #خسته از راهی که آمده بودیم ، هر کدام از بچه ها در گوشه ای استراحت می کردند . #بارانی که چند ساعت قبل شروع شده بود حالا آرام تر می بارید.
🔶محمد گفت : بیا با هم به #پشت_بام برویم تا اطراف را بررسی کنیم .
هوا ابرآلود و کسل کننده بود و حس و حالی برای بالا رفتن از پله ها را نداشتم او که اکراه مرا دید ، اصرار نکرد و در حالی که بند پوتین هایش را سفت می کرد ، دستی تکان داد و بیرون رفت.
🔶دقایقی گذشت ، اما محمد برنگشت.کنجکاو شدم که کجا مانده است. لباس پوشیدم و به پشت بام رفتم. محمد را دیدم که سخت مشغول فعالیت است.با #تکه_چوبی آب های جمع شده روی پشت بام را پایین می ریخت. نزدیک تر که رفتم آرام با خودش حرف می زد و می گفت : "ناودان ها گرفته است، ممکن است #خانه های مردم #خراب شود، کنارش که رسیدم متوجه حضور من شد؛ لبخندی زد و گفت : آقا وحید؛ ببین چقدر آب جمع شده؛ اگه بارون ادامه پیدا کنه شاید خونه های مردم خراب بشه ! کمک کن ناودان ها را باز کنیم ، شاید #اهالی_روستا دوباره به #خونه_هاشون بر گردند.
🔶چند ساعتی مشغول باز کردن ناودان ها بودیم . با خودم فکر می کردم چقدر این محمد برای مردم #دلسوزی می کند، مردمی که هیچ وقت آنها را ندیده است.
آنجا بود که فهمیدم #تفاوت آدم هایی که برای دفاع می جنگند با کسانی که برای حس برتری جویی بر سر مردم بی دفاع یمن و سوریه بمب می ریزند در چیست!!!
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_سی_وچهارم
#خاطرات
🍁خاطره ای از زبان همرزم شهید؛
✍تازه به #روستای_القراصی_سوریه رسیده بودیم #خسته از راهی که آمده بودیم ، هر کدام از بچه ها در گوشه ای استراحت می کردند . #بارانی که چند ساعت قبل شروع شده بود حالا آرام تر می بارید.
🔶محمد گفت : بیا با هم به #پشت_بام برویم تا اطراف را بررسی کنیم .
هوا ابرآلود و کسل کننده بود و حس و حالی برای بالا رفتن از پله ها را نداشتم او که اکراه مرا دید ، اصرار نکرد و در حالی که بند پوتین هایش را سفت می کرد ، دستی تکان داد و بیرون رفت.
🔶دقایقی گذشت ، اما محمد برنگشت.کنجکاو شدم که کجا مانده است. لباس پوشیدم و به پشت بام رفتم. محمد را دیدم که سخت مشغول فعالیت است.با #تکه_چوبی آب های جمع شده روی پشت بام را پایین می ریخت. نزدیک تر که رفتم آرام با خودش حرف می زد و می گفت : "ناودان ها گرفته است، ممکن است #خانه های مردم #خراب شود، کنارش که رسیدم متوجه حضور من شد؛ لبخندی زد و گفت : آقا وحید؛ ببین چقدر آب جمع شده؛ اگه بارون ادامه پیدا کنه شاید خونه های مردم خراب بشه ! کمک کن ناودان ها را باز کنیم ، شاید #اهالی_روستا دوباره به #خونه_هاشون بر گردند.
🔶چند ساعتی مشغول باز کردن ناودان ها بودیم . با خودم فکر می کردم چقدر این محمد برای مردم #دلسوزی می کند، مردمی که هیچ وقت آنها را ندیده است.
آنجا بود که فهمیدم #تفاوت آدم هایی که برای دفاع می جنگند با کسانی که برای حس برتری جویی بر سر مردم بی دفاع یمن و سوریه بمب می ریزند در چیست!!!
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw