🌹#شهید_بهمن_درولی
💠#منـاجـات_نـامه
🍃 (قسمت سیزدهم )
💠عارفی دلسوز:
💫«خدایا! آنچنان که از تو میترسم، به #رحمتت_امید دارم.
💫 خدایا! میدانم آنچنان که دادهای مؤاخذه میکنی، اما ای #فریادرس! روزی که مؤآخذه ام میکنی، هیچ جوابی برایت ندارم😔. تو را به وحدانیتت قسم میدهم آن روز دست رد بر سینه ام نزن!😔
💫خدایا! دوست داشتم در این #مسافرت ۲۵ ساله آنچنان در دنیا #کشت کنم که در آخرت #روسفید باشم، اما چه کنم که این #نفس من را به دنبال خود کشید.»😔
📝بهمن در یکی از #یادداشتهایش نوشته بود:
🍀«امروز تا این ساعت برایم پر ارزش و فراموش نشدنی بود، زیرا مقدار زیادی بر #اعمال گذشته ام بازگشت داشتم و #استغفار نمودم … 💫خدایا! #راضیم_به_رضایت، ولی دوست دارم و امیدوارم هر لحظه که نوبتم باشد، حتی مویی از بدنم باقی نماند.»🍀
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌷✨🍀✨🌷🍀✨🌷🍀✨
💠#منـاجـات_نـامه
🍃 (قسمت سیزدهم )
💠عارفی دلسوز:
💫«خدایا! آنچنان که از تو میترسم، به #رحمتت_امید دارم.
💫 خدایا! میدانم آنچنان که دادهای مؤاخذه میکنی، اما ای #فریادرس! روزی که مؤآخذه ام میکنی، هیچ جوابی برایت ندارم😔. تو را به وحدانیتت قسم میدهم آن روز دست رد بر سینه ام نزن!😔
💫خدایا! دوست داشتم در این #مسافرت ۲۵ ساله آنچنان در دنیا #کشت کنم که در آخرت #روسفید باشم، اما چه کنم که این #نفس من را به دنبال خود کشید.»😔
📝بهمن در یکی از #یادداشتهایش نوشته بود:
🍀«امروز تا این ساعت برایم پر ارزش و فراموش نشدنی بود، زیرا مقدار زیادی بر #اعمال گذشته ام بازگشت داشتم و #استغفار نمودم … 💫خدایا! #راضیم_به_رضایت، ولی دوست دارم و امیدوارم هر لحظه که نوبتم باشد، حتی مویی از بدنم باقی نماند.»🍀
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌷✨🍀✨🌷🍀✨🌷🍀✨
Forwarded from عکس نگار
•●❥ 🖤 ❥●•
⚠️⚠️ #تـلنــــگر
📚[ #دانشگاه]
لیلا مےگفت؛
📌توی ڪلاس #چادرت را دربیاور، #راحت باش...
بعد از کلاس سر میگذاریم..
😯من مات می ماندم از اینکه #نامحرم داخل کلاس با نامحرم بیرون از کلاس #چه_فرقی دارد..❗️مثلا نکند کور بود بدبخت⁉️
[ #مرکز_خرید]
📌توی #پاساژ دیگر #چادرت را در بیاور...همه دارند #نگاهمان میکنند دختر ...سمت خانه ڪه رسیدیم سر مےکنیم❗️
#نامحرم_بالای_شهر با #پایین_شهر چه فرقی دارد؟!نڪند خونش رنگین تر بود و من بےخبر❓
[ #مسافرت]
📌آخه کی #لب_دریا چادر سر میکند که ما دومی باشیم! #چادرت را در بیاور،رفتنی باز سر میکنیم..
💢نامحرم لب دریا با نامحرم ویلا چه فرقی دارد⁉️ته ته فرقشان یک کرم ضد آفتاب بود!
💍[ #عروسی]
📌دم #هتل و #تالار... #چادرت را بگذار توی کیف
برگشتنی سر میکنیم..
💢نامحرم توی تالار با نامحرم کوچه بازار چه فرقی دارد؟!فوقش یک کروات بیشتر داشت⁉️
🔴لیلا میگفت؛انقدر نامحرم نامحرم نکن...
خواهی نشوی #رسوا همرنگ جماعت شو!
و من هاج و واج🙄 میماندم؛ بشوم همرنگ!نشوم همرنگ⁉️
💠گاهی "من و من ها"،
میان این #دو_راهی_های_سخت ،هاج و واج میمانیم..🙄
👌خوش به حال "من هایی" که..
پیش از آنکه #بال_مشکی رنگشان بشکند و #سقوط کنند..
👌 #راه را از #بیراهه تشخیص میدهند!
🌸آری!
بعضی #چادری_ها؛
گرچه #رسوای "یک" جماعتند..
درعوض..
"یک" پا برای خودشان، #فرشته_اند!
#فاطمه_قاف🍀
#حجاب 🌸
#نامحرم_نامحرم_است ❌
#حجاب_و_حیا_مکان_نداردـ 📎
🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm
•●❥ 🖤 ❥●•
⚠️⚠️ #تـلنــــگر
📚[ #دانشگاه]
لیلا مےگفت؛
📌توی ڪلاس #چادرت را دربیاور، #راحت باش...
بعد از کلاس سر میگذاریم..
😯من مات می ماندم از اینکه #نامحرم داخل کلاس با نامحرم بیرون از کلاس #چه_فرقی دارد..❗️مثلا نکند کور بود بدبخت⁉️
[ #مرکز_خرید]
📌توی #پاساژ دیگر #چادرت را در بیاور...همه دارند #نگاهمان میکنند دختر ...سمت خانه ڪه رسیدیم سر مےکنیم❗️
#نامحرم_بالای_شهر با #پایین_شهر چه فرقی دارد؟!نڪند خونش رنگین تر بود و من بےخبر❓
[ #مسافرت]
📌آخه کی #لب_دریا چادر سر میکند که ما دومی باشیم! #چادرت را در بیاور،رفتنی باز سر میکنیم..
💢نامحرم لب دریا با نامحرم ویلا چه فرقی دارد⁉️ته ته فرقشان یک کرم ضد آفتاب بود!
💍[ #عروسی]
📌دم #هتل و #تالار... #چادرت را بگذار توی کیف
برگشتنی سر میکنیم..
💢نامحرم توی تالار با نامحرم کوچه بازار چه فرقی دارد؟!فوقش یک کروات بیشتر داشت⁉️
🔴لیلا میگفت؛انقدر نامحرم نامحرم نکن...
خواهی نشوی #رسوا همرنگ جماعت شو!
و من هاج و واج🙄 میماندم؛ بشوم همرنگ!نشوم همرنگ⁉️
💠گاهی "من و من ها"،
میان این #دو_راهی_های_سخت ،هاج و واج میمانیم..🙄
👌خوش به حال "من هایی" که..
پیش از آنکه #بال_مشکی رنگشان بشکند و #سقوط کنند..
👌 #راه را از #بیراهه تشخیص میدهند!
🌸آری!
بعضی #چادری_ها؛
گرچه #رسوای "یک" جماعتند..
درعوض..
"یک" پا برای خودشان، #فرشته_اند!
#فاطمه_قاف🍀
#حجاب 🌸
#نامحرم_نامحرم_است ❌
#حجاب_و_حیا_مکان_نداردـ 📎
🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm
•●❥ 🖤 ❥●•
Forwarded from عکس نگار
•●❥ 🖤 ❥●•
🍁 #خاطرات
✍با بروبچ #دانشـگاه رفته بودیم #مسافرت..
مسیرو گم کردیم،ماشین خراب شد..
ڪوله هامونو برداشتیم و 4 تایی پای
پیاده گز ڪردیم سمت نوری که از دور نمایان بود..
🌾رسیدیم به یه #روستـا..
خسته بودیم؛ گوشی ها آنتن نمیداد!
به ناچار به یڪی از خونه ها #پناه بردیم
لاے در باز بود،به رسم ادب در زدیم..
#صداے نحیفی به گوش رسید..
#اومــدی_عــزیــز_مـــادر..❣
🍂همو نگاه ڪردیم..!!
بیژن جواب داد؛ببخشید ما #مسافریم
جایی رو نداریم ڪه شب بمونیم
میشه یه #اتاق به ما بدید؟
گفت:بفرمایید! #مهمان حبیب خداست پسرم!
🍂وارد حیاط شدیم؛یه خونه #ڪاهگلی ساده اما دوست داشتنی..
#سـر و #وضـع ما رو ڪه دید ڪمی #جـا_خـورد انـگار..😳
#موهاے افشون و #شلوار جین کوتاه و پاره..
#پسرها هم #ابـروی برداشته و #خالڪوبی
روی دست و شلوار فاق ڪوتاه!
🍂رفتیم توی یڪی از اتاقڪ ها..
_از #تهران میاید؟
بله.
_خب دخترا اسمتون چیه؟
فاطمه و نرجس
_به به چه اسمهای قشنگی..اسم #شوهراتون چیه؟
خنده ای ڪردم و #گفتـم_شـوهـر⁉️
_ #مـگـه اینایی ڪه تو حیاط اند #شوهرتون_نیستن❓
🍂گفتم:بیژن #نامزد فاطمه ست
من و داریوش با هم #دوستیم..
حرفی نزد..❗️❗️
🍂انگار #واژه دوست براش #بیگانه بود!
مثل یڪ ڪدبانوی تمام عیار
یه سفره ی قشنگ برامون باز ڪرد با
ظروف سفالی،دوغ وپنیر؛ڪره و غذای محلے..
🍂چشمم افتاد به #پـوتینـی ڪه گوشه خونه بود
گفتم مادر این پوتینا #چرا اینجاست!؟
گفت پوتینای #پسـرمـه..
شما ڪه ڪلون درو زدید #فڪر_ڪردم_برگشته..
مگه #ڪجا رفته؟
_ #جبـهـه دخترم
جبهه⁉️
🍂_آره،سالها پیش هم سن و سال شما ها بود ڪه رفت..
مثل داریوش رشید..
مثل بیژن چشم و ابرو مشکی..
رفت ڪه به #نامـوسـش؛به #خاڪ_وطنش تجاوز نشه!
🍂این #پوتینا رو با یه #پلاڪ برام آوردن
میگن #شهید شده...
اما من #باور_نمےڪنم؛خودش بهم گفت #برمیگرده..
🍂پوتیناش رو گذاشتم آماده..
آخه گفته بود با همین #پوتینا سر سفره #عقد میشنه..
یڪی رو براش نشون ڪرده بودم
مثل فاطمه چشم قهوه ای..
مثل نرجس چارشونه..
مـن #چشـامـو دوختـم به #در..
#هنـــوزم_منـتــظـــرم..
مـنـتـظــر...😔
🍀 #فاطمه_قاف
🌸 #حجاب_حیا
💔 #مادران_چشم_براه
👌 #تا_ابد_مدیون_خون_شهدا_هستیم
🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm
🍁 #خاطرات
✍با بروبچ #دانشـگاه رفته بودیم #مسافرت..
مسیرو گم کردیم،ماشین خراب شد..
ڪوله هامونو برداشتیم و 4 تایی پای
پیاده گز ڪردیم سمت نوری که از دور نمایان بود..
🌾رسیدیم به یه #روستـا..
خسته بودیم؛ گوشی ها آنتن نمیداد!
به ناچار به یڪی از خونه ها #پناه بردیم
لاے در باز بود،به رسم ادب در زدیم..
#صداے نحیفی به گوش رسید..
#اومــدی_عــزیــز_مـــادر..❣
🍂همو نگاه ڪردیم..!!
بیژن جواب داد؛ببخشید ما #مسافریم
جایی رو نداریم ڪه شب بمونیم
میشه یه #اتاق به ما بدید؟
گفت:بفرمایید! #مهمان حبیب خداست پسرم!
🍂وارد حیاط شدیم؛یه خونه #ڪاهگلی ساده اما دوست داشتنی..
#سـر و #وضـع ما رو ڪه دید ڪمی #جـا_خـورد انـگار..😳
#موهاے افشون و #شلوار جین کوتاه و پاره..
#پسرها هم #ابـروی برداشته و #خالڪوبی
روی دست و شلوار فاق ڪوتاه!
🍂رفتیم توی یڪی از اتاقڪ ها..
_از #تهران میاید؟
بله.
_خب دخترا اسمتون چیه؟
فاطمه و نرجس
_به به چه اسمهای قشنگی..اسم #شوهراتون چیه؟
خنده ای ڪردم و #گفتـم_شـوهـر⁉️
_ #مـگـه اینایی ڪه تو حیاط اند #شوهرتون_نیستن❓
🍂گفتم:بیژن #نامزد فاطمه ست
من و داریوش با هم #دوستیم..
حرفی نزد..❗️❗️
🍂انگار #واژه دوست براش #بیگانه بود!
مثل یڪ ڪدبانوی تمام عیار
یه سفره ی قشنگ برامون باز ڪرد با
ظروف سفالی،دوغ وپنیر؛ڪره و غذای محلے..
🍂چشمم افتاد به #پـوتینـی ڪه گوشه خونه بود
گفتم مادر این پوتینا #چرا اینجاست!؟
گفت پوتینای #پسـرمـه..
شما ڪه ڪلون درو زدید #فڪر_ڪردم_برگشته..
مگه #ڪجا رفته؟
_ #جبـهـه دخترم
جبهه⁉️
🍂_آره،سالها پیش هم سن و سال شما ها بود ڪه رفت..
مثل داریوش رشید..
مثل بیژن چشم و ابرو مشکی..
رفت ڪه به #نامـوسـش؛به #خاڪ_وطنش تجاوز نشه!
🍂این #پوتینا رو با یه #پلاڪ برام آوردن
میگن #شهید شده...
اما من #باور_نمےڪنم؛خودش بهم گفت #برمیگرده..
🍂پوتیناش رو گذاشتم آماده..
آخه گفته بود با همین #پوتینا سر سفره #عقد میشنه..
یڪی رو براش نشون ڪرده بودم
مثل فاطمه چشم قهوه ای..
مثل نرجس چارشونه..
مـن #چشـامـو دوختـم به #در..
#هنـــوزم_منـتــظـــرم..
مـنـتـظــر...😔
🍀 #فاطمه_قاف
🌸 #حجاب_حیا
💔 #مادران_چشم_براه
👌 #تا_ابد_مدیون_خون_شهدا_هستیم
🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm