🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
218 subscribers
10.3K photos
590 videos
108 files
3.01K links
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست
#امام_خامنه_ای
🌺شادی روح شهدا وسلامتی امام خامنه ای صلوات
!!این کانال هیچ صفحه ای دربرنامه های مجازی دیگر ندارد و متعلق به هیچ نهاد و موسسه ای نیست
ارتباط باخادم کانال:↙️↙️
@Ali_Faghiri
Download Telegram
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان #فرمانده_من قسمت_صدوپنجم نزدیک اذان صبح بود...حسام اومد داخل خونه و درحالیکه حواسش به من نبود مشغول پوشیدن لباسای مشکیش شد... از پشتش زو شونه اش زدمو گفتم: حسام کجا میری؟؟؟ حسام یه لحظه جا خورد و متعجب به سمتم برگشت و گفت: فاطمه کی بیدار شدی؟ _بیدار…
#داستان
#فرمانده_من
#قسمت_صدوشش

هر لحظه شگفتــ زده تر میشدم، با علاقه لنز دوربینو ثابت کردم روش و عکس انداختم ...
ناخودآگاه به سمتش می رفتم مداح ناله میزد : او می برید و من می بریدم ...او از حسین سر ... من از حسین دل...😭

جمعیت از ته دل زار میزد، دنباله رو حسام بودم ولی نمیخواستم متوجه حضورم بشه و حس و حالش از بین بره... به همین خاطر با فاصله از مردا راه میرفتم و عکس برداری میکردم...

نزدیکیای یه امام زاده بودیم دسته برای ادای احترام توقف کرد ... 💚
از فرصتــ استفاده کردمودوباره رفتم سمت حسام ... یه کم که دقت کردم دیدم اشکان هم پشت سر حسام ایستاده... سربند و لباساش درست مثل حسام بود انگار برادر بودن ...👬
سوژه ی فوق العاده ای بود دوربین سمتشون گرفتم و عکس انداختم ...
فکر کنم بهترین عکسم شد، وقتی از کنارم رد شدن دیدم تنها تفاوتشون باهم اینه که پشت پیراهن اشکان نوشته شده بود : #مجنون_الحسین ... حتی از پشت سرشون هم عکس انداختم .
چقدر حسو حالشون ، افکارشون ، عقایدشون ، حزنشون بهم نزدیک بود
آقایون علم ها رو خم کردن و به امام زاده سلام دادن ...
شکوه و شوکت قشنگی داشت،دسته رو به اتمام بود و جمعیت گروه گروه متفرق شده بودن...
بلاخره خودمو به حسام رسوندمو با مهربونی صداش زدم : خادم الحسین ؟؟؟💚
متعجب برگشت و درحالیکه یه ابروشو بالا انداخته بود دنبال صدا گشت ... منو که دید گل از گلش شکفت و گفت : سلام، جانان دلم واست تنگ شده بود ...🙁
_سلام فرمانده ... ما بیشتر ...☹️
_ شرمندتم عزیزم ... تا الان تنها بودی؟
لبخندی زدمو گفتم : با خدا و بین الحرمین خلوت کرده بودم...دوباره سر تا پاشو برنداز کردمو گفتم :حسامم؟😍
_جان دلم؟💚
_چرا اینقد قشنگ شدی ؟ ها ؟ داری واسه کی دلبری میکنی ؟ واسه مادر حسین؟ 😌
سرشو انداخت پایین جوابی نداد .... دوست نداشت وقتی عبادتی میکنه مورد ستایش واقع بشه .... دوست داشت اجرشو از ارباب بگیره...😓
ولی ... هیچ وقت اینجور مواقع بغض نمیکرد ... چرا الان بغضی بود؟ چه اندوه بزرگی رو داشت از من پنهان میکرد؟ کدوم غصه داشت وجودشو ذره ذره آب میکرد...سرشو بالا گرفت ... سوییچو گرفت سمتم و گفت
فاطمه جان ... خوب نیس اینجا وایسی برو تو ماشین بشین ...
از بچه ها خداحافظی کنم بیام، ناچار سوییچو گرفتم و رفتم کمی اونور تر سمت ماشین ...
سوارش شدم از روی بی حوصلگی داشتم همه چیو بررسی میکردم ...🙄 چشمم به یه کاغذ کوچیک لای قرآن ماشین افتاد ...با احتیاط برش داشتم ... خط حسام بود ... نوشته بود ...
ارباب کنارت واسه یه دلخسته جا نیست؟ 😔
همون لحظه حسامو دیدم که داشت سمت ماشین میومد ... با دستپاچگی کاغذو گذاشتم سرجاش ... درو باز کردو سوار شد ...


#منتظر_اتفاقای_جدید_باشید

ادامه دارد. ...

💠کانال عهدباشهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊

💥حرف #امام_زمان :
اگر #شیعیان ما به اندازه ی یک لیوان آب ، تشنه ی من بودن، تا الان #ظهور اتفاق افتاده بود...
.
طلب کردیمش تا حالا؟🤔
#استاد_شجاعی میگفت طلب یعنی اینکه سرت رو ببرن زیر آب و تو واس اکسیژن بال بال بزنی
این یعنی داری اکسیژن رو طلب میکنی...
.
برای چند دقیقه همه ی فکر و ذهن و اعمال و برنامه هامون رو بدیم به حرفهای این ۴ #شهید:
.
#شهید_محمودرضا_بیضایی: در این عصر و #شیعه به دنیا اومدیم تا موثر در تحقق ظهور مولا باشیم.👌
.
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن: #ظهور اتفاق می افتد مهم این است ما کجای ظهور باشیم.
.
#شهید_حمیدرضا_اسداللهی:
محمدجان! پسر عزيزم!
من تو را از خدا براي خودم نخواستم. از خدا خواستم فرزندي به من دهد که سرباز امام زمان بشود. هميشه آرزو داشتم پسرم عصاي دست امام زمان باشد؛ نه عصاي دست من!!!
.
محمدجان! مهم‌ترين وصيّتي که به تو دارم، تبعيّت کامل از وليّ فقيه است. بعد از آن ارتباط با قرآن و عترت. زندگي نکن براي خودت، زندگي کن براي مهدي، درس بخوان براي مهدي؛ ورزش کن براي مهدي

#شهید_محمدرضا_دهقان:
تاکید داشت که به عنوان #منتظر واقعی نباید #شعارگونه رفتار کرد وفقط دهان را با ذکر (اللهم عجل لولیک الفرج) پر کرد باید #رزم بلد بود وجنگیدن دانست #امام_زمان (عج) جنگجو لازم دارد آیا وقتی که #ظهور کند می توانیم در سپاه حضرت خدمت کنیم؟! چیزی از هنر رزم و جنگ بلدیم؟
و میگفت با این چشم هایی که میخواهم امام زمانم را ببینم، نباید #گناه کنم.
.
#واقعا_واسه_نبودن_آقا_مضطر_نشدیم😔
#دغدغه_مون_دردها_و_دلتنگی_های_خودمونه_نه_نبود_آقا😭

#دلنوشته
#وصیتنامه شهدا

🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ↩️
Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊

#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
#قسمت_سیزدهم

💥از 7 اسفند ماه از تماس هایش خبری نشد

از بیست و چهارم بهمن تا 30 اردیبهشت مدام #منتظر_تماس او بودم😔
تا قبل از شش اسفند دو یا سه باز زنگ می‌زد، #آخرین روز که تماس گرفت #پنجشنبه_6_اسفند 94 بود اصلا فکرش را نمی‌کردم آخرین بار است که #صدایش را می‌شنوم.
🔶او همیشه خبر سلامتی اش را تلفنی به من می داد، یادم هست قبل از رفتن به #عملیات آخر طی تماس تلفنی گفت که خرابی خطوط و سیم های تلفنی زیاد است و حتی اگر تا ده روز هم نتوانست تماس بگیرد نگران نباشم. او همیشه به من امیدواری برگشتنش را می داد و من نمی توانستم یک لحظه فکر کنم که دیگر هاشم برنمی گردد تا اینکه 7 اسفند #تماس_نگرفت و ما همچنان #منتظر آمدنش بودیم.


🕊کانال عهدباشهدا🕊
↪️ @shahidegomnamm ↩️
Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊

#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
#قسمت_بیست_ویکم
#خصوصیات_اخلاقی_شهید

#همسرشهید؛ اگر ناراحتی بین ما پیش می‌آمد مسئله را خیلی زود بینمان حل می‌کردیم. اگر گلایه ‌ای می‌کردم دفعه بعد می ‌دیدم مواظب رفتارش هست, اصلا #کینه‌ای نبود زود همه چیز را #می‌بخشید منم از او یاد می‌گرفتم. به خاطر این همه #مهربانی‌اش منم دوست داشتم محبت بیشتری برایش کنم, هر بار از سر کار به خانه می‌آمد اگر زمستان بود با آب گرم اگر تابستان بود با آب سرد پاهایش را می‌شستم. می گفت: " نسیم چنین همسری هیچ کجای دنیا پیدا نمیشه قربانت برم انگار بهم روح تازه‌ای بخشیدی". دلم نمی ‌آمد #منتظر باشد غذا را دور میز می‌چیدم و او بعد از اینکه #مادرش را می‌دید و #مطمئن می‌شد ایشان غذا خورده‌اند شروع به غذا خوردن می‌کرد و گاهی نیز #التماس مادرش را می‌کرد بیاید با ما غذا بخورد.

🕊کانال عهدباشهدا🕊
↪️ @shahidegomnamm 👈
💠امام صادق علیه السلام:

آنکه به ما ایمان آورد وسخن ما را تصدیق نمایدو #منتظر امرفرج ما باشد،همچون کسی است که زیر پرچم قائم (عج) به #شهادت برسد.

#حدیث
📚 بحارالانوار، ج۵۲،ص۱۲۲

@shahidegomnamm 👈
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
دلداده قمربنی هاشم ....: بسم رب العشق #قسمت_چهلم #علمــــدار_عشـــق😍# ماجرای خوابم به جز خودم آقاجون و زهرا میدونن عکس العمل زهرا وقتی داشتم خوابم و جواب منفیم براش تعریف میکرد خیلی تعجب برانگیز بود خوشحال شد و یه برق خوشحالی تو چشماش دیده دوروز از…
بسم رب العشق

#قسمت_چهل_یکم
#علمــــدار_عشــــق😍#

- من در خدمتم آقای کرمی
+ میشه بریم داخل محوطه دانشگاه صحبت کنیم ؟
- بله بفرمایید

بافاصله ازهم قدم برداشتیم رفتیم داخل محوطه
+ بریم پیش شهدای گمنام ؟
- بله
طوری کنار شهدا نشستیم
سرش انداخت پایین تسبیحش گرفت دستش
+ خانم موسوی
من
- شما چی
+ میخاستم اجازه بدید مادرم زنگ بزنن منزلتون برای امرخیر
- آقای کرمی اجازه بدید من فکرام بکنم با پدرم مشورت کنم
+ بله حتما اما تاچه زمانی
- آخرتابستان
مرتضی با صدای بزور درمیومد و
سراسراز شرم بود گفت
خانم موسوی زیاد نیست
-اجازه بدید فکرکنم
بااجازتون
یاعلی
+ یاعلی

وارد خونه شدم
هیچکس خونه نبود
با خودم إه عزیز و آقاجون کجا رفتن 🤔🤔
شماره آقاجون گرفتم
سلام آقاجون من اومدم خونه کجایید ؟🙈🙈
آقاجون :سلام باباجان با مادرت اومدیم یه سر به پدر و مادرمون بزنیم
داریم میایم خونه

گوشی قطع کردم آقاجون اینا رفته بودن بهشت زهرا

صدای زنگ در بلند شد
بعد از خوردن ناهار رفتم سمت آقاجون گفتم
-بوبویی
بریم مزارشهدا
آقاجون گفت خدا به خیر کنه چی باز میخواد بگه
رفتیم مزارشهدا
خیلی خجالت میکشیدم
موضوع خواستگاری آقا کرمی بگم
آقاجون : نرگس بابا من منتظرم دخترم بگی
-خیلی خجالت میکشم
آقاجون:کسی ازت خواستگاری کرده
-🙈🙈🙈پسر حاج کمیل
آقاجون: خوب به سلامتی
تو چی گفتی ؟
-😊😊😊😊لپهام قرمز شد و سرم انداختم پایین
مبارکت باشه بابا
یهو هول شدم و گفتم نه آخر تابستان میخوام جواب بدم
یهو گفتم خاک بر سرم 😱😱😱😓😓
آقاجون گفت خندید گفت باشه وروجک بابا
بچه ها شدیدا مشغول کارهای مربوط به جشن بودن

تو آمفی تائتر همه جمع بودیم
بچه ها داشتن
تمرین تائتری درمورد مدافع حجاب میکردن
منو زهراهم داشتیم درمورد
دکور صحنه صحبت میکردیم

با صدای مرتضی و آقای صبوری همگی دست از کار کشیدیم

√ سلامممممم خدمت تمامی بسیجان امام خامنه ای

همه با لبخند جوابش دادیم

+ خانم موسوی
یه سوپرایز براتون دارم

- برای من ؟
+ بله
- خوب چی هست

+ بچه ها همه بیاید
همه بچه ها دورم جمع شدن

فقط همتون آرامشتون حفظ کنید مخصوصا خانم موسوی

بسم تعالی
دخترم طی جلسه پیرامون حجاب ملی بانوی مسلمان ایرانی
از جریان محجبه شدن شما باخبرشدم
به داشتن فرزند نخبه و باایمانی چون شما افتخار میکنم
و برای حضرتعالی توفیقات روز افزون را از خداوندمتعال و بانوی بزرگ اسلام حضرت فاطمه زهرا خواستارم

سیدعلی حسینی خامنه ای

خانم موسوی حضرت آقا همراه نامه ی هدیه هم براتون فرستادن چفیه خودشون و یه قواره چادرمشکی و یه انگشتر

سکوت تمام آمفی تائتر فرا گرفته بود
اشکام همینطوری میرخت
با لکنت زبان و صدای لرزان گفتم
- واق ..عا
ای ..ن
نا....مه
برا....
من....ه
+ بله
- 😭😭😭😭😭
یک ساعتی گذشت یه ذره از شوک نامه و هدیه در اومدم
اما صدام به شدت بغض آلود رفتم سمت مرتضی با صدای گرفته
- آقای کرمی
چطوری شده
حضرت آقا از جریان محجبه شدنم باخبر هستن؟
من اصلا نمیتونم باور کنم


+خانم موسوی
حضرت آقا
بیشتر از چیزی من و شما فکرش میکنیم
حواسشون به کشور هست
همین الان ببینید بزرگترین کشورهای جنگ درگیر داعش هستن ولی ما تو کشورمون امنیت کامله
با اونکه همسایهای نزدیک ما همه تو آتش جنگ با داعش هستن
این آرامش و امنیت مدیون رهبری سیدعلی خامنه ای هستیم
اما مسئله حجاب شما
چند هفته پیش بنده و سایر دوستان توفیق زیارت حضرت آقا داشتیم
اونجا مطرح شد


بعداز ماجرای حضرت آقا احترامم تو دانشگاه دوچندان شده بود

۱۰روز مونده بود به آخر تابستان

تواین سه ماه خیلی به خواستگاری مرتضی فکر کردم
میخوام فردا بهش جواب مثبت بدم
به نظرم میتونم تو سراسر زندگی بهش تکیه کنم


نویسنده بانـــــــو .....ش

🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#منتظر ماجرای جواب مثبت دادن نرگس سادات به مرتضی در قسمتای آینده باشید 😍😍#
ادامـــــــــہ دارد
#گلِ_نرگس

نظری ڪن ڪه جهانْ #بیتاب است
روز و شبْ #چشمِ همه #منتظرِ
ارباب است

#مهدی_فاطمه

پس ڪی به #جهان میتابی
نورزیبای شما جلوه ای از #محراب
است

#اللّهم_عجّل_لِولیڪَ_الفرج

💕🍃| @Shahidegomnamm🕊
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👨‍✈️ #قسمت_صدو_شصتو_هفت📖 ❖ موهای شقیقه اش کمی #سفید شده بود خسته و #درمانده بود میون اون محاسن مشکیش چند تار سفید خودنمایی میکرد چه با خودش کرده بود؟😔 ❖ #چادرم از سرم افتاد موهام به صورتم شلاق زدن یه قدم👣 عقب رفتم و #حسام به تبعیت ازم…
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_شصتو_هشت📖

❖ سرشو به نشونه ی #منفی😔 تکون داد اروم بلند شدم و به سختی روی زمین نشستم بند #پوتیناشو👞 باز کردم
خواستم جوراباشو در بیارم که
صورتش از #درد مچاله شد،اخ بلندی گفت😩 با #بهت بهش نگاه کردممم و گفتم: مگه نگفتی #زخمی نشدی؟😲

❖ تو #منطقه وقت نبود هی کفشامو
در بیارم پاهام #تاول زده😔 از بس این جورابارو در نیاوردم #چسبیده به زخما
#بغض کردم😭 با ملایمت جوراباشو در اوردم و در همون حین گفتم: یکم تحمل کنی تموم میشه،

❖ با دیدن 😱زخماش #دلم ریش شد
از جا بند شدم بغض راه #گلومو بسته بود #نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم خودمو #کنترل کنم،صبر کن بتادین
بیارم وارد خونه شدم و یه تشت اب💦 برداشتم خیلی سنگین شده بودم به سختی از #پله ها پایین اومدم و تشتو از #اب حوض پر کردم سنگین بود ولی با هر سختی بود اوردمش جلوی پای حسام اروم #پاهاشو گذاشتم تو تشت،🙂

❖ چشماشو👀 بسته بود و دستاشو به تخت تکیه داده بود #بتادینو آهسته تو اب ریختم رنگ قرمزش تو آب پخش شد دستمو بردم تو اب و #نوازش😍 گونه پاهاشو لمس کردم صورتش از درد فشرده شده بود،😔

❖ با صدای #بغض الودم گفتم: من قربون این #زخمای تنت بشم
#چشماشو مثه برق گرفته ها باز کرد
و گفت: خدا نکنه😐 #فاطمه
من #فدای این فاطمه گفتنات
#متعجب نگاهم کرد و گفت: مثه مامانا👪 حرف میزنی!
یه نگاه به شکمم انداختم و گفتم: مگه نیستم؟🤷‍♀
نگاه #محبت امیزی کرد و گفت: چقدر مامان شدن بهت میاد!😍

❖سرم انداختم زیر و به کارم ادامه دادم دستای #مردونشو کرد تو آب دستامو گرفت تو دستش اوردتشون بالا بوسه ی😘 نرمی روشون کاشت و گفت: #نمیخواد این زخما رو بشوری شما الان باید #استراحت کنی دستمو کشید سمت خودش و وادارم کرد تا روی تخت بشینم

❖ نگاهشو به روبروش دوخته بود تو افکارش #غرق شده بود #خطاب بهش گفتم: نمیخوای یکم🤔 از سوریه واسم بگی؟نفس عمیقی کشید و گفت: چی بگم؟نگاهه #مشتاقمو🙂 دوختم به لباش و #منتظر شدم تا برام تعریف کنه...

#این_داستان_ادامه_دارد...

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫

منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat

🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🌹🍃
❥❥❥ @Shahidegomnamm
🌿
🍂
💐🍃
🍂🌺🍃
💐🍃🌼🍃🌸🍃🌿
#باران💧بند آمده
اما #نبودنت همچنان می بارد

می بارد بگو کجای #شهر
#قدم می زنی؟🥀

می خواهم کاملا #اتفاقی
از آنجا #رد شوم🍃

چشمهای #منتظر
#مادران شب زنده دار🍂

#شبتون_شهدایی💐

❥• @Shahidegomnamm🕊
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
🕊بــہ نفــس هـــاے #تـــــو #بنـــد اســٺ #مــــرا... هــــــر #نفسـی🍃 #ادامه_داستان_فرمانده_من📚🔎 #رمان_عاشقانه💔 #مدافعان_حرم🥀 🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🍃🌹 °•🌸 ➬ @Shahidegomnamm
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_ده 📖

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• لالا لالا یڪم دیگه دووم بیار
لالا لالا لالا یڪم دیگه دندون روی
جیگر بذار #چشمانم را می بندم و پیشانی ام را روی پیشانی اش میگذارم
انگار #منتظر ڪسی ام توی #قلبم التماس می ڪنم بیاید طفل #معصومش را ببیند من همه ی #قدم ها را رفته ام
#قدم آخر با اوست عطر #نرگس به مشامم می رسد

❥• چشمانم را می گشایم #حسام را
می بینم ڪه با لباس های #نظامی اش لبه تخت نشسته و با صورتی ڪه از همیشه #نورانی تر است مرا نگاه
می ڪند ترسان نگاهش می ڪنم و
بی اختیار می گویم:
#شهید_نشده_بودی_حسام؟
نگاهم را از #حسام می گیرم و به #امیرعلی می دوزم... می خواهم بگویم ببین #پسرڪمان چقدر شبیه توست
اما با جای خالی حسام مواجه می شوم...
#بغض می ڪنم یعنی این حسام #خیالی بود؟

❥• از ماشین پیاده می شوم #مامان امیرعلی را در آغوش گرفته به سمتش می روم امیرعلی را به دستم می دهد نگاهی به #صورت سفیدش می اندازم
گونه های لطیفش را ڪه #سرخ شده اند
نوازش میڪنم به سمت #معراج_الشهدا قدم بر میدارم چیزی به شڪستنم نمانده است صدای #گریه و همهمه فضا را پر ڪرده است وارد #محوطه می شوم همڪاران حسام با #لباس نظامی ایستاده اند یڪی شان را می بینم ڪه سر بر #شانه رفیقش گذاشته و شانه هایش تڪان می خورد زانوانم #سست میشود

❥• نگاهم به مامان #رعنا می افتد شڪستنم نزدیڪ است رد #خون رد گونه هایش جا انداخته و چشمان #مشڪی اش رنگ خون دارد #علی_اڪبر از دست داده است پشت سرش مردی را دیدم ڪه نشناختمش حسامم #پدرت عصا داشت؟ ڪمرش #خمیده نبود... بود؟ قلبم تیر می ڪشد
حسامم؟نگاه #برادرت ڪجا ثابت مانده
به زور قدم بر میدارم صدای گریه امیرعلی باعث میشود توجه همه به سمت #من جلب شود همڪاران حسام منظم #احترام نظامی می گذارند سرم را به زیر می اندازم چقدر جای #حسام بین رفقایش خالیست هر چند الان باید در #گردان دیگری باشد ڪنار #اشڪان...

#این_داستان_ادامه_دارد..‍

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat

🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
#باران💧بند آمده
اما #نبودنت همچنان می بارد

می بارد بگو کجای #شهر
#قدم می زنی؟🥀

می خواهم کاملا #اتفاقی
از آنجا #رد شوم🍃

چشمهای #منتظر
#مادران شب زنده دار🍂

#شبتون_شهدایی💐

❥• @Shahidegomnamm🕊
#سخنان_بزرگان

🔴 #امام_خامنه_ای :
🔹ڪسانے ڪه درمقابل #دنیا خود را #میبازنـــد و حاضر نیستند از #لذتهــاے خود بگذرند
#اینها چطور میتوانند #منتظر امام زمان به حساب آیند؟

🍃🌹 @shahidegomnamm🌹🍃
#وصیتنامه📝

اگر درد و دل داشتید و یا خواستید #مشورت بگیرید بیایید سر مزارم

به لطف خداوند #حاضر هستم
من #منتظر همه شما هستم.😊

#شهید_سجاد_زبرجدی🌺
#شهدا_گاهی_نگاهی💔

❥• @Shahidegomnamm🕊