🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
218 subscribers
10.3K photos
590 videos
108 files
3.01K links
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست
#امام_خامنه_ای
🌺شادی روح شهدا وسلامتی امام خامنه ای صلوات
!!این کانال هیچ صفحه ای دربرنامه های مجازی دیگر ندارد و متعلق به هیچ نهاد و موسسه ای نیست
ارتباط باخادم کانال:↙️↙️
@Ali_Faghiri
Download Telegram
Forwarded from عکس نگار
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹

شھـــ🌹ـــــید شدن اتفاقی نیست...

اینطور نیست ڪه بگویی:
گلوله ایی خورد و مُرد...

شھید🌺

#رضایت_نامه دارد...
و رضایت نامه اش را اول حسین(ع) و علمدارش امضا مےڪنند...
#بعد_مهر
حضرت زهرا(س)مےخورد...

شھــــ🌹ــید

قبل از همه چیز دنیایش را به قربانگاه برده...
او
زیرنگاه مستقیم خدا زندگی ڪرده...

شھادت اتفاقی نیست...
سعادتےست ڪه نصیب هر ڪسی نمےشود..😔

باید شهیدانه زندگی کنی

تا شهیدانه بمیری

#اللهم_الرزقنی_توفیق_شهادت
#دلنوشته

🌹کانال عهدباشهدا🌹

https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊

#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
#قسمت_یازدهم

👈اگر می‌توانی آن دنیا #جواب حضرت زینب (س) را بدهی من نمی‌روم

روز چهارشنبه به #گوشی اش اس ام اس آمد گفت: نسیم جان دارم می‌رم #سوریه.گفتم: مگه قرار نبود نری,گفت: چیزی نیست مثل همه #ماموریت‌هاست ما را جایی نمی‌برند فقط بیست روز کنار حرم حضرت رقیه (س) برای پاسبانی و نگهبانی می‌ریم, اصلا خودت را نگران نکن قول می دم 20 روزه برگردم آخرش پنج روز اضافه میشه می‌دونی که من هیچیم نمیشه جاها سخت زیاد رفتم سوریه که چیزی نیست.

🔷به او گفتم: تو رو خدا هاشم نرو! چطور دلت میاد من و بچه‌ها بگذاری و بری خیلی #التماس_کردم گفت: نسیم طوری گریه می‌کنی انگار می‌رم نمی‌خوام برگردم
هر چه دلداری‌ام داد #دلم رضا نداد آخرش گفت: عزیزم من #نیت کرده‌ام این #سفر را حتما برم اگر تو می‌تونی آن دنیا جواب حضرت زینب (س) را بدهی من نروم,این حرفش زبانم را قفل کرد دیگر چیزی نگفتم. به علامت #رضایت نگاهش کردم اونم گفت: خدا با ماست..

🕊کانال عهدباشهدا🕊
↪️ @shahidegomnamm ↩️
📃 #وصیتنامه

💠اگر عملے را انجام مےدهید،
اول ببینید ڪہ #رضایت_خدا در آن است،
بعد انجام دهید.
دستتان را از اهل بیت عصمت
ڪوتاه نڪنید و بہ‌آنها متصل شوید.

#شهید_ڪوروش_جهانگیرے


🆔 @shahidegomnamm 👈
چه میجویے؟🥀
عـشــق؟💔

عشق🌺 را در دل شاهدان عشق❤️
در دلی💚 که جز #رضایت خُـدا چیزی
نمی خواهد ، بجوی...👌

#شهید_علیرضا_نوبخت🕊
#شبتون_شهدایی🌙

❥• @Shahidegomnamm
Forwarded from عکس نگار
💌#دلنوشته

‍ ‍🥀 ‌↞شهـــــادت
شهد شیرین #وصاݪ است
ڪ‌ه جز واصلان حقیقی
بداݩ دست نمی یابند
و واصلاݩ حقیقی
مگر ڪسی غیر از #شهـــــدا هستند
.
شھـــ🌹ـــــید شدن #اتفاقی نیست... اینطور نیست ڪه بگویی:
گلوله ایی خورد و مُرد... شھید...

📃 #رضایت_نامه دارد...
و رضایت نامه اش را اول #حسین(ع) و #علمدارش #امضا مےڪنند...

💫بعد #مھر
#حضرت_زهرا(س) مےخورد... شھــــ🌹ــید

🍁قبل از همه چیز #دنیایش را به #قربانگاه برده...

او زیر #نگاه_مستقیم_خدا زندگی ڪرده... ↞شھادت اتفاقی نیست...

💫 #سعادتےست ڪه نصیب هر ڪسی نمےشود.. باید شهیدانه #زندگی ڪنی
تا شهیدانه بمیرۍ...🥀

🌹 #اللهم_عجـل_لـولـیڪ_الــفرج 🌹

💫 #اللهم_الرزقنی_توفیق_شهادت


🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان #فرمانده_من #قسمت_صدوچهل_وپنجم بهتم گفتم یه روزی بالاخره میدمش به تو فردا روزی ک #سند_شهادتم به دست اقا #امضا بشه... پریدم وسط حرفش و گفتم: چه جای صحبت کردن این حرفای تلخه تو این وقتیکه تنها دلخوشیه زندگیمه؟ _به والله این حرفا از عسل برای…
#داستان
#فرمانده_من
#قسمت_صدوچهل_وششم


_کاری نکردی که بخوام ببخشمت من نباید تو این موقعیت این حرفارو بهت میزدم میدونم تحملش سخته خودت میدونی که #رضایتت از همه چی واسم مهم تره روزی که رضایت دادی خیلی خوشحال بودم اما تو سوریه وقتی یاد اشکات میافتادم پریشون میشدم شاید دلیل اینکه رفتنی نبودم دله تو بوده
وسط حرفاش پریدم و گفتم:از همون روز از ته قلبم #رضایت دادم فقط دوریت واسم سخته همین

میخواستم بحثو عوض کنم چون انتهای این بحث مساوی بود با بغض عمیقی ک تو گلوم لونه کرده بود تا سرباز کنه و دلم نمی خواست یه بار دیگه اشکام قلبشو پریشون کنه و مانع رفتنش بشه اشاره ای ب ساعت کردمو گفتم: حاج اقا ساعت پنجه ها منو نمی بری بیرون؟ سریع جاش نشست و متفکرانه دستی ب محاسنش کشید و گفت: بریم ساحل یا جنگل؟
_ساحل

_ولی از اونطرف دیگه نمی تونیم بریم جنگل اخه اشکان زنگ زد و گفت #اعزاممون فردا شبه واس خاطر همین صبح باید حرکت کنیم. من شرمندتم
_این چه حرفیه همین که منو ازاون افسردگی نجات دادی ممنونتم #فرمانده

یا علی گفت و از جاش بلند شد منم بلند شدم و رفتم سمت چمدون لباسام و مانتوی فیروزه ای با شال ابی رنگی رو بیرون کشیدم حسام پیراهن چارخونه ی ابی نفتیشو پوشیده بود و جلوی اینه مشغول شونه زدن موهاش بود. نزدیکش ک شدم با دیدن محاسنش قهقهه ای زدم که حسام با تعجب نگام کرد و گفت: ب چی میخندی؟

_انقد که خوابیدی ریشات فر شده دستی به محاسنش کشید و گفت:مدل جدیده شونه رو از دستش کشیدم و با احتیاط صافشون کردم
ما همون مدل قدیمیو بیشتر دوست داریم سوییچو از جیب کتش بیرون اورد و ماشینو روشن باز کرد
معترضانه گفتم:با ماشین نه دریا که نزدیکه بدون هیچ مخالفتی قبول کرد و راه افتاد

دوشادوش هم راه میرفتیم و دستمون تو دست هم بود ی ربع بیشتر پیاده روی نداشت دریا با اون عظمتش تو قاب نگاهم قرار گرفت هوا کمی سوز داشتو افتاب هنوز تو اسمون بود به غیر از ما یه خانواده ی دیگه چند متر دور تر از لب ساحل بودن رو شنای ساحل نشستم و با عشق به دریا خیره شدم چقدر دلم برای صدای موج ها تنگ شده بود.حسام به تبعیت از من چند تا از صدفای روی ساحلو برداشت و با صدایی ک توش خوشحالی موج میزد گفت:

💠ادامه دارد..

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat


🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm
💌 #دلنوشته

عشــــــــــق یعنی:
جوان باشــے
خوش سیما باشـے
و احساست در اوج خودش باشد
ولــــــــــی...
فقط بخاطر
#رضایت_خـــــدا و #امام_زمانت
👈 #گناه_نکنی

#شهید_محسن_حججی💐

💠 @Shahidegomnamm
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
💌 @Shahidegomnamm #رمان #داستان #فرمانده_من #قسمت_صدوشصت_یکم چشمامو با دستام پاک کردم . از دستپاچگی یادم رفت بپرسم کیه و درو باز کردم . سپیده در حالیکه دسته گلای ...... گرفته بود سمتم لبخند شیرینی زد و گفت : سلام مامان کوچولو .! با خوشحالی اومد سمتم و…
💐🍃🌼🍃🌸🍃
🍂🌺🍃💐
💐🍃
🍂
#داستان
#فرمانده_من
#قسمت_صدو_شصتو_دو

قدم سوم: انفاق در راه خدا

❖ زیر دست نواز بود بعد #شهادتش فهمیدیم که #سرپرستی پنج شیش تا خانواده رو به عهده داشته...

❖ در پایگاه #شیراز معماری به نام #قبادی بود که برای نجات یک مقنی از چاه مرده بود. جواد به #آشپز رستوران گفته بود از همان غذایی که تیمسار و افسران میخورند به خانواده ی #قبادی هم بدهد و خودش #پولش را حساب میکرد...

❖ البته هیچ وقت ب من نمیگفت یک روز #خانم قبادی امد منزل ما و موضوع را به من گفت و #تاکید کرد که میخواهد من هم #راضی باشم...

❖ گفتم انچه #سرهنگ فکوری میکند مورد #رضایت و خواست من است...

#شهید_جواد_فکوری
برای رسیدن به #خدا اصولا پنج تا قدم وجود دارد...

❖ که این پنج تا در #ایمان،
#عمل صالح، اینکه #شک نکنیم و به عقب برنگردیم، #جهاد با #جان و #جهاد با #مال خلاصه میشه...

❖ بعضیا برای #انفاق از نون بچه هاشون میزنن،حالا ما چقدر #حاضریم مثل اون بعضیا در راه #خدا خرج کنیم؟ چقد #حاضریم از یه سری از #خوشیای زندگیمون #دل بکنیم واسه #رضای خدا؟

❖ برای نزدیک تر شدن به #خدا باید یه سری از #صفاتمونو شبیه بزرگا کنیم،با دو تا #مثال ناب توضیح میدم مثلا #حضرت_زهرا شب #عروسیش لباس عروسشو ب یه نیازمند #انفاق کردن،
یا مثل #امام_حسن که چند تا #نیازمند رو تا اخر عمرشون #بی_نیاز کرد.

❖ اصلا اساس کار همین #الگو برداری
از این #بزرگوارانه، ما هر چقدر #صفاتمونو به #اهل_بیت نزدیک تر کنیم #قدم برداشتیم سمت #خدا،

#خدا به مال کسی که #انفاق و #بخشش در کارش هست #برکت میبخشه، و براش #رزق بیشتری کنار میزاره، هم #فقر امتحان الهیه هم #ثروت مثلا اگر ما به #فقرا و #ایتام کمک کنیم بزرگترا هم #دست مبارکشونو میکشن رو سرمون یکیش اینه که راهه #شهادتو میتونی به روی #خودت باز کنی،
❖ خیلی ساده است فقط باید یکم دلتو خالی کنی از #دنیا،صدای #سپیده باعث شد سریع #کتابو ببندم و بگم: الان میام، کتاب #عجیبی بود هر قدر که میخوندمش دلم میخواست بیشتر باهاش #انس بگیرم،

❖ دستی رو جلدش کشیدم و #هدایتش کردم سمت #قفسه ی کتابا به همراه #سپیده از خونه زدیم بیرونو سوار ماشین #اشکان که حالا سپیده ازش استفاده می کرد شدیم، #شیشه ها رو کشیدم #پایین، نیم #نگاهی به سپیده انداختم و گفتم : به به چه #ژستی ...!

❖ سپیده از پشت شیشه های #عینک دودیش نگاهم کردو گفت : ما اینیم دیگه ...
خب کجا بریم مادمازل ؟
_ نمی دونم ، بریم #کافه ... اینورا یه کافه ی خوب هست ...

❖سپیده با #اخمی ساختگی گفت : چرا #پارسی را #پاس نمیداری ؟بی مروت !
خب مگه #فرهنگسرا واژه بجاش #تصویب کرده ؟ نه مگه حتما باید اونا تصویب کنن؟ خودم تصویب می کنم... قهوه و امثالهم خوری خوبه ؟
امثالهم عربیه داداچ ...
خب چهوهسنی
جاننن؟ این الان یعنی چی ؟
ترکیب قهوه و چای و بستنی بود.

❖ من #ترجیح میدم تا تصویب کل،از کلمه ی میان #وعده خوری استفاده کنم
زارت ... بد تر شد که ...
_عوضش با مفهومه ...
خیلی خب #پیاده شو رسیدیم به
میان وعده خوری یا همون چهوهستنی .
خندیدمو #کمربندمو باز کردمو پیاده شدم ... با هم وارد شدیم ... یه میز دو نفره اون وسط خالی بود ... صندلی رو عقب کشیدم و نشستم ... #گارسون اومد کنارمون گفت : چی میل دارید ؟
سپیده از #قول خودش و من گفت : دو تا آب #طالبی ...

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫

منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat


🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🌹🍃
❥❥❥ @Shahidegomnamm
🍂
💐🍃
🍂🌺🍃💐
💐🍃🌼🍃🌸🍃
#سیره_شهید

مبنایش را رضایت #حضرت_زهرا(س) گذاشته بود،

قبل از انجام هر ڪاری #می_سنجید ڪه آن ڪار مورد #رضایت حضرت هست یا نه؟

اگر بود ڪه انجامش...

#راوی_همسر_شهید_قدیر_سرلک

🍃🔮 @shahidegomnamm
Forwarded from اتچ بات
#سیره_شهید 💚

شهید🥀
#رضایت_نامہ دارد
و رضایت نامہ اش را اول #حسین(ع)
و #علمدارش امضا میڪنند
بعد #مهر
#حضرت_زهـرا(س)میخورد
شهـید
قبل از همہ چیز #دنیایش را بہ #قربانگاه برده
او
زیر نگاه مستقیم #خدا زندگی کنی

#شهید_آتشنشان_حامد_هوایی🌷

🆔@Shahidegomnamm